نویسنده : برگردان
سيف الله سعيدوف محقق عبدالرحيم بختانى
ستاره درخشان در آسمان شعر و ادب
استاد خليل الله خليلى در ماه شوال ١٣٢٥ هجرى قمرى ، که مطابق به نومبر سال ١٩٠٧م است، در کنار درياى کابل ، در پايتخت افغانستان چشم به جهان گشوده است . حکايت ميکنند ، که در جاى خانه اى که استاد خليلى به دنيا آمده است ، در زمانى حکومت بابر باغى بود بنام شهر آرا و سال هاى بعد سفارت شوروى آنجا قرار داشت . پدر بزرگوارش محمد حسين خان از مردان فاضل و دانشمند زمان خود بوده ، در عهد سلطنت امير حبيب الله خان ، پدر امير امان الله خان ساليان زيادى يکى از وظايف عالى دربار مستوفى الممالک و نايب سالارى ملکى ونظامى را بر عهده داشت . مادر شاعر نيز از علماى ثروتمند دانشمند ديار کوهدامن اطراف کابل بود .
بخت تنها در ايام طفوليت خنده به رويش کرد ، زمانى که در آغوش پر محبت پدر و مادر بود . در سال ١٩١٤م ، که تنها هفتمين بهار عمرش را آغاز کرده بود ، از آغوش گرم مادر محروم گرديد و بعد از چهار سال ديگر سايه پدر از سر او رخت سفر بست . چون مال و ملک پدر از طرف دولت مصادره گرديد، به او ادامه تحصيل در مکتب رسمى غير ممکن گشته ، به قول خودش در دبستان درد شاگرد آموزگار سوز واندوه گرديد و آموزش را به طور خصوصى ادامه داد . همچنان که خود استاد خليلى ياد ميکند ، ناله از نى ، گريه از ابر بهار و از صاحب دلى يک شمه کار آموخته است . برا ى از برکردن علم هاى زمانه از قبيل ادبيات ، فقهه ، منطق ، تفسير و حديث کوشش هاى بجرچ داده تا پايه هاى بلند دانش دست بالا گشته است . اما از آوان کودکى به شعر ، موزون کردن ناله هاى جان سوز ، عشق و محبت خاص در وجودش پيدا گشته بود .
طورى که دوستانش حکايت ميکنند ، در آوان زندگى پدر در محافل علمى ، که در خانه آن ها برگزار مى گرديد ، خليلى جوان در حضور ايشان (( مثنوى معنوى )) مولاناى بلخى را به صداى بلند قرائت ميکرد و اين عمل به تشويق پدر به تکرار ادامه مى يافته است و در تشکل شخصيت و صيقل يافتن استعداد شعورى او کمک با ارزش داشته است . چون در دل وى سوزى نسبت به قتل پدر از طرف شاه زمان زخمى باقى مانده بود ، در شورش هاى ضد او فعاليت مينمود . به اين خاطر گاهى در کابل ، گاهى در مزار شريف به انجام اين و آن وظايف دست ميزد و در زمان آخير شورش ضد امان الله خان به تاشکند هجرت نموده ، آنجا سه ماه اقامت کرد ، بعد از عفوه از طرف شاه جديد يکنيم سال زنده گى را در هرات باستان اختيار ميکند . زنده گى در هرات ، گشت و گذر در کوى و برزن آن، که زمانى سير گاه شيخ عبدالله انصارى و مولانا عبدالرحمن جامى و عليشر نوايى بود به استعداد فطرى او در جاده شعر و علم و عرفان روح و الهام تازه بخشيد . او در دوران اقامت در هرات در طول يکنيم سال از مشاهده ها و برداشت هاى معنوى خود کتابى را بنام (( آثار هرات )) در سه جلد تاليف نمود و به چاپ رساند .
