ادبي ټوکې ټکالې
ټوکۍ په دری ژبه
Dr MPZ Safi
15.09.2006
يو څو ټکالۍ په دری ژبه:
۱-گويند روزی پيلوت امريکائ راه باز گشت خود را بميدان هوائ گم کرده سرگردان به اين و انطرف در هوا ميگشت.رهنمای امريکائ که از ميدان هوائ بگرام او را رهنمائ ميکرد نميدانست چطور موقعيت طياره را تشخیص نماید .بعد از سر در گمی زياد بخاطرش امد که يکتن از افسران بر جسته قوای هوائ افغان در ان نيمه شب هنوز هم در ميدان هوائ بوده و در وظيفه جديدش بصفت شاگرد اشپز مصروف پاکاری ديگ و کاسه ميباشد.از او طالب کمک شد.وقتی افسر افغان در چوکی رهنما قرار گرفت از پيلوت امريکائ با انگليسی شکسته برسيد: که کدام قسمت وجودش ميخارد؟ پيلوت با ناراحتی تمام پاسخ داد که همين حالا ( ک )را بشدت خارش گرفته است.افسر افغان فهمید که او(پیلوت) در فضای ولایت لوګرموقعیت داشته و بسادگی وی را بمیدان بگرام رهنمائ کرد.
۲-گويند که يک گروپ بزرگ افغانها را از اروپا اخراج و توسط طياره راسا بميدان هوائ کابل بردند.
در ميدان هوائ بعد از انکه جيب های شان توسط گمرکچي ها تخليه گرديد منتظر بس بوده تا به شهر انتقال گردند. ۳ عراده بس در فاصله دور اماده انتقال شان گرديده بود که هر کدام لوحه جدا گانه داشت.
مسافرين هدايت گرفتد تا هر کدام در يکي از بس ها بالا شوند.در اين هنگام ؛ کلانتر؛ ميدان هوائ امد و از جريان قضيه اطلاع حاصل کرد.
کلانتر به مسافرين هدايت داد تا هر کدام شان بعد از معرفی هويت شان در بس معينه بالا شوند.
در لوحه بس اولی کلمه القاعده به نظر میرسید-مسا فرين با ديدن ان يک قدم به عقب رفته وگفتند ما شا الله- ما که القاعده را خوب می شناسيم و به ان هيچ نوع ارتباط نداريم.
در لوح بس دومی کلمه الفا يده بمشاهده ميرسيد.چند تن از جوانان نيکتائ در با ریش های نورس بجلو رفته در بس الفايده بالا شدند-
کلانتر با صدای خشن فرياد کشيد وبه مسافرین باقیمانده گفت: پس شما که هستيد؟
در اين هنگام بس سومی نزدیکتر گرديده و بقيه مسافرين را که بيش از ۹۵ فيصد همه را تشکيل ميدادند برداشت.در لوحه بس سومی نوشته بودند الگايده !
۳- روزی ملا نصردين اعلان نمود که او ميتواند خر(الاغ)را گپ زدن(سخن گفتن)یاد دهد.موضوع را به پاچا(شاه) اطلاع دادند.پادشاه امر کرد تا ملاه را نزد او بياورند.شاه- ملاه نصردين را مورد تحقيق قرار داد-ملاه گفت:بادار من -من ميتوانم خر را حرف زدن ياد دهم ولی من ۱۰۰۰۰ دينار و ده سال وقت بکار دارم.بادشاه ۱۰۰۰۰ دينار را به ملاه داده ولی هشدارش کرد که در صورت ناکامی وی را اعدام خواهد کرد.ملاه شرط را قبول -پولها را گرفته و قصر را ترک گفت.
مردم شهر او را ملامت کرده و گفتندش که چرا احمق شده زندگيش را در خطر انداخته است.
ملاه گفت که من احمق نه بلک شاه احق است.
او علاوه کرد که در مدت ۱۰ سال اينده يکی از اطفاقات ذيل رخ خواهد داد: يکی از مايان-من-بادشاه ويا خر در ۱۰ سال اينده به هلاکت خواهد رسيد.
ّهموطن عزیز: وعده احيای دموکراسی در کشور بلا کشيده ما نيز مشابه به حکايت فوق است.در چند سال اينده تغيرات بزرگ در سطح جهان رخ خواهد داد - همه حاضر اند "مسوليت" انرا همين حالا به عهده گيرفته و پولها را بجیب کنند.
