د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

احمد شاه مسعـود ــ کابل گیرک ثانی؟

دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی 13.09.2007 02:00

در دورۀ زمامداری اعـلیحضرت محمد ظاهـرشاه از بس در مورد "مارشال شاه ولی خان غازی" مبالغه میشد و در مطبوعات از وی به لقـب "فاتح کابل" یاد میگردید، کابلیان ِ طنز پرداز و "کــَور گوی" ترکیب "کابل گیرک" را برایش اختراع کرده بودند.
اینک آقای عـبدالحی خراسانی که مسحور ترکیب "فاتح کابل" ــ و شاید "کابل گیرک" هم ــ شده اند ، به مناسبت قـتل قـوماندان مسعـود مقاله ای نوشتند زیر عـنوان " مسعـود فاتح کابل و حافـظ استقلال افغانستان" ، که سخت به شِگِـفـتم انداخت. بلی به شگفـتم انداخت ، که چطور حب و بغـض نسبت به کسی، قـضاوت آدمی را از "واقعیت بینی" و "انصاف" به فـرسنگها دور می اندازد. آقای عـبدالحی خراسانی آنقـدر مسحور شخص مسعود و کارنامۀ روی پرده اش گردیده ، که نمیخواهـد واقعیت های تلخ و سخت تباهکن کارستان وی را ببیند. میخواهم از جنابشان بپرسم، که آیا مسعود را گاهی به نظر انتقادی هم مطالعه کرده اند؟؟؟ آیا نظرات و نوشته هائی را که بر جنبه های منفی زندگانی و کارنامۀ قـوماندان مسعـود انگشت میگذارند ــ و چنین نوشته ها کوت کوت در هـر طرف سراغ میگردند ــ هم موقع داده اند که به چشم و گوششان برسد؟؟؟ یقـین دارم که اگر ایشان و همه "مسعـودپرستان" ذره ای از انصاف و واقعیت بینی میداشتند ، اینقـدر به مداحی و مُداهَـنۀ شبیه به افـسانه های "جند و پری"(جن وپری) ، نمپرداختند. درست به یاد دارم که سالها پیش کسی دیگر از سرسپردگان باصطلاح ایرانی "پر و پا قـرص" مسعـود، آنقـدر از کارستان احمد شاه مسعـود به وجد آمده بود، که آرزو میکرد، فـردوسی دیگری بیاید و شاهـنامۀ دیگری در وصفـش بسراید؛ و من میگویم که چنین "شاهـنامه" ای بالتبع باید "احمد شاه مسعـود نامه" یاد میگردید.(1)
یاد غازیان جنگ استقلال وطن گرامی باد و یاد کسانی که وطن را از آشوب اغـتشاش حبیب الله کلکانی رهانیدند. یکی از افـسران والامرتبتی که در نجات پایتخت از شر ظلمت و تاریکی، سعی بلیغ نمود و عملیات قاطعش کابل را آزاد کرد، سپاهـسالار شاه ولی خان بود، که بعـد بزرگترین لقـب عـسکری ِ "مارشال" را کسب کرد. وی چون در نبرد استقلال در جبهۀ پکتیا در پهلوی برادران غازی خود، سپهسالار شاه محمود خان و خصوصاً برادر ارشد خود "سپهسالار نادر خان" سهم چشمگیر داشت ، لقـب "غازی" گرفـت. و چون کابل عـزیز را ــ و به گفـتۀ ابوافـضل بیهقی این "حضرت بزرگوار" (2) را که پاینده باد ــ از شر ظلمت و شرارت رژیم وحشت آور حبیب الله کلکانی نجات داده بود، عـنوان "فاتح کابل" را حاصل نمود.
حال ببینیم که "فاتح ثانی کابل" یا "کابل گیرک ثانی" چطور کابل را گرفـت و با این شهر عالیشان چه کرد؟؟؟
شاه ولی خان و احمد شاه مسعـود در دو قـطب کاملاً متضاد بهم قـرار گرفـتند. اولی کابل را گرفـت ، تا دوباره نظم و آرامش بوجود آید و قـلب تپان و چشم و چراغ افغانستان دوباره نفـس براحت بکشد. اما دومی چه کرد؟؟؟
کار دومی این بود، که از یک شهر شاد و آباد، ویرانۀ غمینی بسازد. گویا وی کابل را از رژیم داکتر نجیب الله گرفـت ، تا تار و پود و رگ رگش را ببرد و از یک شهره زنده و تپنده، "شهر مردگان" و به اصطلاح اروپائی "شهر ارواح" و "شهر اشباح"(3) درست کند.
ضربه ای را که کابل از دست "کابل گیرک ثانی" و حریفان رنگ رنگش ــ اعـنی گلبدین و دوستم و مزاری و ... ــ چشید ، فـقـط در داستانهای "ساینس فـکشن" و یا در کرونولوژی ویرانی شهرهای المان در هـنگام جنگ عمومی دوم و شهرهائی نظیر "دریسدن" Dresden میتوان سراغ کرد. و چه بسا که ویرانی کابل خود "افـسانه" ای و "مثل"ی برای آیندگان گردد؛ آیندگانی که ان شاء الله از شر جنگ و تباهی نجات یافـته باشند و در رفاه عام و تام و در فـوز و فلاح دنیای مُعاصر و در سطح و شرایط جهان متمدن بسر برند. خدای مددگار وطن و هموطنانم باد، که چنان روزهائی را به چشم سر ببینند و چنین روزهای نکبتبار سه دهه جنگ را فـقـط در کتب تاریخ یا در یادداشتها و حافـظۀ بزرگسالان و معمران ، سراغ کنند.
مردم افغانستان و خصوصاً کابلیان درد رسیده و هـردم شهید، خوب میدانند که دادن لقـب کذائی "فاتح کابل" برای کسی که با همدستی جنایتکاران دیگر کابل را به ویرانۀ وحشتناکی تبدیل کرد، کاریست سخت جفاکارانه. مسعود را "فاتح کابل" نامیدن، در واقع حکم "نمک پاشیدن" روی زخمهای صدها هـزار کابلی مظلوم را دارد.
ــ کسی که برای قـپیدن انحصاری قـدرت با جناحی از پرچم بساخت و بر کابل مسکین بتاخت، "فاتح کابل" نیست.
ــ کسی که بخاطر حفـظ یکه تازانۀ قـدرت با تمام گروههای مجاهـدین جنگید ، "فاتح کابل" نیست.
ــ کسی که بخاطر کسب یکه تازانۀ قـدرت دولتی پلان "بینان سوان" و طرح انتقال صلح آمیز قـدرت دولتی به یک
"تیم تکنوکرات" حاضر و آماده را برهم زد، "فاتح کابل" نیست.
ــ کسی که دستگاه منظم دولتی رژیم داکتر نجیب الله را متلاشی ساخت ، تا طرفـداران و جنگجویان بی بند و بار
خود را بر اوضاع مسلط سازد و روز روشن کابلیان مظلوم را شب تار گرداند، "فاتح کابل" نیست.
ــ کسی که اردوی مجهز و کوره دیده و مقـتدر افغانستان را تار و مار کرد و زمینۀ مداخلات همسایگان و خصوصاً
پاکستان را آماده ساخت ، "فاتح کابل" نیست.
ــ کسی که قـوای صدهـزار نفـری ژاندارم و پولیس افغانستان را رخصت کرد و زمینۀ هـرج و مرج و هـزار و یک
ناروائی را در شهرها و خصوصاً شهر ملیونی کابل مهیا گردانید، "فاتح کابل" نیست.
ــ کسی که غـرب کابل را به تل خاک مبدل ساخت و ضمن قـتل عام افـشار هـزاران خواهـر و برادر هـزارۀ ما را
سر به نیست کرد ، "فاتح کابل" نیست.
ــ کسی که با ایادی "شورای نظار" خود عامل اصلی بربادی وطن بعد از سقـوط داکتر نجیب گردید و زمینۀ بروز
و نشو و نمای طالبان گردید ، تا بیایند و پوست از سر مردم جدا سازند، "فاتح کابل" نیست.
بلی چنین کسی را "فاتح کابل" خواندن گناهـیست نبخشودنی و توهـینیست به خون پاک شهیدان کابل.
"زین هـم بترش نیز بگویم که چه باشد؟" : از این بدترش هـم اینست
که چنین کسی را "حافـظ استقلال افغانستان" بخوانند
و از خدا و خلق خدا شرم هم ندارند !!!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضیحات :

