چهره های کریه دشمنان این ملت، به چند قواره ای می مانند که در تاریخ نو، اگر بی نیاز از شرح و توضیح باشیم، مردمان حقیر، دون و کوچک در همچشمی با حقایق این کشور، به خیالاتی متوسل می شوند که در روزگار ما در شمار افسانه و اسطوره، پاسخ به آن ها نیازمند نسخه های روان شناسی نیز است. ادعا و مدعی در محدوده های دربستی گروهک ها و احزابی که هرچند در تنوع تک حزبی حاکمیت رفقایی، ظاهر یک دست داشتند، اما در انحراف ایدیالوژی های چپ به عقده های قومی و جناحی، در هشت ثور با تمام انواع کراهت، معرفی می شوند.  

جامعه ی جهانی در کثرت شرکایی که اولویت های ما را با پخش چند دستگاه پرازیت سیاسی به حاشیه کشانیدند، تنوع کریه و زیر پوستی احزاب و جناح هایی را به نمایش گذاشتند که در جدل سیاسی کنونی، اگر از مزیت حضور بیگانه استفاده نکنند، عظمت این ملک و و واقعیت هایش به کسی مجوز نمی دهد در تضاد مدعا، بیگانه ای باشد که دمساز دیگران است و اما در احاطه ی واقعیت های دیگران، صاحبی می شود که از مصاحبت او، تاریخ ادبیات غیر اخلاقی افغانستان، پیوند های ناگسستنی با «ستمی گری» دارد.  

باز هم عبداللطیف پدرام در پُستی در فیس بوک، کراهت منظری را به نمایش گذاشت که اگر تعریف دشمن با عداوت او شناخته می شود، دیگری چیزی نمانده است که در دیموکراستی توریدی و بی منطق کنونی، کسی را تحمل کنند که در دوران سر در میدان رقاصه گی افغانستان، گاه شاخه ای ست که به قول خودش در 1747 بُریده اند و زمانی تاریخ کشوری می شود که ادعای پست، دون و حقیر خراسان اش در برابر مردمان این کشور، قباله ی توهم است تا فرزندان ناقلین بخارا در عجز آن چه در این جا واقعیت دارند (افغان و افغانستان) با دستاویز استقراضی جعل و دروغ (فارسیزم) به رخ ما بکشند که بلی، گویا سقاوی گری در دو تجربه ی سیاسی آنان، تاریخ باستانی ست که مردم، چند       دهه ی قبل را از حافظه ی خویش بزدایند تا عقده مندان حقیر، قلم پردازی کنند که آن چه از آنان دیدیم، اگر خراسانی باشد، واقعاً ارزانی کسانی باد که در دو نوبت در حاکمیت ما، رخ سکه های را ضرب زدند که تبلور جهل و جهالت آن با آن چه کردند (ویرانی، تجاوز به ناموس، تاراج و خودفروخته گی به همسایه گان) در تاریخ پردازی نسل های بعدی، سوژه های عالی برای شناخت از مردمان بی فرهنگ، بدون تاریخ و کوچک است.  

در آخرین پُست پسرک ناقلین بخارایی که از ضعف عقل، «ک» تضغیر به امثال او نیز باد  که در روزگار عقل و گسترده گی، به عقل نمایی آیند که سطح شعور مردم، بلندتر از آن است که کسی با چتل نویسی اجتماعی، به دیگران بگوید «مهمانان عزیز و ناعزیز». 

منطق سخیف توجیهات با پایان ندانم کاری های تیم قبلی که هرچند هنوز تقلید می شود، خشکیده است. هیچ تفاوتی میان یک سلاح به دست داعشی و یک سلاح در مغز ستمی وجود ندارد. هر دو دشمن این کشور اند. فساد فکری ناشی از پخش آلوده گی های حزبی و جناحی، به حدی رسیده است که کسانی با خنیاگری های هرزه، به همه چیز      می کوبند تا از تون آن، صدای واقعیت هایی اندک شود که در افغانستان ما، در یک مجموعه ی بشری عظیم، اولویت های انسانی دارند و این نیاز ها، هیچ تفاوتی از خواسته های مردمانی ندارند که می خواهند بدون تفکیک مساله ی قوم و هویت، زنده گی کنند. 

