نړيوال ښکيلاک او د لرو بر افغان دازادۍ غورځنګ
د حزب وحدت د نه منلوظلمونه په پښتنو او تاجکانو ۲ برخه
طالب ISI
10.03.2010
مردان مسلح داخل شدند.
آنها با من بسیار رفتار بد کردند. من زیاد جیغ کشیدم اما هیچ کس نمی توانست کمکم کند. آنها پدرم را لت و کوب می کردند. مادرم قرآن مقدس را گرفته و آمده به آنها گفت: به خاطر قرآن پاک، این اعمال ظالمانه را علیه ما انجام ندهید. جرم ما چیست که شما در مقابل ما چنین رفتار می کنید؟ تمام همسایگان فریاد و جیغ ما را شنیدند، اما آنها نمی توانستند از خانه هایشان بیرون آیند برای اینکه یک مرد مسلح مقابل هر خانه مستقر شده بود. در نتیجه، آنها مرا لت و کوب کرده و بیرون بردند. پدر و مادرم و بقیه اعضای فامیل و همسایگان مجبور بودند تا صبح درداخل بمانند بناءً آنها نتوانستند بفهمند که من به کجا برده شده بودم.
لطیفه از اختطاف کنندگانش به عنوان اقارب و همدستان نزدیک اکبری نام برده است:
همایون (که تا زمان ختم DDR ، یک قوماندان در فرقه اردو وابسته به اکبری بود.)، دین محمد، ظفر و حسین بخش- نواسه های کاکای اکبری، مهدی و ابراهیم عیار، اقارب اکبری و ظاهر محمودی، بچه کاکای اکبری، وی نیز یک قوماندان اکبری بود.
لطیفه اظهار داشت:
آنها در آن شب آمده و مرا با سر و پای برهنه به قریه بورغوسونک بردند. در تمام راه مرا تهدید به کشتن می کردند در صورتیکه فریاد می زدم. آنها مرا به اتاقی بردند که مردم زیادی همه از افراد اکبری در آنجا بودند. من در آنجا به مدت نه روز بودم. من شبها به حالت بسیار بدی مورد تجاوز جنسی قرار گرفتم و بسیار جیغ زدم که چندین دفعه بیهوش شده و دوباره به حال آمدم. حتی هنوز وقتی به یاد می آورم، بسیار بد سر اعصابم تاثیر می کند اما چه می توانم بکنم؟ سپس، آنها مرا به قریه دیگری که پیتاب جوی نام داشت برده و آنجا قرارگاه خود اکبری بود. بچه کاکای وی مرا به خانه اش که نزدیک خانه خود اکبری بود، برد.
وقتیکه از لطیفه پرسان شد که چرا وی اختطاف شد، وی بیان داشت که همایون با یکی از اقارب لطیفه نامزد شده بود، اما با وی خوشحال نبود. وی علاوه داشت: "وی مشکلات شخصی با نامزدش داشت و بناءً مرا ربود." گرچه، لطیفه گفت که پدرش یک صاحب زمین (ملک) بوده در حالیکه حزب سپاه پاسداران اکبری همیشه به شدت مخالف ملک بود.
فامیل لطیفه برای رهایی وی تلاش زیاد کردند. پدرش و پدر نامزدش (خسورش) که از اقارب وی بود بنام حسین داد عریضه ای را علیه مردان مجرم ترتیب دادند. حسین داد گفت: "سرانجام، ولسوال بزرگان منطقه را به شمول من و والدین لطیفه جمع کرد. خانه ای که آنها لطیفه را برده بودند متعلق به مامای همایون بود. وقتی که ما آنجا رفتیم، آنها ما را زیاد تهدید کرده و فحش دادند. چون آنها قدرت و سلاح داشتند، ما منطقه را ترک کرده و بازگشتیم. بعداً آنها لطیفه را به منطقه اکبری، قریه پیتاب جوی بردند. مردم تصمیم گرفتند که از لطیفه اظهارات بگیرند تا بدانند که آیا داوطلبانه رفته و یا اینکه درست است که وی را با الاجبار برده اند. حسین داد اظهار داشت:" گرچه این امر مشکل به اثبات رسید: دو بار، اکبری وعده داد که وی را به ولسوالی حاضر کند. اما در آوردن لطیفه ناکام ماند. بار سوم، ده مرد مسلح اکبری وی را آوردند اما وی به خاطر ترس صحبت نمی کرد. رئیس جلسه و نمایندگان چهار ولسوالی همه مربوط به اکبری بودند. سرانجام، "وی سه مرتبه از اکبری تقاضا کرد که اگر اجازه داشته باشد چیزی بگوید. وقتی اکبری گفت که وی آزاد است هرچه بگوید، وی بیان داشت که نامزد حسین علی بوده است و آنها وی را با زور برده اند درحالیکه راضی و خشنود نیست. به محض اینکه این حرف را گفت، جلسه تصمیم گرفت که وی را به فامیلش تسلیم کنند. آنها پدرش را به داخل خواسته و دخترش را به وی تسلیم کردند. سرانجام، بعد از 40 روز، وی به خانه فامیلش رفت.
گرچه همایون دستگیر شد، بعداً آزاد شد. این حادثه یک مثالی از قدرت محلی اعمال شده توسط قوماندان هایی که به وابستگی های حزبی شان برای به دست آوردن موقعیت های موثر در اداره رژیم های متوالی، روشن می سازد. سپس، آنها پشتوانه سیاسی شان را معافیت داده و جنایاتی مانند تجاوز جنسی، ازدواج اجباری را مرتکب شدند با دانستن اینکه حامیان حزبی شان مجبور به حمایت آنها خواهند بود. این نمونه از سوء استفاده و جنایات در اظهارات متضررین هم در دوره پیش از 1992 و هم بعد از 2001 انعکاس دارد.
6.6 شکنجه، تجاوز جنسی و قتل های دسته جمعی توسط نیروهای جنبش در سالهای 1991 الی 2001
تاریخچه جنبش
جنرال عبدالرشید دوستم به عنوان رئیس یکی از قدرتمند ترین نیروهای ملیشه که حمایت دولت نجیب الله قبل از سال 1992 را داشت، خدمت کرده است. ملیشه های وی برای دولت نجیب الله برای محافظت ساحه های گاز طبیعی و تجارت و راه های اکمالاتی شمال به آسیای مرکزی که در آن زمان بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود، مهم و حیاتی بود. ملیشه های دوستم، جوزجانی (نام ولایتی که از آنجا آمده بودند) به عنوان قدرتمندترین و موثرترین نیروهای ملیشه که با دولت کار می کرد به نظر می رسد و به اندازه کافی بزرگ بود تا به عنوان یک فرقه کامل، فرقه 53، با داشتن بیشتر از چهل هزار افراد سازماندهی شد. (برای اطلاعات بیشتر در سالهای اخیر ملیشه های جوزجانی به فصل یک مراجعه کنید.)
