این دیو ارتجاع، عجب نمونه ای ست؟ با هر تنوره ای که می کشد روسیاهی های زیادی پخته می شوند. ظاهراً باز یکی از دانشمندان سقوی سعی کرده است. او در توهم جدید، جای میلیون ها پشتونی را اشغال می کند که در زمان اسکندر، با وی نبرد کرده اند.
بسیار اصرار نمی کنم که در زمان اسکندر، چه اتفاق افتاده بود؟ زیرا امروزه نگرش بر تاریخ، با آن چه از تاریخ تلقین می کردند، بسیار تغییر یافته است. از تالیف تواریخ اغراض آمیز تا توهم تاریخی، ضعف هایی رد یابی می شوند که در زمینه ی پرسش، بسیاری را سرگردان کرده اند که مثلاً جزئیات این «آریایی» چیست؟
آقای محی الدین مهدی، آدم زحمت کش است، اما حاصل زحمات او، مردم را به زحمت می اندازد. ظاهراً وفرت منابع و اقتباسات نوشته های این طیف، خواننده را مجال نمی دهند که با رفع سرچرخک، متوجه شوند این، کیفیت منابع مورد استفاده است که حقایق را محک می زند.
آشنایی با جریان بازنگری بنیان اندیشی (محور استاد پورپیرار)، محرز کرده است بسیاری از منابع مورد استفاده برای ثبوت و حذف، کتب و آثاری اند که اکثراً در تضاد کامل با یافته های ملموس باستان شناسی و زبان شناسی قرار می گیرند. استفاده از منابعی که فاسد پنداشته می شوند، حتی تنقید تاریخی روشنگر را به وسیله ای برای تایید جعل مبدل می کنند.
مرحوم داکتر منوچهر اقبال، کتاب مشهوری به نام «سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران» دارد. در کنار سودمندی روشنگری هایی که در آن شده است، اما به قول زنده یاد استاد ناصر پورپیرار، چون بر اساس منابع فاسد نیز تبارز می کند، ضعف هایی دارد.
آقای مهدی با خیز به عمق تاریخ، جاروب گرفته است و با پاکسازی پشتون ها در زمان اسکندر، وانمود می کند که آنان در آن جا نیز نو اند.
من فکر می کنم برآمد تاریخی با شباهت هایی شامل حال همه می شود. مثلاً برآمد تاریخی دهقانان و مردمان گمنام و فقیری به نام سامانی که نه قبلاً و نه بعد از هزار سال، صلاحیت سیاسی داشته اند، در بستری صورت می گیرد که با گسترش مناطق مفتوحه، حالا کمیتی از آنان در افغانستان نیز زنده گی می کنند.
هزار سال پس از سامانیان، مهاجرت های گسترده ی مردم آسیای میانه به افغانستان، به حضوری انجامید که به هیچ عنوان با زنده گی مردم بومی، مرتبط نبودند. این که «در گذشته»، چه واقع شده است، سیر فتوحات، مهاجرت ها و بی جا شده گان، اگر مردمان صحرای گوبی را به افغانستان آورد و مهاجرین بخارایی، شهروندان افغانستان شدند، جزو واقعیت های تاریخی اند.
پشتون ها نیز بر اثر عوامل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، انبوه می شوند؛ وسعت جغرافی می یابند و بر اثر اصل تنازع بقا، به قدرتی تبدیل شده اند که شاید زیستگاه کنونی آنان در هزاره های دور، ماوای دیگران بوده باشد.
ما ناچاریم بر اساس اصول انسانی، مردمانی را احترام بگذاریم که بر اثر جبر تاریخی از آسیای میانه فرار کردند، اما بر اثر گذشت تاریخی، حالا در این جا زنده گی می کنند. هیچ فرقی نمی کند که آنان نوترین هموطنان مایند. آنان انسان هایی استند که در تاریخ بی جا شده اند. میلیون ها روس، اجباراً در جغرافیایی زنده گی می کنند که حاصل جبر شوروی بود، اما حالا هویت های تاجیکستانی، اوزبیکستانی، قزاقستانی و ... نیز دارند.
