نړيوال ښکيلاک او د لرو بر افغان دازادۍ غورځنګ
Be la sharhee
ghashtali Afghan
05.06.2008
http:/http://www.esalat.org/Pedram_-_2.mp3/www.esalat.org/Pedram_-_1.mp3
Akram
06.06.2008
تازه به دوران رسيده های عقده مند و شاخ ماليهای چند
(در رابطه به هذیان گویی های آقای عبداللطیف پدرام)
خنده ی تلخ آدم ها همیشه از دلخوشی نیست
گاهی شکستن دلی، کمتر از آدم کشی نیست.
(چکاوک)
انسان های که زیبا و امیدوارانه می اندیشند سلامت می مانند. انسانهائیکه منفی و مایوسانه می اندیشند، نه تنها در بسیاری از عرصه های زندگی ناکام می مانند بلکه از نظر سلامتی هم مشکل خواهند داشت. دنیای یک انسان دنیای اندیشه های اوست و زندگی تجسم امواج اندیشه های یک انسان در دنیای واقعیتهاست . . . ، آری دنیا و آخرت تو در گرو لحظه لحظه های کیفیت اندیشه های توست .
احساس ما مانند گوهر گرانبهايی است که با از دست دادن آن؛ خودرا از مظاهر انسانیت تهی کرده ايم. وقتی که عقل سالم با احساسی زيبا پيوند ميخورد چه صحنه های بدیعی از زند گی که نميسازد. کافی است به تاريخ بشريت نگاهی بياندازيم تا متوجه شويم تمامی بزرگان تاريخ انسانهايی سراسر احساس بودند و در واقع همين احساسات پاک نام نيکی از آنان بر جا گذاشته است؛ در عوض بدهای عالم در نقطه مقابل.
پس واضح است که سرشار از احساس بودن با احساساتی بودن که خود يک نوع نقصان است کاملاً فرق دارد و نبايستی اشتباه شود. انسانيت محتاج انساني تر فکر کردن و انسانی تر عمل کردن است. بسياری از منافعی که انسان در پيش رو دارد در تضاد با منافع ساير ين است، منافع نابجا را که موجب زيان نابجا می شود؛ منافع نا صواب می ناميم .هر چند انسانی ترين راه اين است که انسانها به دنبال منافع نا صواب نباشند تا موجب زيان نا بجای ديگران نگردند؛اما تز انسانی تر شيوه ای ديگر را بر می گزيند؛ آن شيوه کدام است؟ اگر اعمال و رفتار آدمی در طول زندگانيش را مورد کنکاش قرار دهيم؛ به اين نکته پی خواهيم برد که بسياری از اعمال و رفتار آدمی می توانست انسانی تر انجام پذیرد بدون آن که به منافع او لطمه ای وارد شود هر چند این منافع در تعریف ناصواب بگنجد .و این بنیان تز انسانی تر است که در هر موقعیتی می توان رفتار را انسانی تر انجام دا د .بی شک اگر هنگام انجام هر عملی به اصالت انسانی بیاندیشیم می توانیم رفتارما را انسانی تر انجام دهیم .اگر انسان در فرایند اندیشه و رفتار انسانی بودن را مورد توجه قرار دهد تکرار مکرر اين توجهات می تواند به مرور او را از منافع نا صواب دور کند.
بی تردید در نهایت پرهیز از منافع ناصواب می تواند به مراتب منافع سالم بیشتری را برای همه فراهم نماید .به خود و دیگران انسانی تر بودن را گوشزد نماییم و در راه ترویج آن بکوشیم.انسانی تر بیاندیشیم و انسانی تر عمل نماییم. تز انسانی تر انتظار فرشته شدن انسان را ندارد بلکه از او یک چیز می خواهد که:در هر شرایطی که هستی؛ در هر وضعیت فکری اقتصادی جسمی و . . . که هستی فقط کمی انسانی تر بیاندیش و انسانی تر عمل کن و احساس و عاطفه از داراییهای انسان است.