در سال 1988، آنها به جای نیروهای شوروی جابجا شده در قندهار مستقر شدند. همچنین قطعات در خوست، لوگر، غزنی، گردیز و اطراف کابل مستقر شدند. سرانجام، بعد از شروع جنگ، چور و چپاول و جنایات ، آنها به همراه دیگر ملیشه ها دستور به خارج شدن از کابل در سال 1991 شدند. در این دوره بود که جوزجانیها لقب گیلم جم را حاصل نمودند که از لحاظ ادبیاتی به این معنی است که: گیلم جمع شد. و به خاطر شهرت کامل در چور و چپاول کردن کامل متضررین و برای تخطی های حقوق بشرو خشونت های وسیع، چنین لقبی به آنها اطلاق می شد.
علیرغم خشونت ها، دولت نجیب الله به ملیشه ها به خاطر بقایش و ادامه اجراات مستقر شدنشان علیه مجاهدین وابسته بود. ملیشه ها در سطح ملی و بین تمامی گروه های نژادی گسترش پیدا کردند اما در شمال، پیشرفت آنها نظامی بوده و از لحاظ سیاسی قدرت ضعیف داشتند و این مساله، اقلیت ها را و در قضیه دوستم، به ویژه ازبک ها را ناراضی نگه داشته بود. گرفتاریهای نژادی بیشتر وجود داشت. اغلب، قطعات از یک ناحیه یا گروه قومی در مقابل مجاهدین از گروه قومی دیگر قرار می گرفتند، به ویژه قطعات شمال در مقابل مجاهدین پشتون قرار می گرفتند. پیشرفت ملیشه ها همچنین ارتباط بین ناراضیان دولت و قوماندان های مجاهدین را تسهیل می کرد.
دوستم که به عنوان عسکر فراشوت باز قبل از انقلاب ثور آموزش دیده بود، به یک قطعه دفاع خودی به دفاع انقلاب در ساحات نفتی شیبرغان جایی که کار می کرد، پیوست. قطعه وی در سراسر دهه 1980 رشد پیدا کرده و اول دسته، سپس تولی و سرانجام در سال 1989 فرقه 53 شد. در ابتدا از قریه خودش و ولایت جوزجان عسکر گیری می کرد. اما در اواخر دهه 1980 وی شروع به جذب بعضی از قوماندان های مجاهدین و قطعاتشان کرد که در این جمله رسول پهلوان: یک ازبک از فاریاب و غفار پهلوان: یک ازبک از سر پل شامل بودند. هر دو قوماندان های ارشد بودند. شمار کوچکی از کادرهای نظامی آموزش دیده ازبک همانند برخی تاجیک ها، افسران حرفه ای در محدوده اردو نیز به فرقه 53 پیوستند. اینها عبارت بودند از: جنرال مجید روزی: یک افسر توپچی ازبک و عرب از ولایت بلخ وجنرال جوره بیگ، یک افسر پیاده نظام از جوزجان. آنها برای حرفه ای ساختن ملیشه ها و رشد ظرفیت تکنیکی شان، به ویژه از لحاظ زره دار و توپچی کار می کردند. از میان گروه افسران دوستم، اکثریتشان اعضای جناح پرچم (PDPA) بودند و دوستم نیز از همان حزب بود. شیبرغان بیشتر یک شهر پرچمی بود و دوستم حمایت سیاسی گروه چند نژادی پرچمی ها را از آنجا دریافت می داشت.
در ماه های قبل از قطع کمک اتحاد جماهیر شوروی در جنوری 1992، دوستم همراه احمد شاه مسعود برای تشکیل اتحادی از قوای شمال وارد مذاکره شد. وقتی که نجیب الله کوشش نمود تا جنرال مومن- قوماندان تاجیکی گارنیزون حیرتان- را با یک پشتون خلقی جانشین گرداند، مومن به حمایت دوستم شورش کرد. در 19 مارچ، اتحاد شمال متشکل از قوای مسعود، قوای دوستم، برخی افراد حزب وحدت و شورشیان پرچمی کنترل شهر مزار شریف را به عهده گرفتند. گرفتن شهر جنگ بسیار محدودی را در پی داشت و قوای مرتبط به دولت سابق- درآن مرحله مربوط به جنرال دوستم- و همچنین گروه های مجاهدین از تمامی احزاب سیاسی، به جز حزب اسلامی شهر را تصرف کردند. ارتباطات ما بین گروه های تشکیل دهنده اداره جدید متفاوت بود. جمعیت اسلامی بسیار کم مایل بود با عناصر رژیم کمونیستی سابق همکاری کند، درحالیکه دیگر گروه ها، به شمول حرکت انقلاب اسلامی و حزب وحدت با قرارگاه های حمایتی مخصوص به خود میان ازبک ها و هزاره ها تمایل مخالفی را نشان دادند.
در حالیکه تصرف مزار جنگ کمی را در پی داشت، این امر شاهد ویرانی قانون داخلی و اوامر و چور و چپاول گسترده دارایی ها و اموال اداری و تصرف ساختمانهای غیر دولتی (به جای ویرانی آنها) بوده است. در محدوده اتحاد منطقه ای که مسوولیت تقرر و اداره را ادعا کردند همانند اخذ مالیات برای خودشان، پست ها و مقام وزارت توسط احزاب توزیع شد. به طور ناحیه ای، بر حسب شش ولایت شمالی (شرق به غرب: بغلان، سمنگان، بلخ، جوزجان، سرپل و فاریاب)، نیروهای سابق طرفدار دولت که بیشتر آنها ازبک بودند، از لحاظ سیاسی مسلط بوده و خودشان را در چهارچوب یک گروه سیاسی رسمی که جنبش ملی اسلامی افغانستان نامیده می شد، سازماندهی کردند. در داخل این ساختار تمام دیگر احزاب رسماً حضور داشتند، اما استقلال تشکیلاتی خود را حفظ کردند.
در جولای 1992، به وزیر دفاع: احمد شاه مسعود پیشنهاد داد تا قرارگاه های عمومی را رسماً برای تنظیم و کنترل نیروها در منطقه تحت کنترل جنبش ایجاد کند. مسعود این امر را نپذیرفت، اما با وجود این دوستم یک ساختار تشکیلاتی جدید نظامی که تشکیل می شد هم از دولتی های سابق و هم از قطعات مجاهدین سابق در حوزه خودش ایجاد کرد. قطعه وفادار به یک قوماندان مشخص به طور افزاینده مهم شده و نسل جدید قوماندانهای غیر حرفه ای از لحاظ کنترل مستقیمشان بالای نیروهای وفادار به آنها یا زیر دستانشان موثرتربودن از افسران حرفه ای را به اثبات رساندند. در مناطق خودشان، قوماندان های ارشد، طور مثال پهلوان ها حکومت از خود داشتند. به طور عموم، نظامی ساختن قطعات مجاهدین و حرفه ای کردن قطعات اردو وجود داشت. اما با آن هم دوستم در ایجاد آنچه که یک تحلیلگر کارشناس جنبش به عنوان یک اتحادیه سازماندهی شده و اتحادیه نظامی ناحیه ای نامیده، موفق شد.
