از حربه های معمول نقد مساله ی تباری و تاریخی ما در افغانستان، یکی هم اتهام قبیله گرایی بود و است. ظاهراً بدون کمترین تعریف از اندیشه ی قبیله گرایی، تنوع قبایل پشتون، دست آویز ساخته می شود. در کوشش های مختلف فرهنگی، تاکید کرده ایم که تفکر قبیله گرایی، حول محور زمین و منافع آن شکل می گیرد. جامعه ی روستایی افغانستان در هرکجایی که باشد، اشکال مختلف قبیله گرایی را آشکار می کند. مردمان درگیر در زمین در احاطه ی حصار ها و قلعه ها، در داد و ستد آن، نوعی حصار انسانی کشیده اند و بدون هیچ تفکیکی، خصومت خویش را به کسانی نشان می دهند که وارد حریم قلاع آنان می شوند. به این نسبت، جابه جایی و تداخل در یک روستا، از هر قوم و مردمی که باشد، گونه ای از تهدید شمرده می شود.  

اعتراضات کاذب برای درج هویت قومی در تذکره، حامیان این بهانه را به اضطراب کشانیده است. هراس از این واقعیت که ستر زبان، مانع اصالت های قومی نمی شود، شرپسندان بی منطق را به جانب دیگری از دیوانه گی و جهالت می کشاند. در نمونه ای که شاید کم نباشد، با عدول از اتهام و شطحیاتی که به یک قوم کلان این کشور بسته بودند، قبایل پشتون را در محاسبه ی اقوام گنجانیده اند.  

هنوز در جوامع روستایی پشتون، اصطلاح اقوام به جای قبایل، اما اصل قبایل را تعریف می کند. این حقیقت که زنجیره ای از دوصد قبیله ی پشتون از هند تا آمو و از کشمیر تا مرز های ایران با هویت پشتونی و زبان پشتو، بسته اند، توجیه، منطق و اسنادی دارد که همه روی مولفه های زبان شناسی، تبارشناسی و تاریخی استوار اند. پوشیده نیست که تنوع حیات و زیست متغییر، این قبایل را نه فقط به خون شریکی با اقوام دیگر نیز کشانیده است، بل حیات آنان را در شعاع جغرافیای گسترده رقم می زند. معنی این حقیقت، پذیرفتن تنوع در کلیت بزرگ قوم پشتون است.  

در عادات و معمولیت های اجتماعی، موارد زیادی اند که بدون تعریف مشخص، جا می افتند. همین اکنون نیز در جوامع قبایلی پشتون (به مفوم تنوع مردمی)، پشتون ها با مشخصات قبایلی جمع می شوند. صراحت این حقیقت، به اندازه ای ست که یافت آنان در اسناد تاریخی، نمونه ای کمی ندارد که تعریف آنان را به نام قبایل، ثبت کرده است.  

جاهلان شرپسند که از درد حماقت می نالند، در همان روش ریشخند و منفور که میلان دارد و تاریخ را یک سویه و نیمه می خوانند، ظاهراً به کشف و اکتشاف رسیده اند. ورق پاره ای از شهرت اعلی حضرت شاه امان الله را رسانه یی کرده اند که انتساب قومی او را با نام بارکزیی یا محمدزیی نشان می دهد.  

عروج بارکزیی ها در قرن نوزده، از آسمان صورت نگرفته بود، بل تحولی بود که در جامعه ی بزرگ پشتون ها رونما می شود. ظاهراً از زمان مرحوم امیر دوست محمد خان، اصطلاح محمدزایی، پیش از این که با سوء تعبیر دشمنان، مفهوم قبیله داشته باشد، انتساب ساده ی یک اسم بوده است.  

به هر صورت، این که چه کسانی از طرح مسایل غیرمنطقی و غیرعقلانی زیان می کنند، پروژه ی تذکره ی الکترونیک، توهم و تابوی برداشت هایی را می شکند که در زمان ثبت، رونما می شوند.  