تعداد ازانسان هاي بيمار و عقده مند، آگاهانه و يا ناآگاهانه تاريخ اين مرز و بوم را وسيله براي اهداف پليد و ناصواب خويش مسخ نموده و يا حقيقت را در لابلاي کلمات و جملات به بازي گرفته و خيانت و جنايت هاي نابخشدني را در حق وطن و مردم وطن انجام داده است. در بررسی سخنان کژانديشانه و بيمارگونه بعد از يک بار خوانش آن بايد به سراغ انگيزه های پنهان و آشکار ان رفت. بايد دريافت که نويسنده کيست؟ از کجا می آيد؟ در کجا خيمه زده، مخاطبش کيست و در نهايت اينکه زير بيرق کدام انديشه ی سياسي، مذهبی و اقتصادی سينه می زند؟. از اينان بايد پرسيد آیا تاختن به هر کس و هر موضوعی نقد نام میگیرد؟
نقد به معنای بررسی و شکافتن, نتیجه گیری در باره یک موضوع می باشد.
و اما منتقد کیست؟ آیا هر کس را می توان به عنوان منتقد قبول کرد و یا ابزار نقد کدام است؟
متاسفانه در فرهنگ ما نقد و سیاه نویسی تقریبا هم معنا شده اند. نقد تبدیل شده به محل تصفیه حساب های شخصی- جناحی – تنظيمي و بخصوص انانيکه از کرسي به زير کشيده شده و يا در تحولات جديد که ديگر نميتوانند آدم بکشند، جنايت بي آفرينند، چور و چپاول و راه گيري و رهزني نمايند و اکنون به نقد روي آورده اند. اين جنايت کاران سلاح بدوش که تا دیروز دري بلد نبودند و اکنون وقايع نگار، منتقد و مقاله نويسي مينمايند. سخنان کج انديشانه لطيف پدرام را درسايت «اصالت» مرورنمودم. وي خيلي خشمگين و بيمارگونه گفتني هايش را که از يک نواختي و تکراري بودن نهايت رنج ميبرد به عقيده خويش بيان نموده است . بيش تر از همه انچه که قابل ديد و بيان است خشم وي است .
ميگويند :
ز ديگي پختگان نايد صداي
خروش از مردمان خام خيزد.
من خشم ايشان را مي فهمم او از شرايط حاکم در کشورخشمگين است، وي نه تنها خشمگين است بلکه در آتش انتقام ميسوزد. وي بخاطراز دست دادن قدرت و حاکميت ياران هم ولايتي و هم زبانيش اشک ميريزد و ميخواهد چون گذشته نظمي «پُل پُت» وار را حاکم سازد.
بلي ! زافسوس و تاسف که در مورد بزرگ مردي چون شاه امان الله غازي، کيها کودکانه و ناآگاهانه ابراز نظرمينمايد. در تاريخ كشور ما درخشش مردى كه در مقابل استعمار و ارتجاع ايستاد و با قاطعيت در راستاى استقلال، دموكراسى و عدالت شمشير زد جاودانه خواهد ماند. آرى، شاه امان الله غازى ممثل استرداد استقلال كشور ما كه آرزو داشت كشورش هرچه زودتر به ترقي و تمدن جهانى دست يابد، فرد آزاديخواه، طرفدار فرهنگ نوين، دشمن خرافات و بنيادگرايى، پيشگام نهضت زن و سكاندار تجدد گرايى محسوب ميگردد. شاهي كه در شرق پهلوان ضد استعمار و در غرب فاتح جنگ ضد امپراطوري انگليس ناميده مي شود.