عقل رسا ، ذکاوت و دانش کامل ، قابليت تحرير و نوشت استاد خليلى از هرات دور هم از نظر ها پنهان نماند . مقامات درباره شاه و دواير حکومتى قابليت بلند شعورى و نويسندگى استاد خليلى را به نظر گرفته ، اورا به صدارت اعظمى به وظيفه دبير اول به کار دعوت مى نمايند . در اين
مقام زحمت طلب سيزده سال به سر بلندى ايفاى وظيفه کرد ، اما باز هم قسمت بى وفايى و تقدير بى رحمى نمود . در سال ١٩٤٨م استاد خليلى را به جرم اندک از وظيفه بر کنار کردند و مدت يکنيم سال بندى ساختند و بعداً به کارخانه قندسازى کندهار به کار روان نمودند و به تعبير خودش (( روزگار شاعر شکر شکن را شاعر شکر فروش گردانيد )) .
بارى هنگام صحبت به شخصيت نهايت فاضل و دانشمند افغانستان سرور گويا اعتمادى ، که از دوستان نزديک و مؤلف (( سوانح خليلى )) بود ، چگونه از اين بلا خلاص شدن اورا پرسان شدم . او حکايت کرد ، که بارى کاکاى اعليحضرت ، شاه محمود خان ، که سمت صدراعظم کشور را به عهده داشت ، هنگام بازديد ، مملکت به کارخانه قند کندهار ميآيد . در آنجا مجلس بزرگ پذيرايى ترتيب ميگردد و در اين محفل استاد خليلى سخنرانى ميکند که صدراعظم به شگفت مى آيد . بعد از گذشتن مدتى از اين واقعه ، استاد خليلى را به وظيفه معاون رياست پوهنتون کابل دعوت ميکند. با گذشت فاصله از وقت ، شاه محمود خان شاه را به آن مايل مى سازد ، که استاد خليلى را به مقام سردبير مجلس عالى وزراء تعين نمايند .
زنده گى بعدى استاد خليلى از اواخر سال هاى پنجاه تا اواخر سال هاى هفتاد ، که تقريباً سى سال را در بر مى گيرد ، نسبتاً آرام و بى غش سپرى ميگردد ، اگر چه بازديد سطحئ آثار در اين سال ها ايجاد کرده اش از آن دلالت ميکند ، که محيط مجللى و ابرومند شاعر با شهامت و دل سوخته را نه هميشه شادو مسرور نگاه داشته است . از بسيارى اشعار در اين ايام ايجاد کرده اشت سخن هاى درد آميز و غم هاى جگر سوز اورا در حق مردم بى خانمان مى خوانيم ، که شاهد آرامى و آسوده گى شاعر نيستند .
اشکـــــى به خــــونم کـــشيد
آه به بـــــــــــــــادم ســـــــــپـرد
عقـــــــل بــــــه بنــــدم فــگند
رخنـــــۀ زنــــدان کـجاست ؟
در تـــاف ايـــن بدى سوخت
ســــــــــرا پــــــــا تـــــــنـــــــــم
مـــــــزرعـــــه ام آتـش گرفت
غــــم نـــم بــاران کـجـاسـت
وظيفه سر دبيرئ مجلس عالى وزراء را از دوشش آزاد نکرده ، علاوتاً مقام رياست مستقل مطبوعات مملکت را به عهده اش مى گذارند . اين دو وظيفهء نهايت پر مسئوليت اين شخصيت ايجاد گررا چندين زمان از نوشتن و آفريدن آثار منظوم و منشور دور نموده ، به انجام کار هاى ادارى سرگردان ساخت ، که باعث رنج هاى با طنى گشت . شاه اذيت باطنى اين شخصيت فاضل و دانشمند و فروتن را ، که عادتاً هيچ گاهى شکايت را پيش کسى روا نمى ديد ، پى برد و به کار ثوابى دست زد و اين قرار به نفع او نيز بود . ظاهر شاه استاد خليلى را از تمام وظايف رسمى حکومت سبکدوش ساخت ، و مقام پر افتخار مشاور ادبى و مطبوعاتى مملکت را برايش مقرر نمود ، که تا آن زمان در کشور چنين وظيفه وجود نداشت . اين اقدام عادلانه شاه شاعر تشنه ايجاد را توانست از تشويش هاى خسته کنندۀ دوراهئ حکومتى و تحرير نوشته هاى بيخير اشخاص والا مقام اندکى آسوده سازد .
