کتاب سرگذشت یک رئیس جمهور (بخش ۲۶)

نویسنده: شریف منصور 

 

 

                             تصرف وزارت داخله، آزادی رهبران

 

همانند وزارت دفاع، وزارت امور داخله هم به آسانی به چنگ کودتاچیان افتاد و آنها موفق شدند با کمک عوامل حزب دموکراتیک خلق افغانستان که در وزرات داخله کار میکردند آن وزارت را بدون کوچک ترین مقاومتی تسخیر کنند، ژنرال عبدالقادر می گوید : 

حزبی هایی که در وزارت داخله بودند، وزارت را گرفته بودند و تره کی و کارمل و کسانی که بندی بودند را آزاد کرده بودند. آنها را بیرون کرده بودند و نمیدانستند کجا  ببرند. آنها را به رادیو افغانستان برده بودند.[1]

یکی از این عوامل آقای ژنرال غنی صافی بود، او در کتابش می نویسد :

« دو عراده تانک زنجیر دار، یک عراده بیردم با یک عراده موتر جیپ روسی مخابره دار از دروازه جنوبی داخل احاطه وزارت شدند و در اطراف تعمیر چهار منزله [طبقه] وزارت توقف نموده بلا معطل منزل چهارم تعمیر را تحت آتش ده شکه [تیربار سنگین] قرار دادند. تعمیر به لرزه درآمد شیشه های منزل چهارم شکست و ریخت مامورین و کارمندان که همه شان افسران پولیس بودند سراسیمه شده این طرف و آن طرف می دویدند... من در این هنگام در کارنر زینه [گوشه پله] بین منزل اول و دوم قرار داشتم. از موتر جیپ یک نفر جکتورن بلند قامت کلاشینکوف به دست با لباس دگری و کلاه تانکیست پایین گردید و از لوداسپیکر [بلندگو] دستی اش آواز بلند گردید که میگفت: افسران، خورد ظابطان، مامورین و سربازان شریف وزارت امور داخله انقلاب است انقلاب. وزارت دفاع، رادیو و تلویزیون و قوه گارد ملی به دست قوه انقلابی است. رئیس جمهور داود با کابینه اش تحت محاصره شدید قرار دارد. سلاح دست داشته خود را به زمین بگذارید و به محل تجمع که در صحن وزارت تعیین شده جمع شوید ما با کسانی که مقاومت نکنند کاری نداریم هر چه زودتر به محل تجمع حاضر شوید. وقتی این آواز را شنیدم ذهناً مخالف چنین آواز و اعلان نبودم فکر کردم که مقابله تفنگ کره بین با بیست عدد مرمی با تانک محاربوی بیهوده بوده و یک حماقت محض است،  از زینه [پله به سوی] پایین به حرکت شدم. سلاح خود را به عنوان تسلیم سرچپه [برعکس] گرفته به زمین پرتاب نمودم و هر دو دستم را بالا گرفته به طرف محل تجمع رفتم . آهسته آهسته افسران یکی پس از دیگری با دستان بالا بدون سلاح به محل تجمع آمدند.»[2]

 

البته تسخیر وزارت داخله به معنای عدم مقاومت نیروهای پولیس نبود، این نیرو ها در دسته های مختلف به مقاومت در برابر کودتا پرداختند. در یک مورد همه نیروهای یک دسته شکست خوردند به اسارت کودتاچیان درآمدند، ژنرال  عبدالقادر می گوید:

پولیس ها برای کمک به وزیر داخله به طرف ارگ میرفتند. اما پیش روی «فروشگاه بزرگ افغان» متوقف شده بودند. یک نفر که بعدها به آلمان رفت و حالا نمیدانم کجاست- در قوای چهار زرهدار کار میکرد. نامش را به خاطر نمی آورم. - تانک را پیش روی فروشگاه نگه داشته بود و هر چه پولیس آمده بود را بندی کرده بود. آن ها را به زیر زمینی های فروشگاه بزرگ افغان انداخته بود. [3]

 

در یک مورد دیگر هم نیروهای پولیس برای جلوگیری از پیشروی کودتاچیان به سمت ارگ تلفات سنگینی دادند، آقای سید قاسم رشتیا می نویسد:

روز ۷ ثور مقارن ظهر صدای فیرهای توپ و ماشیندار در شهر شنیده شد. چون منزل من در شهر نو و از مرکز شهر دور بود برای معلوم کردن اوضاع شخصی را فرستادم که احوال بیاورد. او پس از یک ساعت برگشته گفت: جنگ بالای قصر ریاست جمهوری به شدت جریان دارد و [من] موترهای پولیس را دیدم که به مقابل تانک ها در چهارراهی پشتونستان اخذ موقع کرده بودند تا از پیشرفت آنها به طرف ارگ ممانعت کنند. لیکن تلفات زیاد داده کاری از پیش برده نتوانستند.[4]

 

پس از تسخیر وزارت داخله، اینک زمان آزاد کردن رهبران زندانی فرارسیده بود. ژنرال غنی صافی میگوید که او در این زمینه با کودتاچیان همکاری کرد و نه تنها محل زندانی شدن آنها را به کودتاچیان نشان داد بلکه شخصا دستبندهای رهبران زندانی را باز کرد:

