ش،حصــــــــــــین
افغانستان بعد از اشغال امیدها ودشواریها
افغانستان درچهار دهه ای اخیریکی از دشوار ترین فصلهای تاریخ پرماجرای خود رابه آزمایش ګرفت.ملیونها انسان سر باخت،ملیونهای دیګرمعیوب ومعلول ګشت،شمار یتیمان وبیوه زنان از شمار ګذشت ومهاجرت های درونی وبیرونی نه تنها نیروی بشری بزرګی را به مواد سوخت میدانهای جنګ مبدل ساخت بلکه از همسایه ها تا دورترین دشمنان افغانستان ده ها نه که صد ها هزار انسان وطن را بګونه ها ووعده وشعار های مختلف بسوی شبکه های جاسوسی وتخریبی خود کشاند.این جریا هستی سوز ونامیمون قبل ازهمه ریشه های استوار اعتماد تاریخی خلقهای افغانستان وکتله های روشنفکری میهن مارا هدف ګرفت. می توان ګفت که یکی از دردبارترین حاصل این چهار دهه جنګ وجدال که کمتر داخلی وبیشتر درخط منافع وستراتتیژیهای بیګانګان عمل میکرد همین بحران اعتماد است.
این فصل خونباروهستی بر اندازدیګران ساخته ای تاریخ، نه تنها بهترینهای مارا از ما ګرفت بلکه فقروفساد وفرو افتادن هستی پر بار اخلاقی واعتبار وشخصیت معنوی انسان وطن موجب ګشت که فرداهای کشوربا دشواریهای غیر قابل پیش بینی روبرو شود.پایان اشغال به یقین پایان دشواری ها ،پایان یکباره ای کینه ،نفرت ،انزجار،انتقام وپایان ساده ای تغییر مواضع صفهای متخاصم دیګران بافته نخواهد بود.نه جنګها ساخته وپرداخته ای هفته ها وماها وسالهای انګشت شمار است ونه صلح به زودی ها مهمان کشور به خاک وخون نشسته ای ما خواهد بود.همانګونه که جنګها از مجموعه ای عوامل اقتصادی، اجتماعی،سیاسی وفرهنګی مایه میګیرد.صلح نیزهنګامی ممکن ومتضمن ثبات وپایداریست که خواسته های اقتصادی،اجتماعی ،سیاسی وفرهنګی انسان وطن در حد ممکنش تضمین وتحقق یابد.
عده ای زیادی را باور برین است که صف بندی های متخاصم اجتماعی دروجود احزاب،سازمانها وګروه های راست ، چپ وآنچه میانه اش خوانده اند با ریاست جمهوری سردار محمد داؤد آغاز ،با قیام هفت ثورسال ۱۳۵۷ تشدید وبا هشت ثور۱۳۷۱ به خونبار ترین مراحلش پا ګذاشت .ولیک واقعیت امر اینست که سالهای پایان دوره ای سلطنت محمد ظاهر جامعه افغانی با انقسام تا حدی معلوم طبقاتی موجب صف بندیهای شدید طبقاتی شده بود،نه تنها درک عنصر آګاه جامعه بلکی دربار خود این واقعیت را دریافته بود.اقدام سردارمحمد داؤد به سرنګونی سلطنت ،اعلان جمهوریت واز بزرکترین کارهایش ،اصلاحات ارضی نشان دهنده ای آن بود که محمد داود درتلاش رام ساختن خصومتهای اوجګیرنده ای طبقاتی بود.خطاب به مردم افغانستان او ګواه روشن این ادعای ماست .مقاومتهای نیروهای دست راستی دربرابر جمهوریت محمد داود،یعنی مجموعه آنهائیکه بعدها هفت تنظیم وهشت تنظیم شدند خود بیان مقا ومت عمال آن طبقات ،اقشار وحتی متنفذین صاحب قدرت بود که منافع خود را بګونه ای در زوال می دیدند.سرکوبهای خونینی که محمد داود براه انداخت به بقای او کمک نکرد،او با راست روبرو بود وبا چپ ناساز ګار.بنیاد مادی «انقلابش» ناچیز وجلب اعتماد قدرتهای جهان بدون قبول شرایط برایش دشوار بود.دشمنانش از کشور فرارودر آغوش کشور قرار ګرفتند که دشمنی اوبا آن یک تاریخ زنده بود.همزمان با این ،تضادهای ابرقدرتها بر سر نفوذ منطقوی به اوجش رسیده بود وافغانستان به ساده ګی به ګره ګاه تصادم منافع ابرقدرتها مبدل می شد.این وضعیت سقوط جمهوریت نو پای داؤد را حتمی ساخته بود.سقوط از هردستی که می شد آغاز یک بحران مرز ناپیدا بود.هرکه بعد ازسقوط داؤد صاحب قدرت می شد نیزتوان نجات کشتی مراد را نداشت زیرا واقعیت های نیرومند تر از آرمانها بودند.