اکنون برابر دست يافتن به گنجينۀ بى بهاى معنوئ کتابخانه سلطنتى ساعت هاى فراوانى براى طبع و نگارش برايش نصيب گشت ، که بختى بود بلند . در ساعات فراغت ايشان از عقل و ذکاوت ، دانش و فضليت او شهزاده ها هم بهره ميبردند و لذت ها مى گرفتند . بعد از چشيدن شربت دانش و فضليت و درک معنوى گفتار عالمانه و عارفانه شاعر ، شاه ساعت هاى طولانى را با وى سپرى مى نمود . شاه تقريباً در تمام سفر هاى داخلى و خارجى خود شاعر را همراه خود مى برد . محصول دورۀ کارش در وظيفه مشاور ادبى و مطبوعاتى يک سلسله آثار مطبوع گرديد ، که از طرف اهل علم و ادب باعث قدر و تحسين گشتند . . (( آثار هرات )) ( درس جلد ) (( سلطنت غزنويان )) که پيشتر تاليف و به طبع رسيده بود ، باز در اين دوره چاپ شد ، (( فيض قدس )) که در شرح احوال و توضيح شيوه نثر ميرزا عبدالقادر بيدل است ، (( از قونيه تا بلخ )) ، (( نى نامه )) ، (( آرامگاه بابر )) ، و چندى ديگر آثار از شاعر دانشمند روى کاغذ آمده و به چاپ رسيده است . به قلم استاد خليلى چندين کتاب درسى ، ١٥ جزوه تفسير قران مجيد و جزوه آخر آن که از تفسير شيخ الهند محمود الحسن به اردو نگاشته شده بود ، به زبان ناب فارسى ترجمه گشت . در همين زمان چندين اثر منظوم استاد خليلى از قبيل (( ديوان خليل الله خليلى )) ، (( از اشعار استاد خليلى )) ، (( مجموعۀ اشعار )) ، (( برگ هاى خزان )) ، (( پيوند دلها )) ، (( ديوان غزليات )) و چندى ديگر در کابل و تهران به طبع رسيدند . در کتاب (( از بلخ تا کابل )) کا دربارۀ جلال الدين بلخى است ، اشاره گرديده است ، که استاد خليلى کتابى دارد چاپ نشده به نام (( نى نامۀ مولانا يعقوب چرخى )) که مزارش در نزديک شهر دوشنبه است . به غير از اين دانشمند افغانستان ، هم شهرئ استاد خليلى – بيرنگ کوهدامنى در کتاب (( مجموعۀ اشعار خليلى )) که به کوشش ايشان در تهران به طبع رسيده است ، اشاره نموده ، که استاد خليلى کتابى دارد در نظم به نام (( دوشنبه نامه )) ، که نير تا حال چاپ نشده است . استادان معتبر و دانشمندان مقتدرى ، که مقام شان در جهان علم و معرفت ايران و افغانستان مورد قدر هستند ، در اطراف آثار منظوم و منثور استاد خليلى قضاوت هاى نيک نموده اند .
قصيده هاى استاد را در شيوايئ گوينده گان خراسان و اشعار نوين اورا که زادۀ انديشه هاى رسيده اش هستند بر اسلوب عنصرى و فرخى ميدانند . آنان ضمن گفتار بالايى مثنويات خليلى ، پختگى و اسلوب نظامى گنجوى را در آنها مى بينند . نثرش به آثار بيهقى شبيه است ، مى گويند :
آثار استاد خليلى خيلى زياد است ، که در مقالۀ مختصر از آنها سخن گفتن امرى است نهايت مشکل . بين اشعار او شباهت هايى پيدا ميشود ، که مثل شباهت هاى ادبيات گذشتۀ رودکى ، مولانا بلخى ، فردوسى ، سعدى ، حافظ ، خيام و ديگران ميباشد .
آنها در هر دور و زمان با روح و طراوت تازه پيش نظر خواننده جلوه گر ميشدند و به قول استاد فردوسى نه از بادونه از تابش آفتاب نيابند گزند .