۴-گويند که جمع بزرگ از شيطانچوچه ها تحصيلات خويش را تکميل کرده اماده امتحان نهائ شان بودند.
گر چه همه شاگردان موفق به اخذ۹۹ در صد نمرات شده بودند-ولی جهت بدست اوردن مقام عالیتر وداشتن بادیگارد های خارجی بایست به سوال نهای که از جانب شیطان بزرگ طرح میشد جواب قناعت بخش داده شود.سوال چنين بود: چگونه ميتوان يک ملت را تباه و نابود کرد:
جوابات متعدد چون ترويج دروغ گوئ-هرامحوری-جرم وجنايت-رشوت-دزدی-جنگ و برادر گشی-قماربازی-جاسوسی برای اجنبيان-ترورزم-و غيره وغيره-قناعت شيطان بزرگ را حاصل نکرده قريب بود پوهنتون(ببخشید دانشگاه) را مسدو و همه استادان را برطرف نمايد. گفت حيف اين بودجه بزرگ-شما نتوانستيد که سوال نهايت عمده واساسی را باسخ دهيد.
درحاليکه شيطان بزرگ از قهر ميلرزيد-يکی از شگردان دست خود را بالا کرده خواشمند يک چانس ديگر شد.
شيطان بزرگ پرسيد بگو اغا(اقا) تو چه ميگی: شيطانچوچه جواب داد:بربادی يک ملت کار خيلی ساده است- فقط کار را به اهل کار نه بلک به نا اهلان بسپاريد-يعنی وظايف عمده وکليدی را به اشخاص بی تجربه و کم فهم سپرده ملت بسادگی تباه-برباد و نابود ميشود. مثال؟کشور افغانستان٠
شيطان بزرگ از خوشی زياد شيطانچوچه را در اغوش گرفته و او را بصفت نماينده فوقلعاده خويش در مشرق زمين مقرر کرد.
۵-يکی از وزرای کابينه کرزی را پرسيدند که چگونه به اين مقام رسيد.آو خنديد و گفت: پای من در دوران جهاد از زانو قطع و به شهادت رسيد.آز او تفصيل موصوع را پرسيدند علاوه کرد - در جنگ معروف و مشهور جلالا باد - که بعد از خروج روسها از افغانيستان رخ داد- من بصفت تولی مشر در گارد ملی (خاد) حدمت ميکردم. زمانيکه نيروهای اتلاف اعم از مجاهدين-اعراب و پاکستانی ها بالای جيب من حمله کردند- اينجانب زخمی ودوتن از همرزمانم هلاک شدند.مرا به شفاخانه جلالاباد انتقال دادند.
من بخواب رفتم-وقی بيدار شدم ديدم که لنگ ام را از زانو قطع کرده بودند.
با خود فکر کردم-اگر من واسطه قويتر ميداشتم شايد بخاطر تداوی بايم مرا به مسکو ميفرستند.
از همان روز عقيده ام را ۱۸۰ درجه تغير دادم.
۶-گویند روزی کرزي و خليلزاد با چند تن از مشاورين چند بوتل بير نوشيدند.کرزی نيم شب در بستر خود بيدار شده خواست به تشناب رود ولی جرت نکرد باديگاردامریکای خود را بيدار کند زيرا چوکی اش در خطر می افتاد.
بناچار ضرورت خود را در گيلاس بجا کرد.در اين هنگام باديگارد با غضب فرياد زد گفت:حامد چه ميکنی؟ کرزی با بيچارگی گيلاس را سر کشيده گفت: صصصاب اب مينوشم...!
۷-گويند در روزی قيام همه منثظر عبور از پل صلاث پودند.
رهپران کمونسث افغان خاطرات روابط نزديک و رفيقانه دوران انتقال قدرث را به ياد رهپران مجاهدين کرده طالب کمک شدند.چاره ديگر جز حمل دوسثان قديم پر سر شانه ها نيافتند.همينکه پدروازه های پهشث رسيدند ثوسط گارد محافظ دريش گرديدند.خلاصه گارد حادثه کاملا غير معمول را بحضور خداوند (ج) گذارش داد.خداوند پعد از چند لهظه مکس فرمودند:اف پاز هم افغانها .....
هدايث فرمودند که پار ها را پاين کرده مواشی را په چراگاه ببرند.
با تقدیم حرمت
ګرانو عزیزانو که ټوکی په دری ژبه کی بی خونده ښکاری نو هیله ده چه پښتو
ژبه ئ د اړونۍ صلا راکړی
په درناوی