مبارزات تاریخی مردم در تاریخی که در ماضی بشر، آنان را آسایش و عظمت داده است، در ستیز دایم برای هستی، گاه یا همواره، بر گذشته ای می برد که در فراز تاریخ، جای آنان در بلندا بود؛ اما جبر تاریخ در فرود، سلسله ی حاکمیت ها را در تنوعی که بر تغییر، استوار است، در آدرس های تاریخی به فصل های می کشاند که تا روزگار معاصر،       چه گونه گی عظمت و افت مردمان، تنوع تاریخی در مهتری و کهتری می شود.  

در تاریخ ما، زمانی که تعدی عدو، حاد بود، مبارزان آزادی، اگر ایستاده گی را امر واجب در طرد دشمن، رهایی و خوداختیاری می دانستند، در جایی که حافظه ی آنان به یاد داشت، ستیز را نه فقط حق دفاع می شمردند، بل توجه بر این که خاستگاه آنان در فراز، روزی از چیره گی و حاکمیت حکایت ها داشت، با اهمیت مبارزه، به مردمانی انگیزه      می بخشید که در جبر تاریخ، ناگزیر بودند جدل کنند، اما به یاد داشته باشند این تلاش، در استمرار- در وحدت و اتحاد، می تواند ضامن احیایی شود که تقابل مهاجم و مدافع، در موضع قربانی، روزگاری خوشال بابا را در تداعی تاریخ شکوه، به یاد می اندازد:  

د بهلول او د شيرشاه خبرې اورم 

چې په هند کې پښتانه وو بادشاهان 

این خاطره، تاریخی از گذشته ای بود که مردان مبارز در ستیز خشن با مغول، یادشان نرفته بود، جبر تاریخی در شکل عدو، در برابر آنان به تحریف برخاسته است. 

گذشته ی حاکمیت در سرزمین هستی و فرهنگ (هند) مبارزان روزگار خوشال بزرگ را درس می داد تا در کارنامه ای که خود، فرهنگی از مبارزه برای اختیار اوج بود، به     هسته ای برسند که سال ها بعد، در نظام احمدشاه و تیمورشاه، هرچند در جای دیگر، اما فرصت می شود تا در حصار آن، مردمان اصیل بخشی از جغرافیای آسیا، در آرامش های اقتدار- به امر مدنیت و فرهنگ بپردازند.  

تداعی شکوه در شگفتی ای که در شعر خوشال بابا، رنگ می گیرد، مردان و زنان روزگار او را تحریک می کرد در تحرک دفاع قومی فراموش شان نشود، دست دراز تعدی، از چهره ی مغول، بر تاریخی نقش گرفته بود که در عقب آن، خود در مسند حکم، در مدنیتی سهم تاریخی داشتند که از راس آن، در جغرافیای عظیم هند، تمثال ها در نمایشی از قدرت و عظمت، دارایی های عظیم آنان در ساخت و سازی بود که در بی وفایی تاریخ، ناگزیر بودند در برابر مردمان بی گانه، آواره و وحشی، فراریان تاریخی آسیای میانه، مردمانی که در رخوت تاریخ آن روزگار، مفت و مجانی پخش شدند و در بازی های نامردانه، وقتی ابراهیم لودی، ختم سلاله ی ننگ شد، در جوار مردمان بی خرد خاین به قوم، حیله کنند و در آن هرج و مرج نامردی، فراریانی سریرنشین شوند که در کمتر از یک قرن تسلط لودیان در هند، در جغرافیای حاکمیت آنان، کم نبودند مردانی که وقتی شیرشاه سوری، اوباش مغول را تحقیر می کند، می توانستند سدی باشند تا در نقش تاریخ و مدنیت آنان، چند فراری مغول، بذری ننشانند که در واقعیت چهره ی تاریخ، 250 سال با نماد هایی از ظلم بر مردم (تاج محل) هرگز فراموش نمی کنیم که به قول دکتور علی شریعتی «آری، این چنین بود برادر!» تاج محل را با سال ها رنج و چپاول مردم ساختند و پس از بیست سال، دستان و پا های بنایان و معماران را بریدند تا نمونه ی دیگر نیابد. 