او مصمم بود همچون اتاترك كه بر خرابه هاى تركيه دولت مدرنى را بنا نهاد، افغانستان را نيز به يكى از كشورهاى پيشرفته ى جهان مبدل سازد. او با اين انديشه ى انسانى ريفورم هايش را در دو نوبت عرضه داشت. مردم از ريفورم هاى اين شاه جوان استقبال نمودند و پنج سال اول در جهت پياده كردن آنها از دل و جان كوشيدند. مردم تجدد پذير ما هرگز دست رد به اين ريفورم ها نزدند. ملكه ثريا خانم و همكار غازى امان الله اولين زنى بود كه به تاسى از ريفورم هاى دولت نوبنياد رفع حجاب نموده و كهنه پرستان ضد حقوق زن را به تب مرگ انداخت. در تمام شئون مملكتى تغييراتى رونما گرديد و كشور ما در آستانه تغيير بنيادى و جدى قرار گرفت. اين مخالفت مردم ما نه بلكه بيكفايتي عدهاى از حواريون شاه بود كه دسته بندیها، بروكراسي و فساد را وارد دستگاه دولت نوبنياد امانى كرده آنرا متزلزل ساخت.
استعمار انگليس كه زخم كارى ازين شهزاده بتن داشت با تمام توان، جاسوسى و تفرقه افكنى را تشديد كرد. از انرو در دوره دوم، ريفورمها ناتمام ماند و يگانه دولت مترقى تاريخ ملك ما متزلزل و بالاخره بزير كشانيده شد. آيا تاريخ تكرار مي گردد؟ دموكراسى كه اكنون مردم ما تشنه ى آن اند و قلم بدستان و روشنفكران آگاه افغانى به دفاع از آن مي نويسند و مردم را از مزيت هاى آن آگاه ميسازند؛ آيا مورد تهاجم همه جانبه ى تشنگان قدرت قرار نگرفته است؟
شاه امان الله غازي آزادى خواه بزرگ بود كه حتى پدرش را بخاطر حصول اين هدف كبير قربانى نمود تا پرچم آزادى و استقلال را بر بلند صخره هاى شرف و افتخار بر افرازد. چيزيكه تاريخ آنرا با خط زرين بر سينه ى سپيد خود تا جاودان حفظ خواهد كرد شهامت، بيباکي، آزاديخواهي، شجاعت، متانت و غيرت امان الله خان و روشنفکران تيم وي است. غازى امان الله خان همراه با قهرمان به وضاحت مى ديد كه آفتاب در امپراتورى انگليس غروب نمى كند و دستگاه جاسوسى آن از طريق اميران، اميرزادگان وعده ا ى از روحانيون خاين فعال است اما بى هراس برتمامى انديشه هاى خود استوار بايستاد. معامله نكرد، دستاورد هاى جنگ استقلال را بر مردم ديده نهاد، پاك زيست و پست نگشت.
دولت نوپاى امانى بخاطر حفظ و استحكام استقلال، دموكراسى را (به عقيده نشريه روزگاران) بر خرابه هاى دكتاتورى هموار ساخت و تا توان داشت در جهت تامين عدالت اجتماعى گام برداشت. با پافشارى روى اين سه اصل كه يكى مكمل ديگرى است، بنياد دولتى را نهاد كه باتمام كمبودهايش مردم آنرا چون جان پرستش مينمودند. برنامه هاى اين شاه وطندوست هنوز به بار ننشسته بود كه دست استعمار انگليس از آستين سران و عدهى روحانيون افراطي و بنيادگر و جاسوس برآمد و اين نهال سبز شده را از بن بركند و بار ديگر وطن را در دكتاتورى و رژيمهاي سياه و فرتوت پرتاب نمود.
