گاه بر اثر شدت انتقاد افغان ستیزان، مشکوک می شوم که چرا احزاب و جناحی هایی که نقش منفی آن ها در تاریخ، پوشیده نیست، تاریخ افغانستان، به خصوص پیش از 7 ثور را تحریف می کنند. در این تحریف تاریخ، افغانستان- کشوری نیست که معضلات اش در جغرافیای جهان سوم تعریف شود یا تعدی ناشی از خارجی در امتداد رویداد های ناگوار قرن نوزده، به چالش کشیدن حکومت مترقی شاه امان الله و یا هم نبود امکاناتی محاسبه شوند که مثلاً افغانستان را در رقابت انکشاف و تعالی، در برابر پول نفت ایران، عقب می گذارند. این ها و دلایل دیگر، در نقد افغان ستیزان، همواره مکتوم می مانند، اما آن چه در این مقال در نظر دارم، ویرانگری های گسترده پس از هشت ثور اند که به شمول قهرمان به اصطلاح ملی، تمام احزاب و جناح های تنظیمی و نشات یافته پس از این تاریخ ننگین، سطح انتقادات را به گونه ی سازمان یافته و عمدی، به قبل از حضور خودشان می برند. چند سال قبل، هنگام کار در تلویزیون باختر (مسوول بخش فرهنگی)، طرحی را برایم سپردند که یکی از نزدیکان قوماندان مسعود، می خواست سریال بسازد. در این طرح که تاکنون به خوبی به یاد دارم و شامل ماجرا های تاریخی یک قرن اخیر می شد، شروع طرح از سلطنت شهید نادرخان و پایان آن به حکومت مرحوم داکتر نجیب الله، می انجامید. با شناخت از طراحان، همین که چشمم به اول و آخر طرح افتید، صورت مغرضانه ی آن پوشیده نبود.  

با فرار از نقد دو ارتجاع، منتقدان غیر پشتون در افغانستان، خود را ستر می کنند. بنابراین، حجم انتقاد بر تواریخ قبل از هفت ثور، به ترفندی می ماند که در این جا به نمونه ای خاطر نشان می کنم. 

در این شکی وجود ندارد که دو حکومت ارتجاعی در افغانستان (معروف به سقوی) در نیستی و بربادی ملت و مملکت، ریکارد دارند و هیچ جناحی قادر به شکستن آن نخواهد بود. از سوی دیگر، شراکت بزرگ در قدرت و مزایای بی شمار امتیازات، قدرت طلبان را متوجه کرده است که با گرم کردن تنور نقد پیش از هفت ثور و یا حمله بر جناح های    بی طرف پس از طالبان و یا قومی سازی مذاهب گرایان مدارس، مجال ندهند نقد سازنده وارد نفس مساله شود و در همه گیری، به صراحت به کسانی بخورد که می بینیم، گرچه بسیار در نظام اند، اما در وارد کردن آسیب به آن، دست کم از مخالفان مسلح ندارند. این که این شگرد، چه قدر موفق بوده، زمانی تند می شود که در پیامد فرهنگ مبتذل نقد افراطی و نادیده گرفتن خوبیت های دیگران، معامله ی به مثل شده و حتی به سطح هتاکی- نشانی ها، افراد و دست آویز هایی تضعیف می شوند که افغان ستیزان به وسیله ی آن ها، توجیه ی حضور و نفع می شوند. 

می دانیم رویکرد افغان ستیزان در زمان قدرت، به خصوص حکومت چهار ساله ی ربانی- مسعود برای حفظ قدرت، بسیار در اندیشه و ملاحظه ی منافع ملی نیست؛ هرچند این اتهام تنها منحصر به اینان نمی شود. اکثر احزاب درگیر در جنگ های داخلی، به خصوص در کابل، دارایی های دولت را تاراج کرده اند و خاطره ی فروش «توله کی» وسایل    فابریکه ی جنگلک از سوی افراد حزب اسلامی حکمتیار، از نمونه های بسیار غم انگیز دیگر است.  

در چهار سال حاکمیت ملا ربانی، هستی و دارایی مملکت و مردم، چنان به تاراج رفتند که پس از فتح کابل از سوی طالبان، آنان هیچ نامی بهتر از «شر و فساد» نیافتند تا نثار حکومت مسعود- ربانی کنند.  

