یکی از هموطنان محترم، روشنفکر روشنگر و روشندل و روشنضمیر ما به اسم آقای ولی جان پوپل در این ارتباط، که، فردوسی چگونه بعد از هفتاد سال از تحقیر ترکتباران و توهین اعراب پشیمان شد، نِبشتَنیی جالبی دارند!
آقای م. ولی پوپل تحت عنوان "فردوسی و داستان شهنامه" چنین می فرمایند:

"
فردوسی و داستان شهنامه

مطالب و حقایق جالبی را در متن زیر می خوا نید که ایرانیان از نشر و پخش آن سالیان درازی است جلوگیری می نمایند . زیرا فردوسی به استوره بودن شهنامه اشارت می نماید.
جهاندار محمود شاه بزرگ به آبشخور آرد همی میش و گرگ
ز کشمیر تا پیش دریای چین بر او شهریاران کنند آفرین
چو کودک لب از شیر مادر بشست ز گهواره محمود گوید نخست

** * **

شاهنامه اثریست جاویدانی از سخنور و حماسه سرای سترگ ابوالقاسم فردوسی.

این اثر ژرف شگرف نه تاریخ، بل شهکاری است هنری و ادبی، استوار بر مبنای اسطوره ها و افسانه های کهن آریانا باستان.

فردوس در اواخر عمر اثر « یوسف و زلیخا» را به رشته نظم در می آورد. این داستان را که از قرآن الهام گرفته است .در قالب شش هزار و چهار صد بیت منظوم می کند. یوسف و زلیخای فردوسی پس از هزار سال، برای نخستین بار در سال هژده صد و هشتاد و نو میلادی توسط "هرمان اته" شرق شناس و ادیب المانی رسما به جهانیان معرفی می گردد. ایرانیان بر آشفته و سراسیمه می شوند و سعی می نمایند تا از پخش و نشر این اثر شگرف و شهکار ادبی جلوگیری به عمل بیاورند؛ زیرا در مقدمۀ این اثر به افسانه بودن شهنامه اشاره می نماید و از سرودن آن اظهار پشیمانی دارد.

فردوسی در این اثر بی نظیر این بیت ها را می گوید:

به نظــــــم آوریدم بسی داســتان ز افسانــه و گـــــفتۀ باســـــــتان
ز هر گونه ای نظـــم آراســتم بگفتم درو هر چه خود خواسـتم

و افسانه بودن شهنامه را به پایۀ اثبات می برد. و می گوید:

نه گویا زبان و نه جویا خرد ز خاک در خاشاک تن پرورد

ابوالقاسم منصور بن حسن فردوسی در سال سه صد و بیست و نه در روستای پاژ از توابع طوس متولد شد. در سال چهار صد هجری قمری شاهنامه را به اتمام رساند. و در سال چهار صد و شانزده هجری قمری در 87 سالگی دیده از جهان فروبست.

فردوسی که سال های درازی را در دربار سلاطین غزنوی بوده است، سرودن شهنامه را به سلطان غزنه پیشنهاد و از محمود می خواهد تا در ازای هر بیت آن دیناری از طلا به وی صله بدهد. او سی و پنج سال تمام تلاش می کند تا مثنوی عظیمی را از تأریخ آریانای باستان گرد آوری نماید و کار نا تمام دقیقی بلخی شاعر معروف دورۀ سامانیان را به پایان برساند. بنا برین سی و پنج سال تمام به سرودن شعر پرداخته و شصت هزار بیت مثنوی را به نظم در می آورد. و برای دریافت شصت هزار دینار زرین از سلطان غزنه، دیوان حجیمش را به سلطان پیشکش می کند و حتی در اوایل آنرا شاهنامه سلطان محمود غزنوی می خواند. محمود از خواندن اشعار این دیوان آزرده خاطر می گردد و اما ارزش شاهنامه را فراموش نمی کند و بجای دینار زرین، درهم سیمین بدو می بخشید.

فردوسی که امیدش را از دست داده است، قهرگونه دربار را ترک می گوید و اشعاری دشنام گونه تحت عنوان هجونامه را خطاب به محمود می سراید.

”برتلس“ می گوید، ((فردوسی با دیدن فروپاشی تمام آرزوها و برباد رفتن تمام وعده ها، اشک از چشمانش سرازیر شده و از قهرمانی که خود آفریده بود، نفرت به دل می گیرد)).

برای جبران مافات، اشعاری از مدح امام علی (ع) را به شاهنامه اضافه می کند و آن را به حکمروای دیگری که شیعه بود میدهد و او نیز با آغوش باز می پذیرد و انعامش می بخشید.