جمعیت، اساساً از لحاظ ملی و ناحیو ی مخالف دوست باقی ماند و اقدام به گماشتن قطعات جدید و منابع ضمیمه به قوماندان های خودش در شمال پرداخت. سالهای 1992 الی 1994، سالهای مشکل همزیستی در شمال افغانستان بین مرکز جنبش و شورای نظار/جمعیت، علیرغم اتحاد در سطح ملی و همکاری در کابل در مقابل حزب اسلامی بود. بیشتر دشمنان سابق، اکنون متحدین ظاهری بودند و تعدادی از جنگ های محلی دست نگهداشته شد. جنگهای دیگر دوباره شکل گرفته بود- برخی از دشمنی های دیرینه بین مجاهدین- جمعیت برضد حزب اسلامی یا جمعیت بر ضد حرکت انقلاب- جمعیت بر ضد جنبش شد. مرکز نیروهای اضافی جنبش به حمایت از متحدین جدید خودشان پرداخت.
با آنهم، در ساحات شمال، ساختارهای اداری سابق به کار ادامه داده، مسلماً با تغییر پرسونل بلند پایه و به طور موثر تحت نام جدید. در حالیکه جنگهای داخلی و منطقه ای وجود داشت، ثبات حفظ شده و این منطقه تعداد کثیری از مردمان جابجا شده داخلی که از جنگ کابل فرار کرده بودند را جذب کرد. با گذشت زمان، این منطقه، ساحه مهم عملیات های ملل متحد و نمایندگی های سازمان های غیر دولتی شد که عملیات ها را در دیگر مناطق به ویژه کابل، طرح ریزی می کرد.
جنایات جنبش علیه غیر نظامیان در کابل
در حالیکه مزار شریف در این دوره نسبتاً امن بود، نظامیان جنبش به طور کامل در جنگهای کابل شرکت و در جنایات علیه غیر نظامیان در کابل دست داشته اند. در اپریل سال 1992، زمانیکه دولت نجیب الله سقوط کرد نیروها در داخل و اطراف کابل وجود داشتند که یک ماه بعد رسماً جنبشی شدند. نیروهای جنبش تپه مرنجان، بالا حصار، میدان هوایی کابل، مکروریان کهنه و چمن حضوری با نقاط توپ خانه در تپه مرنجان و بالا حصار در دست داشتند. آنها همچنان جت های جنگنده به همراه پیلوت هایی که از دوره نجیب الله باقی مانده بودند، در اختیار داشت.
نیروهای جنبش در ابتدا در شمال تقویت شده و در دو ماه بعد، نظامیان داخل و اطراف پایتخت تا میدان هوایی خواجه رواش را احاطه کردند. رهبر جنبش، عبدالرشید دوستم، در شمال باقی مانده، اما تمام قوماندان های ارشد ش در یک مرحله یا در جریان جنگ داخلی در کابل خدمت می کردند. اولین ساختار فرماندهی در کابل در می سال 1992، جنرال مجید روزی را به عنوان قوماندان عمومی نظامی، جنرال همایون فوزی: مسوول امور سیاسی، جنرال جوره بیگ: مسوول استقرار نظامی و محاصره و جنرال امین الله کریم را به عنوان مسوول لوجستیک مقرر داشت. مجید روزی در اواخر سال 1992 به مزار فرا خوانده شد و به جای وی جنرال فوزی تعیین شد. رهبر عمده دیگر جنبش در کابل عبدل چریک از سید آباد، شمال شهر سرپل بود که مانند دوستم در ابتدا به گروه دفاع انقلاب پیوسته که منجر به فرماندهی لوای 54 ملیشه ها در دوره نجیب الله شد.
نخستین استقرار جنبش طبق ذیل بود:
قرارگاه های سیاسی، ریاست اسبق آب و برق، مکروریان
قطعه گارد حکیم جرمن – نظامیان اندخوی – میدان هوایی
لوای 642 میدان هوایی نعمت الله فرهاد – میدان هوایی و قرارگاه ها ( HQ) زینی پهلوان – میدان هوایی
زینی پهلوان – تپه های بالای قصبه کارگری
اسد الله مارخور – بالا حصار
جنرال اصغر لوگری – بالا حصار، بینی حصار، شاه شهید
فقیر قوماندان – بالا حصار
قوماندان همراه – لوای 643 تپه مرنجان
عبدالرحیم پهلوان – قلعه زمان خان
جنرال زمان (برادر جنرال آصف دلاور) چهار راهی صحت عامه
عبدل چریک لوای ریاست سابق آب و برق – قرار گاه های گارد ( HQ) امان الله کریم – لوای 642 مکروریان کهنه
فرقه 511 – کارته نو و شاه شهید
قطعه زرهی – تپه مرنجان مصطفی قل ملسک
گرچه، مرکز عملیات های اصلی جنبش از سقوط نجیب الله تا سلطه کابل توسط طالبان، قرارگاه نقلیه بود که قبل از جنگ ایجاد شده بود و در جاده بین کارته نو و شاه شهید، درست در جنوب شرق مرکز شهر قرار داشت. این محل مرکز فرماندهی و کنترل در کابل بود. مهمات و نظامیان به کابل سرازیر شده و بعداً برای توزیع و استقرار به نقلیه آورده می شدند. تا عقد شورای هماهنگی در سال 1994، این محل همچنان مکانی بود که رهبران بلند پایه جنبش برای تنظیم عملیات های نظامی استفاده می کردند. قرارگاه نقلیه به طور مکرر توسط غیر نظامیان به عنوان محل جنایات عسکران جنبشی یاد شده است. پروژه عدالت افغانستان با تعداد متعددی از شاهدان در مناطق کارته نو و شاه شهید صحبت کرده است که بیان داشته اند نظامیان نقلیه مرتکب تجاوز جنسی، قتل و چور و چپاول شده اند.
چندین زن از یک فامیل بزرگ بیان داشته اند که نظامیان جنبش به یکی از خانه هایشان در ناحیه شاه شهید در سال 1993 آمدند. م. گفت: افراد جنبشی ساعت 9 صبح آمدند. "ما در بازکردن در برای لحظه ای تاخیر کردیم و زمانیکه شوهرم در را باز کرد، وی را لت و کوب کرده، می گفتند: چرا در را قفل کردی؟ آیا دشمنان ما را در خانه ات جا داده ای که بتوانند بر ما کمین کنند؟" م. گفت: وقتی نظامیان به بالای بام رفتند، آنها مامای شوهرش را روی بام پیدا کرده و بدون سوالی بر وی فیر کردند. "آنها یک مرد دیگر فامیل را با قنداق های تفنگشان می زدند و می پرسیدند، چرا تا به حال منطقه را ترک نکرده اید؟ ما دستور داریم که سر شما به رهبران ما تعلق دارد و ناموس و اموال شما به ما تعلق دارد. بنا براین شما حق سوال ندارید که ما چه کار میخواهیم بکنیم."
