د موضوعګانو سرپاڼه

نړيوال ښکيلاک او د لرو بر افغان دازادۍ غورځنګ

تأملی بر شور وحدت خواهی پرشور

اختر
30.07.2006

به فرید اوخ یا ر که شاید پرشور باشد و یا عظیموف بابک و یا از خیل انها

تأملی بر شور وحدت خواهی پرشور

نوشته :نثار افغان
بر گرفته شده از سایت

http://www.payamewatan.com/Articles2/n.afg=1.htm

وضعیت کشور علی الرغم موجودیت نیرو های بین المللی، کماکان پیچیده نگهداشته شده است و جنگها که به شدت آن افزوده شده است هر روز افغان ها را به کام خود فرو میبرد.

اشک، غم، درد، گرسنگی، استبداد، قوماندان سالاری، تولید و ترافیک مواد مخدر، بی قانونی، خودسری، گسترش قدرت های مسلح محلی، ترسیم کوچکی از وضعیت حاکم موجود کشور است. نیرو های راستگرای افراطی و تروریست هر روز نیرومند تر شده؛ نه تنها بر تصامیم دولت تاثیر عمیق میگذارند که برای غصب کامل حاکمیت نیز آمادگی کامل نظامی خود را حفظ نموده و تلاش دارد تا بار دیگر مستقیماً بر سرنوشت مردم حاکم شده، به اهداف شیطانی خود دست یابند.
وضعیت موجود باعث آن گردیده تا افراد، اشخاص، سازمان ها وگروپها بر مسایل همکاری، وحدت، همگرایی و اتحاد های سیاسی مخصوصاً میان سازمان های چپ تاکید ورزیده، و امکانات وحدت و ایتلاف ها را ارایه بدارند.
درین میان و با درک این مسئله که بازار وحدت و وحدت خواهی گرم است، یک تعداد طرح هایی هم ارایه میگردد که نه تنها چیزی برای وحدت ندارند؛ بلکه پر از یک سلسله موعظه ها، پرگویی ها، کلی گویی ها و ابراز تمایلات شخصی و نظریات جانبدارانه ویا ثنا و صفت افراد و اشخاص بوده، به مسئله وحدت بمثابۀ یک پدیده ی مجرد برخورد شده و نتیجه گیری های غیر عملی به خورد خواننده داده می شود که نه تنها در امر بزرگ وحدت نیرو های چپ موثر نیست؛ بلکه چاک مضاعف در تن دریده ی نهضت ایجاد کرده باعث تفرقه ی مزید شده و به نفاق های بیشتر دامن میزند.

از آن جمله یکی هم نوشته ی آقای جلیل پرشور تحت عنوان «جز وحدت و اتحاد وسیع، انتخاب دیگر نمی توانیم داشته باشیم» در سایت وزین آریایی می باشد. راستش اول نمیخواستم به متن وارد شوم؛ چون نوشته های گذشته ی شان را که کم وبیش خوانده بودم اکثراً موعظه گونه ارایه شده، پر از پر گویی، کلی گویی و بیشتر در سطح سواد مسجد ارایه میشود تا مکتب. فکر میکردم که درین نوشته باز شاید نعش شاد روان کارمل را از گورش کشیده تا تاشقرغان اش آورده و دوباره به حیرتان آورده و در گورش گذاشته؛ زیرا نوشته ها همه یک روال دارند: حزب دموکراتیک افغانستان بی عیب بود، محبوب ترین انقلابی وطن مرحوم کارمل بودند و در درجه دوم محمود بریالی، انقلاب ثور واقعاً ناجی زحمت کشان بود، اگر شوروی ها مطابق میل دعوت کننده ی آن در کشور باقی می ماند، آب از آب تکان نمی خورد و اگر سیاست مصالحه ی ملی اعلام نمی شد دنیا گل و گلزار بود وغیره که حتی به یک بار خواندن هم نمی ارزد. ولی اینبار عنوان را برایش خوب انتخاب کرده بودند، که خواننده ی علاقمند با جریانات سیاسی و بخصوص آنهایی را که ضرورت وحدت وهمگرایی جریانات چپ را نیاز مبرم زمان تشخیص میدهند؛ می کشاند تا ولو یک بار هم شده متن را مرور کند.

من مفهوم وحدتی را که جناب شان عرضه میکند می دانم ولی باز گفتم زندگی و گذشت زمان، افتیدن ها و برنخاستن ها، مردی ها ونامردی ها، رفاقت ها و نارفیقی ها، عهد بستن ها و تعهد شکستن ها؛ بلاخره رفقای ما را بخود آورده و تغییر شامل حال کل ما شده و بخصوص جناب شان که همیشه بر عناصر متحجر میتازند، که حتماً این بار خود از سر این خر تحجر پایین افتیده اند. باورم نمی شد ولی باوجود آن نوشته را خواندم و ای کاش نخوانده بودم .

