د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

اسلام در اسپانیا (۴)

شیر ساپی 28.08.2013 21:52

قسمت چهارم
ایکناسیو اولاگوئه فقط گوشه ای از تاریخ اسپانیا را کاویده و تنها در صحت مندرجات تک برگی از کتاب تاریخ کشورش تردید کرده است. اطلاعات عمومی او نسبت به رخ دادهای جهان و تحولات عقیدتی در مسیحیت، غالبا همان یاوه بافی هایی است که در مجموعه های کنونی یافت می شود. 

«هنگامی که خواننده ای مطالعه ی تذکره ی ایزیدور پاسنسه را آغاز می کند، بی مقدمه دچار حیرت می شود: قدیمی ترین نسخه های این تذکره فاقد نام مولف است. در واقع، به سال ۱۱۷۰ میلادی بود که اسقف پلاژ، پس از نقل این متن در یک تذکره ی جهانی، طی مقدمه ای کوتاه، اشاره ای هم به نام مولف آن کرد: «ایزیدوروس پاسنسیس کوچک، روحانی کلیسای مسیح». ولی، صرف نظر از اغلاط و دستکاری ها و تصحیف های متعدد در ضبط اسم و رسم مولف این تذکره ی لاتینی، که مورد علاقه ی شدید تمام تاریخ نگاران قرن هشتم میلادی به بعد اسپانیا است، محققان جدید، به خصوص دوزی و تیلاند، ثابت کرده اند که مولف تذکره ی مشهور حمله ی اعراب به اسپانیا، ناشناس است. بسیاری از پژوهشگران دیگر نیز در نهایت امر فقط با عناوینی از قبیل ناشناس قرطبه، ناشناس تولیدو یا ناشناس لاتینی از او یاد می کنند. ما نیز از این پس آن را تذکره ی گم نام لاتینی خواهیم نامید». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص ۱۳۱)
ملاحظه می کنید در اسپانیا نیز کتاب هایی در موضوع جنگ اعراب و دیگر اطلاعات آن عصر، همانند تاریخ سیستان و حدود العالم خودمان، نام مولف و راوی ندارد و با صورت های گوناگونی از هویت و حضور مورخانی رو به روییم، که دنبال کردن زمان حضور و شناخت ضمنی آن ها به هیچ عصری ممکن نیست. برای کنیسه و کلیسا پیوسته ساده ترین راه گریز از قبول مسئولیت و اثبات صحت مطالبی که در کتاب های نوساز می آورند و اغلب خوراک موعظه های خود قرار می دهند، انتساب آن ها به ناشناسان بوده است، درست همان گونه که دانشوران ما نام مبهم یک یونانی را روایتگر حمله اسکندر به تخت جمشیدی می گویند که در اصل نیمه ساخت بوده است!!!                                     «روایت فتح اسپانیا به وسیله ی اعراب، فاقد عینیت و بی طرفی نسبی روایت جنگ پوآتیه است. علت این امر هم بدون تردید اسپانیایی بودن خود مولف است. در این روایت، موجی از هیجان و تاثر و احساس سراسر وقایع را می پوشاند: شهرهای توانگر و پرجمعیت درهم کوبیده می شوند و به ویرانه های بوم نشین مبدل می گردند، آثار و ابنیه ی باشکوه تاریخی طعمه ی آتش می شود، بزرگان قوم را از دم تیغ می گذرانند، مردم وحشت زده قتل عام شده، یا به بردگی می روند. استیلای سپاه مهاجم همچون طاعون گسترش می یابد: کیست که بتواند این همه مصیبت را برشمارد؟ حتی اگر تمام اعضای بدن به زبان مبدل گردد، باز هم قادر نخواهد بود گوشه ای از بلایایی را که بر اسپانیا فرود آمد بیان دارد. اگر بخواهیم این مصیبت عظما را در چند کلمه بفهمانیم، باید تمام شوربختی ها و فجایع بی شماری را که از روزگار آدم ابوالبشر تا امروز بر دنیا تحمیل کرده اند، تمام مصیبت هایی را که دشمنان کین توز و بی رحم بر مردم شهر تروآ روا داشتند، تمام مصیبت هایی را که اورشلیم تحمل کرد، تمام بدبختی هایی را که بابل دید و تمام شکنجه های شهدای روم را به کناری نهاد. زیرا تمام این مصیبت ها و شکنجه ها و شوربختی ها و بسیاری فجایع دیگر را اسپانیای دیروز خوشبخت و امروز درمانده، در عمق شرافت و حیثیت خویش، همچنان که در شرم و