یکی از خواهران یک مرد مقتول بنام و. سعی کرد که از نزدیکترین پوسته نظامی اجازه دفن جنازه را بگیرد اما به گفته فا میلش آنها به پا هایش فیر نمودند و در نتیجه او به طور دائم معلول شد. م. اظهار داشت که بیشتر زنان و دختران فامیل برای حفظشان به دیگر مناطق رفته بودند. اما خاله شوهرش بنام س. که هنوز در آنجا زندگی می کند، با زور به قرارگاه نقلیه برده شد. م. بیان داشت که گرچه وی یک زن پیر بود، اما مورد حمله جنسی قرار گرفت. بعداً، یکی از خواهران مقتول بنام آ. بیان داشت که آنها یک مکتوب از قوماندان قرارگاه نقلیه به دست آورده بودن که به آنها اجازه می داد به خانه رفته و اموالشان را بیاورند. وی با شوهرش و دو خواهرزاده اش رفتند. وی اظهار کرد بعد از آنکه به خانه رسیدند، یک گروهی از مردان مسلح جنبشی هم رسیدند. آگفت: "آن افراد ظالم کارهای بدی در حق من کردند که نمی توانم بیان کنم. آنها اجازه بردن اموال را به ما داده بودند تا بتوانند که آمده و به ما تجاوز کنند. خواهرزاده هایم مقبول بوده و اندام زیبایی داشتند. قوماندانشان به آنها گفت که سرهای ما برای قوماندان هاست و اموال و جانهای ما متعلق به افرادش است." یکی از خواهرزاده ها بنام ب. گفت که به عسکران گفته که وی فقط لباسهای اولادش را می گیرد. "آنها به من گفتند که سریع منطقه را ترک کنم. اما اول باید آنها را خوش نگاه کنم." وی گفت: بناءً آنها مرا تجاوز جنسی کردند. چون من جوان و صحتمند بودم، فهمیدم که چه بر سرم آمد." گلیم جم ها توجه نمی کردند که آیا زن جوان است یا پیر، وقتی که زنی را پیدا می کردند، مورد تجاوز قرار می دادند.
پروژه عدالت افغانستان اظهارات چندین زن را شنیده است که می گفتند شوهرانشان لت و کوب شده بودند، خانه هایشان چور شده و خودشان تجاوز جنسی متحمل شده ویا توسط مردان جنبشی مورد سوءقصد جنسی قرار گرفتند. و. که یکی از باشندگان شاه شهید است به تازگی ازدواج کرده بود زمانیکه نظامیان جنبشی در سال 1993 یک شب وارد خانه اش می شوند. آنها شوهرش را لت و کوب کرده و در کنج خانه بستند. آنها همچنان برادر شوهرش که در همان خانه زندگی می کرد، لت وکوب کردند. "آنها همسر وی را تجاوز جنسی نکردند برای اینکه وی بچه های زیاد از خورد و کلان داشت که گریه می کردند و جیغ می زدند. اما من چه بدبخت بودم! آنها تمام جواهرات و داراییم را دزدیده و به من تجاوز کردند."
یک متضرر دیگر بنام ش. بیان داشت که وی سه یا چهارماه باردار بود زمانی که در یک شب در سال 1372 (1993) مورد حمله قرار گرفت. "ساعت 10:30 شب بود که آنها دروازه خانه ما را شکستاندند. وی اظهار داشت که 24 مرد با صورتهای پوشیده، شوهرش را لت و کوب کرده و دو تن از مردان وی را گرفته و به اتاق دیگر کشان کشان بردند. وی گریه می کرد و فریاد می کشید، اما وی از تجاوز جنسی نجات پیدا کرد توسط بچه کوچکش که خود را به روی مادرش انداخته بود. تمام اموال ش. دزدیده شد. "من به آنها گفتم که فقیر هستیم و چیزی نداریم. اما آنها دوازده لک افغانی، یک سیت تلویزیون، یک چرخ خیاطی، و یک دیگ بخار را دزدیدند که تمام دارایی من بود و آنها بردند."
ش. روز بعد منطقه را ترک کرده و گفت که در مسیر راه دختری را با لباس سرخ دیده است که با زور کشان کشان برده می شد. وی گفت: وقتی آنها مدت زمانی بعد برگشتند تا اموالشان را بردارند، وی فهمید که شب بعد ازاینکه خانه اش مورد حمله قرار گرفته بود، افراد جنبشی به خانه همسایه شان که یک دریور از بگرامی بود، آمده بودند. وی علاوه داشت که وی لت و کوب شده و همسرش بسیار به وضع فجیع مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. وی نمی توانست بدون اجازه عسکران از خانه خارج شود.
تعداد زیادی از شاهدان در مناطق شاه شهید و کارته نو به پروژه عدالت افغانستان بیان داشته اند که آنها خانه هایشان را به خاطر تجاوز جنسی نظامیان جنبش به اعضای فامیل خودشان یا همسایگانشان یا زنان و جوانانی که نامشان نا معلوم است از ناحیه خودشان ترک کردند. فامیلها اموالی را که می توانستند انتقال دهند، می گرفتند یا حداقل اعضای طبقه اناث را خارج به جایی که امیدوار بودند امنیت بیشتری دارد، می بردند. همچنین شاه شهید و کارته نو مناطقی بودند که توسط بمباردمان نا امن می شدند. زمانی که جنبش با حزب اسلامی جنگ می کرد و بعداً با شورای نظار وارد جنگ شد اماکن و ملکیت های مردم ویران گردید. (قسمت بمباران های کورکورانه را در فوق ملاحظه کنید). شهود مایل هستند که جنایاتی که توسط نظامیان جنبش صورت گرفته ذکر کنند تا اینکه از راکت باران یاد کنند، و نیز دلایلی که چرا فامیلها تصمیم به ترک منطقه می گرفتند، ذکر شد.
آ. در سال 1372 (1993) در زمان جنگ بین حزب اسلامی و جنبش در کارته نو زندگی می کرد. "چور و چپاول گیلم جم ها رو به افزایش بود و مردم خانه هایشان را ترک می کردند. ما از جنبش اجازه دریافت کردیم تا اموال خود را برداریم. اما، وقتی که یک موتر گرفته و همه چیز را جمع کردیم، مردان مسلح ما را در نقلیه ایستاد کردند. پسرم، آ.ج. لت و کوب شده و اموالمان دزدیده شد. من رها شدم اما دریور بیچاره موتر را گرفتند." آ. اظهار داشت که در همین مکان آنها شنیدند که یک زن در همسایگی شان توسط افراد جنبش مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. وی ادامه داد "وقتیکه ما این مساله را شنیدیم، ما به زندگی، دارایی یا اموالمان توجهی نکردیم. ما فقط منطقه را ترک کردیم." وی بیان داشت که یک یا دو روز بعد، پسرانش برگشته و دیدند افراد جنبشی اموال آنها را به همان موتری که آنها کرایه کرده بودند، انتقال می دهند. خانه آ. یک پوسته جنبشی شد و مهمات در آنجا ذخیره می شد و وی علاوه کرد، "خانه ما تبدیل به مخروبه شد."
