مهاجران و بی جاشده گان

مصطفی عمرزی

هجرت و جا به جایی، دو پدیده ی همگون اند که بشر برای خواسته ها و ناخواسته های گوناگون، به آن ها متوصل شده است. این پدیده ها اکثراً زاده ی عواملی شمرده می شوند که در کنار واکنش طبیعت، کردار و پندار انسان ها نیز مبنای آن ها بوده اند. 

رنج های برخاسته از هجرت و جا به جایی و مصایبی که زاده ی آن هایند، اقشار و طبقاتی را خلق می کنند که با نام های مهاجر و بی خانمان، هیچ برهه ی تاریخ انسان ها، بی آن ها نبوده است. 

مهاجران و بی جا شده گان، بخش بزرگ آن باشنده گان مهین ما نیز شمرده می شوند که با مُهر آن، کمتر حصه ای از کره ی خاکی وجود دارد که لمس نکرده باشند. این روند از سال هاست که ادامه دارد و از انجام آن، خبری نیست. 

زنده گی مهاجران و بی جا شده گان افغان در کنار مصایب، مانند تغییر فصل ها، رنگ ها دارد، اما تفاوت آن ها در این است که در آن ها تکدر، چیره می شود. برای تشخیص درست مکدرات، در یکی از زمستان های کشور و در یکی از تابستان های کشور های همسایه، سراغ  افغان هایی رفته بودیم که با ترسیم زنده گی شان، کلمات مهاجر و بی جا شده را رنگ بخشیده بودند. 

در زنده گی آن مهاجرانی که در میان گرد و خاک کشور های جهان سومی، روزگار به سر می برند، کلماتی چون نان و سرپناه، اهمیت به سزا یافته اند. در یکی از مهاجر نشین ها با نمایی از آن زنان و کودکان محروم و گرسنه ی افغان که برای لقمه ای نان از روز ها، هفته ها و سال ها اندیشه دارند، رو به رو می شویم. شاید خوب ترین و جالب ترین لحظات روزگار شان، تماشای ما و کمره های ما بوده باشد.

فسادی که رشته های آن در تمام تار و پود سرزمین ما به مشاهده می رسد، با رُخ زشت،  حتی از محرومان، رُخ برنتابیده است. تقسیم ناعادلانه ی کمک ها نیز موردی ست که مهاجران و بی جا شده گان افغان، قربانی آن شده اند.

در منظر دیگر اوضاع مهاجران و بی جا شده گان افغان، خیمه های پاره با محرومان بیمار و خفته در میان آن ها به چشم می آیند که در تاریکی های جانکاه دیار بیگانه گان و در حرمان(محرومیت) از کمترین امکانات زنده گی، به اجبار واداشته شده اند و در چنین محیط، امیدی ندارند که چه زمانی آینده های خوش، فرا می رسد.  

با در نوردیدن مسیر های طولانی در گرمای خاک های همسایه گان جهان سومی، به سوی  مکدرات شمال، رهسپار می شویم و در سیاهی های محرومیت، توده هایی را دیده ایم که در اوضاع پریشان و با ژولیده گی هایی که در صف های طولانی برای کمی گندم، به چشم می آمدند، منتظر بودند تا در برابر سختی های زنده گی، مقاومت کنند. 

آن چه بر مضحک بودن روزگار ما صحه می گذارد، گوشه ای از حکایتی ست که چه گونه افغان های کشاورز، برای کمی گندم پاکستانی در کشور حاصل خیز خودشان، با مرارت بسیار، صف بسته اند! 

زیر قدم های بی جاشده گان، زمینی قرار دارد که از روزگار دراز، در خون قربانیان تپیده و با پوچک های مهمات، زنگار بسته است. در چنین زمین که با ماین، قربانی می گیرند، کشت دانه که غله شود، به حسرتی تبدیل می شود تا مردم ما با تعجب بنگرند زمین زیر پای شان اگر مناسب تر از گورستان نباشد، زیاد خوش نیست. 

مهاجران و بی جا شده گان افغان با طی طریق در گذر های مشقت، بالاخره از مرز های کشوری بیرون می شوند که آن جا را بهترین جای زنده گی می دانستند. وطن، حُبی بود که بیشتر در گذشته به آن قایل بودند. 

ما از حقوق مادر وطن و پدر وطن، زیاد گفته ایم؛ اما در جغرافیای آن، آن قدر طی طریق کردیم که با هجرت و جا به جایی، از ما بیگانه می شود. مهاجران و بی جا شده گانی که از وطن های شان دور می شوند، هرچند تا نفس بکشند، آن ها را تداعی می کنند، اما بازمانده گان آنان که نسل های بُریده از خاک و ریشه اند، معنی فاصله ای ست که با کدروت ها و دشمنی ها واقع می شود. 

در اصل، مهاجران و بی جا شده گان، معنی تحول اجباری زنده گی اند که خلاف میل را طی می کنند و با فاصله میان مردم، معنی می سازند که اگر جوهر داشته باشد، بدانیم که دشمنی و کدروت، ما را مهاجر و بی جا می سازند تا در حسرت وطن، غم بخوریم و نقش آن در اذهان، چند نسل را معذب بسازد که چرا راه گم گرده، به فرامرز های رسیده اند که شاید محلات بد نداشته باشند، اما خانه نمی شوند. 

خیلی وقت نیاز است تا زنده گی مردمی ساده شود که زجر می کشند تا انس بگیرند و با دغدغه ی فرهنگی وطن های نوی عادت کنند که به جای دیگر، مهاجر و بی جا شده اند. 

مهاجرت ها و بی جا شده گی ها، صورت های ظاهری تحولات اجباری زنده گی اند که وقتی به کنه ی آن ها پی بُردیم، وقوع حواثی می شوند که غم و اندوه انسان را مکرر می سازند. 

غم و اندوه مهاجرت و جا به جایی، معنی فاصله ای ست که تحولات اجباری زنده گی، انسان ها را از وطن/ خانه جدا می کند تا زمانی که در جای دیگر، آن را معنی می کنند، معذب باشند که چه وقت پذیرفته می شوند؟

22/10/1389ش

یادآوری:

متن بالا را برای برنامه ی مستند تلویزیونی «اشک و لبخند»، نوشته بودم. قرار بود این مستند، سلسله وار نشر شود؛ اما با سقوط «کابلبانک» که رسانه ی «باختر»، از سوی آن تمویل می شد، نتوانستیم بیش از چند قسمت بر آن بیافزاییم.