خوشال بابا با تداعی روزگار عظمت قوم، از شکوهی الهام می گرفت که سال ها پس از او، مردی از تبارش (احمد شاه بابا) در عظمت باز یافته از نبوغ، ایثار و پیکار، وقتی در عزت نفس دور از تکبر، غزلی به زیبایی «فراموشی تخت دهلی» را برای اصالت های طبیعت خاکش، به یادگار می گذارد تا در یادواره ی شکوه آن، فراموش نکنیم نگرش بر تاریخ عظمت، ما را از شان مردمانی بهره می دهد که اگر در جغرافیای افغانستان ما،    حبل المتین افغانیت است، بدانند که راز این حقیقت، در تاریخ شکوه و عظمت می رسد. 

ستا د عشق له مينو ډک شول ځيګرونه 
ستا په لاره کې بايلي ځلمي سرونه 

تاته راشمه زړګی زما فارغ شي 
بې له تا مې انديښنې د زړه مارونه 

که هر څه مې د دنيا ملکونه ډير شي 
زما به هير نه شي دا ستا ښکلي باغونه 

د ډيلي تخت هيرومه چې را ياد کړم 
زما د ښکلي پښتونخوا د غرو سرونه 

د رقيب د ژوند متاع به تار په تار کړم 
چې په تورو پښتانه کا ګزارونه 

د فريد او د حميد دور به بيا شي 
چې زه وکاندم پر هر لوري تاختونه 

که تمامه دنيا يو خوا ته بل خوا يې 
زما خوښ دي ستا خالي تش ډګرونه 

احمد شاه به دغه ستا قدر هير نه کا 
که ونيسي د تمام جهان ملکونه 

عظمت نهفته در این سروده، این تخلیق زیبای تاریخی را جزو میراث های فکری ما در پاسداشت از اصالت ها و شکوهی کرده است که کمتر افغان اهل وطن و مردان بزرگ، وجود دارد که از خوانش آن مبرور نشود و یاد نکند؛ اما احمدشاه بابا در نوستالوژی این تخلیق، در متن شعر، از تاریخی می گوید که در کارنامه ی عظیم جهانگشایی، یاد همتباران مبارز، فرهنگی و زعیم در تاریخ بود:  

د فريد او د حميد دور به بيا شي 
چې زه وکاندم پر هر لوري تاختونه 

بابا، وقتی در میدان پیروزی- از پی تاخت ها می ایستد، به تاریخ می رود و از روزگاری می گوید که به یقین الهامی ست از تداعی شکوه تاریخ تبار.  

دور یا روگار حمید و فرید، گذشته ای که بود احمدشاه بابا در مقطع آن تاریخ، می دانست رسمیت حضور آنان در تاریخ، در خودپیدایی تصادفی نیست. آنان در پهنای سرزمین های بزرگ، سهامداران بزرگ مدنیت، فرهنگ و هنر بودند و در فرصت های فراز، در سریر دولت، ادای دین کرده اند. 

تداعی شکوه در شعر بزرگان ما، در روان شناسی این واقعیت تاریخی، در امر مبارزات مردم که پس از افول تیموریان هرات، اداره ی دولت ها را در تقسیم نیرو های متاخصم، نابود کرد، در حماسه هایی که از جنبش روشانیان با بهانه ی نوع فکر (گویا گرایش به فرقه و مذهب) اما نوستالوژی برای واقعیت های عظمت بود، تا احیای شکوه افغانی در 1747، در عقب و بعد این تاریخ، حتی تا کنون به مردم ما انگیزه دهد در تفکر عمق تاریخی واقعی و بدون ریا (افغان و افغانستان) از سهمی محافظت کنند که دست به دست به آنان رسیده است و در جغرافیای کنونی جهان، مسجل ترین نام و تاریخ با مسمی برای مردمانی ست که با گذشته ای از ایثار و قربانی، واحد سیاسی افغانستان را مفت و رایگان به دست نیاورده اند.  

تداعی شکوه در شعر بزرگان ما، جوهر و درونمایه ی ایدیالوژی برای سعی و تلاش در پاسداشت، حفظ خاک و هویت است.    

یادآوری: 

از دوست گرامی ام، سپین سهار، تشکر می کنم که در تهیه و ارسال ابیات خوشال بابا، زحمت کشید و گزیده ای از این زحمت (یک بیت) را در این نوشته، استفاده کردم.