همچنین اجبار به هجرت و کوچ غیر نظامیان یکی از اعمال نظامیان جنبشی بود. تعداد زیادی شهود می گویند که از آنها پرسیده می شد که چرا خانه شان را هنوز ترک نکرده اند: نتیجه دائمی این بود که اگر آنها در منطقه می ماندند، آنها جاسوس نامیده شده و در نتیجه بازی مناسبی برای چپاولگران و متجاوزین جنسی می شدند. به عنوان مثال، م.ک. در ساحه سرک نو کارته نو در جوزای 1372 (می-جون 1993) در نزدیکی یک پوسته جنبشی در جریان جنگ تن به تن با حزب اسلامی، زندگی می کرد. وی یک پشتون بود. او و چهار برادرش با پدرشان که یک مرد ثروتمند بود یکجا زندگی می کردند. "تعداد زنان ما خیلی زیاد بود. گیلم جم ها پدرم را اخطار داده بودند که منطقه را ترک کند و از وی می پرسیدند که ما به کدام حزب کمک می کنیم آنها اطلاع پیدا کرده بودند که ما ثروتمند بودیم." م.ک. گفت که آنها زنان اقارب را به بیرون از خانه انتقال داده و پنج یا شش مرد برای محافظت اموالشان ماندند. "یک روز حدود ساعت 4 بعد از ظهر پنج یا شش نفر با یک تبر بزرگ آمدند. آنها از ما پرسیدند که چرا منطقه را ترک نکرده بودیم. ما گفتیم که ما برای محافظت خانه و اموال مانده بودیم. بعداز شنیدن این مساله، یکی از آنها شروع به شکستن تمام پنجره ها، دروازه ها و آینه ها با تبر کرد. آنها گفتند این آخرین اخطار برای ترک منطقه بود. زمانی که ما از بردن اموالمان جلو گیری کردیم، آنها ما را بیشتر لت و کوب کردند. آنها ما را زده و همه چیز را بردند، حتی ما را مجبور می کردند که قالین ها و دیگر اموال را خودمان به موتر بیرون انتقال دهیم. آن زمانی بود که ما سرانجام منطقه را ترک کردیم.
زن دیگری بنام ب. در ناحیه کارته نو در سال 1372 زندگی می کرد که در زمان جنگ شدید بین جنبش و حزب اسلامی بود. "آنها شوهرو پسرم را لت و کوب کرده وبه آنها گفتند تا پولهایشان را بدهند و گفتند که چرا تا هنوز منطقه را ترک نکرده اند؟ برای چه کسی جاسوسی می کنید. چون ما پشتون بودیم، آنها گفتند که ما برای حزب اسلامی کار می کنیم. بناءً آنها پسرم را مجبور ساختند تا اموالمان را برای آنها جمع کند." وی علاوه داشت که در آن زمان تانک ها در سرک ها بودند و کسی جرأت نمی کرد بیرون قدم زند. "آنها پسرم را گفتند که تو را خواهیم سوزاند اگر اموال را جمع کرده برای ما نیاوری. آنها شوهرم را گرفتند و وی را تهدید کردند که به چاه خواهند انداخت. بعداً سرانجام، شوهرم و پسرم اموالمان را به موترهایشان بار کردند. آنها فقط اموال ما را نگرفتند، بلکه از همه مردم محل که شب و روز برمی گشتند." ب. می گوید که زمانی که آنها منطقه را ترک کردند، وی پسرش را مجبور کرده تا برقع بپوشد تا حفظ شود. این واقعه بعد از آن بود که افراد جنبشی آمده و پسر همسایه شان را که در خانه برای نگهداری اموال مانده بود بعد از اینکه مابقی فامیل رفته بودند، مورد لواطت قرار داده بودند.
شهود و نجات یافتگان جنایات جنبش مایل بودند که اصطلاحاتی مانند جنبشی ها، گیلم جم ها، و برخی اوقات ازبک ها، و دوستمی ها را استفاده کنند. نامهای تعداد کمی از قوماندان ها در اظهارات ذکر شده است. گرچه، نواحی که جنایات و سوءاستفاده ها انجام یافته به طور ثابت در دست جنبش در تمام طول جنگ بوده است و شهود به طور مکرر نظامیان قرارگاه نقلیه را به عنوان کسانی که جنایات را مرتکب می شدند، یاد آور شده اند. طوری که ش. اخیراً در این گزارش نقل کرده، این قرارگاه همچنان به عنوان محلی که زنان و دختران برای تجاوز برده می شدند، یاد می شود. درحالیکه قوماندان های بلندپایه جنبشی با فامیلهایشان در مناطقی که ایمن تر دانسته می شدند مانند وزیر اکبرخان و مکروریان زندگی می کردند، قرارگاه نقلیه مرکز فرماندهی، استقرار و لوجستیک حزب شد. بنا براین، مسوولان عالی رتبه جنبش در کابل ارتباط بسیار نزدیک به عسکرانشان که تجاوز جنسی، قتل و چور و چپاول می کردند، قرار داشتند. جنایات ارتباطی به جنگ های حزبی ندارد و آشکارا واقع می شد منحصراً به خاطر اینکه عسکران بتوانند کامیاب شوند. این نمونه از جنایات و معافیتی که نظامیان جنبشی به خود می دادند، به یاد افراط گریهای ملیشه های جوزجان می اندازد. در هر دو مورد، به نظامیان مستقر شده در خارج از ساحات خانه شان اجازه داده می شد که غیر نظامیان را غارت کنند با استفاده از چشم پوشی یا سهل انگاری قومانده مافوق. گرچه، در سالهای اخیر دهه 1990 روشن شد که اعمال نظامیان جنبش در شمال افغانستان نیز بهتر از این نبوده است.
