براي زنده گي

مصطفی عمرزی

در روستايی در ميان كوهساران انبوه، در یک محيط آراسته با آرايش طبيعت، جوانی    زنده گی مي کرد كه پندار و كردارش بيش از همه، در برابر محيطي قرار مي گرفتند كه  طبيعت دست نخورده، تصوير برجسته ي آن است.

میرویس با پا گذاشتن در هر بهاري كه پايان آن خاتمه ي فصلي از زنده گي او بود، شتاب داشت در ميان روستايش، جایی كه در يك كشور بحران ديده، سال هاست از شتاب پرداختن و استفاده از منابع و ظرفيت هايش در سكون مانده، تحركي را پديد آورد كه زاده ي كار و كردار انسان است؛ اما در روستاي میرویس و در احاطه ي كوه هاي سدمانند و در محيطي كه قادر نيست حتی بسیار براي طبيعت آن، كاري انجام دهد، خيال هاي او چه گونه مي توانستند شكل يابند؟

 فرآورده هايي كه براي مصرفي بودن جامعه ي ما، سر از شرق و غرب درآورده اند و قسمتي از آن ها «محصول تكنالوژي» ناميده مي شوند، اما میرویس را كمك مي كنند تا با استفاده از آن ها به نخستين پندار هايش نقش دهد. 

وسايل كوچك برقي، ابزار غير قابل استفاده، كهنه و بدون مصرف، باعث اولين توليدات جوانی می شوند كه در يك نقطه ي دور و دورتر از غوغاي تكنالوژي، تلاش می کرد. خانواده ي میرویس در حالي كه با شگفتي، كردار پسرشان را نظارت مي كردند، نمي توانستند فراموش كنند از سال هاست در پايتخت، مردي با كردار پسرشان، موهايش را سپيد كرده، ‌ولي سپيدي برخاسته از شهرت و توجه را هرگز به دست نيآورده است(منظور مرحوم استاد صديق مخترع است). اين در جامعه اي كه خود قادر به توليد اکثر نياز هايش نيست، مي تواند اين تصور را به وجود آورد كه توليد پديده هاي تخنيكي و همانند آن ها فقط در برون مرز ها وجود دارد. 

مشغله ي فكري میرویس در يك محيط روستايي كه توجه بر زمين و طبيعت، اساس آن را مي سازد، نمي توانست فكر خانوده ي او را به خود مشغول نکند كه پسر آنان نمي تواند وظيفه اش را در محيط آنان به خوبی اداء کند. 

به هر صورت، میرویس در ميان انديشه ها، كردار و شگفتي های محيط، رشد مي یافت. دوران آموزش در مكتب با توانايي او در پرداختن به درس ها، استادانش را متوجه مي کرد كه در روستاي دور دست آنان و در طبيعت خموش پيرامون آن، بشری به سر مي برد كه دوست دارد اين طبيعت خموش و دست نخورده را با انديشه ها و كارهايش از نشاط و رفاه، بهره مند کند؛ درست شبیه مردم كشور هايي كه توانسته اند با استفاده از استعداد ها و ظريفت ها، دل كوه ها و ميان صحرا ها را در نوردند و از خاك، سنگ و مواد آن ها،   زنده گي بهتر و خوب تر بسازند. در چنان محيطی ست که انسان ها مي توانند غذاي خوب تر به دست آورند و در سایه ی آرامش ها، پناه ديوار ها و زير سقف آشيان های خود، بدون هراس از غوغاي بوران و بي مهري دوران، زنده گي كنند. 

میرویس، رشد مي یافت و تلاش مي كرد  در سكون اجتماع خويش، پژواكي را به ميان  آورد كه بیشتر توجه كساني را جلب مي كرد كه به سرزمين او تعلق نداشتند. آوازه ی او در برابر کُل مردم و ممکلت، بیشتر به گوش كساني مي رسید كه بیگانه بودند، اما مي دانستند بهاي كردار و انديشه هاي امثال میرویس ها چند است؟

میرویس پس از تجربه ي آموزش در شهر، به روستایش برمی گردد. شهرت او با كار هاي غير عادي، روستاييان و مردم را كمك مي كرد در بعضی امور، از ظرفیت او استفاده کنند. 

روستاييان روستاي میرویس با اختراعات او، کمی توانايي مي يآبند تا در روشنایی آن ها زنده گی خویش را کمی سر و سامان ببخشند.

ابتکارات و سهولت هایی كه مشاغل ذهني و كاري میرویس براي مردم به ارمغان مي آوردند، آنان را متوجه و آگاه می کردند كه استعداد هايی مانند او تا چه حد گره از مشكلات می گشایند.