«جکتون [توفیق] برای قومندان عمومی [محمد طاهر] گفت: رهبران حزب در کجا رندانی اند؟ قومندان جواب داد: به من معلوم نیست در وزارت داخله هیچکس بندی [زندانی] نیست. جکتورن توسط کلاشینکوف سه فیر تهدیدی و هوایی نمود و گفت کشتن خودت مانند یک گنجشک به من اهمیتی ندارد بگو که رهبران حزب ما در کجا زندانی اند؟ من که در فاصله کمی از آنها استاد [ایستاده] بودم قوماندان عمومی اشاره به طرف من کرد و برای جکتورن گفت: برای سمونیار معلوم است و با دست به طرف من اشاره کرد. جکتورن از من پرسید: واقعا رهبران در ولایت کابل زندانی اند؟ گفتم بله آن ها در نظارت خانه [بازداشتگاه موقت] ولایت کابل زندانی اند. [توفیق] گفت: عجله کنید یک موتر [اتوموبیل] بگیریم و غرض [برای] نجات آن ها اقدام کنیم... توفیق احمد خودش دریوری [رانندگی] را بدوش گرفته مرا پهلوی خود و دو نفر افسر به نام های یوسف سحر و سید رحیم لمری بریدمنان قوای نقلابی و دو نفر سرباز مسلح را با خود گرفته به طرف چهارراهی قوای مرکز در حرکت شدیم. من تعجب کردم که ولایت کابل به طرف شرق و موتر به طرف غرب حرکت میکند.‌ توفیق احمد گفت از چهارراهی قوای مرکز که تانک ها و وسایط محاربوی ما در آنجا قرار دارند میرویم تا دو عراده تانک را با شما موظف سازم... به چهار راهی شفاخانه قوای مرکز رسیدیم که قطار طویل [صف طولانی] از اینجا الی چهار راهی انصاری وات صف بسته بودند. جکتورن از این محل دو عراده تانک زنجیر دار را با مرتبات آن گرفت از راهی که آمده بودیم واپس به طرف وزارت داخله حرکت کردیم در دروازه وزارت داخله توفیق از موتر پیاده شد و برای ما گفت: من در وزارت داخله می باشم شما با این دو عراده تانک به ولایت کابل رفته رهبران زندانی را آزاد سازید و به رادیو افغانستان برسانید که اعلامیه انقلابی را پخش نمایند، رادیو قبلا به تصرف قوای انقلابی درآمده است... بعد از اینکه به طرف ولایت کابل در حرکت شدیم در دل خیلی تشویش داشتم زیرا از صبح الی عصر مدت زیادی گذشته بود در چنین حالات تشنج بدیهی است که حالات خیلی زود زود تغییر میکند. [ترس عبدالغنی از این بود که دولت پس از شروع کودتا رهبران زندانی را از بین برده باشد]  در اثنای حرکت به جانب ولایت کابل به طور عاجل [سریع] پلان عملیات را با خود سنجیدم، اگر از دروازه شمالی ولایت کابل عملیات صورت گیرد تولی قرارگاه مقاومت خواهد کرد که در اثر تبادله آتش تانک های ما مستقیما نظارت خانه تخریب می شود و اگر از دروازه غربی داخل شویم موجودیت درختان بزرگ، تعمیر پخته کاری سارنوالی [دادستانی] و محاکم عدلی مانع پیشرفت وسایط به طرف نظارت خانه میشود. لهذا تجویز [تصمیم] گرفتم تا از راه سالنگ وات دیوار احاطه جوار نظارت خانه را توسط تانک ها باید تخریب نمود... بعد از اینکه دیوار تخریب گردید وسایط به آسانی بدون کدام مقاومت به لب جوی جاری که پهلوی دروازه نظارت خانه قرار داشت رسیدیم... قوماندانی امنیه کابل دروازه عمومی سمت شمال را با سلاح خفیف که به دسترس داشت تقویت نموده بود. دروازه غربی که به نام دروازه پاسپورت شهرت داشت توسط موترهای اعاشه لوژستیک مسدود گردیده بود. بالای [پشت] بام های توقیف خانه، نظارت خانه، توقیف زنانه و ورکشاپ [تعمیرگاه] های آمریت تخنیک پوسته های اضافی با تفنگ های کهنه ۳۰۳ بور ایجاد  و تقویت شده بود و تعدادی سربازان خدماتی  و افسران شعبه ها داخل موضع شده بودند. از موتر جیپ پیاده شدم بالای تمام افسرانی که بالای بام ها اخذ موضع کرده بودند صدا کردم تا بدون کدام مقاومت پائین شوند و سلاح خود را به زمین بگذارند از تسخیر وزارت امور داخله و اسیر گرفتن قومندان عمومی ژاندارم و پولیس برایشان ابلاغ نمودم. افسران گفته مرا باور کردند زیرا من هم یکی از افسران برحال و مسئول یکی از آمریت های قومندانی امنیه ولایت کابل بودم. همه از مواضع شان پائین شدند... بالای دفتر قومندان امنیه، والی کابل و آمر امنیت کابل فیر های دهشکه نمودیم و تعمیر را تحت آتش قرار داده بودیم ولی از طرف مقابل کدام فیری صورت نگرفت... به این صورت نظارت خانه در اشغال ما قرارداشت به کدام مشکلی برخورد نکردیم به اتفاق یوسف سحر و سید رحیم و محمد ابراهیم به اتاق نمبر ۱ رفتیم، سلام دادم و الچک [دستبند] های دست نور محمد تره کی را باز نمودم. تا این لحظه تره کی نمیدانست که چه واقع شده، برایش تبریک گفتم تعجب کنان به طرفم نگاه میکرد یوسف سحر و سید رحیم که در پهلویم ایستاده بودند با تره کی کدام شناخت قبلی نداشتند. برایش گفتم: پیروزی انقلاب را به شما تبریک می گویم شما اکنون آزاد هستید. گفت: چه میشنوم، انقلاب؟ کدام انقلاب؟ این فیرها از انقلاب است یا بر ضد انقلاب؟ گفتم این فیرها از انقلاب است... گفت انقلاب از طرف کی و ازکجا آغاز شده است؟ گفتم انقلاب از طرف ح.د.خ.ا توسط قوای چهار و قوای پانزده زرهدار آغاز گردیده است تا حال وزارت دفاع، وزارت داخله و رادیو افغانستان اشغال گردیده و محمد داود خان رئیس جمهور با اعضای کابینه اش در ارگ جمهوری محاصره اند. گفت مرا اکنون کجا میبرید؟ گفتم شما را با رفقایتان به استیشن رادیو افغانستان می بریم. اگرچه با شنیدن این جملات لحظه به لحظه در چهره اش تغییر وارد میشد باز هم از اینکه مرا به حیث یک افسر رژیم برحال می‌شناخت صد فیصد یقین نکرده بود و می گفت: من که در زندان هستم از بیرون خبر ندارم. به هر صورت تره کی را از اطاقش بیرون آوردم. من با یوسف سحر و سید زحیم به اطاق نمبر ۲ رفته الچک [دستبند] های دست ببرک کارمل را هم باز نمودم. او هم از این قیام مسلحانه خبری نداشت. نور محمد تره کی و ببرک کارمل را وقتی از اطاق هایشان بیرون آوردم و برایشان از انقلاب تبریک می گفتم آنها اصلا از این قیام و کودتا هیچ آگاهی و اطلاعی نداشتند.وقتی برایشان از پیروزی انقلاب تبریک میگفتم باور نمی کردند. بی خبری و چهره های حیرت انگیز منشی اول و دوم حزب از قیام مسلحانه و کودتا برای من هم سوالی خلق نموده بود که این چگونه قیام خودسر است که رهبران حزب از آن اطلاعی ندارند. اندکی بعد وقتی که [همه] ۹ نفر را از اطاق های شان به صحن نظارت خانه بیرون آوردم معلوم گردید که این قیام به ابتکار متهورانه حفیظ الله امین صورت گرفته بود. به همین ترتیب به حساب نمرات اطاق ها دستگیر پنحشیری، عبدالحکیم شرعی جوزجانی، دکتر شاه ولی، محمد حسن ضمیر صافی، حفیظ الله امین، محمد حسن بارق شفیعی و سلیمان لایق را یکی پس از دیگری آزاد نمودم ولی حفیظ الله امین مثل اینکه از موضوع آگاهی داشته باشد خیلی خوش و سرحال به نظر میرسید. من هم که از اجرای عملیات موفقانه و بدون تلفات و ضایعات راضی و سر وجد آمده بودم از بی احتیاطی و هیجانی بودنم کلید الچک امین در حین باز کردن شکست و یک حلقه الچک در بند دست امین قفل شده باقی ماند.» [5]

