زندگینامه حضرت محمد مصطفی (ص) 

 

بخش هشتم

در قسمت قبل به آنجا رسیدیم که پیامبر (ص) و سپاه اسلام بخاطر سهل انگاری تیراندازان سپاه که مامور محافظت از تنگه احد بودند در جنگ بدر شکست خوردند. پس از پایان یافتن جنگ، دو طرف از هم جدا شدند. قریشی ها رهسپار مکه شدند و پیامبر و مسلمانان شبانگاه به مدینه بازگشتند. [۱] بامداد روز دیگر پیامبر برای آنکه قریشی ها از پیروزی شان مغرور نشوند و مسلمانان را ضعیف نپندارند با سپاهیانی که در جنگ احد شرکت کرده بودند به تعقیب قریش پرداخت.[۲] پیامبر سه نفر را برای ردیابی دشمن فرستاد که دو نفر از آن ها به وسیله قریش دستگیر و کشته شدند. قریشی ها که فکر میکردند پیامبر تجدید قوا کرده است هراسان شدند و با سرعت زیادی خودشان را به مکه رساندند. [۳]  در ماه محرم همان سال پیامبر آگاه شد که دو نفر به نام طلیحه و سلمه پسران خویلد در حال جمع آوری نیرو از قبیله بنی اسد برای جنگ با پیامبر و ربودن گله های حیوانات اهلی ساکنان مدینه هستند. [۴]
پیامبر در یک اقدام پیشگیرانه، یکی از یاران خود به اسم ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومی را با صد و پنجاه نفر برای شبیخون زدن به آنها فرستاد. ابوسلمه و نیروهایش به قطن که بنی اسد آنجا سکونت داشتند حمله کردند و گله های شتر و گوسفند آن ها را به غنیمت گرفتند و باعث پراکندگی قبیله بنی اسد شدند. [۵]
در اواخر سال سوم هجری، پیامبر مطلع شد که مردی از قبیله بنی لحیان به نام سفیان بن خالد بن نبیح هذلی نیرویی را برای جنگ با پیامبر و مسلمانان مهیا کرده است. پیامبر یکی از یاران خود به نام عبدالله بن انیس را برای از میان برداشتن سفیان فرستاد. عبدالله در صحرای عرنه با او روبرو شد و توانست بی سر و صدا او را بکشد و خودش هم فرار کند. [۶] مدتی بعد، سران قبیله بنی لحیان به منظور گرفتن انتقام سفیان، به دیدار سران قبیله های عضل و قاره رفتند و با آن ها قرار گذاشتند که چند تن از یاران پیامبر خدا را با حیله و نیرنگ به سوی خودشان بکشانند و بعد آن ها را دستگیر کنند، بعضی ها را بکشند و یا در برابر پاداشی خوب به قریش بفروشند. [۷] پس از آن چند تن از اعضای قبیله های عضل و قاره به حضور پیامبر آمدند و به پیامبر از مسلمان شدن اعضای قبایل خود خبر دادند و از ایشان خواستند که چند تن از یاران خود را برای آموزش قرآن و احکام دینی با آن ها بفرستد، [۸] پیامبر به سخنان آن ها اعتماد کرد و چند تن از یاران خود را با ایشان فرستاد اما آن ها خیانت کردند و زمانی که به کنار آبی به نام رجیع رسیدند که متعلق به قبیله هزیل بود،[۹] دیگران را از آمدن یاران پیامبر باخبر کردند. مردان قبیله بنی لحیان با کمک مردان قبیله هزیل برای دستگیری آن ها آمدند و در درگیری که میان آن ها و یاران پیامبر رخ داد چند تن از یاران پیامبر شهید شدند و چند تن دیگر که تسلیم شده بودند به اسارت درآمدند که آن ها را به قریش فروختند و قریشی ها آن ها را به شهادت رساندند. [۱۰] 

در همان سال یکی از روسای مردم نجد به نام ابوبرا عامر بن مالک بن جعفر، به حضور پیامبر آمد و برای ایشان هدایای گرانبهایی آورد اما پیامبر هدیه های او را نپذیرفت. ابوبرا از ایشان خواست که به ضمانت او، گروهی از پیروان خود را برای تبلیغ اسلام به نجد بفرستد. پیامبر پذیرفت و گروهی از یاران خود را به نجد فرستاد. اعضای این گروه به روایتی هفتاد نفر [۱۱] بودند و بنا بر روایتی چهل و دو نفر[۱۲] و بر اساس روایت دیگر سی نفر [۱۳] که روایت نخست مشهورتر و مطمئن تر است. یاران پیامبر زمانی که به منطقه چاه مَعونه رسیدند یکی از روسای قبائل به نام عامر بن طفیل با مردانی از قبیله های بنی سُلیم، عُصیه و رِعل به یاران پیامبر حمله کرد. در آن حادثه به استثنای یک نفر، همه یاران پیامبر به شهادت رسیدند. [۱۴] کسی که زنده مانده بود عمرو بن امیه نام داشت. عمرو بن امیه رهسپار مدینه شد و در راه با دو تن از اعضای قبیله بنی عامر که از خویشاوندان عامر بن طفیل بودند برخورد کرد و آنها را کشت. [۱۵] پیامبر به آن دو نفر امان داده بود اما عمرو بن امیه از این موضوع مطلع نبود. [۱۶] پیامبر از این کار عمرو بن امیه ناخشنود شد و او را سرزنش کرد و تصمیم گرفت که خونبهای آن دو نفر را بپردازد. [۱۷]

ادامه دارد... 

 

پی نوشت ها:

۱_ طبقات، ج دوم، ص ۴۶
۲_ سیره رسول خدا، ص ۳۴۵_۳۴۶
۳_ مغازی، ج اول، ص ۲۴۸ و ۲۴۹
۴_ مغازی، ج اول، ص ۲۵۱
۵_ طبقات، ج دوم، ص ۴۷_۴۸
۶_ طبقات، ج دوم، ص ۴۸_۴۹

 ۷_مغازی ج اول ص ۲۶۱
۸_ طبقات، ص ۵۳
۹_ تاریخ یعقوبی، ج اول، ص ۴۳۳
۱۰_ سیره رسول خدا، ص ۳۴۹_۳۵۱
۱۱_ طبقات، ج دوم، ص ۵۰ و مغازی واقدی، ج اول، ص۲۵۵
۱۲_ سیره رسول خدا، ص ۳۵۲

۱۳_ تاریخ یعقوبی، ج اول، ص ۴۳۵

۱۴_ مغازی واقدی، ج اول ص ۲۵۶

۱۵_ سیره رسول خدا، ص ۳۵۳_۳۵۴

۱۶_ طبقات، ج دوم، ص ۵۱

۱۷_ مغازی، ج اول ص ۲۵۹