تعمیم مفاهیم باستان گرایی- از گونه ی منفی- به بدترین نوع فرهنگ افغان ستیزی، منجر شده است. در بیش از نیم قرن تاریخ نویسی های جدید در افغانستان، بی توجه به تبعات و اثرات رفتار سوء، هم چشمی های سیاسی، به خصوص با ایران، نه فقط موفق نبوده اند، بل با تایید محتوای آن ها به افغان ستیزی منتهی شده اند.
یک تن از روسپیان سیاسی ستمی/ ناقل که در این اواخر بسیار پارس می کند، در سخنرانی ای از ایرانی بودن مردم ما داد سخن می داد. ایران کنونی، بدون شک چنین تمایلات را جذب می کند. داعیه ی ایران گرایی، جزو محتویات فارسیسم منحط، عمق تاریخی آن است؛ هرچند با توهم و فاقد ریشه، اما همین که یک بیت یا اشاره ی یک تخلیق ادبی نیز آن را تایید کند، بی تحلیل این که مصنوعی بوده است، نه یک واقعیت مستند تاریخی، می تواند متمم خوب حذف هویت ها، اقوام و نام های دیگران شود.
هنگام تسجیل کامل نام ایران برای همسایه ی غربی، هرچند پس از دوره ی مغول، این نام همچنان بر آن کشور اطلاق می شد، زیرا فرهنگ شعوبیه(نهضت ضد اسلامی معروف که در سلسله ی منفور سامانی به وجود می آید) در جای خالی ویرانی هایی که مغولان کرده بودند، رسوب می کند، اما انتساب انگلیسی که پرژین(Persian) را معادل یا در واقع متناظر نام ایران می آورد، با ایجاد دولت فارسکی/ پهلوی ایران که انگلیس ها در آن نقش اساسی داشتند، ایران گرایی با مفاهیم شعوبیه که در شاهنامه ی فردوسی مطرود، به تمامی خوانده می شود، داعیه ی ایرانی را به نام داعیه ی دربرگیرنده، هرچند غیر واقعی، اما به نفع گروهک فارس، مطرح می کند.
کار گسترده ی فرهنگی و افزودی های حجیم آن که با تعلیقات، تحشیه ها و توضیحات فرهنگیان وابسته و تحت تاثیر فارس بودند، یک مجموعه ی انبوه ظاهراً پُر رونق، اما میان تهی را در برابر ما قرار می دهد که به نام اشتراکات فرهنگی، فقط دنبال هژمونی خودساخته و خودبافته برای مردمانی ست که در منطقه، بیشتر زیر دست اعراب، ترکان، پشتون ها و مغولان نوکر، مداح و مزدور بوده اند.
دولت های افغانستان پس از یک نامه شدن همسایه ی غربی، آگاهانه در برابر آن بی تفاوت می مانند. این موضع منطقی که نباید با ایجاد شر، افغانستان و همزمان با آن ارزش سیاسی و جهانی را آن را زیر سوال برد، اما در تحلیل های شماری که بعداً آشکار شد، کاملاً مغرضانه بوده اند، منفی وانمود می شود.
یک تن از چپ گرایان همتبار که خوشبختانه آفتاب کم نورش در حال غروب است، و با هر بار تبارز رسانه یی، فاجعه ی هفت ثور و کشتار های آن را تداعی می کند، در همه جا، وقتی موقع می یابد، با یک تلویح در موضع ستمیان می نشنید که «دولتمردان گذشته ی افغانستان، عقل نداشتند که اجازه دادند ایران، این نام را مصادره کند.» این حماقت و تحمیق محض، حداقل نزد امثال من که به خوبی متن و محتوای ستمی گری، فارسیسم، فرهنگ شعوبیه و تمام خر-آسان بازی های مذموم را می شناسیم، بدتر از آن است که بعضی با گذشته ی کمونیستی خود به افغانستان، خیانت کرده اند.