پدرام و مشتي به اصطلاح روشن خيال، مدتي است که برضد همه چيز و همه کس قرارگرفته، سپيد را سياه جلوه ميدهند، چرا اينان عقده مندانه و کودکانه همه چيز وطن را ميخواهند به يغما ببرند؟
پدرام که درحاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان مانند بسياري ازهم کيشانش سربرآوردند و با حاکميت تنظيمي به آب و ناني رسيدند و در هرمقطع زماني در تمجيد از يک حاکميت بر ضد زمامداري ديگري سخن گفته و لب به ستايش و زبان به بدگويي بالا و پايان برده اند. در ماه جدي هفتاد و دو که جنگ و برادرکشي به اوج خويش رسيده بود و جنگ شديدي که با لشکرکشي بيماران ساديستي دولت رباني در شمال کشور براه اندخته شد، لطيف پدرام و تعداد ديگر اين ستايشگران پول، زبان و منطقه پرست در نشريه هفته نامه کابل که توسط رياست عمومي امنيت ملي برياست ملا فهيم تمويل و گردانندگي ميشد و نشريه جمعيت اسلامي - تهمت و دروغهاي شاخداري را ازين نشريه ها و از طريق راديو (مشهوربه راديوي قطعه سه صدوپانزده که از پروژه جديد خيرخانه پخش و نشرميشد) بر ضد جنرال دوستم و اقوام شرافتمند از بيک، ترکمن، عرب، سيد منصور نادري، مذهب اسماعيليه و اقوام برادر هزاره و حکمتيار و مليت غيور پشتون به نشر ميرساندند و حوادث ماه جدي سال هفتادودو يعني قتل و کشتار تنظيمي بين ساديستهاي به اصطلاح دولت و شوراي عالي هم آهنگي برياست صبغت الله مجددي را مثلثي از کودتايي کارمل، دوستم و گلبدين ميناميدند (اکنون پدرام و همفکران اپرچونيستش شبها با جنرال دوستم و روزها با سيد منصور نادري، برادر وار در عيش و عشرت اند) و در همين زمان بود که آقاي کرزي ظالمانه به زندان انداخته ميشود. گزارشگر روزنامه نيويارک تايمز از زبان کرزي مينويسد:
... بالآخره، نجيب الله از قدرت کنار رفت و رهبران مجاهدين از خارج برگشتند؛ تا زمام امور را بدست بگيرند . ما همه به کابل آمديم. شب را در حومه شهر گذرانيده و فرداي آن وارد پايتخت شديم . با نزديک شدن به شهر حالت خوشي جاي خود را به ترس از آينده خالي کرد. مردم به کاروان مجاهدين از عقب پرده کلکين هاي بسته مي ديدند. فير هاي زيادي صورت مي گرفت و فرداي آن روز روشن شد که شهر به دست گروه هاي مجاهدين تقسيم شده بود. معلوم بود که زنده گي در کابل با گذشت هر روز مشکل تر مي شد. به زودي برخورد هاي گروهي آغازگرديد.
کرزي در اداره برهان الدين رباني به حيث معاون وزير خارجه مقرر گرديد. دسته بندي ها در حال تغيير بود . . . در اثر آن جنگ ها هزاران تن کشته شده و قسمت هايي از شهر کابل به کلي تخريب گرديد .در دوران اين جنگ ها کرزي از کابل فرار کرد. چيزهاي زيادي در باره آنچه بر او گذشته بود، شنيده بودم .شنيده بودم که او زنداني شده و در زندان با وي بدرفتاري صورت گرفته و حتي مورد شکنجه قرار گرفته بود. او بعداً موفق به فرار از زندان گرديده بود. رقباي کرزي او را به بي غيرتي متهم مي نمودند. من از او خواستم؛ تا در باره آنچه بر او گذشته بود، معلومات بدهد.
