نویسنده: ذاکر جلالی
انسانهای دانا و چیز فهم روح جوامع بشری پنداشته میشوند. دانشمندان و چیز فهمان اند که جامعه را بسوی خیر و فلاح و رستگاری سوق میدهند. مگر در میدان مبارزات آزادیخواهانه، نقش دانشمندان اکثر اوقات کمرنگ بوده است. هنگام جهاد مسلحانه علیه نیروهای اشغالگر شوروی در اواخر قرن بیست میلادی، جانب مقاومت نیز از این ناحیه تا حدی به مشکل مواجه بود. ولی الحمدالله که خداوند منعم دانشمندانی را به صف مقاومت ضد اشغال شوروی عنایت فرمود که خلاهای بزرگی را با صبر و تحمل و شکیبایی فراوان پُر ساختند. یکی از ایشان، شادروان استاد محمد عباس مشفق "رحمه الله" بود که از آوان جوانی تا واپسین رمق حیات پُر افتخارش؛ گاهی جسماً و گاهی هم فکراً با مبارزین و آزادیخواهان پیوسته ماند. استاد مشفق دارای شخصیت چند بعدی بود. وی دانشمند مبارز و مبارز دانشمندی بود که در هردو بُعد از جملۀ اشخاص طراز نخست تلقی میشد.
مرحوم استاد محمد عباس مشفق فرزند شهید استاد تاج محمد خان، در سال ١٣٢٩خورشيدی در مرکز ولایت لغمان در دهکدۀ مریم کوره دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش انسان دانشمند و مسلمان روشن ضمیری بود که در پرورش فرزندش نقش بسزایی داشت. شاگردان زیادی از علم و دانش ایشان فیض برده بودند. بگفتۀ همروزگارانش، وی انسان عالم، دانا، عابد، صابر و مهربانی بود که در همۀ عرصه های زندگانی در قریه، الگو و قدوه ای بشمار میرفت. ایشان نیز شغل خجستۀ آمورگاری را برگزیده بودند و تا واپسین ایام حیات بر آن استوار ماندند. استاد مشفق از کودکی تا عنفوان جوانی از پدر مهربان آموخت. وی نخست شامل مکتب نمبر یک شد تا اینکه ابتدایه و متوسطه را به پایان رساند و شامل لیسۀ روشان گردید. در سال ١٣٤٥ خورشیدی از لیسۀ روشان به درجۀ اعلی فارغ گردید. پس از فراغت از لیسه برای یکسال در لیسۀ مزبور، منحیث استاد زبان دری ایفای وظیفه نمود.
استاد محمد عباس مشفق در سال ١٣٤٥ خورشیدی وارد فاکولتۀ ادبیات دری پوهنتون کابل گردید. سال ١٣٤٦ خورشیدی برابر بود با سال سوم دهۀ قانون اساسی که در نتیجۀ آن احزاب گوناگون چپی و سیکولر با افکار وارداتی مارکسیستی و ماوستی آغاز به فعالیت سیاسی نموده بودند. تمرکز بیشتر این گونه احزاب در پوهنتون کابل بود. احزاب کمونیستی مارکسیست، ماویست و ناسیونالیست از جانب کشورهای مختلف حمایه میشدند. در مقابل، یگانه گروهی از جوانان فکری در پوهنتون کابل، توسط عدۀ از محصلین و استادان متعهد به اسلام بنام "جوانان مسلمان" اساس گذاشته شد و با راه اندازی تظاهرات و زدو خوردهای فزیکی از فعالیتهای ضد اسلامی احزاب مزبور، بدون هیچگونه پشتبانی بیرونی، ولی با ایمان راستین به خدای لایزال جلوگیری می نمودند. پس از مطالعۀ ژرف وضع جاری در پوهنتون، استاد مشفق به صف آن مبارزان راستین راه اسلام، (جوانان مسلمان) پیوست و تا سال پایانی تحصیلی به جانبداری از "جوانان مسلمان" در زدو خوردهای فزیکی در داخل پوهنتون اشتراک میروزید. هنگام تحصیل در پوهنتون روزی استاد در برخوردی علیه ماویستها ( گروهکِ مشهور به شعلۀ جاوید) اشتراک ورزیده بود که ناگهان "دندۀ" به روی شان تماس گرفت که از آن به بعد تا آخرین ایام زندگی گاه گاهی از درد " نیم سری" میرنجید. به این ترتیب نام استاد مشفق نیز در دفتر آغازگران نهضت اسلامی به خط درشت ثبت گردید و در زمرۀ "و السبقون الاولون من المهجرین و الانصار" شمرده شد. دوستان زیادی استاد، هنگام مبارزۀ پوهنتونی به معراج شهادت رسیدند، ولی در مورد شخص شان فیصلۀ تقدیر چیزی دیگری بود.