میرویس در دنياي روستايي اش با علاقه ي تمام، روز و شب فكر مي كرد و محصول آن  را با ساخت وسایل جديد با خوشحالي و شگفتي مردم، توام؛ اما محيط روستا، محيطي نبود تا میرویس را با تمام افکارش جا دهد. با این حال، او چاره اي نداشت. در كشوري زنده گي مي كرد كه محكوم به بحران و جفاست و تا زمان آرامش و قرار، مردمش نمي توانند امثال او را بهتر درك كنند. 

میرویس در خلوت هاي روستايی اش تلاش مي كرد و آن تلاش ها را از  مجموعه اي از كالاي هاي تجارتي وارده به گونه هايی هم در مي آورد كه باعث خوشحالي خودش و هم موجب شگفتي و نشاط مردم مي شدند. 

سال هاي جنگ در كنار ارمغان ده ها مصيبت و محروميت، دام هایي را نيز در كمين مردم ما گذاشته اند که اگر شماري توانسته بودند از همهمه ي جنگ ها و غرش راكت ها و آتش سلاح ها، جان سالم به در برند، اما در ميان آن ها گرفتار و پس از گذشت سال هاي تلخ، اما از پي آمد آن ها هم در امان نمانند.

ماين ها، بمب هاي پرتاب شده از طياره، گلوله هاي منفجر ناشده و زباله هاي پُرخطر مهمات، مانند تمام كشور، سهمی در روستاي میرویس نيز داشتند. او با خود مي انديشيد كه چه گونه وسيله اي بسازد تا بتواند در جمع آوري، كشف، از ميان بُردن ماين ها، راكت ها و مهمات منفجر ناشده، كمك كند. 

فكر ها و انديشه هاي میرویس، بالاخره انجام مي یآبند. او به ساخت وسيله اي كه مي توانست آهن و اجسام فلزي را تشخيص دهد، موفق می شود. وسيله ي جديد میرویس، ماشين كوچكي شبيه به ماين روب ها بود كه با انتقال آن، مي توانستند در شعاع اطراف خود، فلزات را بيآبند. 

ابتکارات میرویس،‌ مردم را هرچه بیشتر به سوي او مي كشاندند. آگاهي مردم از اختراع جديد میرویس، علاقه ي همه گاني را برمي انگيخت و آنان در گروه هايی و به نوبت مي كوشیدند با استفاده از آن، منطقه ي خود را از وجود اشياي مرگبار، پاك کنند. موثريت اختراع میرویس باعث مي شود تا روستايش از امن بيشتر، برخوردار شود.

عادت معمول جامعه و سرزمين ما كه مهمترين ويژه گي آن بي تفاوتي در برابر استعداد ها و ظرفيت هاست، همچنان مانع بزرگ در راه شهرت و توانايي امثال میرویس ها بود. با وجود كارآيي اختراعاتش، كسي نمي كوشید به او توجه لازم کند. وی در حالي كه در قريه اش فقط به يك مشكل گشا مبدل شده بود، قادر نمي شد فراتر از محيط، توانايي هايش را با تمام مردم، شريك کند. 

در يك بهار خوش و زيبا، میرویس پس از برگشت از شهر، در ميانه ي راه با دو فردي مواجه مي شود كه با بي صبري، انتظار او را می کشیدند. میرویس با صداي آنان كه به او سلام داده بودند، به آنان نزديك مي شود. میرویس با نزديك شدن به آنان، مي فهمد كه نه تنها که از قريه ي او نيستند، بل شايد از كشورش هم نباشند. آن دو تن پس از احوالپرسي با میرویس، از توانايي و اختراعاتش ستايش مي كنند و با شمردن اوصاف خوب آن ها، از او مي خواهند تا اختراعاتش را به آنان نشان دهد. در پاسخ میرویس كه كيستند و چرا مي خواهند اختراعات او را ببينند، خود را گزارشگر معرفي می کنند و با نشان دادن كارت ها و دستگاه ثبت صدا مي خواهند در باره ی اختراعاتش، معلومات نیز دهد. 

میرویس، شنیده بود که گزارشگران مي توانند با معرفي او، زمينه ي برون رفت از انزواي روستایی اش را فرآهم آورند. با اين فكر با آنان، راهي خانه اش مي شود. نتيجه ي اقامت چند ساعته و پرسش هاي زياد دو فردي كه خود را گزارشگر، معرفي كرده بودند، اين مي شود تا راز های اختراعات میرویس را بدانند.

