د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

غـلام هـمت والای بابه خـــــــارکشـم ـــ که خار غـم کشد و منت خسان نکشد

دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی 20.09.2007 02:00

فکرم در صفحات عمر دراز که گوئی ثانیه ای بیش نبوده، میگشت و از این طرف تا آن طرف را به اصطلاح کابلی "گز میکرد". ناگه در صنف پنجم و یا ششم مکتب قـرار گرفـتم و کتاب قـرائت فارسی ( در آن زمان زبان "دری" ما را هم "فارسی" میگفـتند ) پیش رویم گذاشته شد. میخواندم و میخواندم تا به قـطعۀ جانانه ای با مطلع بالا رسیدم ، که شهکاریست از استاد ضیاء قاریزاده. گفـتم چرا برداشت امروزۀ خود را ازین نشیدۀ پرمحتوا ننویسم و تقـدیم خوانندگان ارجمند نکنم؟
من تمام این قـطعه را مینویسم ؛ با وجود این اطمینان که اکثریت شاگردان مکاتب همان دوره و دوره های ماقـبل و مابعدش این قـطعۀ پرمعنی و مطنطن را خوانده بودند و باز با این یقـین که دوستداران شعر و ادب دیار ما با این پارچۀ کم نظیر آشنا میباشند :
غـلام هـمت والای بابه خــــــــــــــــــارکشم ــ که خـــــــــار غـم کشد و منت خسان نکشد
ز صبح تا سر شـــب پای وی به رفـتارست ــ  عجــــــــــب که آبله از دست او فغان نکشد
ز دشت تا ســــــــــــر بازار اشک آبله اش ــ  خطی کشیده ز گوهــــر که کهکشان نکشد
ز بار خـــــــــــــار ازان شانه اش نشد خالی ــ که بار منت دونـــــــــــان پی دو نان نکشد
رهـین دوش خود و پای خارپوش خود است ـــ ازانکه منت مرهــــــــــــم ز ناکسان نکشد
همیشه تکـیه به بــــــــــازوی خویشتن داردـــ  ز دستگـیـــــــــــــــری بیگانه امتنان نکشد
عـروس خوشگل مقـصد کسی به دوش کشدـــ که نقـد وقـت ز کـف مفـت و رایگان نکشد


این قـطعه را از روی « "گزینه ی منظومه های انتقادی و اصلاحی ضیاء قاریزاده" چاپ انجمن فـرهـنگی ــ اجتماعی افغان های باشندۀ کانادا، 1994 تورونتو ، کانادا » برگرفـتم. در این رساله مصراع اول بیت آخر چنین آمده : "عـروس خوشگل عـشرت کسی بدوش کشد". من مگر درست بیاد دارم که در آوان صباوت کلمۀ "عـروس خوشگل مقـصـد" خوانده بودم و این ترکیب رسا تر هـم هـست. چون در عـرف ادبیات ما "شاهـد مقـصد و مقـصود و مطلب و مطلوب و مراد و غـیرهم" معمول است ــ و منظور از "شاهـد" همانا "عـروس" و "معشوق" و "محبوب" باشد ــ که "عـشرت" را خود بخود تضمن میکند.
هـستۀ این قـطعۀ پند آمیز بر "همت" و "اتکاء بخود" نهاده شده و بر عـلو و مناعـت نفـس که خاصۀ انسانان آزاده است. عـیناً به مانند بابه خارکش پیر و قـد خمیده و باصطلاح ایرانی "کوژ پشت"ی که با وجود از دست دادن جوانی و نیروی شادابی، بر بازوان توانای خود متکی بود. کار می کرد و عـرق جبین بر زمین می ریخت، تا از حاصل کار و کد یمین خود ، نفـقۀ عایله و باصطلاح کابلی "چوچ و پوچ" خود را تأمین کند. وقـتی این جمله را مینویسم به یاد هـزاران و صدها هـزار هموطن کـهنسال خود می افـتم، که با وجود کبر سن، با محاسن سفـید و مبارک خود، کار میکردند و زندگائی خود را از مزد شست خویش پیش میبردند. دهـقانان پیر هـشتاد ساله را دیده بودم، که سر زمین خود بیل میزدند، قـلبه میکردند، میکاشتند، درو میکردند، حاصل میگرفـتند و ازین حاصل نه تنها خود، بلکه یک مملکت را نان و خوراک میدادند. حمالان و باصطلاح عام ما "جوالی ها"ی ریش سفـیدی را بیاد دارم، که بار گران چندین سیرۀ آرد و زغال و چوب را تا فـواصل بسیار دور حمل میکردند و چند روپیه اجرت میگرفـتند. این بار سنگین را روزانه بار بار میبردند و پولی اندک برای امرار معاش کمائی میکردند. و خوراک چاشت شان نان و میدۀ انگور و توت و حد اکثر یک چاینک چای تلخ میبود. مزدور کارانی بخاطرم میگذرند، که در عـین پیری با قـوت جوانی بر سر تعمیر کار میکردند، خشت و گل حمل میکردند و از صبح تا شام کار ثقـیل و طاقـت فـرسائی را بر خود هموار نموده و در آخر روز بیست سی افغانی حاصل میکردند. بلی؛ اینان ، این هموطنان باغـیرت ما تمام این کار های شاقه را متحمل میگردیدند، تا از پول حلال ــ حلال بمانند شیر مادر ــ زندگانی خود و اهـل بیت خود را برآورده بسازند. اینان ننگ میدانستند که با تن سالم ، از کسی استمداد کنند و کمک بخواهـند.