دولتمردان ما در همان زمان می دانستند که هر گونه شور به خاطر دعوای ایران گرایی، بیش از همه سهم تاریخی و سیاسی خودشان را زیر سوال می برد. در 18 سال اخیر، بحث های تغییر نام افغانستان به نام آریانا یا خراسان، بینش ژرف گذشته گان خبیر ما را نشان می دهد که می دانستند با تن دادن به متنازع ساختن نام ها، شبیه تغییر نام ها، به انحرافی خواهند پیوست که افغانستان را در داعیه ی ایرانگرایی، مصادره می کند. در تاجکستان نیز فلتر فرهنگی که همه چیز باید با نوعیت تاجکی مطرح باشد، یک دور اندیشی منطقی نیز است که اجازه نمی دهد آسیب های واحد سیاسی آن کشور را بیشتر کنند.
متاسفانه با وجود موضع منطقی و خوب دولتمردان ما در طرد نام های بی ریشه ی ایرانی و فارسی، اما با اختیار یک جعل دیگر به نام آریانا که گویا سابقه ی افغانستان است، عیناً شبیه ایران، چون نام آریانا را پیوسته به ایران می شمارند، افغانستان تاریخی و ریشه ی چند هزارساله ی آن را تیشه زدند. البته این حقیقت برجاست که عمق تاریخی نام افغانستان، سوا از جغرافیای سیاسی آن که دربرگیرنده ی ده ها منطقه ی قدیمی است نیز شناخته می شود.
حقیقت این که کشوری به نام آریانا یا ایران سیاسی باستانی، هرگز وجود نداشته، همانند جغرافیای بی سر و ته خراسانی که یک قسمت کوچک آن شامل افغانستان کنونی می شود، اما به ابزار ستیز، مبدل شده است.
گشایش جبهات نو ایرانی و پاکستانی از رهگذر گرایش های منحط فرهنگی در کشوری همانند افغانستان که صد ها مشکل دارد، اگر هرگز به تغییر نام کشور ما نیانجامد، درز های سیاسی است که از طریق آن ها به وحدت ملی و قومی ما زیان می رسانند.
حمایت همه جانبه ی ایران از موضع ستمیان و راه دادن پاکستانی ها به اعضای آنان، به معنی پذیرش آنان نیست. ما دیدیم و می دانیم که تجربه ی تلخ زنده گی افغان ها به خصوص در ایران، کام آنان را در کاسه ی ایرانی و فارسی تلخ کرده است؛ زیرا این مفاهیم اکنون از شناخته شده ترین مفاهیم سیاسی اند و به نوعیت حقوق سیاسی مردمی اشاره می کنند که در قانون اساسی شان، هیچ جایی برای افغان ها و تاجک های دری زبان یا همزبان و هم دین و همسایه وجود ندارد. این حقیقت در حوزه ی امت مسلمه، حتی بدتر از مردمانی ست که در ساحه ی قومی شناخته می شوند.
به یکی از بزرگان ما یادآوری کرده بودم که اگر نصاب درسی و رسمی ما حاوی شطحیات آریایی، خراسانی و فارسی نمی بود و اگر کسانی متاسفانه بیشتر از خود ما در این زمینه ها قلم بازی نمی کردند، با روشنگری هایی که از یک دهه به این سو آغاز کرده ایم، حالا فاتحه ی کُل ستمیان را خوانده بودیم. این وقایه ی فرهنگی که بی هیچ شایبه، افغانستان سیاسی را دربر می گیرد، روی هجوم فرهنگی بیگانه نیز تاثیر می گذارد.
باز هم بدبختانه تحلیل تاریخ افغانستان، به خصوص عمق تاریخی آن در شطحیات آریایی، خراسانی و فارسی و تشهیر بسیاری از کسانی که در این عرصه ها القاب استاد، سرمحقق، پوهاند و غیره دارند، حداقل تا زمان افول حیات، بخشی از جامعه ی ما را به این خاطر نیز در ابهام نگه می دارند که به نام افراد مشهور به آنان اقتدا می کنند.