کرزي گلوي خود را صاف نمود، تو گويي که احساس ناراحتي مي کند .او ماجرا را چنين تعريف نمود: آن زمان اوضاع در افغانستان بسيار خراب بود. يک روز که من در وزارت خارجه بودم، يکي از افراد رباني نزد من آمده و گفت که رئيس جمهور مي خواهد، با تو ملاقات نمايد. من بالاي شخص مذکور مشکوک بودم ولي با وجود آن با او رفتم. شخص مذکور مرا به يکي از مراکز امنيت برد و به يک اتاق کوچک بسيار کثيف رهنمايي کرد. انجنير عارف (عارف در انزمان معاون اول امنيت ملي بود) نزد من آمد. عارف و ديگران به تحقيق از من آغاز کرده و در باره ايجاد اتحاد عليه رباني سوالاتي کردند .کرزي گفت: من به آن ها گفتم، چيزي در باره آن اتحاد نمي دانم. آن ها بسيار عصبي بودند و رنگ شان از عصبانيت پريده بود. وقتي سوال دوم را از من پرسيدند، انفجار بزرگي رخ داد. اتاق از دود و پاره هاي شيشه پر شد. آن هايي که تحقيق مي کردند، فرار کردند، من هم فرار کردم. در اتاق سوراخي به وجود آمد و نور آفتاب از آن طريق به داخل اتاق مي تابيد . راکتي به اتاق اصابت نموده بود. در سراسيمگي يي که در اثر اصابت راکت پديد آمده بود، کرزي از اتاق خارج شده به دفتر خود برگشت .من به وزارت خارجه برگشتم. از بدنم خون جاري بود. من در اثر انفجار زخمي شده بودم. مردم در وزارت خارجه از ديدن من تکان خوردند. اين بود آنچه برمن گذشت.
رهبران اين گروه ستايشگر ( پدرام و . . . ) با قدرت طلبي هاى خود در خون مردم غوطه كرده و سنگ بر فرق ملت شكستند. آنان جهت برآوردن اميال گروهى و لبيك گفتن به خواست بيگانگان تنور تضادهاى مليتى، مذهبى، لسانى، سمتى و جنسى را تا توانستند داغ نگهداشتند. با تكه تكه كردن وحدت ملى خون هاى ريخته شده را بپاى اجانب هديه كردند.
آی. اس. آی. با اسـتفاده از سـیاسـت قدیمی "تفرقه انداز و حکومت کن" تخم بزرگترین دشـمنی ها را در میان تنظیم ها بوسـیِله رهبران احزاب مذهبی پاکسـتان که ظاهراً خود را دوسـتان گلبدین، سـیاف، ربانی، و . . . قلمدادميکردند، بذر نموده و بدینگونه افغانان را در خانهء خود شـان بجان هم انداختند و آنچه را که می خواسـتند در مورد افغانها عملی کردند. تنظیم ها را چنان مصروف زد و خورد با هم سـاخته بودند که نه در فکر حکومت داری بودند و نه در اندیشـهء مردم، نه از دیپلوماسی خبری داشـتند و نه از راه و رسـم مملکت داری. آنها رهبران تنظیم ها را چون عروسـک های کوکی در دسـت خود داشـتند و بهر گونه ایکه می خواسـتند بحرکت می آوردند. بقول دگروال یوسـف، رئیس آی. اس. آی. در هر دیدار و ملاقات با رهبران تنظیم های هفتگانه حرف این بود که کابل باید به آتش کشـیده شـود. اهمیت تخریب کابل برای آی. اس. آی. به پیمانه یی بود که بیشـترین مقدار اسـلحه و مهمات به قوماندانانی داده می شـد که کابل را در هدف خود داشـتند.
پس از هشت ثورکه قدرت دولتی به دسته های به اصطلاح مجاهدین منتقل گردید، در نتیجه مبارزه دسته های مسلح برای تصرف قدرت دولتی، دولت مرکزی عملأ از بین رفت و به چندين مرکز قدرت (کابل، شمال، هرا ت، جلا ل آباد، کندهار، بامیان) و شهر کابل به بيش از ده ها حاکميت تبدیل شد. زیربنای مادی و معنوی دولت نابود گردید و تقریبأ هشتاد درصد بناهای شهر کابل بخاک یکسان شد.