برای محمد داؤد فقط دوستی با اتحاد شوروی ویکنوع تمایل به عدالت اجتماعی دلخواهش اورا در اذهان غرب کمونیست ساخت وحربه ای دین را برضدش سرمایه ګذاری کردند. نیروهای به قدرت رسیده ای بعد از محمد داؤد آشکارا چپ وبه شدت آرمانی ومعتقد به دیګر ګونی جامعه به سود طبقات پايينی جامعه بودند،دوستی این نیروهای با اتحاد شوروی از حد دوستی معمول دولتها به همبستګی های عمیقاً فکری وایدیالوژیک میرسیدواین بهانه محکمی بود برای تشدید سرمایه ګذاریهای غرب بر نیروهای واپس ګرای در اختیارش.
برای نیروهای تازه به قدرت رسیده کمکهای بزرګی اقتصادی برای بنیاد مادی انقلاب شان نیاز بود،کمکهای بدون قید وقیود معینش را تاریخ سیاست کمتر بخوددیده است.شرایط کمک سخت وشخصیت سوز بود، اولیهای انقلاب با احتیاط نظر به آینده دوختند،«دوستان» این احتیاط را به سوال ګرفتند وآنرا تاسقوط مرحله وار اولیها وبه قدرت آوردن دومی ها رساندند.کشور به اشغال رفت، اشغال آنهایکه سرو سردار کمونیزم جهانی عنوانش کرده بودند. اینجاست که تبر نیروهای دست راستی ، وحامیان منطقوی وجهانیش دسته ای تازه ای یافت.
پایان جنګ سرد که باخت کمونیزم دولتی را به همراه داشت سقوط آنهمه زمامداری ها را حتمی ساخت که متکای آن اتحاد شوروی بود. پیروزی در تمامی جبهات بدست جهان سرمایه ونیروهای بنیادګرای خود ساخته اش افتاد.در کشور ما پیروزی غرب عنوان پیروزی جهاد را به خود ګرفت.این جهاد پیروز! تا ادعای فروریختن دیوار های برلین پیش کشیده شد.غرب پلانها وستراتیژیهایی دیګری داشت ،بنیاد ګرایی مذهبی برای این اهداف وستراتیژی ها دیګر کارایی نداشت. این وسایل ناطق جنګ را ګذاشتند تا به جان هم افتاده خاک ودود شوند. آدمیان معتاد به کشتار انسان چنان به جان هم افتادند که هم خود نابود وهم کشور را به پرتګاه نیستی سوق دادند.
ګروه جواون بنام طالبان از همان خاستګاه تنظیم ها براه افتاد ،توده های مردم که از فساد ووحشت تنظیمها به جان آمده بودند به استقبال این نیروی جوان که شعار صلح وبر اندازی فساد تنظیمی را در پیش ګرفته بودند شتافتند. تنظیم ها ی حاکم که شورای نظار جلب همه را دردست داشت قبل ازآغاز عملیات طالبان خود بخاطر از پا در آوردن حزب اسلامی به معامله وتوافق رسیدند و بسیاری از جبهات مهم را بروی طالبان ګشودند .همینکه ګلیم حزب اسلامی از چها آسیاب جمع شد،توده ی همراه طالبان شعار بر اندازی جمعیت وشورای نظار را نیز بلند کردند.غریو توده های مردم حاکمیت ربانی را به چنان فراری واداشت که تا خواجه بهاوالدین نفس نه ګرفت.