شدت افغان ستیزی ها، اما زود هموطنان را بیدار ساخت که اصرار مدام امثال این قلم که تاریخ نویسی در افغانستان حتی در اقتدار ما بر ضد ما بوده است، توجه به تنقید تاریخ را چند برابر می کند. مردم ما عملاً دیدند که تعمیم نصابی آریانایی و خراسانی چه گونه به ایجاد ستون های پنجم ایران انجامیده است و نیز با دست آویز آن ها همیشه سعی می شود واحد سیاسی افغانستان با تغییر نام، در نخست پشتون ستیز شود و بعداً با استحاله در خراسان و ایران، بخشی را به نام اشتراکات فارسی از دست دهد.
تحدید تمامیت ارضی افغانستان در خوانش نصابی تاریخ ما عام و تام وجود دارد. رسوب این خیانت آگاهانه یا نا آگاهانه، پیش زمینه هایی شد که بعداً ستمی گری روی آن شکل گرفت.
شاید این از شانس های امثال این قلم باشد که عوارض و زشتی های گرایش منحط به جعلیات آریایی، خراسانی و فارسی، به موضع ما کمک کرده اند تا ادعای ما به برهان قاطع مبدل شود که آن چه می گفتیم در عملیات نو ستمی گری، کاملاً رسانه یی و حزبی شده است.
از بخت بد، نه فقط نصاب رسمی و فرهنگی، بل صورت تشهیر شماری با اوصاف نخبه، آنان را با وجود این که عملاً در تنگنای افغان ستیزی خورد می شوند و نمی توانند با آن همه ثقلت تشهیر بپذیرند که تعداد زیادی در عرصه های غلط، استاد و پروفیسور شده اند، در یک انحراف نو، بخشی با نوع جدید جعل، نوع کهنه را تمدید می کنند. به این لحاظ، قلم فرسایی های انحرافی به جایی رسیدند که هویت پشتون ها را به کتیبه های جعلی هخامنشیان چسپاندند و در حالی که در آن کاسه ی خالی، چیزی یافت نمی شود، به نام نان بی مزه، اما هنوز پذیرفته نشده اند.
آن چه را معرفی می کنم، کار یک افغان ترک تبار است. استاد اسدالله ولوالجی را همه می شناسند. این افغان آگاه با کتاب «در صفحات شمال افغانستان، چه می گذشت؟»، هرچند مختصر، اما خیلی مستند، پرده از خیانت های افراد و تنظیم هایی برداشت که به نام قوم و در وابسته گی های نوکروار برای ایران، فجایع بربادی شمال افغانستان را رقم زده اند. آن مصایب در حکومت های ائتلافی 18 سال اخیر هم تمدید شده اند.
در حالی که افغان ستیزی را با موج نوع گرایش به جعل، تمدید کرده اند، از تمام دست اندرکاران حکومت ننگین تنظیمی تابو ساخته اند تا به نام آن ها نه فقط سرمایه ها و قدرت کشور انحصار شوند، بل درک نادرست از آنان، باز هم گذشته گانی را تحریف می کنند که سگان شان بر اکثریت شخصیت های جمعیت، شورای نظار، حزب وحدت، جنبش و حرکت، شرف داشتند.
در نگرانی حفظ افغانستان، تمام اقوام اصیل این کشور شریک اند. به این خاطر حفظ نام های افغان و افغانستان، دغدغه ی خاطر اوزبیکان، هزاره گان، ترکمنان و اقوامی ست که می دانند به نام آریانایی و خراسانی، تلاش های مصادره ی هویت های آنان نیز جریان دارد.
حقیقت ستم ملی ایران با اجحاف گسترده بر اکثریت آن کشور، نود درصد غیر فارس آن جا را که بیشتر ترکان اند، در به اصطلاح حوزه ی اشتراکات، اما هشدار می دهد که فارسی بازی های نوع خراسانی و آریایی، ابزار تحریف و مصادره ی اکثریت مردم افغانستان هم شمرده می شوند.