فردوسی که نیمی از عمرش را روی نظم شاهنامه گذاشته بود. دیگر برای او سپیدی بجای سیاهی نشسته بود و واپسین سال های عمرش را سپری می کرد. از سرودن شهنامه افسانوی بجای حماسه های دینی پشیمان شده بود. سال های واپسین عمرش به بیزاری از دنیا و سیر و سفر می گذرد.

به محضر شعرا و عرفا می رسد تا جویای چاره گردد. در سفرش به عراق با ”ابو علی حسن بن محمد ابن اسماعیل“ درد دل می کند و او به فردوسی پیشنهاد می نماید که داستانی از قرآن را منظوم نماید تا آذوقه آخرت گردد. فردوسی از این پیشنهاد استقبال می نماید و اثر بی نظیر "یوسف و زلیخا" را در اواخر عمرش به رشته نظم می آورد. داستان یوسف و زلیخا را با الهام از قرآن در قالب شش هزار و چهار صد بیت منظوم می کند.

یوسف و ز لیخای فردوسی پس از هزار سال، برای نخستین بار در سال هژده صد و هشتاد و نه میلادی توسط ”هرمان اته“ شرق شناس و ادیب المانی رسما به جهانیان معرفی می گردد.

صد سال بعد از آن، این اثر توسط دکتر صدیق به ایرانیان معرفی می شود. ولی گویا رازی که نباید فاش می شد، برملا می گردد.

غالب ادیبان از معرفی این کتاب به عامه مردم به خشم می آیند و چنان آب در خوابگه مورچگان می ریزد که همه سراسیمه می شوند و دست به توجیه و تخریب و تنبیه و تمسخر این اثر کهن می زنند. فقط به این خاطر که چند بیت اول این اثر، دال بر اظهار پشیمانی فردوسی از سروده های پیشین یعنی شهنامه و توبه وی از آن کار بوده است.

بیست و چهار نسخه از این اثر بی نظیر از دست یازی کوته فکران در امان مانده و چون گوهری از آن پاسداری می افسانه ، فردوسی پس از هفتاد سال و اندی توبه می کند و از تخم نفاق افگنی، تحقیر ترک ها، توهین اعراب ، شود. آری و رویا تراشی وغافل شدن از آخرت پشیمان شده و دست به دامن خدا می برد.

داستان قرآنی یوسف و زلیخا را ضمن اتابه و توبه نسبت به گذشته آغاز میکند:

بـه نظــــــم آوریـدم بسی داستان
ز افسانه و گـــــفتۀ باســــــــــتان

ز هـر گونـه ای نظــــم آراسـتم
بگفـتـم درو هر چه خود خواستم

اگرچه دلـــــم بـود از آن بامزه
همی کاشــتم تخـــم رنـج و بــزه

از آن تخـم کشتن پشـیمان شدم
گـره در دل و در زبـان بـرزدم

نگـــویم کنون نامه های دروغ
سـخـن را به گفتار ندهـم فــروغ

نکارم کنون تخم رنج و گنـــاه
که آمــد ســـپیدی به جای سیاه

دلم سیر گشت از فریدون گرد
مرا زان چه کو ملک ضحاک برد؟

ندانم چه خواهد بدن جز عذاب
ز کیخـسرو و جنگ افراسیاب

برین می سزد گر بخنـدد خرد
زمـن خود کجا کی پسندد خـرد؟

که یک نیمه عمر خود کم کنم
جــــهانی پر از نام رستم کنم؟

دلم گشت سیر و گرفتم ملال
هم از گیو و طوس و هم از پور زال

کنون گر مرا روز چندی بقاست
دگر نسپرم جز همه راه راست

نگـــویم دگر داســـتان ملـــوک
دلــــک سیر شد زآستان ملوک

پایان "

-------------------------------------------------
به پیش به سوی مبارزه با فساد اداری و آوردن صلح بین الافغانی!
به امید مبارزۀ هر چه سریعتر و هر چه دقیقتر در راۀ مبارزه با فساد اداری!
به امید مبارزۀ هر چه سریعتر و دقیقتر با ایران محوری ها و پاکستان محوری های مخرب در افغانستان عزیز!
به امید دقت به کوچکترین واحد های کاری در هر ساحۀ کاری ما!
به امید اتحاد و وحدت هر چه بیشتر اقوام شریف افغانستان!
به امید صلح، ثبات، عدالت اجتماعی، قانونیت، ترقی و رفاه برای مردم رنجدیدۀ ما