دهل و سرنا برای امتیازات سیاسی، بهانه ی طرح مسایل قومی از سوی جناح هایی را خبری کرد که فی نفسه، در راه خدا (فی سبیل الله)، باید با نمای اخوانی، کاری با نشنلیسم نمی داشتند.  

در نمونه ای که روی دیگری از جهالت بود، سراغ آبده ی علم و جهل رفته اند و در قسم معمول مرض ستمی گری، همان جا هایی را خوانده و مستند کرده اند، که سوء تعبیر آنان را توجیه می کرد. با تماشای این تحمیق، تاب نیاوردم و دست به کار شدم.  

در ملال روزانه و متکرر زنده گی در کابل، دیدار از باغ وحش که آبده ی علم و جهل در آن جا حصار شده است، بد نبود.  

وارد دروازه ی دخولی شدم و اما در برابر نوت صد افغانی من، مسوول دهن دروازه از پرداخت پول خورد (به قول کابلیان: میده) خودداری کرد. در کنار او، انبوه پول خورد وجود داشت، اما با حماقت محض گفت، اگر پول خورد را بدهم، چیزی نمی ماند. تعجب کردم که پس آن پول ها به چه دردی می خورند؟ با پیشنهاد من که قیمت را دو چند بگیرد (40 افغانی)، مثل این که ترسیده باشد، پولم را «میده» کرد و با ناراحتی مرا رخصت می کند. فکر کرده بود پیشنهاد رشوت کرده ام، در حالی که حوصله ام سررفته بود. 

 ماحول باغ وحش با حیواناتی که گویا اسیر ظلم شده اند، بر ملال می افزاید. بیننده گان کنونی باغ وحش کابل، بیشتر عاشق پیشه گانی اند که در خلوت های حیوانی آن، درد می کشند. یک محوطه ی محقر تفریحی با بلند و پایین کردن مردم در آسمان و مجموعه ی حیوانات اندکی که بدون شک از درآمد های باغ وحش، نصیب کم تر دارند، عبارت از باغ وحش کابل اند.  

به سمت چپ، در مسیری که آبده ی علم و جهل واقع بود، راه افتادم و در برابر قفس شیر توقف کردم. چند شیر تازه شمول با رنگ سفید، مانند چند لاش بی جان در بی کاری ها ما سهم گرفته بودند. یکی از تماشاچیان که عموماً از مردم روستانشین معلوم می شوند، با پرتاب بوتل آب معدنی، شیر ها را به حرکت واداشت تا یقین حاصل کنیم، هنوز روش های تحرک در افغانستان، کاملاً با خصوصیات حیوانی صورت می گیرند. خلق ام تنگ شد و زودتر به سوی منار علم و جهل راه افتادم. پس از رسیدن، همین که چشمم به ستون های کتیبه ها افتد، زود به جاهلانی لعنت فرستادم که از رهگذر ترویج فرهنگ جعل و دروغ، قشری گری جوانانی را باعث شده اند که بر اثر فریب و تبلیغات، روزتاروز از منطق و حقیقت متنفر و دور می شوند. 

 ظاهراً قسم معمول فرهنگ شناخت از پشتون ها در کتیبه های منار علم و جهل، با همان برداشت قبیله یی از زنده گی آنان است. در حالی که هویت قومی پشتون ها را با انتساب به قبایل آورده بودند، دو جا چشمم به ولد تاجیکانی افتاد که به نام «افغان» بودند. در اکثر کتیبه هایی که در بیش از یک و نیم قرن بر اثر رواج نو، نقر و نصب شده اند، صورت مردم ما (به مفهوم کل اقوام)، به اندازه ای با مشخصه ی افغان شهرت دارد که فکر می شود اصالتی جز افغان ندارند. جالب این جاست که نام افغان، بیشتر به معنی ولد و هویت ملی مسجل شده است. در کتیبه ی اهدایی آبده ی علم و جهل، عبارت «ملت افغان» به وضاحت خوانده می شود.  