اداره ی ربانی که حتی از کنترول بر کابل نیز عاجز آمده بود، با سعی و تلاش قوماندان مسعود برای حفظ اوضاع، به حکومتی می ماند که تنها کارنامه ی قهرمان به اصطلاح ملی در آتش به مواضع حزب وحدت در غرب کابل، خوب ترین بخش های کابل را با خاک یک سان می کند و اگر کسی سری به غرب کابل بزند، می تواند شدت انداخت از کوه تلویزیون بر مواضع حزب وحدت، حزب اسلامی و جنبش را در ویرانی هایی که تا هنوز مانده اند، به وضاحت مشاهده کند.  

ضعف حاکمیت مرکزی که عملاً بر اثر مدعیات یک جناح تنظیمی وابسته به یک اقلیت قومی، فقط در سطح محدود بود، تراژیدی حکومت تنظیمی را از یاد نمی برد، اما توحش در برابر مردم- به خصوص در برابر دارایی های ملی، گمان های دیگری را بیشتر می کند که می بینیم ادبیات «چه کرده اند» و یا «هیچ نکرده اند» ستمیان، جمعیتی ها و شورای نظار، با ماهیت قومی، گذشته ای را نقد می کند که مسعود- ربانی با حفظ فقط یک سوم کابل و ارگی که زیر راکت بود، خوش بودند در عمارتی باشند که یادگاری از یک شخصیت بزرگ قبل از هفت ثور بود.  

استفاده از سلاح سنگین در نابودی زیر بنا های اقتصادی و ضیاع توانمندی های نظامی در جنگ های داخلی، اگر هر افغانی را به ستوه می آورد تا از مرارت های 8 و 18 فرار کند، این حقیقت را برجسته کرده است که ویرانگری ها در مملکت، عمدی بودند. 

 در واقع در نبود بخش بزرگ آن چه از دومین امارت مرحوم امیر شیر علی خان تا پایان ریاست جمهوری شهید محمد داوود، به دست آورد های بسیار ستودنی افغانان مرتبط می شود و از حیث سیاست گذاری ها، نقش مثبت جامعه ی جهانی به عمران و انکشاف افغانستان را نشان می دهند، تیغ نقد کسانی را تیزتر کرده اند که با تولید انبوه نقد و انتقاد، موفق به ستر خودشان، به عنوان خاینان، جنایتکاران و جفا پیشه گان با این مملکت و مردم  شده اند.  

بیش از نیم قرن از میراث فکری اعضای ستمی در افغانستان می گذرد. می توان فکر کرد  سبعیت و ددمنشی در برابر داشته های افغانستان قبل از هفت ثور، چه گونه در کردار جناح هایی موثر واقع شده است که با زخم از ارتجاع اول، بسیار مغرضانه در برابر واقعیت ها و تلاش های دیگران موضع گرفتند. در این شراکت که در سایه ی اخوانیسم بین المللی نیز صورت می گرفت، حتی کسانی ترحم نکردند که فقط برای خیرات، مسجد، مدرسه و لنگی، پول می پرداختند. به هر صورت، یک مجموعه ی کامل دولتی که حداقل در مراکز، خوب مانده بود و از توان نظامی بلندی بهره مند بود، ضمیمه ی کوشش هایی که مثلاً در رفع مشکل عمران (مکروریان ها) صورت می گرفتند، نتوانستند دیدگاه های   افغان ستیزان را به صلاح بکشانند.  

هرج و مرج سال های بحران و رشد نسلی که در مدارس پاکستانی، تاریخ افغانستان را وارونه می خواندند، ضم آن چه در داخل شکل گرفته بود (ستمی گری) رشد افکار میهن ستیز را در رویکرد به ویرانی ها، به فاجعه ی حکومت مردمانی کشاند که امروزه بیش از همه مایل به نقد دیگران اند. جمله ی یک رهبر تنظیمی را فراموش نمی کنیم که گفته بود «مکروریان ها را تخریب می کنیم، چون کفری اند و در عوض، بلاک های اسلامی می سازیم.»  

القائات ناشی از افکار بیگانه، هنوز ما را در هاله ی دشواری ها می فشارند. طی چند سال اخیر، مراکزی به نام اسلامی، متنوع شده اند. روی تعمیری نوشته اند «شفاخانه ی اسلامی» و «سبزیجات اسلامی» نیز تولید می شوند.