 

رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان پس از آزادی از بازداشتگاه موقت، سوار بر تانک به رادیو رفتند و در آنجا جلسه ای فوری برگذار کردند، ژنرال محمد نبی عظیمی می نویسد:

«تانک ها ديوار احاطه ولایت کابل را تخریب کرده، رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان را رها نموده و بالای تانک های خویش ارکاب می نمایند. در طول راه تانکی در یکی از چهارراه ها توقف میکند . حفیظ الله امین از دریچه تانک در حالی که دستانش با اولچک بسته شده است، سر خود را بیرون کرده و دستانش را برای سربازان و افسران کودتاچی و رهگذران تکان میدهد. اين ژست در آن لحظات حساس محبوبیت وی را در بین طرف داران خلقی اش بالا می برد. تانک ها حرکت میکنند و به سوی راديو افغانستان به راه می افتند. رهبران بعد از ساعتی به طرف قرارگاه قوای هوایی و مدافعه هوایی حرکت میکنند. در آنجا کمیته مرکزی ح.د.خ.ا تشکیل جلسه میدهد و حفیظ الله امین موظف میگردد تا اعلامیه شورای نظامی را که در آن خبر سقوط دولت محمد داوود خان به مردم اطلاع داده میشود، ترتیب نماید. طبیعی است که نشر آن بالای اعضای ح.د.خ.ا در تمام اردو تاثیر گوارا بر جای میگذارد و باعث میگردد تا آنها قوماندانان خویش را در قطعات اطراف خلع سلاح و گرفتار نموده ، قدرت را به دست گیرند. بعد از نشر اعلامیه افسران بخش پرچمی حزب کلاً فعال میگردند و همراه با رفقای خلقی خویش کار هماهنگ و مشترک را پیش میبرند.» [6]