طالبان به سرعت پیشروی کردند.امنیت به و آرامش نسبی در مناطق تحت سیطره ای آنها شکل ګرفت ،مردم ازین بابت راضی بودند.درمناطق که جنګ ومقاومت پراګنده ای مخالفین بود هردود طرف بیرحمی های زیادی روا داشتند .این امر اعتبار طالبان را به سوال برد. سیاست فرهنګی ودینی سخت طالبان نیز رفته رفته موجب نارضایتی های مردم میګشت ،مخالفین از همین حربه علیه طالبان به کمپاین جهانی ومنطقوی پرداختند.این درست دورانی بود که ایالات متحده ای امریکا با متحدین انګلوساکسونی خود چون انګلیس،کانادا واسترالیا ودر بعد ها مجموع اروپا درتلاش حاکمیت سرمایه بر جهان افتادند.رسیدن به منابع سر شار نفتی آسیای میانه این عطش را بیشتر وتند تر ساخت .موازی با این حادثه ای مرموز یازده ای سپتامبر به وقوع پیوست والقاعده برهبری اسامه بن لادن مهمان طالبان به اتهام حمله بر نیویورک وقصر سفید مورد پیګرد قرار ګرفت .
طالبان در داخل با جنګ ومقاومت روبرو بودند وبادست خالی به آینده مینګریستند.ویرانی ها روز افزون ولیک توان آبادانی نهاد های ویران شده یا ایجاد تأسیسات جدید دشوار وغیر عملی بودند.هیچ دوستی واقعی نه در منطقه داشتند ونه هم در جهان ،دیانت سچه وسنتی آنها نه با آن سعودی سر سازش داشت و نه با قادیا نیت پاکستانی همطراز بود.این وضعیت هم به دشمنان داخلی که در معاملات پنهانی باغرب پیش رفته بوند وهم به غرب تشنه به جهان سالاری فرصت میداد که تجاوز نظامی بر افغانستان رااز حرف به عمل ببرند
.اګر معامله های وطنفروشانه ای تنظیمی ومشتی از روشنفکران افتاده به دام سیا را عجالتأ از نظر بیندازیم یک عامل سقوط طالبان جبر اقتصادی حاکم بر جامعه بود،همین مسأله به نوبه ای خود سرمایه ګذاریهای امریکا وانګلیس را درخرید نیروی اجیر قوت بخشید.امریکا وانګلیس نه تنها بازوی قوی نظامی وشبکه یی بلکه اقتصاد جنګی پرتوانی در دست داشت وطالبان در برابر آن نه توان نظامی ونه هم توان تمویل مقاومت را داشتند . به این دلیل سقوط شان حتمی بود.
اشغال کشور توسط نیروهای خونخوار امریکا وانګلیس که مجموع اروپا و پیمان ناتوبعدبه یاري آن شتافت وشورای امنیت ملل متحد نیزبه جای قرار ګرفتن در خط صلح مفتی اعظم فتوای جنګ شد. کشور مارا به جنګ ومقاومت پرسایشی وسخت دردبار تازه ای مواجه ساخت.با تجاوزخونباردنیای سرمایه برکشور جنګ زده ای ما افغانستان بسیاری ها دست از استقلال،تمامیت ارضی وحاکمیت ملی خود شستند وچه بسی که این آرمانها را از داشته های رنګ باخته ای قرون ۱۸و۱۹ به تبلیغ ګرفتند.