درحالیکه ده ها هزار انسان بیگناه بقتل رسیدند، موج تازه مهاجرت تحصیل یافته ها و کارآزموده های کشور و ملیون ها نفر دیگر به خارج آغاز گردید. این موج خیلی سهمگین کوچ دسته جمعی افغانها که تقریبأ یک دهه ادامه یافت کشور را عملأ از وجود افراد مجرب و کارآزموده خالی نمود. با تصرف کابل شقاق و نفاق و چند دستگي بين آ نها نمايان و مردم ستمديده؛ پريشان و کشور به ويرانه مبدل گرديد .بعد از سقوط حکومت دکتور نجيب الله، دولت تنظيمي از پشاور (پاکستان) به کابل انتقال نمود، و بعد از ختم دوره مجددی، ربانی در ماه جون ١٩٩٢ برای مدت چهار ماه به حيث رئيس دولت قدرت را بدست گرفت.
مردم تصور مينمود که جنگ های ١٣ ساله خاتمه می يابد و در کشور صلح و آرامش مستقر می شود. ولي نه تنها جنگ خاتمه نيافت بلکه چنان جنگ هايی بين گروه های مختلفي به اصطلاح مجاهدين شعله ور گرديد که افغانستان و مردم آنرا به فاجعه کشاند.
تفنگداران با فروش آثار ارزشمند تاريخی و تخريب آنچه که قابل انتقال نبودند، آغاز کردند، با چور و چپاول دارائی های عامه، از جمله اموال شخصی خانه های مردم تامنابع ذخيروی وزارتخانه ها، ادارات دولتی، موسسات ملکی و نظامی و حتا حمله و غصب کردن و دست درازی به مواد امدادی که برای خانواده های مستحق و مردمان تهی دست مد نظر گرفته شده بود و بالآخره غصب خانه ها و زمينها تا امروز ادامه داده می شود. اينها با قاچاق لاجورد و زمرد به سرمايه هنگفت دست يافتند. اما از آنجايی که هنوز هم هزاران مشکل از فقر اقتصادی تا گرسنگی، تهيدستی، خشکسالی، آوارگی و مهاجرت های درونمرزی و بيرونمرزی موج فزاينده داشته و رنجهای بيکران مردم همچنان ادامه دارد، با تاسف مردم مجال آن را به اين زودی نخواهند يافت تا قاچا قبران اموال عامه کشور خويش مخصوصاً رهزنان و چپاولگران آثار قيمتي و معادن کشور را به استنطاق بکشند و از آنها حساب بگيرند.
اکنون از يکطرف با سوء استفاده از شرايط جنگ و دشواری های جاری مملکت و از سوی ديگر با استناد بر اينکه در افغانستان هنوز نيز دولت مرکزی و مسلط بر اوضاع سراسری وجود ندارد، آنها باز هم به همان اشتهای سابقه دارايی عامه را مانند گذ شته حيف و ميل نموده و به حسابهای جاری و پس انداز در بانکهای شرق و غرب افزودند. واضح است چه در همان بحبوحه جنگ و بحران سياسی و نظامی حاکم بر افغانستان و چه در آستانه خروج قوای نظامی شوروي از افغانستان و حتا بعد از آن چندين بار موضوع فروش و قاچاق سنگها ي قيمتي بار بار توسط مطبوعات جهان بشکل علنی مطرح شد اما سودي نبخشيد و غبار مسلط جنگ و ناآرامی های کشور باعث ميشد که کسی نتواند اين موضوع مهم را پيگيری کند.
لطيف پدرام و تعداد انگشت شماري که سمارق گونه سر کشيده اند، بدون حاکميت تنظيمي و افراد وابسته به آنان که در چور و چپاول، قتل و کشتار و بخور و ببر مردم ستم ديده کشورسهيم اند، ديگران حق زندگي و ابراز نظر را ندارند، اينان اند که بايد بچشم ملت خاک بزنند تا دارايي عامه را سرقت و ستم بر ملت را ادامه بدهند.