قوماندان سالاری در شمال
زمانی که مزار شریف عموماً امن و با ثبات بود، این امر امنیت شهریان و غیر نظامیان در سراسر شمال را ارائه نمی کند. قوماندان هایی که تحت چتر جنبش عمل می کردند، سطح بالایی از حکومت به خود داشتند. هر قوماندانی که قویتر بود، حکومت محلی بزرگتری داشت. در دوره 1992 الی 1996/1997 بخشهای بزرگی از شمال به طور ضروری حکومت های خود سرانه داشتند گرچه از لحاظ سیاسی و اداره ای به جنبش مرتبط بودند. تعداد زیادی نظام ملوک الطوایفی ظهور کرد که در میان آنها رسول پهلوان در فاریاب و غفار پهلوان در سرپل بیشترین شهرت بدی را داشتند. رسول پهلوان مایل بود که از تأثیر مستقیم دوستم در فاریاب جلوگیری کند که دوستم سعی داشت انجام دهد. در سرپل، غفار پهلوان نیز در منطقه تحت کنترلش حکومت موثر داشت. اما هر دو علاقه داشتند تا تأثیر سیاسی جمعیت محدود شود. آنها از نظر تشکیلاتی بخشی از جنبش بودند که بخشی از فرقه 53 دوستم در دوره نجیب الله شده بودند و به دوستم وفادار ماندند.
در همان زمان، آنها رقبای قدرت در منطقه بودند. رهبران بلندپایه و قوماندان ها همیشه کنترل کامل روی زیردستانشان نداشتند. رقابت های شدید، جنگ هایی را برای تصاحب و کنترل قلمرو و منابع در افغانستان به وجود آورد. قوماندان های ارشد، وفاداری زیردستانشان را به هر قیمتی شده به دست می آوردند و با علم به اینکه هر عملی برای تضعیف قدرتشان ممکن است به تغییر مکانشان منجر شود، با افرادشان عمل می کردند. در حالیکه این گونه رفتار از مسوولیت رهبران برای عملکرد نیروهایشان نمی کاهد، فهمیدن فرماندهی و کنترل احزاب مسلح حساس و انتقادآمیز است.
در سطح محلی در مناطق اطراف، قوماندان های تمام احزاب به جاه طلبی های خودشان و به داشتن موقعیت به عنوان تنها مرکز اداره ای ادامه دادند. تعداد زیادی به جمع آوری مالیات های زراعت و عسکر گیری پرداختند، یا پول به جای خدمت عسکری اخذ کردند، طوریکه در رژیم سابق انجام داده بودند. گرچه دیگران، مخالفان یا منتقدین بالقوه خویش را ترور کردند، دارایی های مردم را تصاحب کردند. زنان را ربودند یا با ازدواجهای اجباری بردند و کنترل ملک ها و دارایی ها را برای شخص خودشان به دست گرفتند. جنگها بر اساس انگیزه اقتصادی معمول بود. در سالهای بعد از 1992 منطقه پشتون نشین در مرکز بلخ تحت سلطه مجاهدین محلی و قوای ملیشه ها، جنایات و سوءاستفاده های گسترده به ویژه ربوده شدن زنان را متحمل شدند. بد نامی هایی که این جنایات و سوءاستفاده ها به دنبال داشته، به دست آوری اظهارات مستقیم در مورد نمونه های اشخاص مشکل ساخته است. زنی بنام ر. به ارتباط ربوده شدن دختر کاکایش بنام را. توسط عسکران جنبشی در مزار شریف در سال 1993 با پروژه عدالت افغانستان صحبت کرده است. وی بیان داشت که را. از خانه اش اختطاف شده، مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و برای دو سال نگهداری شد، گرچه ر. نمی داند که وی سرانجام موفق به فرار شد ویا رها شد. "فامیل بیچاره اش قضیه را از اقاربشان مخفی نگه داشتند برای اینکه بسیار خجالت می کشیدند." وی گفت، "هیچ کس جرأت صحبت کردن در مورد دخترشان را نداشت.
سالهای 1994 الی 1997: افزایش نا امنی ها
در سال 1994 جنبش با حزب اسلامی در مقابل شورای نظار/جمعیت در کابل کنار آمد. جنبش سرانجام در کابل شکست خورد. در همین زمان جنگ بین جمعیت و جنبش در سراسر شمال درگرفت. بعد از جنگ شدید در مزار، جمعیت بیرون رانده شد. نمایندگی های سازمان های امداد رسانی از حملات جنسی به روی زنان و کشتار زندانیان توسط هر دو جناح در طول این جنگ گزارش داده اند. مانند قضیه جنگ کابل، نیروهای دو طرف صدها نفر را برای تبادله احتمالی و یا برای غصب و زیاده ستانی زندانی و توقیف کردند. تعداد نامعلومی عجالتاً به قتل رسیدند. در خلأ ایجاد شده با عقب نشینی یا ترک قوماندان های جمعیت، جنبش گسترش پیدا کرد و مناطق قبلی را خودسرانه خوشان اداره کردند. در تپه هایی که جمعیت یک مرکزحمایوی سخت قدیمی را حفظ کرده بود، باقی ماند. گرچه سالهای 1994 الی 1997 سطح بالایی از امنیت داخلی را به خود دید. از سال 1994 به بعد، جنبش توجه اش را به اداره شمال به طور قابل ملاحظه افزایش داد. اداره ناحیه ای مزار توانست درآمد قابل ملاحظه ای را توسط مالیات گیری از تجارت و کنترل صنایع ناحیه ای (اساساً کارخانه کود کیمیاوی نزدیک مزار) ایجاد کند و به همانگونه از ذخایر طبیعی بزرگ دیگر که قبلاً توسط دولت استخراج می شد ( یک ساحه کوچک نفتی در سرپل، گاز طبیعی در شیبرغان، یک معدن نمک در فاریاب) استفاده می کرد. در حالیکه تعداد معدودی برای پست های عالی دولتی گماشته میشدند، اکثریت (مناطق) بین احزاب تشکیل دهنده تقسیم شده و عمدتاً مقامهای نظامی برایشان اعطاء می شد (گرچه بسیاری از منافع را قوماندان های شخصی و مقامهای سیاسی از تمامی احزاب برای خودشان اختصاص دادند). بنا براین، این ناحیه تنها اداره عملی را در کشور دارا بود که ساختارهای مدنی مانند تعلیم و تربیه و خدمات صحی نسبت به دیگر مناطق کشور کمتر تضعیف شده بود.
در همین زمان، قوماندان های ناحیه به اعمال قدرت توأم با معافیت از مجازات خودشان ادامه دادند. طوری که یکی از شهود اظهار داشت: "هر قوماندان جنبش به مانند یک دولت غیر قانونی هرچه دلشان می خواست انجام می دادند. هیچ کس جرأت متوقف کردن آنها را نداشت." پروژه عدالت افغانستان با شهودی مصاحبه کرده است که جنایات توسط زیردستان برخی از قوماندان های ارشد جنبش را توصیف کرده اند. به عنوان مثال، شیرعرب قوماندان لوای 51 جنبش ثروت قابل ملاحظه ای را به کمک زیر دستانش که در چور و چپاول و مالیات گیری از باشندگان قریه ها جمع میشد به دست آورد. زمانیکه وی پایه سیاسی خویش را گسترش می داد، رقبای سیاسی خود و در بعضی موارد برخی از اعضای فامیلش را ترور کرد. پروژه عدالت افغانستان با شاهدانی نیز مصاحبه کرده است که کشتار انجام شده توسط افراد شیرعرب و سپس چور و چپاول دارایی های متضررین را شرح داده اند.