استاد محمد عباس مشفق در سال ١٣٥٠ خورشیدی از پوهنتون کابل فارغ گردید و تا وقوع جنایت هفت ثور در ولایات مختلف افغانستان شاگردانی زیادی را به زیور علم ،دانش و اخلاق اصیل اسلامی آراسته ساخت. با وقوع کودتای ننگین هفت ثور سال ١٣٥٧ خورشیدی، توسط عمال شوم (خلق و پرچم)؛ دیگر زندگی در داخل افغانستان برای استاد ممکن نبود. زیرا زمام امور بدست کسانی افتاده بود که استاد علیه ایشان سالها مبارزه کرده بود. کمونیستهای وحشی منزل استاد مشفق را مورد مراقبت شدید قرار دادند، تا اینکه آن قاتلان حرفوی پدر بزرگوار استاد را بازداشت نمودند. کمونیستها فکر میکردند که پدر استاد از حراس مرگ، فرزندش را از ادامۀ مبارزه و جهاد باز دارد؛ ولی ایشان نمیدانستند که آن ابر مرد هرگز از مرگ نمی حراسید. آنها انسانی را به زندان افگندند که جز ذکر و حمد پروردگارش کاری دیگری نداشت. آن انسانی که در واپسین دیدار با فامیلش برسم الوداع، جملۀ اطمینان بخشی فرمود و گفت: "زندان برای مردان". آری! شگفت انگیز نخواهد بود که از مکتب آنچنان انسان، چنین شاگردی (استاد مشفق) به جامعه تقدیم شود.
پس از ترک وطن و فقدان پدر بزرگوارش، استاد مشفق همچنان بر عزم وارادۀ آهنین اش استوار و ثابت قدم باقی ماند. با آغاز جهاد مسلحانه علیه نظام کمونیستی و بعداً اشغال اتحاد شوروی، استاد مشفق جهت اشتراک در جهاد، با مجاهدین حزب جمعیت اسلامی افغانستان پیوست. ولی نباید فراموش کرد که با مجاهدین و سنگرداران همۀ احزاب روابط حسنه داشت. استاد مشفق میخواست از طریق حزب جمعیت اسلامی به جهاد و افغانستان خدمت کند، نه اینکه بنام جهاد و اسلام به حزب مربوطه اش خدمت کند. وی عضویت در یکی از احزاب جهادی را نیاز مبرم آن زمان می پنداشت. ولو هر حزبی باشد، به شرط اینکه آزادی افغانستان و اعلاء کلمت الله اهداف عمده اش باشد. استاد محمد عباس مشفق منحیث معاون بخش دعوت و تنظیم حزب جمعیت اسلامی افغانستان ایفای وظیفه نمود، ولی تا پایان جهاد مسلحانه، جز خدمت جهاد و مجاهدین، هیچ استفاده سوء از مقامش نکرد. در حالیکه در چنان شرایط ویژۀ اظطراری اشخاص و افرادی زیادی چنین مقامها را بخاطر منافع شخصی و گروهی شان بکار بردند.
با پیروزی جهاد مسلحانه و انسداد دفاتر مجاهدین در پشاور و تشکیل حکومت مجاهدین برهبری استاد برهان الدین ربانی، استاد مشفق باری دیگر به پیشۀ استادی باز گشت. هر چند بخش اعظم حکومت مجاهدین و ریاست جمهوری با حزب مربوطۀ استاد مشفق قرار داشت و همواره مقامهای عالی دولتی برایشان توسط مقامات بلند پایه پیشنهاد میشد، ولی بناء به مشکلات که دامنگیر مجاهدین شد، به ویژه جنگهای داخلی، به هر شکلی که بود استاد را وادار به بازگشت به استادی ساخت و در پوهنتون دعوت و جهاد، در فاکولتۀ ادبیات دری منحیث استاد سرگرم خدمت به اولاد افغانهای آواره بود. وقوع جنگهای داخلی میان احزاب جهادی، آمال و آرزوهای استاد مشفق را با خاک یکسان ساخت و شدیداً آزرده خاطر شد. هنگام تدریس در پوهنتون دعوت و جهاد فرصتی خوبی به استاد دست داد تا به تعلیم و تربیۀ فرزندانش توجه لازم داشته باشد. نه تنها فرزندان بلکه تمامی دوستان و اطرافیانش از وجود شان واز مشوره های مفید و مؤثر شان سود می بردند. استاد در تعامل و رویۀ نیک، صحبت، صمیمیت، ایثار و فداکاری، همکاری و کمک، نصایح و رهنمایی به راه نیک و ممانعت از راه منکر و ... با همۀ دوستان و نزدیکانش الگو بود.