سرافکندگی خود، احساس می نماید. در این تذکره ی گمنام لاتینی، دست کم دو خطای فاحش تاریخی نیز وجود دارد که دوستداران آن هر دو را به دخل و تصرف کاتبان بعدی نسبت می دهند. این دو مورد ظاهرا چندان اهمیتی ندارند. اولی مربوط می شود به شرح یک کسوف در سال ۷۲۹ . مولف که این واقعه را فقط با فاصله ی زمانی بیست و پنج سال شرح می دهد، به یاد ندارد که در آن زمان کدام امیر بر اسپانیا فرمان می رانده است. مورد دوم مربوط می شود به زندگی نامه ی کشیش اعظم کلیسای ارتدوکس در صقیله (سیسیل) که در سال ۷۸۳ میلادی جان سپرده بود، یعنی ده ها سال پس از تاریخ نگارش تذکره ی مذکور! در هر صورت، اگر بخواهیم اصطلاح دخل و تصرف را در تمام موارد مشکوک تذکره ی لاتینی گمنام به کار بریم، قدر مسلم این است که هیچ گونه اعتبار تاریخی برای آن باقی نخواهد ماند». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص ۱۳۴تا ۱۳۵)
همان مسخره بازی کتاب های فتوح ماست که به اسپانیا برده اند. این نهایت خفت و مرتبه ای عالی در عامیگری برای صاحب منصبان روشن فکری ماست، که هرگز سطری در رد و یا لااقل تشکیک در درستی مطالب مجنونانه ی این محصولات کنیسه و کلیسا ننوشته اند و در اندازه ی جست و جو در سفرنامه ای هم کنجکاو نبوده اند و انبوه مسخره نویسی های نادرست در کتاب هایی از قماش زیر، برای لمحه ای هم ظن جعل و نونویسی را در آنان برنیانگیخته است. دارند.                                                                                                                                         «بدین ترتیب، ما هیچ متن همزمان با وقایع شبه جزیره ی ایبریا در آغاز قرن هشتم میلادی در دست نداریم که به خصوص بیانگر حمله ی اعراب باشد یا به صورتی از صورت ها مراحل گوناگون جنگ را شرح دهد. م ساودرا می نویسد: از سلطنت وامبا، که در 672 درگذشت تا شروع پادشاهی آلفونس سوم، در 882 یعنی بالغ بر دو قرن، ما هیچ گونه مدرکی در دست نداریم – نه از اعراب جنوب، نه از لاتینی های شمال و نه از مستعرب های میانه. نظیر همین مساله برای تمام حوزه ی مدیترانه نیز صادق است. برهیه نوشته است: در طول شش قرن، از پروکوپ تا فرانتسز، به یاری مجموعه ی تذکره ها، تاریخ های سیاسی، زندگی نامه ها و خاطرات مضبوط در دست نوشته های متعدد و اغلب ارزشمند، ما همه چیز را درباره ی تاریخ بیزانس (روم شرقی) می دانیم... فقط حفره ی سیاه و کاوش ناپذیر بین انتهای قرن هفتم و آغاز قرن نهم یا، به عبارت دیگر دوره ی حملات اعراب و مبارزات شمایل شکنی است که همچنان ناشناخته مانده است. وقایع نگای ها و اخبار این دوره، همه از دست رفته است. فقط آثار بعدی است که جسته و گریخته بعضی اطلاعات ناقص در اختیار ما قرار می دهد». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص 136)
این هنوز نوع نگاه یک منتقد تاریخ اسپانیا است که دست نوشته های پراکنده ی این و آن در موضوعات مربوط به تاریخ کنیسه و کلیسا را معتبر می شناسد و با خوش خیالی واقعی و یا نمایشی نمی گوید که تاریخ و شرح نویسی بر ماجرایی که هرگز رخ نداده ممکن نیست و گامی هم فراتر بر می دارد و یاد آوری می کند که از اخبار دوران معینی، مقارن با حمله ی عرب به اسپانیا، چیزی به دست نیامده و در حالی که کلیسا مدعی است از ماجراهای لحظه به لحظه ی تسلط مسیحیت به اروپا با خبر است، پس چرا یک روند دو قرن سکوت هم بر تاریخ اسپانیا و درست در دورانی مسلط کرده اند که باید مشحون از تک نویسی های مبسوط و مربوط به عمده ترین حادثه در قرون وسطای اسپانیا باشد؟!!
