با هزاران درود و رحمت بر جامعه ی روشنفکری ایران، که کسی همانند زنده یاد استاد ناصر پورپیرار، از چکاد آن، ما را هشدار می دهد: هرچند همسایه ی غربی در تولید ایسم فارسی، غرض سیاسی دارد، اما اگر از مدرک سال ها رنج و تلاش ناموران فرهنگی این خطه، در زبان خود در حالی آگاهی یافته ایم که در خانه ی هر افغان، نماینده گان موثر و محترم شان (کتاب های غیر سیاسی دری ایرانی) یاوری می کنند تا در گستره ی تجربیات تخلیق و ترجمه، خواننده گان افغان، بر تلاش های خوب مردمان بی آلایشی لبیک بگویند، سهم تلاش های آن ایرانیان آگاه نیز مهم است که با واکاوی، تدقیق و بازنگری تبیین کرده اند در جریان فرهنگی ایران، بخشی منتشر شده است که جرثومه های تعصب مجوس/ فارس را می زداید.

آشنایی با کارکرد ها و آثار روشنفکران ایران، مانند منوچهر اقبال و زنده یاد استاد ناصر پورپیرار، و فهم باریکی ها بر اثر تلاش های کسانی چون دکتور عبدالله شهبازی و دکتور رضا مرادی غیاث آبادی، احترام ما را در حالی نثار روشنگر های دری ایرانی می کند که می دانیم کارنامه های مخرب مزدوران حاکمیت پهلوی با تولید سرفصل های فارسیسم، گورستانی را به وجود آورده اند که حیات فرهنگی مردمان منطقه را دفن می کند. این بدخیم با مصادره ی هویت ها و تاریخ دیگران، قباله می سازد تا در هر کجایی که ضمایم آن(تشیع و فارسی) کاربردی داشته باشند، مردمانی بهانه یابند تا در زمینه ی ستیز آن، عمال بیگانه، نفوذ کنند.

بررسی و تدقیق زبان به اصطلاح فارسی، نه آن اقیانوسی ست که کسی در فیس بوک  قیاس داده بود- که بنا بر این باید مامن نهنگ و ویل نیز باشد- بل با صد ها جانور وحشتناک دیگر که با هرزه سرایی ها و هتاکی ها، بی شک به گوینده ی به اصطلاح مجوس/ فارس اطلاق می شوند، این پدیده را غیر معمول معرفی می کنند.

اکنون که از خط سرخ جاهلان گذشته ایم، بایسته است برای درمان آلوده گی های فکری و کاستن از جغرافیای تعصب، درب گورستان های فرهنگی را ببندیم. اگر نیازی بود، معقول نیست توغ و جهنده بزنیم تا در زمانی که نیازمند دانش زمان حال استیم، زیارت برپا شود و اوقات مردم، صرف تضرع بر رفته گانی بماند که پاکی و صفایی قبور آنان نیز نیازمند صرف وقت ماست.

در جلو ما در عرصه ی فرهنگی، تجلی برداشت های مردگانی به نام صاحبان اندیشه، اما تفکیک نشده اند که وقتی پندار آنان را تفسیر می کنیم، در چه زوایای قرن بیست و یک، معقول اند؟ 

قبرستان ها نیز نماد های فرهنگ هایی هستند که فرهنگیان آن ها هر یک در سده ها و اعصاری بر قبور دیگران غور کرده اند و در ماوای دورتر از آن ها، سعی کرده اند از خلوت هایی نیز حذر کنند که مازاد افکار و اعمال کسانی بودند که دیگر نیستند.

چند ملاحظه ی فرهنگی بالای ابواب فکری گذشته گان، وجود دارد؛ هرچند استمرار تجربیات علمی که این نوعیت، به مولفه ها و مقوله های ادبی انجامیده است، یک سویی نگرش بر نفی دایره ی رفته گان را تنظیم می کند، اما در دل بسته گی های فرهنگی ما، بخشی از خواسته ها، نگرانی ها و بینش مردمانی که سده ها قبل زیسته اند، دچار تردید می شود.

هنوز در خلوت های فرهنگی ما، مردمانی به تبعیت از خانقاه نشین ها، به استادی و شاگردی نشسته اند و دور از هیاهویی که حد و مرز نمی شناسد، سعی می کنند در خلوت هایی که گاه تا حد نفی زنده گی منزوی می شوند، جامعه را متاثر کنند.

ما چند گونه قبرستان داریم: قبرستان مرده ها، قبرستان زنده ها و قبرستان اندیشه های مُرده. در قبرستان مرده ها، زنده گی بر فراز گور هایی می چرخد. شب و روز، برف و بوران و باد و خاک، همانند پریشانی های روی دریا، اما نمی توانند آرامش های درون قبر را برهم زنند.

در قبرستان زنده ها، زنده گی، اما در تردید مجموعه ای که می پندار می میرند، تقلا می کند. مکتب های عرفانی که به ویژه در گستره ی دین، فرقه ها را ساخته اند، در تردید زنده گی، مرگ را وعده می دهند. شاید به این دلیل باشد که هر جا، ایده ی عرفان، راه یافته است، تحرک جمعی برای دفاع و جهش، متروک می شود.

اما قبرستان اندیشه های مُرده، اشباع نوع نگرش هایی ست که بنده گانی در روزگاران خودشان در احاطه ی دنیایی که اگر از ملزومه های دنیای ما منفی شود- بسیار کوچک می شود- در حسرت سوخته اند و آیه ی یاس آنان، ولو در حد میراث فرهنگی، زنده گی زنده گان امروزی را تهدید می کند.

در گستره ی گور ها، گور های مرده گان و اندیشه های مرده، اگر به تبعیت قایل شویم، نباید فراموش کرد که طبیعت، سهم ما(فنا) را کنار گذاشته است؛ اما در نیاز های بازنگری، ملزم استیم قبرستان اندیشه های مرده را کنار بگذاریم. رسم احترام به رفته گان، نباید باور ها به ایده هایی باشد که مردم ما را تهدید می کنند؛ در نیستی های تحمیلی، نیز به قبرستان بیاندیشند.

بخشی از قبرستان اندیشه های مُرده، در کتاب های مردمان قدیم، جا گرفته اند. مُرده باب مردمی که در زمان خودشان مشغله داشته اند، تفسیر آنان از زنده گی را اگر یاس آلود باشد، به تکدر همان زمان حواله می دهد؛ و اگر شادمانی ست، نیز در احاطه ی کوچک(کمبود تنوع) به همان میزان در بر می گیرد.

قبرستان های زمان ما، خیلی بیشتر از قبرستان هایی اند که تنها مرده گان می خوابند. قبرستان های فرهنگی در کتابخانه ها، خلوت ها و در خانقاه های مردمانی که حتی      زنده گی را سنتی می شمارند که درست آن گویا از گذشته گان می رسد! در این منظر، هرچند سعی برای جهش مدنی، آرمان و آرزوی ماست، اما در عقبه ی ما، بخشی به نام میراث فرهنگی دنیای رفته گان، از سرعت می کاهد تا با پاپیچ های تردید، خوب و زود، تصمیم نگیریم. آن چه از گذشته باقی مانده است، بی آلایش نیست!