خوب است در حساسیت هایی که مسایل را حاد می سازند، تفکیک مخالف بر اساس مسلح و غیر مسلح را در حالی که هر دو از منشای فکری با این وطن و مردم مخالفت      می کنند، کنار بگذاریم. در نیم قرن تاریخ فعالیت های حزبی، وقاحتی ظاهر نشده است که همانند پیروان کنونی جریان به اصطلاح ستمی، با پخش افکار آلوده، ضد ملی و ضد کشوری، در برابر واقعیت های افغانستان و افغانان تا سرحد دهن گنده گی، رو نیاورده باشند. در بیش از یک دهه ی اخیر، احزاب، گروه ها و اشخاصی به لیست دشمنان این کشور افزوده شده اند که از آن چه می گویند تا آن چه می کنند، ترسیم کراهتی ست که صاف و ساده به آدرس های مردم و مملکت ما دشنام بگویند و اما توجیه بیابند که آزادی بیان، قانون مسجل در قوانین ماست.  

صدور مجوز هرزه سرایی و دشنام به قیمت آلوده گی هایی تمام شده است که مردمان درگیر این مملکت را در اندیشه ی «نان درآوردن» و «نانخور» به مشکل می اندازد تا از درد شکم، رسته ها و گروه هایی را معرفی کنند که حتی اکثر اعضای خیمه های جنبش سامانیزم یا رستاخیر تغییر برای نوشیدن و خوردن جیره های آب و نان، پدرام را تشویق  می کردند تا بار دیگر رسوا شود که «پروژه دارد.» 

مدعیات گروهک ستمی، اگر چیزی جز تفاله ی تجربیات زشت بیگانه گان برای خوردن نباشد، در تولید انبوه گند در کشوری که سال هاست از طرز سلوک سیاسیون به تعب افتیده است، خرید مشکل به قیمت جان است.  

نیم قرن پس از بدترین تجربه ی سیاسی در افغانستان، هنوز اثر مستقلی نداریم تا ستمی گری را در کلیتی بشناساند که است و سال ها پس از تریبون آنان برای ادعا، کسی کمتر به خودش زحمت داده است که به جای شعار، تقبیح و سطحی نگری، ماشینی را از کار بیاندازد که ساخت بیگانه است؛ از نفت آنان حرکت می کند و سرعت اش شتاب برای زیر گرفتن واقعیت هایی ست که زیر ثقلت تعدی و تجاوز دشمن، هرچند مجروح و مسکین مانده است، اما پاره نیست. 

توضیح بر این پُست سخیف یکی از بدترین دشمنان این ملت که مخالفان مسلح، هرگز بدتر از آنان نیستند را در جواب به مدعای فرهنگی آنان به کتاب های «زمانی که مفاخر ناچیز  می شوند» (نقد انواع مزخرفات خراسانی و فارسی) و کتاب «مُنحنی تاریخ» (نقد کوروش و هخامنشیان) واگذار می کنم. این دو کتاب، همین اکنون در کتاب فروشی دانش از انتشارات دانش، وجود دارند.  

رهایی از مقوله ی مزاحم، دلگیر و منفور ستمی با آن چه می بینیم و دیدیم، در شرایطی که سوگمندانه با نادانی و خیانت باز گذاشتند تا گروهک حقیر، زهر خویش را به جامعه تزریق کند، به ملالی می انجامد که از تجویز نسخه های درمانی مقطعه یی، حتی میکروب های بدن، عادت می گیرند. برای خلاص شدن از این عذاب الیم، نیازمند کار گسترده ی نوشتاری و تحقیقی استیم. در آخرین تلاش ها به این منظور، کتاب «پندار ستمی» را پس از چهار سال زحمت، آماده کرده ام که اگر شامل لطف هموطنان شد (حمایت مالی) همین فردا برای چاپ می رود. با این نخستین نشانی مشخص نشراتی، دعوت می کنم تقابل با گروهک حقیر را با بررسی تاریخی، جامعه شناسی، روان شناسی و ضعف های سیاسی، در حد مقوله ای که بسیار زیانبار است، جدی بگریم. اینان عملاً از تحریف و تهدید تمامیت ارضی صحبت می کنند، اما در سایه ی آزادی هایی که در آزادترین کشور های دنیا، مثال ندارند، به جان مردم ما افتیده اند تا پروژه ی اهداف بیگانه، آهسته آهسته بزرگ شود. بار ها هشدار داده ایم و حالا نیز در آخرین های دیر نشدن، اخطار می دهیم دشمنان به اصطلاح مدنی، فرهنگی و حزبی را کمتر از مخالفان مسلح، حساب نکنید! چتر یا سقفی که سایه ی سر ملت هاست، بر ستون های استوار می شود که «وحدت فکری مردم» اند. این ویروس بداخلاق سیاسی (ستمی گری) در متن وحدت فکری مردم ما مشغول است. اگر در شکم گرسنه گی های کنونی، ویروس بیماران حقیر، فراتر از    مشغله ی فکری ولگردان شد، دریافت منابعی که برای وحدت ما، نشانی کمک های خارجی باشند، در فقر اقتصادی کنونی، سراب سیاس اند.