شهرت طـــــلبى چند با هم ساخته اند
چون گرسنه در جهـــــان تـــــاخته انــــد
کردند به زبر با هـــزاران ســــرو دست
تا گران شوم خـــود بــــر افـــرخته اند
بلى ، به قولى در شگوفايى واژه هايش جوهر مردى و مردمى و در ساقهء مصرع هايش طنين آزادگى و وطندوستى نهفته است . مهرو شفقت از سروده هايش جوش ميزند ، دل هاى سنگين را نرم، وجود ظالم را حليم ميسازند .
يتيم ، درد منــــــدى ، بينوايــــــــى
بر آورد از دل صحرا صدايـــــــــــــى
منه زينهار از کــــــف شام امـــــــــيد
اگـــر خواهى رسى روزى به جـــايى
آن نيمه نان ، کــــه بينوايـــــى يـا بد
و آن جامه ، که کودکى گدايى يابد
چـــون لذت فتحى است که اقليمى را
لشکر شکنى ، جهانگشايى يابد
استاد خليلى را اشخاص جهانى علم و معرفت ، طالبان اشعار جذابش ، مخلصان گفتار روانش ترجمانى روح مردم کشور عزيزش ميدانستند . به قول شاگردش اسد الله حبيب ، او نه قصيده مى سرود و نه غزل مى گفت وى شاعر راستين بود ، که تنها شعر مى سرود .
زبان اشعار خليلى چون صداى روان ناب پخته و پاکيزه ميباشد ، که آنرا زبان معيارى ادبى کابلى ناميدن رواست . در ملاقات و صحبت هاى خود با اهل علم و ادب افغانستان ، که ساليان زيادى ادامه داشت اشخاصى پيدا ميشدند ، که نسبت به اين اشخاص بزرگ بى عدالتى هايى ظاهر نموده ، اورا شاعر دربارى ، مداح شاه ، قيصده سراى قرن بيست مى ناميدند . به نظر بنده هنگام قضاوت و يا ارايه نظر بالاى ايجاد دو شعر نويسنده ، بهتر است آثار اورا در پرتو آگاهى از محيط ، زمان ، و ساير شرايط زنده گى او ديد و به آن از دريچۀ انصاف و عدالت مى بايد نگريست . شايد سهوه کنم ، ليکن همين معيار رانه تنها به ايجاديات گذشته گان دوران مان ، بلکه به نوشته هاى شخصيب هاى عصر خود هم شايد مورد استفاده قرار بدهيم . بلى ، استاد خليلى در اطراف درباريان زنده گى و ايجاد کرد ، شعر هاى اخلاقى و عرفانى اند و در شعر اگر ممدوح خود را وصف مينمايد هم اورا به راه عدل و انصاف دعوت ميکند و تربيت مينمايد . در دربار شاه وجود چنين شخصيت حافظه را نرم و سالم ميگرداند .
شــــــهان داد گر در کشور خــــــــويش
بنـــــــــاى عدل را معــــــمور باشــــند
بـــــــــــراى ديـــــــــــــــدن الام مـــــــــــردم
به حـــــــکم ديـــــــدۀ بانــــــور باشـــــنـد
خدا بيـزار مى باشـــــــد از آن شــــــاه
که خلـــــــق از ديدنـــــــش بيــزار باشد
اين پرچه شعر را در کتاب (( ديوان خليلى )) در پهلوى عکس شاه در صفحه اول به چاپ رسانيده اند . از هر مصرع او آهنگ اخلاق و ادب جوش ميزند و مصرعى دارد که بى پرده شاه ظالم را مزمت ميکند . يا در جاى ديگرى به شاه مراجعت کرده مى گويد :
گر گويم عمرت از هزار افزون باد
گر گويم دشمن تو واژ گون بــــــاد
آن نـــــــيـــــســـــــــت دعـــــــــــــــــــــا
اميد من آن است ، که در روز جزا
در پـــــــــــيــــــــــــــش خـــــــــــــــــــدا
نامت به شمار عادلان مقرون باد
ايـــــــــن اســــــــت بـــــــــه جـــــــــــا !
