خاطراتی از كابل پيشين
مصطفی عمرزی
تصويري كه از كابل امروز داريم، شهري را به ما معرفي مي کند كه بیش از همه به خاطر نفوس آن، مطرح است. این شهر برای جمعیت آن، خيلي كوچك می باشد. به کابل به عنوان پايتخت، هرگز اجازه داده نشد تا شان یک پایتخت واقعی را به دست آورد. ظرف چهار سال، آن قدر به فرق آن کوبیدند که به یک ویرانه مبدل شد.
پس از پایان جنگ های داخلی که به كابل بسیار زيان زدند، اين شهر تاريخي، با انبوه مردمي هم مواجه شد كه از دوردست ترين نقاطق كشور، آمده بودند. آنان از هرگروه و از هر قماش بودند.
كابل با ويراني دو سوم آن، براي بيش از چهار ميليون، فقط در يك گوشه اش پناه داده است. در واقع همین گوشه، عبارت از پايتخت افغانستان است. كوچه هاي انباشته از كثافات، جاده هاي تنگ، جويچه هاي مسدود، خانه هاي زور آباد، بدون نقشه، محلات فقیرنشین که حالا به نوک کوه ها و تپه رسیده اند، در هرج و مرج زنده گی، پايتخت ما را به منجلابي مبدل کرده اند كه شاید همه را فرو ببرد. در این ازدحام بیش از حد، نشست زمین که با ضیاع منابع آبی توام است، قبر این شهر را آهسته آهسته می کند.
با تصويري كه از كابل امروز، ترسيم کردیم، پرداختن به كابل قديم كه در اوج جنگ هاي تحميلي داخلي، بيشترين زيان را ديد، كابلي كه در طول تاريخ كهنش، بيشتر با چوب و گل، قامت برافراشته بود و با خلط اين دو ماده، تاب می آورد، اما نتوانست در برابر فولاد و آهنپاره ی سلاح ها مقاومت کند. کابل در نهايت خموشي، به گل نشسته است.
با چنان گذاري، مشكل است سراغ گذشته هاي كابل رفت و از زنده گي گذشته و مردمی كه قصه ها، داستان ها و حكايات زیاد مردي، شهامت، فقيرنوازي و سنت هاي نيكوي شان تاريخ ها دارد، یاد کرد.
با وجود خطرات و زیان ها، كشش و علاقه اي كه انسان ها را در هركجاي دنيا به مامن و خاك مي كشانند، ما را نیز مجبور مي کنند تا باز سراغ كابل قدیم برویم و آن را در ميان گرد و خاك تاريخ و در ازدحام کابل جدید، اما نقطه اي بیابیم که دل این شهر است.
از مدتي ست كه قاري عبدالواحد، وكيل مردم بخشی از كابل تاريخي ست. او به عنوان یک بومي كابلی، از كليد هايی هم به شمار مي رود كه مي تواند قفل های صندوقچه های زیادی کابل قدیم را باز کند؛ در باره ي گذشته هاي خوش آن بگويد و در آن ها حساس باشد.
قاری عبدالواحد با بدن بيمار، چهره اي با خطوط زمان كه به گونه اي ارقام تاريخ زنده گي انسان ها را ترسيم مي کنند، اما با خوشحالي و محبت، دعوت «واحد فرهنگی شبکه ی باختر» را براي بازخوانی فصلي از داستان هاي كابل قديم پذيرفت و در يك همراهي زمانگیر، ما را به گوشه هاي مختلف شهر كابل كشاند. در این سیر، بقایای بازار معروف چهار چته که اکثراً در آتش جنگ دوم افغان و انگلیس سوختند، شوربازار، چنداول و مرادخانی در برابر ما قرار داده شدند.
قاری عبدالواحد که اهل منطقه ی مرادخانی ست، در میان جمعیتی که نو به آن جا آمده اند و در برابر مردمی که به خاطر سختی های روزگار در غم شکم اند، از بنا ها، حویلی ها و دیوار هایی می گفت که در دل هر کدام آن ها خاطراتی از کابل پیشین، جا دارند. او با تعریف جا هایی که به ما نشان می داد، از مردمی می گفت که روزی در آن جا ها زنده گی می کردند و با قاعده ی معمول زنده گی، به آینده هایی هم می اندیشیدند که حالا ما در آن ها زنده گی می کنیم و به آینده هایی می اندیشیم که دیگران در آن ها زنده گی خواهند کرد.
خاطرات قاری عبدالواحد از کابل پیشین، گذشته های مردمی هم بودند که زنده گی را از گذشته گان به ارث گرفته بودند. آنان نیز در دل شهری که تاریخی بود، به گذشته هایی فکر می کردند که مردم آن ها به گذشته ها فکر می کردند و همه، اما به نوبت در بستر های آن، به خواب ابدی فرو خواهند رفت.
قاری با یک پایی که کمی معیوب شده بود، از جوانی هایی می گفت که چُست و چالاک در گذشته هایی کابل می گشت و در شتاب آن، به پیرمردی مبدل شده بود که فکر می کرد روزی بی بلا زنده گی کرده بود. در کابل بلاکشیده ی ما، داستان های انسان هایی که بلا دیده اند، به اندازه ی تاریخ آن است.
در سی سال پسین که در بی ثباتی های سیاسی، جا و مکان مشخص نداریم، تعداد افغان هایی که از ولایات به پایتخت، نقل مکان کرده اند، چنان این شهر را می فشارد که با پایان زنده گی قاری عبدالواحد ها شاید خاطرات کابل پشین نیز دفن شوند. در هرج و مرج زنده گی مردمی که با هجوم به پایتخت، اکثریت مطلق نفوس غیر بومی را تشکیل می دهند و حتی در کابل قدیمی، خانه های نو می سازند، محال است کابلی زنده بماند که از جمعیت بومی آن کاسته می شود.
برای حفظ کابل یا دل هویت سیاسی افغان ها هیچ کاری نمی شود. اصرار ما برای بازخوانی تاریخی آن به همین دلیل است. خاطرات کابل پیشین می توانند هویت این شهر را حفظ کنند. بنا بر این، به آن ها گوش دهیم! در این گوش دل، تاریخ ما فراموش نمی شود. شناخت نشانی ها حافظ مُلک است.
13/7/1389ش
یادآوری:
این نوشته، جزو متن های برنامه ی «مستند باختر» شبکه ی رادیو- تلویزیون باختر» است که نظر به موضوع هر قسمت آن، جداگانه می نوشتم. مواد تصویری و صوتی آن را احمد وحید زمان، از کارمندان بخش تولید شبکه، تهیه می کرد.