«هیچ یک از وقایع نگاری های لاتینی مقدم بر قرن دوازدهم میلادی، شرح تاریخی قابل قبولی از وقایع نداده است. تمام این متون در زمان هایی بس دور از ماجرا نوشته شده است. با این حال، قدیمی ترین آن ها که دیرتر از یک قرن و نیم پس از حمله ی اعراب نگارش نیافته باشد، چیزکی از اسپانیای قرن هشتم منعکس می سازد. در این متون معدود، حال و هوای کلی افکار و عقاید کم و بیش شبیه قرن گذشته است. کلمات و اصطلاحاتی در متن این وقایع نگاری ها یافت می شود که تا حدودی پیوستگی آن ها را با طرز فکر قرن هشتم نشان می دهد. یک اعتقاد نیروزا، برای آن که بتواند گروهی از آدمیان را بارور سازد، پیش از هر چیز باید در آن گروه مورد استقبال قرار گیرد. در مورد شبه جزیره ی ایبریا، هر چند اسناد و مدارک تاریخی مربوط به زمان برخورد مستقیم با اعراب، در قرن هشتم، نادر و کم اعتبار جلوه می کند، ولی قرون پیشین و پسین واقعه سرشار از آثار تاریخی گوناگون است: آثار ادبی و معماری، انواع کتیبه ها، انواع سکه ها و نشان ها... مجموع این آثار ما را به خوبی قادر می سازد که تحول افکار و عقاید و ذهنیات را پیش و پس از انتشار اسلام بازسازی کنیم. به عنوان نمونه، متون ادبی قرن های چهارم تا دهم میلادی می توانند بعضی آگاهی های کلی در زمینه ی تحول افکار در این دوره و به ویژه در مورد جو روحی و فکری قرن هشتم اسپانیا به ما عرضه دارند. میان مهم ترین آن ها، می توان اشاره ای داشت به آثار پریسیلین یا ایزیدور اشبیلیایی، به احکام و دستورهای نشست های مهم شورای عالی کلیسای کاتولیک که طی این دوره در شبه جزیره ی ایبریا انجام گرفته است و خاصه به آثار مذهبی متالهان مسیحی قرطبه در قرن نهم. از این پس، ما آثار این گروه را زیر عنوان مکتب قرطبه مورد استناد قرار خواهیم داد». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص 1۳8)
در این جا نیز همان سیرکی به صحنه است که در باب هجوم اعراب به سمت شرق می خوانیم: نوشته هایی که با زمان خود لااقل چهار قرن فاصله دارد، آن هم به زمانی که اصل وجود نوشتار به خط بدوی عرب زیر سئوال است. ریزبینی های ایکناسیو اولاگوئه آن گاه موجب اعجاب می شود که فی المثل بر این ابهام عظیم انگشت می گذارد که اگر کلیسا رشته نوشته هایی در باب مسیحیت در اسپانیا، از ماقبل و مابعد هجوم اعراب، به صورتی مسلسل ذخیره دارد، پس نخست این که حمله ی اعراب به اسپانیا کدام فرهنگ را مقطوع کرده و چرا در این اسناد دنباله دار کلیسایی از تسلیم و شکست مسیحیت و مسیحیان بر اثر هجوم اعراب مسلمان چیزی نیامده است؟ آیا همین امر نشانه درشتی نیست که ورود افسانه حمله عرب به اسپانیا را نیز دست ساخته ای جدید بدانیم؟!!                                                                        «در مورد شبه جزیره ی ایبریا، گزافه گویی های مولفان وابسته به کلیسای کاتولیک از حد درمی گذرد و حتی با وقایع سیاسی و مذهبی سازگاری ندارد. اگر، بر اساس ادعاهای بی پایه ی آنان، در قرن هفتم، تمام مردم شبه جزیره ی ایبریا بی چون و چرا مسیحیانی پر جوش و خروش و راست آیین بودند، پس چه گونه گروهی افراد معدود توانستند دین اسلام را به آنان بقبولانند؟ توالی حوادث و نیز تحول افکار به خوبی نشان می دهد که، برخلاف دعاوی این قبیل مولفان، مذهب کاتولیک در قرن هفتم بی وقفه به سوی پژمردگی و انحطاط می رفت. در اوایل قرن هشتم، از مسیحیت کاتولیک در شبه جزیره ی ایبریا، چیزی جز یک اقلیت ناچیز و کم خون باقی نمانده بود، و اگر موقعیت جغرافیایی شبه جزیره ایجاب نمی کرد که بعدها سایر کشورهای غربی به یاریش بشتابند، این اقلیت ناچیز هم، مانند شمال آفریقا، به کلی نابود می شد». (ایکناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص ۱۶۴)
این همان سئوالی است که می توان به همین صورت به تاریخ ایران منتقل کرد: اگر اندیشه ی بی همال زردشتیگری تازه ساخت، جریان نیک گفتاری و نیک رفتاری را در عهد ساسانیان هدایت می کرده و موجب اقتدار و استحکام مادی و معنوی حاکمان بوده است، پس چه گونه چند قبیله نشین عرب توانسته اند دربار یزدگرد سوم را بر سر او بکوبند با این که در پستوی تیسفون، بنا به قول امثال زرین کوب، میلیاردها سکه ذخیره داشته اند؟!!                                              بررسان آتی تحولات تاریخ و فرهنگ آدمی، تاثیر این یادداشت در بازگشت از جزمیت موجود را انکار نخواهند کرد و گرچه از خود ستایی و غرور به خداوند پناه می برم، ولی به رعایت عظمت و اهمیت مدخل، مدعی ام که در ادبیات مرتبط با تاریخ ادیان، به طور اعم، در هیچ دوره، همانند این نوشته، مدخلی تعیین کننده و روشنگر عرضه نشده، که عصاره و حاصل مباحث پیشین در مورد بسط پیروز مندانه اسلام در جهان است.
«چنین انقلابی چه گونه توانست بدون استفاده از هیچ سلاح ضربتی دیگری جز اصل مذهبی توحید، به پیروزی نایل آید؟ این اصل مذهبی چه گونه موفق شد اجتماعات خاور نزدیک را تا بدان حد منقلب سازد که ساختارهای سیاسی خود را درهم بشکنند؟ در تعالیم اسلام هیچ گونه خصلت خدعه آمیز به چشم نمی خورد. جنگ بر ضد کفار یک عمل منحصرا مذهبی است. در اندیشه پیامبر اسلام حتی این عمل هم بیش تر متوجه بت پرستان و مشرکین حجاز بود». (ایگناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص ۱۱۳)
هرچند ایگناسیو اولاگوئه، تحت تاثیر خوانده های خود، توسل به جنگ در نجد را به عنوان ابزار انتقال داخلی دین اسلام منظور و قبول می کند، اما برای او هم رسوخ سریع در چنان عرصه وسیع، که از مرزهای هند تا اسپانیا را به کم از نیم قرن بپوشاند، قابل درک و هضم نیست. زیرا حتی اگر حرکت غیر ممکن سپاه اسلام به سرزمین های همسایه، برای دعوت به دین جدید، تا عمق چند هزار کیلومتر از دو سو را بپذیریم، آن گاه باید کاربرد نوعی سلاح ضربتی تخدیر کننده روح و جسم از سوی مهاجمان عرب را نیز باور کنیم که هر سپاهی مسلمان با استفاده از آن، چنان در ارکان مدافع مقابل رخنه می کرده، که نه فقط به سادگی و بلافاصله سرزمین او را متصرف می شده، بل اشتیاق به یاد گیری زبان عرب، حفظ قرآن و تمایل به تدارک مساجد را نیز در او برمی انگیخته تا جایی که هستی ماقبل این واقعه را به کلی فراموش کند و چهارده قرن گذشته را به صیانت از سوقات ذهنی آن مهاجم مسلمان بگذراند!!؟ خردمندان قبول چنین مراتب و مقولاتی را با قرار گرفتن داوطلبانه در جرگه و جمع مجانین یکسان می دانند.                                      «به علاوه انقلاب در شهرهایی تحقق یافت که، به رغم همه چیز، سنت داد و ستدهای فکری ارزشمند و پرسابقه هنوز در آن ها پا بر جا بود. اهمیت جهانی واقعه در همین نکته است. آینده ی تمدن غربی ـ و در فراسوی آن، آینده ی تمدن بشری ـ مستقیما بدین امر وابستگی داشت. تثبیت دین جدید ـ از زمان نگارش نسخه ی رسمی قرآن به دستور عثمان تا اعتلای زبان عربی به سطح یک زبان ادبی و سپس ایجاد اصول و موازین فرهنگی جدید ـ همه و همه محصول فعالیت انقلابیون شهری بود، نه کار فرزندان صحرا. اینان یا به عبارت دقیق تر، اقلیت کوچکی از اینان، حداکثر ممکن است به صورت گروه های ضربت نقش هایی ایفا کرده باشند، ولی اکثریت وسیع فرزندان صحرا هرگز از انزوای بی کران خود خارج نشدند». (ایگناسیو اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ص ۱۱۲)
اینک بنیان اندیشان، از موانع گسترش اندیشه، مانند قبول افسانه ی جمع آوری بی اسلوب و نگارش نسخه رسمی قرآن، به دستور عثمان، در نزد ایگناسیو اولاگوئه باخبرند، که در بطن خود ابطال قرآن را ذخیره دارد تا آن را متنی مورد تایید و پسند عثمان و نه نازل شده ای از آسمان معرفی و کسانی در کنیسه و کلیسا و افتادگانی در آن مسیر، یعنی روشن فکران عقب مانده و گول خورده ی جهان اسلام را وسوسه کنند تا قرآن اصلی و اصیل را نه نسخه کنونی و موجود، بل به آتش سوزانده هایی بدانند که به رعایت منافعی از سوی عثمان رد شده بود، عثمانی که مقدمتا به عیوب فراوان از جمله احتکار غله نیز متهم بوده است. با این همه و با حیرتی بی منتها شاهدیم که اسناد و ادبیات حوزوی و دانشگاهی سراسر جهان اسلام، مشغول تایید این جسارت بزرگ اند و هیچ شیخ و ملا و اهل منبر و صاحب مرتبه ای در امورات فرهنگ و دین، حتی به میزان واژه ای علیه این شایعه پردازی جهودانه در باب قرآن مبارک، که قصد نقض و ابطال آن کتاب را دارد، قد علم نکرده است تا به سادگی موفق شویم از پیوند نامبارک میان سازندگان و تایید و تبلیغ کنندگان این گونه مبهمات غرض آمیز، در باب قرآن با خبر شویم. با این همه می خواستم به نکته ی پر اهمیتی در نقل فوق از زبان ایگناسیو اولاگوئه باریک شوید. می نویسد که تبلیغ و عرضه و رد یا پذیرش قرآن، از هر دو سو، به مهارت ذهنی مردمی نیازمند است اهل داد و ستد فرهنگی، که بتوانند در مضمون اصلی کتابی کنکاش عقلی و لفظی کنند که سرنوشت پیروان ادیان ماقبل آن در گرو نتیجه گیری و برداشت آن ها بوده است. ایگناسیو اولاگوئه می گوید که عمده واحه نشینان صحرا در مقدار اعزام به چنین ماموریتی نبوده اند و اگر فرض را بر این پایه بنشانیم که مبلّغان قرآن با پابرهنگان شمشیردار اهل غارت همراه بوده اند، باز هم در مبانی مطلب تغییری ایجاد نمی شود، زیرا برقراری آرامش و ایمان، موکول به تفوق مبلّغ قرآن است، نه پیروزی شمشیردار احتمالا همراه او.
ادامه دارد ....