 

اعلامیه به دو زبان رسمی کشور نوشته شده بود و از نابودی محمد داود و دولت او خبر میداد: 

«برای اولین بار در تاریخ افغانستان به آخرین بقایای سلطنت، ظلم و استبداد قدرت خانواده نادری پایان داده شد و تمام قدرت دولتی به مردم انتقال یافت. قدرت دولتی اکنون در دست شورای نظامی_انقلابی است.  

 

اسلم وطنجار و ژنرال عبدالقادر آن اعلامیه را خواندند. ژنرال قادر اما میگوید که او با ناراحتی و اوقات تلخی اعلامیه را خواند و این حرف ها فرمالیته بود : 

«حزبی هایی که در وزارت داخله بودند، وزارت را گرفته بودند و تره کی و کارمل و کسانی که بندی بودند را آزاد کرده بودند. آنها را بیرون کرده بودند و نمیدانستند کجا ببرند. آنها را به رادیو افغانســتان برده بودند. وقتی به رادیو رسیدم گفتند «امین و سلیمان لایق آنجا هستند.» امین را ندیدم. سلیمان لایق آنجا بود. کاغذی به دستش بود. گفت: «بیا این را بخوان!» وطنجار هم با تانک خود آمده بود. همان جا بود. من به وطنجار گفتم: «برو بخوان!» اوقاتم تلخ بود [بخاطر] حالتی که در میدان هوایی دیده بودم... اعلامیه پشتو را وطنجار خواند. متن فارسی را به من دادند. خواندم. خواندیم که : «خاندان آل یحیی از بین رفت. حکومت به دست انقلابیون افغانستان است. ای پدران! ای  بزرگان! ما اولاد شما هستیم. بنا بر آرمان های دیرینهء شما این عمل را انجام دادیم...» همین گپ های فرمالیته...»[7]

 احتمالا پس از پخش این اعلامیه بود که خبرگذاری های مختلف، خبر نادرست کشته شدن رئیس جمهور محمد داود خان را پخش کردند. رئیس جمهور برای تقویت روحیه هوادارانش، دستور داد که خبر زنده بودن او و نبرد نظامیان وفادار به دولت با کودتاچیان را پخش کنند. جناب وکیل ابوی، یکی از شخصیت های فرهنگی افغانستان که در آن زمان در آزانس باختر مشغول فعالیت بود، در این مورد می نویسد:

«ارگ چاشت روز محاصره شده رییس جمهور با کابینه درون ارگ اند و اوضاع به سرعت تغییر می کند. صبح همان روز با بلند شدن شلیک ها و اولین گلوله بر وزارت دفاع رییس جمهور می گوید نمی دانسته  اوضاع چسان به یکباره گی به وخامت می رود. وی می گوید مسولیت همه این ناآرامی ها به دوش می کشد. زمان به کندی سپری می شود و ما  در آژانس باختر از قبل از ظهر روز خبر هایی را از طریق آژانس های خبری گرفته ایم که در کابل به کمک اتحاد شوروی کودتای خونینی  رخ داده است. انباری از خبر ها... حالا عصر روز است و همه ما سراسیمه مصروف دریافت اخبار هستیم که  دکتر عبدالرحیم نوین وزیر اطلاعات و کلتور از ارگ با معاون ما (آن زمان رییس نه داشتیم.ابوی) در تماس شد که از جریان خبر ها مطلع شود گفت «مسئول امروزی اخبار خارجی کیست؟» معاون ما از من  «ابوی» نام برد که اتفاقا در دفترش بودم. 
دکتر نوین که مرا از نزدیک هم می شناخت با بسیار تمکین و آرمش  پرسید:
«وکیل چه احوال است؟» آخرین خبر را به اطلاع او رسانیدم. او به من گفت «لودسپیکر تلیفون بلند است و رییس صاحب جمهور امر می کنند تا خبر  را دوباره بخوان تا همه بشنوند.»
من این خبر را با گلوی گرفته به همه آنها که رییس جمهور محمد داودد خان  هم حضور داشتند  از آژانس خبری رویتر به خوانش  گرفتم. 
« در افغانستان کودتای نظامی رخ داده ارگ در محاصره است گلوله باری  به سختی ادامه دارد. گفته می شود رییس جمهور محمد داوود خان به قتل رسیده است»
صدای رییس جمهوری را شنیدم که اخبار را تکذیب می کرد. دوکتور نوین به من گفت  «رییس صاحب جمهور الحمد الله زنده اند خبری ترتیب دهید که از زنده بودن رییس صاحب جمهور و دفاع از نظام مژده دهد.» آژانس باختر همین کار را کرد. دوباره با دوکتور نوین درتماس شدم حینی که با ایشان در حال مکالمه بودم انفجار مهیبی رخ داد و رابطه تلیفونی ما قطع شد.» [8]

