زندگینامه حضرت محمد مصطفی (ص)

بخش نهم: 

در قسمت قبل دیدیم که عمرو بن امیه تنها بازمانده حادثه رجیع، در راه بازگشت به مدینه دو نفر را که پیامبر (ص) به آن ها امان داده بود، کشت و پیامبر تصمیم گرفت که خونبهای آن ها را بپردازد. پیامبر برای تهیه مبلغ لازم، به همراه حضرت ابوبکر و چند تن دیگر از یارانش به دیدار قبیله یهودی بنی نضیر، که در ناحیه غَرس مدینه و اطراف آن سکونت داشتند [۱] و از یکسو از همپیمانان پیامبر [۲] و از سوی دیگر هم پیمان قبیله بنی عامر بودند[۳]، رفت و از آن ها خواست که در این امر به ایشان کمک کنند و بخشی از مبلغ را بپردازند. بنی نضیر اعلام آمادگی کردند که در پرداخت خونبها به پیامبر کمک کنند و از ایشان دعوت کردند که با آنها غذا بخورد، پیامبر پذیرفت. [۴] یهودیان از حضور پیامبر مرخص شدند و پس از مشورت با همدیگر تصمیم گرفتند که پیامبر را به شهادت برسانند. [۵] یکی از آن ها به نام عمرو بن جحاش داوطلب شد که پیامبر را ترور کند اما پیامبر از این موضوع مطلع شد و بی درنگ آنجا را ترک کرد و پس از آن به بنی نضیر ده روز فرصت داد که مدینه را ترک کنند و هشدار داد که هر کس از آن ها که پس از اتمام این مدت در مدینه دیده شود کشته خواهد شد. بنی نضیر پذیرفتند و مشغول مقدمات رفتن از مدینه شدند که عبدالله بن ابی به آنها پیام فرستاد و از آن ها خواست که دستور پیامبر را نپذیرند و به آن ها قول داد که به همراه دو هزار تن از هوادارانش به بنی نضیر بپیوندد و گفت که مردان بنی قریظه هم  از آن ها پشتیبانی خواهند کرد. بنی نضیر به وعده های او باور کردند و به پیامبر پیام فرستادند که آن ها مدینه را ترک نخواهند کرد[۶] البته وعده های عبدالله بن ابی واقعیت نداشت و اگرچه نماینده ای به حضور سران بنی قریظه فرستاد و از آن ها تقاضا کرد که در جنگ پیامبر با بنی نضیر، از یهودیان بنی نضیر حمایت کنند اما سران بنی قریظه نپذیرفتند. [۷] 

پیامبر و سپاه اسلام به منظور جنگ با بنی نضیر به منطقه غَرس رفتند. بنی نضیر به حصارهایشان پناه بردند و از جنگ رو در رو با پیامبر اجتناب کردند. پیامبر و یارانش در آنجا اردوگاهی برپا کردند و حصارهای بنی نضیر را در محاصره قرار دادند. پس از آن پیامبر فرماندهی سپاه را به حضرت علی و یا به قولی دیگر به حضرت ابوبکر واگذار کرد و با ده تن از یارانش به مدینه بازگشت. فردای آن شب پیامبر به اردوگاهش برگشت و برای ایشان خیمه ای برپا کردند. یکی از یهودیان به نام عزوک که تیرانداز ماهری هم بود تیری به طرف خیمه پیامبر پرتاب کرد که به خیمه خورد ولی به پیامبر آسیبی نرسید. پس از آن پیامبر دستور داد که خیمه ایشان را به محلی منتقل کنند که از تیر رس یهودیان دور باشد. چند شب بعد، عزوک با چند تن از یهودیان دیگر به قصد شبیخون زدن به سپاه اسلام به اردوگاه پیامبر نزدیک شدند اما حضرت علی که احتمال می داد عزوک چنین نقشه ای در سر داشته باشد و به همین خاطر شب ها با حواس جمع مواظب اردوگاه بود، با آن ها روبرو شد و عزوک را کشت و همراهان عزوک هم به وسیله مسلمانان از پا درآمدند.[۸] 

چند روز پس از شروع محاصره، پیامبر دستور داد که نخل های خرمای یهودیان را قطع کنند، این کار موثر تمام شد زیرا یهودیان پی بردند که پیامبر در جنگ با آن ها جدی است و از سوی دیگر آن ها از رسیدن نیروهای کمکی که عبدالله بن ابی قولش را داده بود قطع امید کردند و پس از ۱۵ روز محاصره تسلیم شدند. پیامبر اموال آن ها را ضبط و خود آن ها را از مدینه تبعید کرد و به هر کدام آن ها اجازه داد که به اندازه یک بار شتر از اموال شان را با خودشان ببرند به شرط آنکه هیچ نوع اسلحه ای در میان آن بار نباشد [۹] و بردن طلا و نقره را هم ممنوع کرد.[۱۰] پس از پایان جنگ، ابن یامین یکی از یاران پیامبر مردی را مامور کرد که عمرو بن جحاش (که گفتیم برای به شهادت رساندن پیامبر داوطلب شده بود) را بکشد و آن مرد این کار را انجام داد.[۱۱] 

ادامه دارد...

 

پی نوشت ها:

۱_طبقات، محمد بن سعد کاتب واقدی، مترجم دکتر محمود مهدوی دامغانی، انتشارات فرهنگ و اندیشه، تهران ۱۳۷۴، ج دوم، ص ۵۵
۲_سیره رسول خدا، رفیع الدین اسحاق ابن محمد همدانی، به روایت عبدالملک بن هشام، ویرایش متن: جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز،تهران۱۳۸۳، ص ۳۵۴
۳_طبقات، ج دوم، ص ۵۵
۴_المغازی، محمد بن عمر واقدی، مترجم دکتر محمود مهدوی دامغانی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۶۱، ج اول، ص ۲۶۹
۵_سیره رسول خدا، ص ۳۵۴
۶_طبقات، ج دوم، ص ۵۵_۵۶
۷_مغازی، ج اول، ص ۲۷۲
۸_همان منبع، ص ۲۷۵_۲۷۶
۹_طبقات، ج دوم، ص ۵۶
۱۰_تاریخ یعقوبی، احمد بن اسحاق یعقوبی، مترجم محمد ابراهیم آیتی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۸۲، ج اول، ص ۴۰۸
۱۱_مغازی، ج اول، ص ۲۷۷