زمانیکه پوهنتون دعوت و جهاد در نتیجۀ دسایس دشمنان اسلام و افغانستان مسدود شد، استاد مشفق همچنان به پیشۀ مقدس استادی اش در پوهنتون امهات المؤمنین ادامه داد. تا اینکه آن پوهنتون نیز بسته شد. پس از انسداد پوهنتون مذکور، استاد مشفق بدون کدام وظیفۀ رسمی، با وجود مشکلات اقتصادی، برای مدت سه تا چهار سال خانه نشین شد. روزگار خانه نشینی فرصتی بهتری دیگری به استاد مساعد ساخت تا توجه بیشتری به آموزش و پرورش فرزندانش، مطالعۀ شخصی، اشتراک فعال در حلقات حدیث و عبادت پروردگارش مبذول داشته باشد. استاد در این زمان حلقۀ دینی را در منزلش نیز براه انداخت تا تمام اعضاء فامیل، بشمول اناث از آن سود ببرند. تا اینکه استاد در یکی از ادارات تعلیمی تربیۀ معلم در داخل افغانستان وظیفه گرفت. وظیفۀ مذکور مستقر نبود. استاد مشفق همواره با تیم استادان در زمستانهای سرد و طاقت فرسا، تقریباً در تمامی ولایات افغانستان گشت. ایشان با وجود مشکلات صحی، مخصوصاً "نیم سری" که نشانۀ مبارزۀ پوهنتونی اش بشمار میرفت، راههای صعب العبور را می پیمایید تا استادان جوان را تربیه نماید که در آینده مصدر خدمت اولاد وطن عزیز شوند. استاد در این مدت مشکلات فراوانی را با صبر و شکیبایی کم نظیر تحمل نمود. این در حالی بود که همواره مقامهای بلند حکومتی خدمت شان پیشنهاد میشد. حتی شاگردانش به مقامهای بلند حکومتی نایل امده بودند و به استاد هیچگونه مانعی هم وجود نداشت؛ ولی ایشان وظیفۀ پیغمبری (معلمی) را به تمام مقامها و امتیازات دولتی ترجیح میدادند.
مصروفیت مزبور استاد در حدود پنج تا شش سال طول کشید. تا اینکه از یک طرف، دیگر استاد نمیتوانست از لحاظ صحی نیز به آن وظیفۀ دشوار ادامه دهد و از جانب دیگر در نتیجۀ سالها خواری و زحمت، نهالهای دستان مبارکش به ثمر رسیده بودند و خداوند در پاداش به تلاش دوامدار استاد جهت تربیۀ فرزندان صالح، برایش اولاد صالح، مطیع و فرمانبرداری عنایت فرمود که ایشان نیز بخاطر حفظ صحت استاد وی را از ادامۀ وظیفه باز داشتند. استاد فرزندان صالحی از خود به میراث گذاشت که بدون شک در موجودیت ایشان جای استاد خالی نخواهد ماند.
پس از ترک وظیفه استاد برای باری دیگر خانه نشین شد؛ ولی با این تفاوت که این بار استاد از مشکلات صحی میرنجید. امّا در هر حال پروردگارش را هیچگاهی فراموش نمیکرد. همواره با ذکر الله قلبش را مطمئن می ساخت. در واپسین ایام حیاتش نیز منحیث یک انسان مصلح در خدمت جامعه قرار داشت. امر به معروف و نهی از منکر وظیفۀ اش بود. جز ذکر خدا، تلاوت، نمازهای پنجگانه با جماعت، تهجد، صدقه، تمویل دارلحفاظ های مختلف، توصیه به مردم، بازسازی مسجد، حل مشکلات مردم، ارائۀ مشوره های نیک، احوال پُرسی بیماران و غیره ... کاری دیگری نداشت.
هرچند استاد محمد عباس مشفق دیگر در میان دوستان وجود ندارد ولی هنگام حیاتش، انسانی بود دارای شخصیت چند بُعدی؛ وی مبارز نستوه و دانشمند متبحری بود. با انسانهای سطوح مختلف علمی مجلس جذاب میداشت. طوریکه قبلاً یاداوری شد، مسلک ایشان ادبیات دری بود ولی در عین زمان با عالم دین عالم بود، با ادیب، ادیب و با شاعر، شاعربود. استاد اشعار زیادی دری و پشتو را در حافظه اش داشت. هنگام بحث از قرآن و حدیث و ساینس حرف میراند. از مقایسۀ ساینس با قرآن حکمتهای عجیبی استنباط مینمود. وی چون استاد مجرب بود از روانشناسی نیز میدانست و با اطفال و خورد سالها رفتار ویژۀ در پیش میگرفت. استاد به ذات انسانیت احترام داشت. نمیخواست هیچ کسی را توهین و توبیخ کند ولو فرزندان و نواده های خورد سالش. با روش خاص روانشناسی اطفال را تنبه مینمود. فراق استاد از ما، دلهای دوستان را داغ دار ساخت. ولی ما هیچ چیزی نمیتوان کرد. زیرا این فیصلۀ خداوند لایزال بود و ما باید با دل و جان خویش آنرا بپذیریم. سرانجان این ابر مرد، بتاریخ ١٤ عقرب شام جمعۀ سال ۱۳۸۹خورشیدی، دار فانی را ترک گفت.
در پایان از بارگاه ایزد متعال التجاء مینماییم که استاد را سزاوار دیدارش سازد. انشاالله که چنین خواهد شد. زیرا استاد با اخلاص فراوان، رنجها و تکالیف زیادی را در راه خدا متقبل شده بود. و بناء به وعدۀ خداوندی که میفرماید: " یا یها الانسان انک کادح الی ربک الی ربک کدحا بملقیه".
خداوند استاد محمد عباس مشفق را از جملۀ همین بندگانش گرداند.
آمین
الهم اجعل جنت مثواه