 

برمیگردیم به موضوع پخش اعلامیه سقوط محمد داود خان. رئیس جمهور زنده و سلامت در میان همکارانش نشسته بود که اعلامیه نابودی خود و حکومتش را از رادیو شنید، آن هم از زبان افسرانی که تا روز قبل به وفاداری ها آن ها ذره ای شک نداشت، آقای عطایی می نویسد:

«هوا تاریک شده بود. از فیرهای مسلسل دیگر چیزی به گوش نمی رسید. رادیو افغانستان شروع به نشرات کرده بود. دو نفر صاحب منصبان به نام های محمد اسلم وطنجار و عبدالقادر به زبان های دری و پشتو ابلاغیه را نشر کردند که در آن از انهدام و نابودی والاحضرت سردار محمد داوود و حکومتش سخن رانده میشد. وزیر ماليه تمسخر کنان گفت: «تو ببین این وطنجار را!» رادیوی بی بی سی هم از کودتای کمونیستی در افغانستان خبر داد و گفت: «سرنوشت رئیس جمهور هنوز نا معلوم است.» [8]

 

اگرچه این اعلامیه نقش به سزایی در تقویت روحیه کودتاچیان داشت اما صدور این اعلامیه، تنشی میان رهبران حزب دموکراتیک خلق به وجود آورد و ببرک کارمل مخالفتش را با پخش شدن این اعلامیه نشان داد، کشتمند می نویسد:

«از همان آغاز اعلام «انقلاب»، اختلافات جدی در میان اعضای رهبری حزب متبارز بود. اختلاف، نخست میان ببرک کارمل از یکسو و ترکی و امین از سوی دیگر، درباره متن اعلامیه علنی گردید. کارمل مخالف آن بود که گفته شود: محمد داود از بین رفته است. زیرا هنگامی که این اعلامیه پخش گردید، هنوز محمد داود و اعضای خانواده وی در قید حیات بودند و از بین نرفته بودند . او اظهار میداشت که درباره سرنوشت شخص وی و همکاران نزدیکش در آینده دادگاه باید تصمیم بگیرد. ولی ترکی و امین پافشاری کردند که از بین رفتن وی از پیش اعلام گردد تا هواخواهان او در هر جایی که هستند مایوس شوند و مردم به نظام جدید انقلابی امیدوار گردند.» [9]

 

کودتاچیان به آسانی توانستند جلوی آمدن نیروهای کمکی جلال آباد را هم بگیرند.  ژنرال یونس خان فرمانده فرقه ۱۱ جلال آباد با نیروهای تحت فرمانش به سوی پایتخت در حرکت بودند اما قبل از آنکه نیروهای کمکی به کابل برسند اسلم وطنجار یکی از فرماندهان کودتای هفت ثور آقای یاسین محشور را به سروبی فرستاد که پل بزرگی را که در ماهیپر قرار داشت منهدم کند، با انهدام این پل راه عبور ژنرال به کابل قطع میشد اگر چه پس از رسیدن آقای محشور و سربازانش به آنها دستور داده شد که از منهدم کردن پل خودداری کنند اما خبر نادرست انهدام این پل باعث شد که ژنرال یونس خان برگردد،  ژنرال محشور میگوید:

«نیمه های روز بود که من و سربازانم بسوی ماهیپر حرکت کردیم. هدف ماموریت ما از بین بردن پل بزرگی بود که سرک (شاهراه عمده جلال آباد - کابل را با هم وصل میکرد. من با یک تانک و دگروال (سرهنگ) طاهر خان قوماندان کندک دافع هوا [گردان پدافند هوایی] با چند سرباز در ماهیپر منتظر دستور بودیم . نیمه های روز بود که به ما اطلاع رسید که نباید پل را از بین ببریم. در همین جریان قوماندان فرقه ۱۱ ننگرهار با صدها سرباز بسوی کابل در حرکت بود اما به او اطلاع رسیده بود که ما پل را نابود کرده‌ایم . قوماندان فرقه یازده در بازگشت در منطقه درونته در جلال آباد از سوی یک سرباز کشته شد و نیروهای کمکی نتوانستند به کابل برسند.» [10]

 

 

در بعد از ظهر روز ۷ ثور جنگنده های قوای هوایی پس از چند ساعت تاخیر وارد عمل شدند و ارگ را بمباران کردند. ژنرال عبدالقادر که قرار بود حمله هوایی به ارگ را سازماندهی کند می گوید که او دستگیر و تحت نظارت گرفته شده بود اما سلیگ اس هاریسون با استناد به صحبت های وابسته نظامی سفارت هند در کابل مینویسد که ژنرال قادر برای شرکت در کودتا به اجازه جی.آر.یو و موافقت مشاوران روسی نیاز داشت به همین خاطر شرکت در کودتا را تا زمان کسب اجازه و موافقت به تاخیر انداخت: 