در هنگام تهیه و ترتیب کتب و نشریاتی که در بیش از یک قرن در افغانستان چاپ و منتشر شده اند، در اکثر تمهیدات، تقریظات و مقدمه ها از قلم مردمان اقوام گونه گون، ملت و هویت افغان، به نام هویت همه گانی، تشهیر اند. این واقعیت که نمی تواند یک باره به میان آید، زیرا منطق ندارد، نشان می دهد ریشه ی این نام در تحولات چند قرن اخیر، اذهان مردم را تسخیر کرده است و از قرن ها، به صورتی در اذهان اذعان شده است که در تمام نمونه های تاریخی آن (آبده ها) به چشم می خورد.  

در شیب منار علم و جهل، کتیبه ی بزرگی نصب است که به گونه ی بسیار مشکوک، جدیداً با سیم خاردار مسدود کرده اند و سنگ های آن که در گل، خاک، باد و بوران به درستی خوانده نمی شوند، پاک نشده اند. با بیرون شدن از باغ وحش و قرار گرفتن در عقب مانع جالی که در برابر کتیبه ی شیب منار علم و جهل نقر و نصب شده است، فهرست های طویلی از انتساب مردم ما با نام افغان به چشم می خورند. در این فهرست ها، مردمان مختلفی از اقوام مختلف با مشخصه ی افغانیت شناخته می شوند. جاهلانی که باب نو جعل را باز کرده اند، در قسم معمول جهالت، تمام موارد سجل افغانی را دور زده اند و برای توجیه حماقت شان، یکی و دو جا را خوانده اند. با مشاهده ی موانع دور کتیبه ی شیب منار علم و جهل، مشکوک شدم که دست هایی برای مخفی نگه داشتن حقایق، در کار اند.  

به هر حال، تذکر این نکته بی جا نخواهد بود که سعی برای بسط افکار باطل و ترویج دروغ، فساد فکری و فرهنگی را در میان مردمانی وسیع می سازد که به آن ها باورمند می شوند. چنین تسخیر ذهنی، پیامد های ناگواری دارند. با تسلیم در برابر دروغ و جعل، طرف های مدعی و ساعی در مسایل اجتماعی و سیاسی، بدون شناخت از حقیقت، با توهم وزنه هایی داخل میدان می شوند که از تصادم با واقعیت، سرخورده گی و سرافگنده گی، محدودیت های «خودواضع» اند که «خود کرده را نه درد است و نه دوا». 

اصرار برای کوچک تر کردن دیگران، تجربه ی ناکام چهل سال بحران افغانستان است. خوب، اگر منطق جاهلان را بپذیریم، حداقل از 200 قبیله ی پشتون در منطقه، شاید صد تای آن ها در افغانستان زنده گی می کنند. به این اساس، فهرست اقوام افغانستان، در کنار در حدود 50 قوم و سی زبان، به 150 می رسد. این رقم نیز می تواند از سهم کسانی بُبرد که محیلانه می کوشند با کوچک تر کردن دیگران، بزرگ نمایی شوند. 

 کوچک یا بزرگ، فرهنگ حق و تامین حقوق، همان خوانشی بود که شماری از تنظیم های اقلیت ها، با دست آویز آن امتیاز می گرفتند. این حیله و ناروا، اما با جنبه ی مثبت، همه را بیدار کرده است؛ حتی کوچک ترین ها سهم خویش را می خواهند و می گیرند. اگر حقیقت ما، تقسیم دوصد قبیله شود، از جمع امتیازات آن، به کلیتی می رسند که چند برابر بزرگ تر از توهم بزرگ نمایان است. جمع اعداد، اگر زیاد باشد، اصل ریاضی به معنی رقم بالاست. 

قبیله یی یا بی قبیله، طبیعت افغانستان، خورد و بزرگ را تعریف کرده است. 

شرح تصاویر:  

آبده ی علم و جهل و کتیبه های این آبده.