در ماه سپتمبر سال ١٩٧٣ در استراحت گاه دره ورزاب رخصتى را سپرى ميکردم ، که کسى برايم گفت ، که استاد محمد عاصمى تعين کرده است ، که به دوشنبه آيم ، زيرا مرا استاد پرسان است . به دوشنبه رسيده ، راست به بوستان سراى حکومتى رفتم . وقت صرف طعام شام بود ، که به آن خانه وارد گشتم ، در اطراف ميز مهمانان زياد داخلى و خارجى سخزانى استاد خليلى را گوش ميدادند و شرق شناس والينتيا دوريانکووا ترجمانى ميکرد . با ديدن من سخزانى هايش را قطع کرده گفت : (( جان پدر ، کجا بودى ، آمدى ؟ زود اينجا بيا و بامن کمک کن ، که اين خانم نازنين از سخن هاى طولانى من خسته شده )) . بنده بعد از به آغوش گرفتن استاد ، طبق امرش در پهلويش نشسته ، به ترجمه سخنان شيواى گوارايش براى غير تاجکستانى هاى آن محفل آغاز نمودم . به گوشم باز همان آواز دلکش مرغوله دار دلنوازش رسيده . عقل وخيال ما را به سال هاى خيلى دور جوانى ، که به استاد آشنا گشته بودم ، برد . چند سخن گفت و به شعر خوانى شروع نمود . بعد شعر درازى را به زبان عربى قرائت کرد . چون شعر پايان يافت ، سخنرانى اش را به عربى دوام داد . زياد گفت و به من نگريست ، که چرا ترجمه نمى کنم . گفت : (( جان پدر بگو )) گفتم که (( استاد ، اين جا دوشنبه است ، نه بغداد )) همه خنديدند و گف زدند . خودش هم به ذوق خنديده و گفت ، که بس است آنچه گفتم و نشست . بعد از صرف طعام همراه استاد در باغ بوستان سراى خيلى دور زديم . حکايت و سرگذشت هاى زيادى شنيدم ، که انشاى آن وقت و زمان زيادى را طلب ميکند . به پيشهاد من که کدام پنجه به خانه بنده تشريف بيارند ، به خوشنودى لببيک گفتند . استاد محمد عاصمى ، که استاد خليلى مهمان شان بود شخصاً همرايش از الماتا از جشن ابونصر فارابى به دوشنبه آمده بود از پيمان من و استاد خليلى اظهار قناعت مندى نمود .
از مهربان نظروف ، که آن زمان وزير فرهنگ بود و زمانى من و وى در کابل با استاد خليلى ملاقات ها داشتيم ، خواهش کردم ، که فردا استاد را به دوستان ديگر ساعت ده بجه صبح به استراحت گاه ببرد . روز ديگر ، که يکشنبه ١٢سپتمبر سال ١٩٧٣ بود ، استاد خليلى همراه مير سعيد ، پوسمبيک يوسف بيکوف ، مهربان نظروف ، صولت شاه مهرگان ، والينتينا دوريانکو وابا بندۀ کمترين ، افتخار بزرگ بخشيده ، وارد با شگاه من شدند . آن روز تا تاريکى شب در کنار دياچه زامچرود همۀ ما سخنان پر از درد و الم و غم و اندوه عارفانه اين عارف و دانشمند را گوش ميداديم . از شعر خوانى هايش عبرت ميبرديم . چون اين ملاقات ما بعد از يک – دو ماه به سر قدرت آمـــــــــــدن
داود خان صورت گرفت ، حکايت کردند ، که بعد از مشاورت شاه چند سال وظيفه سفير مملکت را در عربستان سعودى انجام داده اند . و حال سفير در بغداد اند و در عين زمان اين مقام را در دمشق وکويت ، اردن و امارات خليج انجام ميدهند .
و علاوه نمود که به اين مجلس و مجلس الماتا ( ١ ) مستقيم از بغداد آمده است و کوشش دارد از کابل رفتن خود دارى کند . ضمن صحبت نهايت با احتياط از بر کنار شدن ظاهر شاه و به سر قدرت آمدن عمو زاده او داود خان نارضايتى و تشويش خود را اظهار نموده ، واقعاً به شاه دلبسته بودنش را واضح بيان کرد .