«رئیس ستاد قوای هوایی، ژنرال عبدالقادر، یک فارسی زبان غیر پشتون بود‌، با این حال روابط مستحکمی با پرچمی ها نداشت. او در شوروی توسط جی . آر . یو آموزش دیده بود و اگرچه به داود در تصاحب قدرت کمک کرد اما بعدا تغییر موضع داد. امین در مورد قادر بدگمان بود، اما برای اینکه مطمئن شود که نیروی هوایی در کودتا شرکت میکند مجبور شده بود برای او نقش اساسی منظور نماید. بر اساس طرح امین، قادر باید فرماندهی ستاد مرکزی اش در پایگاه هوایی بگرام را در ساعت ۹ صبح کودتا به یک افسر خلقی واگذار کرده و خود با هلیکوپتر رهسپار میدان هوایی کابل میشد. از آنجا او باید به قصر ریاست جمهوری حمله هوایی میکرد. اما قادر فرماندهی را واگذار نکرد و تا اوایل عصر در دفتر خود ماند.

بعضی از خلقی ها ادعا میکنند که وی برای حمایت از کودتا مردد بود. به همین سبب خود را در دفترش محبوس کرده بود. اما مدافعان وی اظهار میکنند که طرفداران داود او را برخلاف تمایلش زندانی کرده بودند . کلنل "مدهو سمیران" وابسته نظامی سفارت هند که در آن موقع روابط وسیعی با نیروی هوایی افغانستان داشت، عقیده دیگری دارد. به گفته او، تصور اغلب افسران عالی رتبه نیروی هوایی این بود که قادر جی.آر.یو را در جریان طرح کودتای امین گذاشت اما دستور همکاری به وی داده نشد. سمیران اشاره کرد که در اوایل ۱۹۷۸ میلادی، حدود ۳۵۰ مشاور نظامی و تکنسین روسی در کابل به سر میبردند و بسیاری از آنها در کنترل زمینی و راه اندازی موشک های ضد هوایی مستقر در پایگاه های هوایی بگرام و کابل همکاری داشتند. به نظر وی برای نیروی هوایی مشکل بود که بدون کمک تکنسین های روسی وارد عمل شود. وی گفت، قادر پیوستن به کودتاچیان را به ناچار تا زمانی که مشاوران روسی اعلام موافقت نکرده بودند، به تاخیر انداخت.» [11]

 

 

چند ساعت پس از شروع کودتا، کودتاچیان با سرکوب نیروهای محافظ میدان هوایی خواجه رواش و کشتار بی رحمانه ده ها تن از افسران قوای هوایی، قوای هوایی و پدافند هوایی را در اختیار گرفتند. ژنرال محمد نبی عظیمی می نویسد:

 

«در استقامت قوای هوایی، در ساعت ده و نیم صبح یک ستون دیگر تانک حرکت کرده، در نظام قراول هوایی توسط جگرن نظر محمد پیلوت و سید محمد گلابزوی به سوی قراول هدایت شده بالای قرارگاه هوایی آتش می‌گشایند. قومندان مفرزه محافظ میدان هوایی خواجه رواش دگرمن خان جان مقبل (شاعر) قطعه خویش را که مصروف اتن ملی و جشن سرور است به سرعت جمع نموده و بالای تانک ها آتش میکنند اما تانکیست ها به وی امان نداده او را به قتل می رسانند و افراد وی پراکنده میشوند. تانک ها به کمک افسران خلقی قوای هوایی و مدافع هوایی و (محل چنار) را به دست می آورند. عده ای از افسران غیر وابسته بدون کدام جرمی به قتل رسانیده میشوند و عبدالقادر سوار بر هلیکوپتری خود را به بگرام می رساند. 
در میدان هوایی بگرام سید داود ترون مسلط گردیده، تعدادی از افسران غیر وابسته را به نام مخالفت با کودتا، در نزدیکی خط رنوی بدون کدام جرمی به قتل می رساند. آنتونی های من تعداد آن ها را سی نفر ذکر کرده است.» [12]

آنتونی های من همانطور که ژنرال عظیمی گفت تعداد افسرانی که تیرباران شدند را سی نفر نوشته است: 

«عبدالقادر توانسته بود کنترل پایگاه هوایی بگرام را پس از اینکه سرگرد داود ترون خودش با مسلسل سی نفر از افسران نیروی هوایی را که تسلیم شده بودند کشت به تصرف خود درآورد.» [13]

 

ژنرال عبدالقادر هم بی آنکه نامی از داود ترون ببرد کشتار بیرحمانه پرسنل قوای هوایی را تائید میکند: 

 

«طبق پلان، میدان [هوایی] بگرام به »قادرعاکا« سپرده شده بود. قرار بر این بود که به محض فیر وطنجار، قادر عاکا و کسانی که با او بودند میدان را محاصره کنند و در کنترول بگیرند. قومندان میدان و همهء مخالفین باید دستگیر میشدند، اما نباید کشته میشدند. [14]