استاد قاریزاده ، که خداوند بزرگ ایشان را در کمال سلامت نگهدارد، از تمام رنجبران عـرقـریز وطن بشکل سمبولیک "بابه خارکش" را برگزیده و غلام همت چنین انسان باهمت و متکی بخود ، میگردد و در وصفـش قـطعه ای عالی انشاد میکند، که تا جهان است بر سر زبان است.

این ترانۀ جانانه از نگاه شکل و لفـظ از ترکیبات مصدر "کشیدن" بافـته شده.
ــ "خارکش" : کسی که خار میکشد و افـسانه های فـولکلوریک "بابه خارکش" زبانزد خاص و عام ماست و کسی نیست که دورۀ کودکی را در وطن عـزیز ما گذشتانده و از "بابه خارکش" نشنیده باشد.
ــ "خار غـم کشیدن" در برابر "منت خسان کشیدن" بکار رفـته و چه زیبا پیوند داده استاد قاریزاده کلمات "خار" و "خس" را. کلمۀ "خس" در دو معنی استعمال میگردد، یکی "شخص پست و دون همت و فـرومایه" و دیگر همان "ریزۀ کاه و گیاه". در حالی که "خار" و "خس" باهـم تجانس دارند، شاعـر "خسان" را بحیث جمع "خس" بکار برده و مفهوم اولی را از آن اراده فـرموده. البته درینجا "غـم" به "خار" تشبیه گردیده.
ــ "فغان کشیدن آبله": شاعـر در عجب افـتیده که آبلۀ پای بابه خارکش از دست کار طاقـتفـرسایش ، به فـریاد اندر نمیشود و فغان نمیکشد.
ــ "کهکشان" مخفـف "کاهکشان"(1) و ترکیب زیبائیست مرکب از "کاه" و "کشان" ــ "کشان" استمرار و جاری بودن عمل "کشیدن"را نشان میدهـد ــ یعنی مسیری که از کشیدن "کاه" راست گردد(2). و چه قـدر زیبا ترکیب فـرموده استاد "اشک آبله" را که در مسیر راه خطی از گوهـر میکشد، خطی که کهکشان هم بگردش نرسد.
ــ "بار منت کسی را کشیدن" و آن هـم بخاطر یکی دو نان : استاد "دو نان" ( دو دانه نان) را در برابر "دونان" بکار گرفـته که جمع "دون" و در معنای "اشخاص فـرو مایه و پست" است. میفـرماید که بابه خارکش ریش سفـید بخاطر نان ، منت دونان را نمیکشد.
بلی هموطن ؛ رنجبران و زحمتکشان وطن همه بر همین قـرار اند ، که عـرق بریزند، رنجها را تحمل نمایند ، ولی با سر بلند و قامت افـراشته بزیند (زندگی کنند).

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضیحات :

1ــ "راست کردن" ترکیب زیبای عامیانۀ دری ماست که از زمانه های پیشین به یادگار مانده و خصوصاً در کلام روستائیان ما جاری و ساریست. من ضمن مضمون مبسوط "سَرَگی و دیرپائی لغات و اصطلاحات در زبان عامیانۀ دری" در مورد مصدر مرکب "راست کردن" شرحی مفـصل نوشته بودم که مایلم آنرا درینجا عـیناً نقـل کـنم :
« راست کردن = درست کردن، ساختن ( خصوصاً روستائیان کابل زیاد بکار برند ). ناصر خُسرو بلخی در "سفـرنامه" فـرموده : « و این شهرِ صُور معروف است به مال و توانگری در میان شهرهای ساحل شام. و مردمانش همه شیعه اند، و قاضیی بود آنجا، مردی سنی مذهـب، پسر ابو عـقـیل میگفـتند. مرد نیک منظر و توانگر. و در شهر مشهدی راست کرده اند، و آنجا بسیار فـرش و طرح قـنادیل و چراغـدان های زرین و نُقــرگین نهاده. »
( ص ۱۹ سفـر نامه، چاپ نادر وزین پور)
شهر "صور" در لبنان امروزی قـرار دارد. "مشهد" یعنی "محل حضور یافـتن، شهادتکده، مقـبره" و در متن، "محل تجمع مردم" و بحساب امروز "سالون شهری".
شیخ اَجـــّل در بوستان فـرموده:

یکی پنجــــۀ آهـنیـــــن راست کرد ـــ  که با شیر زور آوری خـــواست کرد

کسی پنجه بکسی ساخته بود ( درست کرده بود ) و میخواست به جنگ شیر برود و گویا با شیر زور آزمائی کند. حکایت شیرین و پند آمیزیست، که بهتر است بتمامش از نظر بگذرانیم :

یکـــــــی پنجـــــــــۀ آهـنیــــن راست کرد ــ که با شیر زورآوری خـــــواست کـــــرد
چو شیرش بــــــه سرپنجه در خود کشیدـــ  دگـــــــــر زور در پنجــــــــــۀ خود ندید
یکی گفـتش آخـــــــر چـــه خُسپی چو زن ــــ به سر پنجـــــــــــــۀ آهـنینش بــــــــــزن
شنیدم کــــــه بیچـــــــاره در زیــــر گفـت ـــ نشاید بدین پنجـــــــه با شیـــــــــر گفـت

( ص ۳۰۰ کلیات، چاپ مرحوم فـروغی )

انتساب زنان به جُبن و کم شهامتی در ادبیات دری زیاد دیده میشود، که از طرز تفکر و دید همان روز الهام میگیرد و متأسفانه هـنوز هم مردم بدین باور اند.» مطالعۀ مقالۀ "سَرَگی و دیرپائی لغات و اصطلاحات در زبان عامیانۀ دری" را برای هموطنانی که از اصالت زبان دری افغانستان اطلاع ندارند و از "فارسی ایران" تقـلید میکنند، صمیمانه و در کمال عـجز سفارش میکنم. این مضمون در آرشیف بنده در پورتال بی مثال "افغان جرمن آنلاین" بردوام قابل دریافـت است ؛ مانند همه مقالات بیشمار دیگرم.

2ــ "کهکشان" را در زبان های فـرنگی Galaxy و Galaxieخوانند که از زبان "یونانی قــدیم" galaxias (γαλαξίας) برخاسته و این از لغت یونانی gala (γάλα,) به معنای "شیر" اشتقاق گردیده. در زبان المانی Milchstrasse گویند که لفـظاً در معنای "جادۀ شیر" است و در لسان انگلیسی Milky Way نامیده شود، که تحت اللفـظ معنای "جادۀ شیری" را میدهـد. در زبان "چکی" که زبانیست از خانوادۀ "زبانهای سلاوی" و نیز مربوط به خانوادۀ بزرگ "هـند و اروپائی"، Mlečná Dráha و در معنای "مسیر شیری" نامند. شاید در زبانهای دیگر اروپائی نیز این لغت با "شیر" که باطناً عـبارت از همان gala (γάλα) "گالا"ی یونانی میباشد، پیوند خورده باشد. مسلم مگر اینست که تمام این ترکیبات در واقع ترجمۀ باللفـظ از "یونانی باستان" اند.
بعض فـرهـنگ های لغت چاپ ایران "گلکسی" Galaxy را به اقـتفاء از زبان انگریزی "راه شیری" ترجمه کرده اند، که ترجمه ای باللفـظ و از نظر بنده ، بس "قـبیح" است. زیرا وقـتی ترکیب بسیار رسا و قـشنگی چون "کهکشان" موجود باشد، ضرورتی دیده نمی شود که به ترجمۀ تحت اللفـظ و مضحکی دست بزنیم و مزاج و طبیعت زبان دری را نادیده بیانگاریم. در عـوض کلمۀ خوشنما و خوشنوای "کهکشان" شاید بتوان از ترکیب "کاهـریزان" یا مخفـفـش "کهـریزان" هم کار گرفـت و این دو ترکیب آخرین که هـمین اکنون از ذهـن این قـلم برخاست، شاید مقـبول نظر "لغـت نویسان" و "لغت پردازان" قـرار گیرد.