بعداً حکايت نمود ، که شب فاجعه انگيزى ، که داود خان قدرت را به دست گرفت در کابل بوده است . آن شب از روى گفته استاد خليلى در خانه اش ، که در بلندى قرار داشته است ، خواب بوده است . شايد اين همان خانه اش ، که در يکى از بلندى هاى درۀ پغمان بود ، باشد .
استاد حکايت را دوام دادند و اظهار داشتند ، که نيم شب صداى تير و توپ هواپيما ها اورا بيدار نمودند . ناراحت بالاى بستر در انديشه بوده اند ، که يکى از خويشاوندان نظامى اش به حضور شان آمده از عمل داود خان ، که تبادلات دولتى را به راه انداخته است ، حکايت کرده گفته است ، که با خواهش داود خان آن کس را نزدش مى برد . خليلى غضبناک شده ، اورا از خانه رانده اند . يک روز بعد اشخاص رسمى آمده ، استاد را نزد داود خان بردند . هنگامى که به قصر نزديک شدند ايشان را از دروازه اساسى نى ، بلکه از طرف چاراهى صدارت ، که در عقب اداره حکومت قرار دارد ، بردند . در داخل نظاميان زيادى بودند و داود خان در درامد گاه بين صدرات همراه چند نفر نزديکانش صحبت ميکرد . داود خان استاد خليلى را از دور ديده بود ، به اشاره نزدش خاسته است . هنگام صحبت داود خان از استاد پرسيده است ، که تو اين عمل مارا قبول دارى يا نى ؟ خليلى گفته اند که (( اگر خلق افغانستان قبول کنند ، من قبول خواهم کرد )) . خليلى همان شب و روز در رخصتى بوده اند. داود خان چيزى نگفته ، اجازت داده است . استاد گفتند که روز ديگر عازم بغداد شدم و تا امروز اورا ديگر نديده ام .
بعد از يک دوماه ديگر استاد عاصمى از سفر بغداد برگشته ، برايم حکايت کرد، که استاد خليلى از واقعت برکنارى ظاهر شاه و سرقدرت آمدن داود خان سخن کرده به احتياط گفته است ، که (( مردم افغاتن از خانه کهنه به دهليز بر آمده است و حالا معلوم نيست ، که به خانه آباد تر و مجلل تر مى گذرد يا وارد خانه کهنه ترى ميگردند )) .
تاريخ ما بعد نه آن قدر دور افغانستان شهادت بر آن ميدهد ، که عاقبت مبارزه خويشاوندان شاه براى دريافت تاج و تخت و تشويش دور انديشانه اين بزرگوار بى اساس نبوده است . همه بدبختى هاى مردم اين سرزمين از تلاش به مقام عالى بين اهل دربار آغاز گشت .
در اين صحبت خاص يک روزه خليلى را، ما خيلى مايوس و نا اميد و دل شکسته دريافتم ، از سرنوشت آينده اش چيزى گفته نمى توانست . اين اخرين صحبت و ملاقاتى بود که نصيب ما گشت ، ديگر راجع به او زياد شنيدم و بارى هم نديدم. بعد ها ساليان زيادى در کابل انجام وظيفه ميکردم ، از جمله يکسال در زمان داود خان ، اما بارى هم خليلى به زادگاهش برنگشت .
( ١ ) – در محفل الماتا آقايان عبدالله بختانى و سليمان لايق نويسندگان افغانستان نيز با استاد خليلى همراه بودند .
استاد خليلى سه بار مهمان تاجکستان گشته است و هر دفعه خاطره نيک به خود برده است . بارى اول در سال ١٩٥٨ در جشن هزار و صدومين سالگرد ابو عبدالله رودکى ، بعد در جشن عبدالرحمن جامى و سپس در سال ١٩٧٣ در بزرگذاشت ابوريحان بيرونى به دوشنبه آمده . سخنرانى هاى دلنشين نموده بود . ثبت بعضى لحظه هاى اين سخنرانى ها خوشبختانه پيش بنده محفوظ اند . سخنان وى سر شار از مهر و محبت و صميميت خاص نسبت به خلق تاجک و تاجکستان ، شخصيت هاى بزرگ گذشته و امروز اين ديار بودند . . .