در سال 1996، رسول پهلوان یک تهدید مهم و جدی شمرده می شد که طبق گزارش دوستم وی را توسط بادیگاردش در جون همان سال به قتل رساند. در سال بعد، جبهه نظامی جنبش مربوط به رسول پهلوان تحت فرماندهی برادرش جنرال عبدالملک پهلوان به طالبان پیوسته و دوستم را به مدت چهارماه بیرون و برکنار کردند. (برای اطلاعات بیشتر روی این حادثه مطالعه قضیه ذیل را ملاحظه کنید: قتل عام زندانیان طالب در مزار شریف). اداره جنرال عبدالملک که با جمعیت دو مرتبه متحد شده بود، بیشتر از چهار ماه دوام نکرد که با حمله دوم طالبان در سپتامبر 1997 که در آن مزار محاصره شده و به مدت 23 روز تحت بمباردمان بود، همراه شد. در طول این دوره هرج و مرج در شهر توأم با چپاول گسترده دارایی های نمایندگی های بین المللی و حملات به غیر نظامیان به شمول تجاوز جنسی حکمفرما بود. یک زن که عضو نمایندگی بین المللی بود توسط نیروهای متعلق به حزب وحدت مورد تجاوز جنسی قرار گرفت. طالبان شکست خورده و عقب نشینی کردند اما قبل از آن، 70 غیر نظامی هزاره را در قزل آباد و حدود 50 زندانی جنبشی را در قلعه قل محمد به قتل رساندند.
یک زن دیگر بنام ش. اظهارات مفصلی را به ارتباط تجاوز جنسی توسط عسکران جنبشی به پروژه عدالت افغانستان ارائه کرده است. وی نتوانست که تاریخ های دقیق را ارائه کند اما وی بیان داشت که این واقعه در زمان جنگ بین جنبش و طالبان رخ داده است. از گزارش معلوم می شود که واقعه بعد از اینکه ملک، دوستم را بیرون راند، رخ داده است. وی گفت که وی در سال 1977، وقتی که جنگ بین جنبش و طالبان در شهر شروع شد، تازه عروس بود. شوهرش بنام ه. که از نظر قوم ترکمن بود، صبح به دوکانش رفته بود، اما با فرارسیدن شب برنگشته بود. وی شب را در خانه اش که نزدیک حرم در مرکز مزار شریف بود به همراه خشویش گذراند در حالیکه به صدای سلاح ثقیله و توپ گوش می کردند. وی اظهار داشت که صبح روز بعد ساعت 10، پنج یا شش مرد جنبشی به خانه اش وارد شدند. "من یک عروس سه ماهه بودم و لباسهای مقبولی همراه چوری ها، گردنبند، انگشترهای طلا و یک ساعت خوب پوشیده بودم. آنها تمام جواهرات مرا گرفته و مرا با قنداق های تفنگهایشان لت و کوب کردند." ش. علاوه کرد که آنها خشویش را لت و کوب کردند و وی بیهوش شد و دو میلیون افغانی را از بکس وی دزدیدند. آنها گفتند که اگر صدایی بکند، آنها وی را خواهند کشت. وی اظهار داشت. "بعد از آن مرا به اتاق خودم بردند و تجاوز کردند."
وی اظهار داشت: اولین مرد لباسهای وی را در آورد و مورد تجاوز جنسی قرار داد در حالیکه دیگران تماشا می کردند و از صحنه لذت می بردند. وی گفت: "آنها خیلی قوی بودند. من احساس کردم که زیر آنها خواهم مرد. من اولی و دومی و سومین مرد را فهمیدم که چه کردند و بعداً از هوش رفتم. دیگران نیز مرا مورد تجاوز جنسی قرار دادند. من از آنها تمنا وخواهش کردم که به من دست نزنید، اما آنها نپذیرفتند. هر کدام از آنها از من لذت بردند و می گفتند که چقدر خوب است که یک زن تازه عروس را به دست آوردند."
ش. بیان داشت: سرانجام وقتی که وی به هوش آمد، شب بود و آفتاب غروب کرده بود. خشویش هنوز بیهوش بود. آن مردها تمام دارایی آنها به شمول پول، جواهرات، سامان آلات خانه و لباسهای عروس را برده بودند. "من در اتاقم برهنه بودم من فقط توانستم که لباس زیر بپوشم، اما از بدنم خون می رفت و تمام بدنم از اثر خون مردگی و ضرب دیدگی کبود بود. پاهایم قادر به حرکت نبودند." وی گفت به مدت دو هفته وی به سختی می توانست بلند شود یا بنشیند، و درد را تحمل می کرد برای اینکه از ترک خانه و دیدن داکتر می ترسید. شوهر وی هنوز برنگشته است.
ش. گفت: "درد برایم مساله ای نیست. فقط من به خاطر شوهرم غمگین هستم." ش. اظهار داشت که وی و خشویش در خانه ماندند و از بیرون رفتن می ترسیدند و با کوچکترین صدایی وحشت زده می شدند. سرانجام وقتی که وی به اندازه کافی صحت یاب شد تا به نانوایی برود، مردم می گفتند که جنبشی ها تعداد زیادی از زنان و دختران هم جوار را مورد تجاوز جنسی قرار داده بودند. وی گفت: چند روز بعد زمانی که جنبش سرنگون شده و طالبان منطقه را تصرف کردند، طالبان هم دارایی های مردم را غارت کردند و وی شنید که آنها نیز دختران و زنان را می بردند. "من نمی دانم که طالبان بودند یا جنبشی ها که دوکان شوهرم را چور کرده و وی را کشتند."
وی اظهار داشت: بعداً برادر شوهرش از ایران برگشته و مادرش را با خود برد و برادر این زن از کابل آمده و وی را به خانه شان بازگرداند. وی هنوز با مادر و برادرانش زندگی می کند. وی بیان داشت، "من هیچ اطلاعی از شوهرم ندارم. هنوز نمی دانم که آیا وی زنده است یا مرده است."
جنرال دوستم از تبعید موقتی بعد از جنگ بین طالبان و جنرال ملک برگشت، اما موقعیتش در مزار بسیار ضعیفتر از گذشته شده بود با وجود جمعیت و دو حزب هزاره، حزب وحدت و حرکت اسلامی که به شهرت رسیده بودند. حزب اسلامی نیز که توسط طالبان شکست خورده بودند، شامل بوده و از این مقطع زمانی در شهر حاضر بودند. روابط بین احزاب فوق العاده ضعیف بوده و این امر، وضعیت امنیت ضعیف داخلی را وخیم تر می کرد. دزدی ها، اختطاف ها، و تجاوزات جنسی توسط قوماندان ها و نظامیان تمامی گروه ها معمولی و پیش پا افتاده بود. در مارچ 1998 تظاهرات گسترده ای در مزار در اعتراض به وضعیت موجود واقع شد. این دوره، شاهد مهاجرت تعداد زیادی از مردمان ثروتمند در نتیجه کمبود امنیت بوده است.