1 ــ این وطندار عـزیر ما "محمد نعیم کبیر" نام دارد، که حدوداً ده سال قـبل در جریدۀ "امید" مضمونی نوشت و چنین نغمه رومانتیک و شاعـرانه ای را سر داد.
2 ــ "حضرت" کلمه ایست زیبا و قـدیم که در دری متقـدمان فـراوان بکار رفـته و من این لغت را تیمناً برای پایتخت وطنم بکار میبرم. در کلام پیشینیان مفخم ما "حضرت" در معنای "شهر بزرگ" ، "شهر اعـظم" و "پایتخت" استعمال گردیده. ابوالفـضل بیهقی در تاریخ معظم خود "تاریخ مسعودی" یا "تاریخ بیهقی" در مورد "غـزنین" فـرماید :
« ... و چون در اول این تاریخ فـصلی دراز بیاوردم در مدح غـزنین ، این حضرت بزرگوار که پاینده باد ، آن واجب دارم و فـریضه بینم که کسانی که ازین شهر باشند و در ایشان فـضلی باشد ، ذکر ایشان بیاوردن ، خاصه مردی چون بوحنیفه که کمتر فـضل او شعر است و بی اِجری و مشاهـره درس ادب و عـلم دارد و مردم را رایگان عـلم آموزد.... » ( ص 275 "تاریخ بیهقی" باهـتمام داکتر غـنی و داکتر فـیاض، انتشارات خاجو ، چاپ چهارم ، 1370 )
استعمال "حضرت" در متن مقاله با لغـت اعـزازی "حضرت" و "بی بی" و غـیره که از روی اخلاص دینی و مذهـبی پیش روی نام مردان و زنان خاص بکار رود، ارتباطی ندارد.
3 ــ "شهر ارواح" و یا "شهر اشباح" ترجمۀ تحت اللفـظ ترکیبات فـرنگی است، که در زبانهای مختلف غـربزمین بکار برده میشود، در المانی مثلاً بشکل Geisterstadt.