در کتاب «این جا ایران شرقی نیست»، لطف تحلیل استاد ولوالجی با درنظر داشت اسطوره، ماهیت میان تهی ایران گرایی را بیشتر می کند؛ هرچند استاد به آن به گونه ای پرداخته است که از نام کتابش پیداست، اما حقیقت این که ایران، نام فاقد ریشه و زاده ی تخیل می باشد، اهمیت طرد آن را بیشتر می سازد. در واقع تعمیم باستان گرایی های مذموم که چیزی را منطقی ثابت کرده نمی توانند، موضع استاد ولوالجی را تایید می کند:
«به همین ترتیب، کتیبه های به دست آمده از سرخ کوتل و رباتک ولایت بغلان کنونی که اولی به زمان فرمانروایی کنیشکا یکی از امپراتوری های مقتدر کوشانی ها و دومی به دوران حاکمیت یونانو- باختری ها تعلق دارد، مطالب انعکاس یافته در آن ها نیز نمی توانند آگاهی زیادی از وضع زنده گی مردم و شیوهء حاکمیت در آن دوره ها را انعکاس دهند.
این محدودیت های اطلاعاتی، سبب شده است تا عده ای از پژوهشگران در عرصهء باستانی شناسی با استناد به مفاهیمی که از متون مندرج در آن ها به دست آمده، حدسیاتی را به آن ها ضمیمه بسازند و کلمات را به گونه ای معنی کنند که منابع قومی و ملی ایشان به آن پیوند دارد.» (این جا ایران شرقی نیست، اسدالله ولوالجی، به کوشش حسیب ولوالجی، چاپ دوم، کابل، سال 1392ش، مطبعه ی کاروان، صص4-5)
«هواداران هیچ یک از این نظریه ها، دلیل روشن و پذیرفتنی برای ثابت کردن گفتهء خود ندارند. بیشتر دلیل ها و توضیح های آنان نا هم آهنگ و ناسازگار است. از خود اوستا نیز خواه از گات ها، خواه از بخش های اوستای نو، چیزی در این زمینه یافت نمی شود. در جغرافیای اساطیری و دین ایرانیان، گذشته از ایرانویج که جای آن به درستی دانسته نیست، بیشتر سرزمین ها و رود و دریا ها و دریاچه ها و کوه ها به طور نسبی به سرزمین ها، رود ها و دریا ها و دریاچه ها و کوه های واقع در خاور ایران، قابل تطبیق است... (همان، ص 7)
ابهام در عرصه ی ایران شناسی که با ضمایم آریایی، خراسانی و فارسی توام است، با صدور جعلیات مسشرقین نیز صورت گرفته که عمداً تابع سیاست های استعماری بوده اند. در یک برنامه ی بی بی سی دری که کاملاً به تبعیت از مجوسان بی بی سی فارسی درست شده بود، پس از یک ادعای دور و دراز که گویا دیانت زردشتی، اسلام را متاثر ساخته است، اما در آخر، نادانسته یا از روی بی چاره گی اذعان می کنند که تمام آن چه مربوط دیانت زردشتی می شوند، پس از قرن چهارم هجری، شناخته می شوند. فکر کنید یک دین باطل و زشت، در حالی اسلام را متاثر ساخته است که سیصد سال پس از اسلام، به وجود آمده است. «این در حالی ست که بارتولد در مورد وجود نداشتن آثار مربوط به دین زردشت در آسیای میانه، اظهار می دارد:
نکتهء جالب این جاست که در بین آثار قدیم که در آسیای میانه پیدا شده، یک قطعه هم وجود ندارد که منسوب به مذهب ملی ایران، یعنی دینی که معمولاً زرتشتی یا مزده یسنی نامیده می شود، بوده باشد.» (همان، 99)