بازگشت جنرال دوستم منجر به عقب نشینی و سرانجام پرواز تبعیدی جنرال ملک بعد از جنگ کوتاهی در فاریاب شد باوجود اینکه تعداد زیادی از نیروهای ملک تغییر موضع داده و به دوستم پیوستند بودند. در بعضی مناطق، به هرحال، نظامیان جنبشی در چور و چپاول و خشونت های جنسی در مقابل مردم مظنون به حامی ملک که بیشترشان پشتون بودند، شرکت ورزیدند. پروژه عدالت افغانستان با یک تعداد از شاهدانی که قربانیان این حملات و چور و چپاول توسط نیروهای جنبش در این دوره بوده است، مصاحبه کرده است. طبق گفته یک شاهد، "زمانی که جنرال دوستم، جنرال ملک را شکست داد و ولایت فاریاب را تصرف کرد و ملک فرار کرد، نظامیان دوستم تمام دارایی همه پشتون ها را در منطقه غارت کردند. برخی از قوماندان های دوستم مرتکب جنایات جنسی در منطقه ما شدند."
در مارچ 1998، جنگ شدیدی بین نیروهای حزب وحدت از بامیان که آمده بودند تا دفاع مقابل طالبان را سر پا نگهدارند، و جنبشی ها در حیرتان درگرفت. بعد از کشتن 15 عسکر وحدت، وحدت در مقابل مواضع کمی از جنبشی های باقیمانده انتقام گیری کرد. در جریان جنگ بعدی، ساختمان و محوطه ICRC توسط وحدتی ها اشغال شده و برای فیر کردن به مواضع جنبش در ساختمان های کناری به کار می رفت. جنگ بسیار شدید بود و امکان نداشت که کارمندان به دام افتاده ICRC محل را تخلیه کنند تا اینکه قوماندان ها قوای خود را بعد از عقد یک آتش بس موقت به عقب فراخواندند.
در جولای 1998 طالبان کنترل بیشتر مناطق کشور از شمال هرات تا جاده اصلی متصل به میمنه را گرفته بودند. در ماه آگست، طالبان کنترل مزار شریف را گرفتند.
بعد از حملات 11 سپتامبر 2001 به آمریکا، نیروهای ایالات متحده، متحدینی را جستجو کردند تا با آنها بتوانند به عنوان نیروی زمینی در حملات علیه طالبان کار کنند. جنرال دوستم یکی از متحدین اصلی بود. در یکی ازحادثات مشهور و پر افتضاح این دوره، زمانی که سرانجام نیروهای طالبان قندوز را در 26 نوامبر 2001 رها کردند، تعداد کثیری از آنها در کانتینرها به سمت غرب به قرارگاه های دوستم در شیبرغان منتقل شدند. تعداد نامعلومی از زندانیان در داخل کانتینرهای شلوغ نزدیک هم، در مسیر راه جان دادند. تشریح سه جسد از خاک در آورده شده نشان داد که آنها توسط خفگی جان داده اند. (این حادثه به یاد می آورد آنچه که طالبان در سال 1998 در مزار شریف انجام دادند، وقتی که آنها صدها تن زندانی را گرفته و در کانتینرها جمع آوری کرده و به میمنه فرستادند. حداقل در دو کانتینر، بیشتر زندانیان – دست کم چندین صد نفر از گرما و کمبود هوا مردند.)
کشتار های داخل کانتینر در افغانستان غیر قابل تحمل بوده ، و شخصی که مسوول انبار کردن زندانیان در کانتینر بوده، شاید آگاه نبوده که ازدیاد جمعیت کافی بود تا زندگی افراد را به مخاطره خواهد انداخت. محل قبرستان در حومه شهر شیبرغان است جایی که قرارگاه های جنرال دوستم واقع است. زمانی که یک ریسرچر پروژه عدالت افغانستان این محل را در فبروری 2002 دیدن کرد، اثرات موترهای سنگین قابل دید بود که محل را قطع کرده بود. به طور جزیی باقیمانده های انسانهای متلاشی شده نیز قابل دید بود. شاهدان محل اظهار داشته اند که در یک شبی بعد از ختم رمضان، موترهای ثقیله به منطقه آمده و بعدآ یک بوی گوشت فاسد شده به وجود آمد. شاهدان ترسیده بودند که در مورد حادثه صحبت کنند به خاطر حضور عسکران جنبشی که از رسیدن به محل جلوگیری می کردند. جنرال دوستم بعداً تصدیق کرد که حدود دوصد زندانی طالب در کانتینرهای موترها خفه شده بودند، اما ادعا کرد که تعدادی از آنها زخمی ویا مریض بودند. (اگر چنان باشد، قانون بشر بین المللی تقاضا می کند که مریضها و مجروحین مراقبت شوند – نه اینکه در یک کانتینر باربری انداخته و بدون هوایی کافی برای تنفس انتقال داده شوند.
کوششها برای تحقیق این حادثه بی نتیجه ماند بعد از آنکه شاهدان تهدید و زندانی شدند. بعد از سپتامبر 2002، چندین شاهد و دیگرانی که متهم به همکاری با مستنطقین به ارتباط حادثه بودند، برای تلافی در معرض ارعاب و خطر دستگیری، زندانی شدن انفرادی، لت و کوب ها و شکنجه قرار گرفتند. این ها عبارتند از:
لت و کوب یک مرد عکاس و مترجم که به گزارشگران کمک کرده تا حادثه را بررسی کنند.
دستگیری، توقیف و شکنجه یک دریور بولدوزر که در کندن گور دسته جمعی شرکت داشت.
دستگیری، توقیف و بدرفتاری اقارب شاهد دیگر
لت و کوب ها و تهدید ها علیه کارمندان حقوق بشر
نخستین بررسیها دلالت بر شمول افسران بلندپایه استخباراتی جنرال دوستم و قوماندان ها در لت و کوب ها و تهدیدها می کند. به علاوه، مدتی بعد از آنکه دوستم اطمینان کرد که محل امن خواهد بود، کثافات شفاخانه پاشیده شده به روی گورستان اصلی دشت لیلی کشف شد. شفاخانه حدود دو کیلومتر از محلی که آشغالها انداخته شده فاصله دارد که فاصله کوتاهی از قرارگاه های دوستم دارد.
یک تحقیق کامل و جامع از این حادثه – به شمول اینکه آیا نیروهای ایالات متحده، زمانی که زندانیان به داخل کانتینرها انداخته شدند، حاضر بوده اند یا خیر- هرگز انجام نشده است
pattang
11.03.2010
افرين ډېر ښه کار دې کړی دی ، ټول اسناد او فلمونه شته دوی منکرېدی نشي
خو چې وخت يې راشي٠