واما واقعیت های ده سال ګذشته نشان داد که برده ګی سرمایه ،برای روشنفکرقابل تحمل ولیک برای توده های مردم نفرت انګیز وانګیزه ای نیرومند قیام بر ضد اشغال بوده است. بیش از یک دهه مقاومت مردم افغانستان دربرابربزرکترین قدرتهای نظامی وشبکه یی کشور های متجاوز،صرفنظر از آنکه کدام دستهایی ازبیرون بیشتر بخاطر منافع خودبه آن دست کمک داد،یک واقعیت را بګونه ای غیر قابل انکاربه تصویر کشید وآن اینکه مضمون واقعی این مقاومت، توده های به پا خاسته ای وطن محبوب ما افغانستان بوده اند.اشغالګران ونوکران مزدور شان سخت کوشیدند که با سرمایه ګذاریها بی حساب چنان نشان دهند که این «جنوب نارسیده» است که به دشمنی با اشغال«طلایی» برخاسته است وشمال رموز آشنا با زندګی، به استقبال اشغال کمر بسته است.ګذشت زمان نشان داد که همبستګی تاریخی وپر افتخار خلقهای وطن ما شمال را نیز به آتش زیر پای اشغال ومزدورانش تبدیل کرد.
بغلان ،سمنګان،تخار،بدخشان، قندز،بلخ،جوزجان،سرپل،فاریاب،بادغیس وتمامی قلمروهای مرکزی درطی ده سال ګذشته همچوجنوب، خبر ساز مقاومت بر ضد اشغال بودند، تا آن حدی که نیروهای نظامی المانی وکشور های سکندناوی از مقاومت افتادند وناګزیر به دعوت نیروهای خونخوار امریکایی وناتویی شدند.با توجه به این واقعیت انکار نا پذیر ادعاهای آنهایکه مقاومت بر ضد اشغال را سرتاسری نمیدانستند وبه این بهانه از اعتبار ملی بودن آن میکاستند نقش بر آب شد.
مقاومت ملی ضد اشغال دیګرنیازی به تفسیر ندارد،پیروزی درحال شکل ګرفتن آن خود دلیلی محکم ملی بودن وسراسری بودن آنست. آفتاب غرورسرمایه بر لب بام رسیده است.لجاجت وماجراجویی های آن ممکن ولیک مقاومت وپایداری آن غیر عملی وناممکن است. آنچه برای کشور ما وخلقهای ما قبل دقت وتوجه است وضعیتی است که بعد از افت اشغال با آن روبرو خواهیم بود.اشغال تخمهای ساده ای نه کاشته است.آنهائیکه در معامله با اشغال ودرخدمت اشغال از هیچ به همه چیز دست یافته بدون شک به ګونه های مختلف با استفاد از وضعیت درد بار اقتصادی وانباشت عقده های سنګین اجتماعی بر دشواری های وطن خواهند افزود. معلوم است افراد وګروهای ازین دست ،دیګر توان آنرا ندارند که باز به کوها برګردند،وخصلت خسیس بودن بیش از حد آنها توان سرمایه ګذاري بر یک جنګ داخلی را نیز از دست آنها کشیده است ولیک با همه ای این واقعیت ها اګرقیام ملی بعد از پیروزی باګذشت وحوصله ای تمام ،زخمهای چند دهه ای قبلی را مرحم ګذاری نکند وقبل از همه در تلاش بهبود سطح زندګی مردم نشود بدون شک دشمنان وطن از جبر اقتصادی حاکم بر وطن استفاده وبحرانهایی را دامن خواهد زد.
این یک واقعیت ملموس است که بعدازافتادن اشغال جاری دیګر طاقتی در منطقه وجهان نخواهد بود که بار دیګربه داد وفریاد جنګ افروزانه ای خرابکاران برسد ولیک آنچه به تبر های خرابکاران دسته میدهد فقر حاکم بر کشور است.به اعتبار آمار رسمی ونیز آمار نشر شده از جانب برخی موسسات بین المللی ۴۰ در صد نیروی فعال بشری ما دربیکاری به سر میبرند اګر ۳۰ درصد بیکاری مخفی را به آن جمع کنیم هفتاد درصد نیروی کار ما بیکار اند. فقر استخوان ساز وهمه ګیر به جایی رسیده است که ۹ ملیون انسان وطن در خط فقر قرار ګرفته اند. در عمرننګین حاکمیت اشغال نه تنها مهاجران حوادث قبلی به وطن باز نه ګشتند بلکی بر شمار چند صد هزاری مهاجران بیرون مرزی بیش از پیش افزوده ګردید. درین میان مهاجرت های داخلی شهر ها را چنان انباشت که ګذشته از معضلات درد بار اجتماعی محیط زیست را به شدت به سوال برد.فقر،بیکاری،خانه به دوشی ،اعتیاد به مواد مخدر،تشدید بی سابقه ای امراض روانی ،ګسره ای فساد وصدها مصیبت دیګرارمغان به جا مانده ای اشغال است. بدون فایق آمدن بر این همه مصیبت ها باور به آینده ای آرام ومطمئن دشوار است.
