زندگینامه حضرت محمد مصطفی ص 


بخش سیزدهم 


چند ماه پس از درگیری مسلمانان با عیینه بن حصن و همدستانش، پیامبر باخبر شد که طایفه بنی مصطلق برای جنگ با پیامبر و مسلمانان مهیا میشوند و قصد دارند که به مدینه حمله کنند. آن حضرت هم سپاه اسلام را برای جنگ با آن ها بسیج کرد. [۱] 
رهبر طایفه بنی مصطلق مردی به نام حارث بن ضرار بود. او توانسته بود که سپاهی از مردان طایفه اش و اعراب دیگر را برای جنگ با پیامبر آماده کند. حارث و سپاهیان او در دهکده فُرُع، یکی از دهکده های نزدیک مدینه مستقر شده بودند و پیامبر به وسیله مسافرانی که از فرع میگذشتند و به مدینه می آمدند از حرکات حارث مطلع میشد. 
پیامبر یکی از یاران خود به نام بریده بن حصیب را برای کسب اطلاعات کافی در مورد حارث و سپاه او فرستاد. بریده به دیدار حارث رفت و خودش را یکی از دشمنان پیامبر معرفی کرد و پس از گفتگو با حارث، مطمئن شد که حارث قصد جنگ با پیامبر را دارد. پیامبر و سپاه اسلام برای جنگ با حارث به راه افتادند. مسلمانان در راه جاسوسی که حارث برای کسب خبر از پیامبر فرستاده بود را شناسایی و دستگیر کردند و بعد کشتند. خبر دستگیری و کشته شدن آن جاسوس به سپاه حارث رسید و باعث وحشت آن ها شد. اعرابی که حارث از قبایل دیگر آن ها را جمع آوری کرده بود پراکنده شدند و تنها مردان طایفه بنی مصطلق در کنار حارث ماندند. [۲]
پیامبر در منطقه بنی مریسیع با حارث روبرو شد و او را شکست سختی داد.[۳] ده نفر از مردان بنی مصطلق در این جنگ کشته شدند و بقیه اعضای طایفه به اسارت درآمدند. مسلمانان در این جنگ تلفاتی ندادند به استثنای یک نفر که او هم اشتباها توسط یکی دیگر از مسلمانان کشته شد.[۴]
چند ماه بعد، پیامبر تصمیم گرفت که با یارانش به مکه برود و مراسم حج عمره را ادا کند. با آنکه پیامبر قصد جنگ با قریش را نداشت اما از آنجا که احتمال میداد قریشی ها نیروهایشان را برای جنگ با آن حضرت بسیج خواهند کرد، محض احتیاط تصمیم گرفت که با جمع کثیری از مسلمانان رهسپار مکه شود. [۵] بیش از هزار و پانصد نفر از مسلمانان در این سفر پیامبر را همراهی می کردند. [۶] از آنجا که هدف آن حضرت تنها انجام حج بود، پیامبر با خودشان سلاحی برنداشتند و یاران ایشان هم فقط شمشیرهایشان که در نیام بود را با خودشان بردند. [۷]
از آنسو، قریشی ها زمانی که آگاه شدند که پیامبر و یاران ایشان برای ادای حج، به مکه می آیند، گرد هم آمدند و سوگند خوردند که جلوی آمدن آن ها به مکه را بگیرند. 
آن ها خالد بن ولید را با دویست سوار برای جلوگیری از پیشروی پیامبر و یاران شان فرستادند. شخصی به نام بسر بن سفیان خزاعی پیامبر را از تصمیم قریش آگاه کرد. خالد بن ولید به نزدیکی مسلمانان رسید پیامبر سواران سپاه را به مقابل او فرستاد و بقیه سپاه را هم به حالت آماده باش درآورد اما جنگی صورت نگرفت.
شب آن روز پیامبر و یاران ایشان به راه شان ادامه دادند و در محلی به نام حدیبیه مستقر شدند. در حدیبیه مردی به نام بدیل بن ورقا و گروهی از مردان خزاعه به حضور پیامبر آمدند و با ایشان در مورد قریش و تصمیم آن ها برای جنگ با پیامبر گفتگو کردند. آن حضرت به آن ها فرمود که وی قصد جنگ ندارد و تنها برای ادای حج آمده است و تنها در صورتی وارد جنگ خواهد شد که جلوی حج کردن ایشان را بگیرند. بدیل به مکه رفت و آنچه از پیامبر شنیده بود را برای قریشی ها بازگو کرد. قریشی ها با فرستادن پی در پی دو نماینده به حضور پیامبر از ایشان خواستند که به مدینه بازگردند و سال دیگر برای ادای حج بیایند اما پیامبر نپذیرفت.  پس از آن پیامبر یکی از یارانش را برای گفتگو با قریش به مکه فرستاد اما قریشی ها پای اسب نماینده پیامبر را قطع کردند و میخواستند خود او را هم بکشند اما خویشاوندان آن مرد جلوی این کار را گرفتند. پیامبر این بار حضرت عثمان بن عفان را برای گفتگو با قریش به مکه فرستاد و از او خواست که به قریشی ها بفهماند که آن ها فقط برای ادای حج آمده اند و پس از انجام این کار مکه را ترک خواهند کرد. [۸] 


ادامه دارد... 


پی نوشت ها: 
۱_سیره رسول خدا، ص ۳۸۹
۲_مغازی، ج اول، ص ۳۰۱_۳۰۲
۳_تاریخ یعقوبی، ج اول، ص ۴۱۲
۴_مغازی، ج دوم، ص ۳۰۳
۵_سیره رسول خدا، ص ۴۰۱_۴۰۲
۶_طبقات، ج دوم، ص ۹۴
۷_مغازی، ج دوم، ص ۴۳۴
۸_طبقات، ج دوم، ص ۹۴_۹۵