استاد خليلى را در سفر سوم اش نهايت مايوس و نا اميد دريافته باشم هم ، نسبت به تاجکستان نهايت کوشش ميکرد سخنان زيبا و دلکش را هر چه بيشتر با يک احساسات گرم و صميمى چون سبد گل روى ميزبانان خويش پيش دهد . عبارات مانند : (( برادران عزيزم))،(( همسايه گان گرامى ))، (( دوستان ما )) ، (( ياران ما )) ، (( دوشنبه محبوب )) ، (( دوشنبه زيبا )) ، را با يک حرارت بلند به صدا مى آورد .
خلص صحبت ها و ملاقات هايش همه مثل اشعار پر آب و رنگش زيبا و منقش ، سر تا پا پر از مهر و محبت و اخلاص و صميميت بودند .
بنده که ساليان زيادى به اهل علم و فرهنگ اين کشور برايم خيلى عزيز آشنايى داشتم يک چيزى را پى بردم ، که کمتر شاعرى را چنين بخت نصيب گشته است ، که تمام عمر علما و ادبا ، نقاشان و هنر مندان ، وزاء و وکلاء شاه و شهزاده ها ، خورد و بزرگ به اين درجۀ عالى پذيرفته قدرش را به جا آورده باشند .
بعد از کودتاى ثور سفارت را هم ترک گفت ، به طورى از کشورى به کشورى خانه بدوش ، درحسرت يار و ديار خوار و ذليل عمر به سربرده است . مى گويند که سال هاى اخير در همسايگى وطنش در قسمت هاى پاکستان به سر برده ، وصيت کرده است ، که بعد از وفاتش اورا در بلندى اى به خاک سپارند تا هر زمان نسيمى از هواى وطنش سبزه هاى قبرش را نوازش کند . و در هيچ صورت تربت اورا نبرند ، زيرا وطنش آن قدر دردمند و مجروح است ، که نمى خواهد از گور او زمين آزرده اش آزرده تر گردد .
شاعر وصيت اش را به دسترش ما گذاشته و به قول دانندگان اشعار او شايد يکى از شعر هاى آخرينش باشد . در اخر سخن به خواننده ، پر حوصله خويش پيکش مينمايم :
چون به غربت خواهد از من پيک جانان نقد جان جـــــــــادهــــــيــــــــــدم در کـــــــــنار تربــــــت آوارگان
گور من در پهلــــــــوى آواره گـــــان بهتر ، کــه من بى کسم ، آواره ام ، بى ميهنم ، بى خــــــــــانمـــان همچو من اينجا به گورستان غربت خفته اســــت بس جوان بى وطن ، بـــــــس پيـــــــرمرد ناتــــــــوان ميهن من سخت بى مهر اســـــــت ، آزارش مـــــده زخم ها دارد ، نمـــــــــک بر زخم آن کمـــــتر نشان
از براى مدفــــــــن من سنـــــــاى پــــــــاکش مــــــدار درد ها دارد دگـــــــر بر پيــــــکرش خنـــــجر مـــران
ملک يزدان است هـــــــر جا بـــــــاز تابد آفتــــــاب شهر انسان است هر جــــــــا جلــــــوه دارد آسمــان
هر کجا دل مى تپـــــــد دل دار را باشـــــــد مـقــــام هر کجا جان ميرود جا نبخش را بـــــاشد مکـــان
زير هر خارى که بندد لانه مــــــا واى و يـــــــــــست بينوا مرغى ، که شـــــــب گم کــــــرده راه آشيـــان
رقص رقصان از لهب هيــــــــزم اگــــــر آرد کــسى مشت خارى از ديــــــــار من بــــــه رسم ارمغـــــان
اى وطن دار مبارز پــــــــــــــــاى اگر اينــجا رســــــد جــــــــــز خدا وطـــــن حرفـــــــى ميـــــــاور بر زبــــان
(( پايان ))
از : روزنامه (( ادبيات وصنعت ))
دوشنبه – تاجکستان – شماره ( ١٣٩٤ )
مورخه ٢٢ نومبر سال ٢٠٠٧ م