قومندان مدافعه را برده بودند. ستار خان، سر انجینیر قوای هوایی، تیمورشاه رئیس لوژستیک قوای هوایی و مدافعهء هوایی، دین محمد نورســتانی قومندان هوایی همه را دستگیر کرده بودند و برده بودند . من هنوز نمیدانستم آن ها را کشته اند. به من گفتند که آن ها را دستگیر کردند و بردند..‌.وقتی به قومندانی مدافعه نزدیک شدم، صدای رگبار »په په شه« آمد... وقتی رسیدم، به من گفتند که «دشتی» و یاور وزیر داخله را آوردند و کشتند.»[15]

 

ویلهلم دیتل می گوید که جنگنده های پایگاه هوایی سبزوار برای کمک به رئیس جمهور به کابل آمدند ولی نتوانستند با او و یا کس دیگری تماس رادیویی برقرار کنند به همین خاطر بدون شلیک حتی یک بمب به پایگاه شان برگشتند : 

«ژنرال رسولی در همین هنگام [حدوداً ۹ صبح] از پایگاه نیروی هوایی شیندند [سبزوار] تقاضای کمک نمود. ژنرال اطمینان چندانی به خلبانان پایگاه های کابل و بگرام نداشت...[16] اولین پرواز هواپیماهای شکاری بر روی کابل از ساعت ۲ و نیم بعد از ظهر شروع شد. این هواپیما ها مربوط به پایگاه هوایی شیندند [سبزوار] بود که به قصد کمک به داود، به پرواز درآمده بودند. از آنجایی که این هواپیما ها تا کابل حدود هفتصد کیلومتر را پشت سر گذاشته بودند فقط ده دقیقه می توانستند در آسمان کابل باقی بمانند. افرادی که در کاخ ریاست جمهوری مستقر بودند از بخت بد نتوانستند با این هواپیما ها تماس رادیویی برقرار کنند. به همین جهت برای خلبانان هواپیما ها مشکل بود که دوست را از دشمن تشخیص دهند. هواپیما ها بعد از ده دقیقه پرواز در آسمان کابل به مرکز شیندند مراجعت کرده و بمب ها و راکت های خود را دست نخورده همراه خود بردند.»[17]

 

پس از آن جنگنده های قوای هوایی برای کمک به کودتاچیان وارد صحنه نبرد شدند. هواداران رئیس جمهور می پنداشتند که قوای هوایی به سرعت کودتاچیان را سرکوب خواهد کرد اما برخلاف تصور آنها قوای هوایی در اختیار کودتاچیان قرار گرفته بود، آقای تاجیار می گوید:

«دریور وزیر دفاع به دروازه شرقی گارد آمد. او شارژور [خشاب] تفنگچه وزیر صاحب را آورد و برایم گفت : «وزیر صاحب دفاع ملی جاغور [خشاب] تفنگچه خود را طور نشانی برای قوماندان گارد ارسال کرد، که پریشان نباشید و گفت به قوماندانی هوايی امر داده ام که طیارات پرواز کنند و تانک های باقیمانده را از بين ببرند.» شارژور را گرفتم تا اين نشانی مهم را برای قوماندان گارد برسانم. حوالی ساعت سه يا چهار بجه بعد از ظهر يک نفر عسکر از تولی تورن غلام ربانی محافظ دایمی منزل رییس جمهور نزدم آمد و درخواست کمک و صاحب منصب را نمود. از او پرسیدم: «صاحب منصبان شما کجا هستند؟» گفت: «همه فرار کرده اند.» بریدمن معاذالله خان را از تولی اول کندک [گردان] اول به حیث وکیل تولی عوض ربانی تورن، به منزل داوود خان فرستادم، اما او بعد از اخذ امر از قطعه فرار کرد. غلام ربانی تورن با ضابطان آن از جمله صاحب منصبان مورد اعتماد درجه اول قوماندان گارد و شخص رئيس جمهور بودند ولی در پیشبرد امور وظیفوی چندان جدیت نشان نمیدادند. (در روز کودتا غلام ربانی تولی خود را به يک خط مستقیم داخل موضع کرده بود. بمباردمان قوای هوايی کمونیست ها اکثر افرادش را به شهادت رسانید.) بعد ازاين که نشانی شاژور تفنگچه وزیر دفاع ملی برایم رسيد، منتظر آمدن طیارات بودم. حوالی بعد از ظهر صدای غرّش طیارات را شنیدم. آنها عوض کمک برای ما، برعکس بالای جزو تام های گارد جمهوری انداخت و بمباردمان را شروع کردند. يکي از طیارات بالای قصر دلگشا انداخت نمود و در نتیجه آن از طرف بلوک دافع هوای گارد که قوماندان آن دوهم بریدمن شاه محمود بود، ضربه متقابل به عمل آمد. در اثر آن يک طیاره مورد اصابت قرار گرفت و در ساحه ریشخور سقوط کرد. متباقی طیارات بالای قصر گلخانه بمباردمان میکردند.» [18]

 

با آنکه جنگنده های قوای هوایی به جای کودتاچیان، کاخ ریاست جمهوری را هدف گرفته بودند اما این کار تاثیر چندانی بر روحیه نیروهای وفادار گارد ریاست جمهوری نگذاشت، اما در داخل کاخ وضعیت چنین نبود و پیوستن قوای هوایی به دشمن، برای کسانی که در داخل کاخ منتظر شکست سریع دشمن بودند را مایوس کرده بود، آقای عطایی می نویسد:

«تلفون رئیس مصونیت ملی جنرال محمد اسماعیل رسید. او میگفت: «همین اکنون طیّاره های جت به طرف داری از دولت به پرواز آغاز کردند. امید است در چند لحظه دیگر به ماجرا خاتمه داده شود.»