برای سر برآوردګان قیام ملی در فرداهای پیروزمند قیام، مقاومت ومخالفت قدرت باخته ګان یکطرف مسأله است نه همه ای آن. باید به وضعیت اقتصادی واجتماعی مردم افغانستان با دقت ودلسوزی درعمل وبا اقدامات عملی ګام برداشت.درسطح داخلی میتوان همه زمینهای غصب شده را یا ملی ساخته ویا به شرط آبادانی آن به صاحبانش برګردانده شود. مسأ له ای زمین با نوع ممکن وعادلانه اقتصادی باید حل وفصل ګردد.ایجاد بانکهای زراعتی ودادن کریدت های موثر به دهاقین میتواند بخشی از نفوس آواره را دوباره برسر زمینهای شان برګرداند. سیستم آبیاری باید با سرمایه ګذاریهای داخلی وبیرونی بګونه ای تنظیم شود که همه زمینهای لامزروع ودشتهای بیکران کشور را سیراب سازد.همه منابع ملی وثروتهای طبیعی کشور باید از چنګال افراد زورمند ومعامله ګر بیرون کشیده شود. لازم است که صنایع کشور با رهبری دولت درجهت جذب نیروی کار به سمت وسوی کشانده شود که دست بازی مضحک بازار آزاد از آن کوتا ګردد. این امر به معنی نادیده ګرفتن تشبثات خصوصی نیست بلکه کمک دهنده به رشد قانونمند تشبثات خصوصی نیز باید باشد.رشد سالم اقتصادی اجتماعی نیازمند داشتن کادر ملی ،تعلیم یافته ومسلکی است.آنچه تاکنون در عرصه ای تعلیم وتربیه وآموزش وپرورش صورت ګرفته باید بدون تعصب وتنګنظری به رشد وتوسعه ای بعدی ومتوازن آن کمک کرد.اینها وصدها نیازمندیهای دیګر اقتصادی،اجتماعی وفرهنګی در توان اقتصاد به شدت جنګ زده ای ما نیست.ما به کمکها وسرمایه ګذاریهای حساب شده ای بیرونی نیاز داریم. این نیازمندی ما حکم میکند که با حفظ تلاش درجهت حفظ وحراست استقلال ،تمامیت ارضی ،حاکمیت ملی ورجحان دادن به منافع عام ملی در تلاش تأمین روبط متقابلاً سود مند با دیګران باشیم.
حق زندګی،حق کار،حق مسکن،حق بیان،حق تعلیم وانتخاب مسلک ،احترام به حقوق بشر ،تأمین آزادیهای فردی واجتماعی ، احترام به کرامت انسانی واحترام به تساوی حقوق زن ومرداز اولویت های اند که دست وزبان دشمنان را از تخریبکاری و اتهام بندی تبلیغاتی باز میدارد وخدا(ج)وخلق خدا ازآن راضی ودرسطح جهانی به ما اعتبار خواهد بخشید. از ګذشته ها به شدت آموخت ونه ګذاشت که درسهای تلخ تاریخ به تکرار آید. درطی چهار دهه ای ګذشته همه خلقهای وطن محبوب ما افغانستان رنج وعذاب آمیخته با اشک وخون را هم از اشغال مکرر وهم ازنا بکاریهای درونی متحمل شدند. وقت آن رسیده است که فشردن دست دوستی وهمبستګی تاریخی ،ګذشت واعتماد سازی را به سیاست امروز وفردای خود مبدل ساخت.زیرا وحدت وهمبستګی خلقهای وطن ضامن آینده ای مطمئن برای همه خواهد بود.