احساس می کنیم فساد سیاسی متمم اصلی فساد فرهنگی افغان ستیزان، به ویژه دشمنان همتباران ماست. نفرت عجیبی در گرایش های فارسیستی مشاهده می شود. هزار سال پس از سقوط امارت سامانی که از نوکران و مجریان وابسته به خلافت بودند، می گذرد، اما کینه ی بازمانده گان آنان در برابر ترکان، حالا پان ترکیسم را تعریف می کند. بنابراین، یک کنش منحرف فرهنگی، شاید به عقده هایی وابسته باشد که پس از تقابل عنصر فارسی با پشتون ها، آن ها را به اعمالی وامی دارد که در تنازع سیاسی حساب می کنند.
ستمی گری، به ویژه پس از سقوط طالبان، با حجم بزرگی از گستاخی ها، توهین و ضعف اخلاقی، در برابر اکثریت این کشور (پشتون ها) ژاژخواهی می کند. این رقابت ناسالم، غیر منطقی و عقده مندانه، عوامل روانی دارد. آنان (افغان ستیزان) در کنار میلیون ها مردمی زنده گی می کنند که تنها ظرفیت بشری مخالفان مسلح شان، محاسبات نظامی نیرو های بین الملی را برهم زده است و واقعیت های فراگیر قومی آنان، افغانستان را در حصار دارند، اما عقده های تاریخی از کنار میلیون ها تن می گذرند و در گودال تاریخ غرق می شوند.
این که در زمان اسکندر، چه اتفاق افتاده است، یک مساله ی عتیقه ی تاریخی نیز محسوب می شود، اما در جیوپولیتیک افغانستان، در منطقه ای با 80 یا 100 میلیون پشتون که در گروه ها و قبایل مختلف، از هند تا آمو به نام پشتون شناخته می شوند، جای خالی پشتون های زمان اسکندر، پشت هیچ کسی را خالی نمی کند. مهم این است که ما (اکثریت پشتون) در این جا زنده گی می کنیم و از همه مهتر، افغانستان، تنها مقوله ی حقوقی یا سیاسی ما نیست. این کشور، حاصل ستیز تاریخی گذشته گان ماست که در یک قسمت زمین، نام ما را حک کرده اند. بنابراین، دید ما به این جا، دید صاحب خانه است.
بدون شک که ادعای ما بر جغرافیای امپراتوری های افغانی، زمینه ی تقابل را در حدودی گسترده می سازد که روزگاری احمدشاه و تیمورشاه در اختیار داشتند، اما با این منطق که آن چه برای ما مانده است، سعی می کنیم ارزش هایی را احیا کنیم که در چند سده ی پسین، این جا را خانه ی کسانی نیز می شناسند که در نو ترین جا به جایی تاریخ، ناقلین و مهاجرین آسیای میانه اند.
«درگذشته»، اتفاقات زیادی رونما شده اند. هیچ وقت از تمسخر مریضانی خسته نمی شویم که یک اگر یک پان فارسیست باشد، روی نقشه های باستانی کشورگشایان خم می شود، اما از درک این واقعیت عاجز است که در زمان او، ده ها واحد سیاسی و ده ها تبار و گروه، آن جا ها را خط کشی کرده اند و خوش تر از همه، نیای فاتح او را بلایی می دانند که نازل شده بود.
بهتر است با چشمان باز بنگرند! مولفه های تغییر اوضاع در افغانستان، وابسته به واقعیت هاست. در کشوری که پشتون ها، روی تمام معادلات بنیادی و اساسی اثر می گذارند، مهم این است که آنان را مشاهده کنند.
طرد تاریخی با توهم جعلیات، دنیای غیر واقعی است که هرازگاه بیرون از آن، مردمانی را غافلگیر می کند که می بینند واقعیت ملموس و وجودی مردمی که نفی کرده بودند، در قرابت خانه به خانه، در تمام جغرافیای این کشور گسترده است و خوب تر از همه، نام و نشان جهانی نیز دارند.
شرح تصویر:
نمونه ای از آن چه در گذشته اتفاق افتاده بود. رعایای روسان، بعداً اتباع شوروی می شوند و امروزه نیز در محور فدراسیون روسیه، وابسته اند. در گذشته چه بودند و حالا چه شده اند!