گزارشگران دروغين با ثبت صداي میرویس، به خوبي جزئيات اختراعات او را دريافتند و لحظاتی پس از پايان مصاحبه، ناپديد مي شوند. پس از گذشته چند روز، میرویس متوجه مي شود كه نپرسيده بود آنان به كدام نهاد تعلق دارند و اخبار او، چه زماني نشر مي شوند؟ انديشيدن به اين موضوع، میرویس را ناراحت مي كرد. او پس از گذشت چند روز، گزارشگران را فراموش كرد و در فراموشي روستایی، دوباره فراموش شد. 

غريو صدا ها، دود و آتش انفجار ها، اما روستاي میرویس را از فراموشی بیرون مي آورند. در اطراف روستا، در جاده ها و در زمين هاي بزرگ، هرازگاهی شماري انسان، جان مي باختند. سربازان خارجي كه براي اعمار مكاتب، پل ها، شفاخانه ها و كمك به مردم در روستاي میرویس نیز ظاهر شده بودند، بيشترين قربانيان را تشكيل می دادند. بيشتر اين سربازان با بمب هاي عجيب و خيلي مخوف، در موتر هاي شان كشته مي شدند. انفجار بمب هاي كنار جاده، موضوع نو نبود، اما جا به جايي موادي كه پس از تشخيص فلزات، منفجر می شدند، تلفات و قربانيان را بيشتر می ساخت. مسوولان امنيتي و پوليس دريافته بودند شورشيان با استفاده از شگرد هاي جديد توانسته اند به قابليت هایی دست يابند كه با تشخيص اجسام فلزي، توانايي آنان براي ضربه به موتر ها و وسايط ساخته شده از زره را بسيار می ساخت.

دردسر شگرد جديد شورشيان، به درد سر بزرگي براي امنيت منطقه، مردم و حكومت، مبدل شده بود. پخش اخباری كه شماري به اثر انفجار بمب ها و مواد منفجره ي عجيب، آسیب می بینند و تلف می شوند، خواب خوش مردم روستای میرویس را به هم مي زدند. میرویس نیز آگاه می شود. او که در هر موردی كنجكاو بود، براي دريافت معلومات بیشتر، نزد ماموران امنيتي محل رفته و از مسئله، جويا مي شود. ماموران امنيتي با شهرت نيكي كه میرویس داشت، پرسش هاي او را بي پاسخ نمي گذارند. 

برگشت میرویس به خانه، با مشغله ي ذهني بزرگی به همراه مي شود. او با فکر پیرامون نحوه ي انفجار، با خود مي انديشد و ناگهان متوجه می شود که کسانی از اختراعات او، سوء استفاده کرده اند. شورشيان با تغييرات جزئي، یک وسيله ي اختراعي و مفيد میرویس را به یک وسیله ی زيان آور، مبدل کرده بودند. كشف ماجرا در حالي كه موجب سرور میرویس و ماموران امنيتي شده بود، اما او را متاثر مي سازد. میرویس مشاهده مي كند در حالي كه در ميان مردم روستايش، گمنام مانده است، اختراع خوب او را خارجيان و دشمنان كشورش دزدي و با استفاده از آن به خود و جامعه اش آسيب مي رسانند. 

فرار مغز ها، دریچه ای بود که بالاخره میرویس را ناگزیر می کند کشورش را ترک کند. جفای زنده گی در حالی او را در برگرفته بود که اختراعاتش، برعکس نتیجه می دادند. او مانند هزاران افغان دیگر، جذب دایره ی فرار مغز ها شد. میرویس می دانست که اگر بماند، قربانی جفا هایی می شود که مردم ما را در سال های جنگ با ابتکارات خودشان نیز قربانی کرده اند. 

یادآوری:

این داستان گونه را به سفارش دوستی نوشته بودم. تقریباً ده سال از نگارش آن می گذرد. هدف این بود تا در یک مستند تلویزیونی، نشان دهیم که استعداد های کشور ما چه گونه هدر می روند و چرا میکانیسمی به وجود نمی آید تا به جای سیاهی لشکر هایی که رسم است رسانه یی شوند، آن استعداد های ما معروف نمی شوند که ظرفیت های شان به خلاقیت ابتکارات، منجر می شوند. 

در کشور هایی که سر و سامان دارند، اولویت از آن کسانی ست که با استعدا استند و نخبه شمرده می شوند. کمتر اتفاق افتاده تا استعداد های کشور های مرفه، به جای های دیگر، هجرت کنند. دایره ی فرار مغز ها، نمی تواند استعداد های امریکایی، اروپایی، جاپانی، چینایی و روسی را جذب کند.