شاید بیشترین سوژه های سیاسی، سخافت بیان و عمل کسانی باشد که در آخرین نمونه، بار دیگر اهل خبره را به زحمت انداخته اند. سُست سالاری حاکمیت قبلی در جمود قصدی، تا مجلس سود و معامله زیان نبیند، میراث دیگری برای حکومتی ست که از اکثر مزایای آنان (کمک های بادآورده) بی نصیب می ماند.  

مهارگسیخته گی با افسارگسیخته گی، پیش از این که در جواز قانونی توجیه شوند، مصالح خام سیاستگرانی وانمود می شدند که برای منافع غیر تعریف شده، جلو نقد می ایستادند و دلیل می آوردند که مجموعه ی آویخته از گریبان آنان، زحمت می کشند. تقریباً در چهل سال اخیر، تمامی گروه های حاکم در مقدرات مردم، برای کسب سود سیاسی و انحصار، با توجیهات ایدیالوژیک، دینی، مصلحتی و معامله یی، استفاده کرده اند.  

مخالفان طالبان با خالی ماندن جای رقیب، حکومت کرزی را مسخره می کردند. نقش کمیدی سیاسی احمد ضیاء مسعود در تضعیف پرستیژ کرزی، راه را هموار می کرد تا اعضای یک حزب با تکیه به مشارکت در قدرت، بیشتر «تابع» همدیگر باشند. این حکومت موازی در حکومت، با آسیب های فراوان ناشی از مسوولیت ها و فشار مخالفان مسلح، در داخل نظام تادیب می شود، اما عدم تمرکز قدرت در پایتخت، بی عدالتی محض در برابر مخالفان مسلح و مدیریت مجموعه ای که در ویرانه های چند دهه، ژست نخبه و تعلیم یافته می گرفتند، میدان را برای قهرمانان کذایی بازتر می کند.  

فرصت های استفاده گسترده شدند و از طریق تعهد تحمیلی به کمک کننده گان، فضای کشور را نقد و مضحکاتی اشغال می کند که گاه به نام آزادی بیان، می کوشیدند با عدم جسارت در کنترول آن ها، فرار کنند.  

نیاز ها، فشار ها و نمای حاکمیت مشکل دار، آهسته آهسته بسیاری از اوباش سیاسی را در قالب البسه متغیر می کند و در این ظاهرسازی، شماری ناگزیر می شوند بپذیرند که    تجربه ی کار در کوه و دشت با تجربه ی کار در شهر ها، تفاوت دارد. ریخت مسخره ی این کمیدی با فعالیت هزاران وابسته در حکومت، فقط به این دلخوشی تفسیر می شد که از هیچ کرده بهتر است! در این نمایش سیاسی، فرصت ها معادل ضیاع فرصت ها، حکومت را به دسترخوانی شبیه می سازد که هرکسی برای خودش، اما به حساب مردم می خوردند.  

قبول این که گذشته ی فرصت های طلایی برنمی گردد، مدت هاست ایجاب می کند دکانداری سیاسی ممنوع شود. بر این اساس، آینده ی این ممکلت با تکیه به منابع داخلی، ضرورت نفی محور هایی را بیشتر می کند که در مسخره ترین نمونه، امپراتوری تریبون گستاخی و سوء استفاده شد.  

والی بلخ با آخرین نمایش سیاست های سخیف، با هتک حرمت عبدالله، چهره ای را به نمایش گذاشت که از زمان کسب مسوولیت در مقام دفاع از کشور های منطقه، لوحه زده بود.  

در سیستمی که از مصالح محور غربی می خورند و در مقوله ی جیوپولتیک آن، محاسبات کلان می کنند، اگر نقطه ای باقی مانده بود، در حساب سُست سالارانی محاسبه می شود که در فکر پیامد نبودند. 

 آخرین سخنرانی مهیج و گستاخ مُهره های تنظیمی، در واقع تضرعی بیش نبود که با هتک حرمت عبدالله، نشان می دهد عدم درایت سیاسی، چه گونه به تعریف ماهیت کسانی می پردازد که نه در تاریخ و نه در تجربه، به مفاهیم بیشتر از گروه های ارتجاعی می رسند. 

