دگرگوني های ناخوش آيند و دشواری هایی كه با هفتم ثور آغاز شدند، ابعاد زيادی در نقد رويكرد ها و اختیار مشي ها دارند. همان گونه كه تجاوز، حضور و طرز تفكر بيگانه را نهادينه كرد، سرنوشت ملت را نیز جزو اجندای كسان و مردماني قرار داد كه به نام جهاد و حزب، فقط شعار داده بودند. عملگرايان اینان، به افراد عقده مندی مبدل شدند كه با درازناي عمر و گذار از طوفان حادثات، نخواستند به  عقایدی معتقد بمانند كه روزي به نام خلق، خدا و جهاد، دم از مبارزه و عدالت مي زدند. 

جريان حاكم حزبي در پيوند شديد با بيگانه، درمانده در فهم مساله ي كمونيسم و سوسياليسم، زود به زود به تطبيق نسخه هاي تجربيات خونين روسي رو آورد و براي رفع كميت، محدوديت هاي مانيفیستي را تعديل كرد. آنان در حداقل دلخوشي ها، به سياهي لشكر هايی روي آوردند كه با استفاده از فرصت، فقط شعار مي دادند و دلاوران آنان، فرومايه گاني بودند كه در شهر ها، هستي مردم را با گزارش و خبرچيني، خبر ساز         مي كردند. هزاران تن براي كردار اين نيروي ترسوي عقب جبهه، تا سرحد جان، قرباني شدند. 

در هر دو سوي سنگر هاي مخالف، حزبي و جهادي، نياز شديد به نيروي بشري را در تعديل اساسنامه ها، در بازگذاشتن مسير اعتقادی برطرف مي كردند. بر اين گونه، رهروان رده هاي پايين كه بيشتر در كسوت گوشت دهنه ي توپ و به اصطلاح «چرخه بگيران» بودند، آهسته آهسته به سطوح بلند آمدند و از همين جا بود كه معيار «كار براي اهل كار» به عنوان حاشيه يي ترين بحث در مديريت افغانستان در بيش از سي سال اخیر، نهادينه شد. 

دهقانان، پيشه وران، كارمندان ساده ، توده هاي روستايي و همه ي كساني كه در دو سوي جهادی و رژيمی، حسب اهداف و علايق جمع آمده بودند، در پيامد رويداد هایی كه به تمامي فاجعه بار بودند، نه تنها با حضور خويش در مديريت كشور- که بر اثر فرار مغز ها، كشتار نخبه گان و تحصيل كرده گان، روزتاروز سخيف تر مي شد- بل با گذاشتن نسلي از رهروان و هم قماشان خودشان كه از اعضاي فاميل تا مرز گوسفندان روستا ها رسيد، جامعه ي افغاني را با چالش مواجه كردند؛ بقايا و نسل مردماني كه ديگر از ارزش ها ياد نمي كنند و به بهانه ي جهاد و مبارزه، حاضر نيستند كرسي هايی را ترك كنند كه براي اشغال آن ها، سالياني را كه در هامون ها و دامنه ها- به اصطلاح مبارزه مي كردند، باید براي كسب دانش و تجربه در مكتب ها و پوهنتون ها- به خرج مي دادند. 

مديريت كنوني افغانستان در يكي از بزرگترين دشواري ها، ناگزير از پذيرش همان گروه هاي شده است كه از بابت آموزش و سواد ميان تهي، دارايي هاي فكري و حرفه يي، سوابقی با كار روي زمين، چوپاني، گله داري، عمل سلاح، سنگرنشيني و تغذي از كمك ها و يا خيرات جناح هايی بود كه در هنگامه هاي بحران در افغانستان، براي مقاصد گونه گون، پرداخت مي كردند. 

حضور قشر غير حرفه يي و تحميلي ناشي از بحران، در كنار مصيبت ناشي از عدم مديريت وزارت ها و ادارات، چالشي به نام حس حسادت و عقده ي حقارت را نيز به ميان آورده است. 

فراموش نشود در دو سوي حزبي و جهادي، زيانمندان ديگري نيز جزو مردماني شناسايي مي شوند كه نه در لباس گرگ و نه در پوست ميش،  مردمان عادي اند كه با از دست دادن هستي مادي و سرپرستان خانواده، بازمانده گاني می شوند كه با حرمان از حقوق انساني، از آموزش در مكتب، پوهنتون و كار آبرومندانه حرمان دارند. آنان در منجلاب تلاش براي زنده گي، پس از گذران كودكي و نوجواني، به قشري مبدل شده اند كه با انديشه در گذشته ي تلخ، با طرز بينش و نگرش دشمنانه و بدبينانه- به ماحول خويش    مي نگرند و در شرايط بازار آزاد افغانستان كه براي پيشبرد مقصد، مانعي وجود ندارد، با دخل و تصرف در امور مهم و حرفه يي، به گونه ي حاد، دشواري هاي قشر تحصيل كرده را بيشتر می سازند. 

پيچيده گي وضعيت اجتماعي و سياسي افراد جناح های متداخل در دولت، نيازمند بررسي روانشناسي است.  

 حس حسادت و عقده ي حقارت، اگر در بُعد استثناآت، طبيعي باشد، در بررسي وضعيت جوامع دچار مُعضل، ناشي از واكنش هاي برخاسته از محروميت می شود. 

شرح تصاویر: 

بحران زاده گان انحصارگر، بی فرهنگ، بی سواد و فاسد که به اثر عقده های حقارت، مردم و مملکت را بی چاره کرده اند.