 وقتی اين اطلاع را شنیدیم، غرش طیارات در فضا طنین انداز بود.
ساعت حوالی بين دو الی سه بعد از ظهر را نشان میداد. میخواستم  به منزل بالا بروم، با عمر داوود در اخیر زینه روبرو شدم. با او احوال پرسی کرده و جویا شدم که چرا به گلخانه نمی آید. گفت: «من با تفنگ در خانه خود بودم. هر که تجاوز میکرد، به رویش فير میکردم.»

 از اطلاع رئیس مصونیت ملی برایش گفتم و اندکی با هم صحبت کردیم. او گفت: «این جنجال که بگذرد، با يک پاک کاری در حکومت ، مسایل بايد بسیار جدی گرفته شوند.»

حال دیگر اعضای فامیل همه به گلخانه انتقال يافته و در اطاق های عقب دفتر رئيس جمهور جا داده شده بودند. مرحوم محمد نعیم، وزير ماليه، وزير داخله و يک يا دو نفر دیگر (نه اعضای کابینه) در اطاق رئيس جمهور با آن مرحوم یکجا بودند. ایشان [محمد  داوود]  از طریق تلفون با وزارت دفاع در تماس شد، ولی اوضاع بسیار مغشوش بود.

من در دهلیز نزدیک دروازه درآمد عمارت ایستاده و به فکر فرو رفته بودم. ديدم وزير ماليه با يک قبضه کلاشینکوف از زینه پایین آمد. هر دوی ما از آنجا بیرون شده، در چمن مقابل گلخانه ایستادیم. به کلاشینکوف اشاره کرده، پرسیدم: «این را چه میکنید؟»

 او گفت: «برادر! گفته نمیشود، اقلاً بتوانیم از خود دفاع کنیم.»

در اين موقع يک افسر گارد (عبدالحق علومی که بعداً پرچمی کلان از آب برآمد) به ما نزدیک شد و گفت: «تا از سر سینه ما کسی نگذرد، نمیتواند به شما نزدیک شود.»

هر دو دوباره داخل عمارت شدیم. او به زینه بالا شد و من در پایین ماندم. در اين اثنا ديدم مجید یاور (پسر باز محمد خان) از زینه به بسیار عجله پایین شد و از کلکینی [پنجره ای] که در نيمه راه زینه قرار داشت و به طرف باغ دلکشا باز میشد، با کلاشینکوف به سوی طیارات جت فیر میکند.

خود را به او رسانیدم و پرسیدم: «گپ چیست؟»

 مجید بدون اینکه به من نگاه کرده باشد، گفت: «آنها برخلاف ما عملیات ميکنند.»

اين کلمات وی امیدی را که با اطلاع رئيس مصونیت ملی خلق شده بود، به یاس مبدل گردانید. در همين وقت از کلکین ديدم که برج ساعت دلکشا هدف راکت طیاره قرار گرفته است.» [19]

 

منابع:
[1]  _خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر ، ص ۱۸۱

[2] _ شب های کابل ، ص ۶۹ و ۷۰

[3] _خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر ، ص ۱۸۲

[4] _خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا ، ص ۴۴۵

[5] _ شب های کابل، ص ۷۹_۹۶

[6] _اردو و سیاست ، ص ۱۴۳

[7]_ خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر ، ص ۱۸۱

[8] _21/8/2021 ,meta,  Wakil Abawi

[9] _قیام و جمهوریت سرطان ۱۳۵۲ ، ص ۲۲ و ۲۳

[10] _یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی ، ج دوم ، ص ۳۳۶

[12]  _تانک ها به دستور اسلم وطنجار بسوی کاخ ریاست جمهوری حرکت کردند ، وحید پیکان ، بی بی سی فارسی ، ۶ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۲۶ آوریل ۲۰۱۸

[12] _ پشت پرده افغانستان ، ص ۲۹ و ۳۰

[13] _ اردو و سیاست ، ص ۱۴۳ 

[14] _اردو و سیاست ، ژنرال محمد نبی عظیمی ، ص ۱۳۸

[15] _ خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر ، ص ۱۷۷

[16] _ همان منبع ، ص ۱۷۹ و ۱۸۰

[17] _ گذرگاه افغانستان ، ص ۵۲

[18] _همان منبع ، ص ۵۵ ، ۵۶

[19] _و آن گلوله باران بامداد بهار، بخش هژدهم ، ۱۷ جنوری ۲۰۰۹

[20] _ جمهوریت ، ص ۲۲ و ۲۳