حاکمان جدید می دانند که «عدم پذیرش» واقعیت عزل، دیگر به معنی تداوم خوداختیاری نیست. ادبیات «قبول نمی کنیم»، بیشتر مال دورانی ست که کسی با یک دست خط به جان مردم می افتید. این که آغاز کار امثال عطا ها، با چنین تجربه ای شروع شده است، مکتوم نمی ماند، اما در ظاهر تمدن یک بار مصرف کنونی، حداقل برای تظاهر نیز مکتوم نخواهد ماند که رسمیت کار، به تایید در سیستم وابسته است. والی محصور در چهاردیواری یک اداره که نتواند از دارایی های بادآورده استفاده کند، مکتوب های او کاغد روی هوا باشند، در احاطه ی واقعیت حاکمیت، شبیه جزیره ای می شود که زیر فشار تامین اولویت ها، چهره ی خوب تر از کمیدی ای نخواهد یافت که حالا دارد.  

کلان سالان کودک نما، فکر کرده اند با خاطرات غارنشینی، حمل سلاح و یادبود از نسلی که پس از فی سبیل الله، بلای جان خلق الله شد، می توانند نیاز های مردمی را پاسخ بگویند که در هر فصل نسل نو، مسببان بدبختی را کسانی می دانند که دم از جهاد و مقاومت می زنند.  

در واقع خیلی وقت است که نیازی به نسخه های دل آزار تنظیمی نداریم. توقع مردم با حقیقت نیازمندی ها به این تبیین رسیده است که جامعه ی محتاج در تضاد و تناقض سیاسی به هیچ کجایی نمی رسد. 

در حاشیه فرصت هایی که از دست رفتند، یافت مردم از خودمحوری به معنی حاکمیت مردمسالار، جامعه را با التهاب قهرمان و قوماندان بیگانه کرده است. صعود شعور جمعی با قایل شدن به جامعه ی قانون مند، محور های فکری به معنی کیش شخصیت را که در هنگام هرج و مرج اجتماعی، گویا سکاندار کشتی نوح تلقی شوند، از رواج می اندازد.  

امپراتور کذایی تنظیمی با گستاخی، اما به زاری، دنبال آن فرصت هایی خدایی ست که خدا کند در قبول این حقیقت، حاکمیت را مجاب تر کرده باشند که نوبت گرفته گان قبلی نیز کنفرانس و سخنرانی دادند، اما این، با طبیعت واقعیت های کنونی سازگار نبود. خوب است آخرین سسُت فروشی سیاسی را مسدود کنند تا با پایان این حلقه ی سخیفه، پیش از همه، الگوبرداری و نمونه سازی های کاذب سیاسی، اوقات مردم را ضایع نکنند. این شروع نو و بسیار مهم است. واقعیت های افغانستان متمرکز که از طریق مدیریت منابع و درآمد های داخلی، وارد مرحله ی کامل قانون مندی شوند، باور های جمعی برای کسب مسوولیت را به ایده و آرمانی مبدل می کنند تا علاقه مندان به مدیریت، بی نیاز از گرایش های ناصواب، آزمون ظرفیت و کیفیت را سپری کنند. هرچند اثرات چهل سال سیاسی ساختن و بیش از حد ایدیالوژیک بودن، واقعیت تلخی ست که باعث ضیاع سرمایه های بشری می شوند، اما باور به یک مرکز قدرت، با تعمیم مفاهیم هویت ملی که در امر سهم دهی، مرز های قومی و سمتی را می شکنند، آینده ی مشی ای را روشن کرده است که حکومت کنونی در قبال خودمختاری های تنظیمی در پیش می گیرد.  

ادبیات تند و تیز آخرین نمونه ی خودمختاری تنظیمی، نشان می دهد در حصار واقعیت هایی که اصل قانون مندی را دربر می گیرند، جایی برای تداوم تجربیات شخصی کسانی نیست که اضرار شان هزار بار بیشتر از چند چهار راه اسپک دار و یک دیوار خاطرات رفته گان خدابیامرز، اما اکثراً جعلی می شود.   

در واقع، جسارت بیان او، استفاده از همان آزادی بیان مهار گسیخته بود که توجیه می کردند و کسب دارایی های نامشروع، حقیقت تلخ گذشته ای ست که بعضی برای استفاده های کلان، خسک خواری زیردستان «نادیده» را ندیده می گرفتند. نه قهرمانی در کار بود و نه افسانه یی. داستان، داستان لحاف ملانصرالدین بود. 

و اما قبول مشروط، به معنی قبول خیانت های بیشتر است. همفکران این گروهک با انحصار کامل قومی، سمتی، حزبی و زبانی، به اندازه ی نوک سوزن، حق ندارند. برعکس 

 میکانیسم اصلاح مفاسد سیاسی، می باید حساب هایی را تصفیه کند که با انحصار کامل یک تجربه ی تلخ تاریخی، حتی برای خاین و خیانت، توجیه دارد.