قصه یی شنیده ام که گویند: روزی پادشاهی از وزیر اعلی می پرسد؛ که در وطن ما از متخصصین کدام رشته زیاد داریم ؟ وزیر اعلی گفت طب. پادشاه گفت چه می گویی یعنی اینکه ما در کشور خود بیشترین طبیب داریم. نه باور نمی کنم. وزیر گفت: شاها این را برایتان یک روز ثابت می کنم. از قضا یک روز در چهره ی شاه دانه ی کوچک سرخ رنگ دیده می شود و پادشاه با همین حالت به جلسه ی وزرا می رود. با دیدن روی پادشاه هریک از وزیران و اشتراک کننده گان نسخه های خود را تجویز کردند، یکی گفت مرهم برگ تاک خوب است، کسی مرهم خسته ی شفتالو را پیشنهاد کرد و دیگری در باره مرهم سیاه پُر گفت. خلاصه در جلسه کسی نماند که دارویی به شاه پیشکش نکرده باشد. در اخیر شاه رو به وزیر اعلی خنده ی معنی داری کرد وگفت واقعاً ما طبیب زیاد داریم.

در کشور بیچاره ی ما که سراسر کمبود است، کمبود اقتصادی، اجتماعی و غیره وغیره. ولی آنچه به فضل خداوند فراوان داریم سیاست دان و مورخ. همه ی ما دیدیم ومی بینیم که باسواد بی سواد اگر مکتب را مکمل رفته و یا بالا تر از صنف هفت و هشت را ندیده، همه سیاست میکنند، طرحهای سیاسی میدهند و تاریخ می نویسند. گذشته را ارزیابی میکنند، نتیجه می گیرند و نسخه میدهند. اگر برایشان بگویی برادر این دکان چاقو سازی نیست که چاقو بسازی و بجان یک نهضت بیافتی و آنرا بدری و باز چارزانو بشینی و یا دکان تار فروشی نیست که با تار های پوسیده تافته ی دیگر ببافی و در جان چند حزبی بیچاره ی سرگردان که سالها کفاره ی گناه های رهبران را پرداخته اند، بکنی باز بالای تجربه ی حزبی(!) می لمد. بسیار مهم است درک کنیم که امروز، دیروز نیست. وقتی به کسی متحجر میگوییم که متحجر است، خوب میکنیم ولی آیا گاهی متوجه خود شده ایم که حالت سنگی خود ما از گذشته تا حال چه مقدار تغییر کرده است.

اکثر نشرات بیرون مرزی هم در نشر مطالب به وزن و قامت، بر شانه و عرض سینه توجه دارند تا کیفیت نوشته ها وبعضاً گناه هم ندارند. وقتی کسی خودش را متخصص امور امنیت، کارشناس مسایل افغانستان و دیپلمات برجسته جا بزند برای مسوول نشریه هم ایرادی برای چاپ نکردن باقی نمی ماند.

مسئله ی وحدت :

به اساس علم مهندسی ساختمان وقتی می خواهیم تعمیری بنا کنیم اول باید زمین را عمیق کنیم. هر قدر بلندی تعمیر را بیشتر میخواهیم باید زمین را عمیق تر بکاویم وتهداب را در عمق بیشتر بگذاریم. وقتی آرزو داریم وحدت حزبی را احیا کنیم نخست باید به عمق، به دور و به گذشته حزب مراجعه کنیم؛ عوامل و دلایل نقض وحدت و انشعاب ها را بررسی کنیم، نتایج لازم بدست آریم. و درین بررسی و داوری آنچه بسیار بسیار مهم است، عنصر صداقت و داوری منصفانه و شریفانه است.
وحدت، حفظ وحدت، تحکیم وحدت، تعمیق وحدت و حالا هم احیای وحدت چیز های آشنای اند که سالها رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان با این شعار ها گلو پاره و سینه چاک نموده اند. سالهای سال توده ی حزبی را فریفته اند و بازار سیاسی خود را گرم نگهداشته اند. ولی وحدت حزبی بیشترین ضربه را از جانب کسانی متقبل شده است که خود را در پس «فریاد» خواهی پنهان نموده بودند و این ماهی همیشه اول از سر گندیده است. تاریخ زندگی رهبری ح.د.خ.ا تاریخ جدال دایمی به خاطر رسیدن به مقام رهبری، تاریخ ایجاد فراکسیون ها، تاریخ وحدت شکنی ها، تاریخ بازی ها به خاطر به حاشیه راندن آن شخصیت های که میخواستد حزب را از گرو اراده گرایان خود خواه و فرد گرایان جاه طلب نجات بدهند؛ میباشد. از فردای کنگره ی موسس حزب نه فعالیت شریفانه بخاطر حفظ یگانگی حزب؛ بلکه کار خصمانه و ناشریف بخاطر ایجاد گروپها وحلقات مدافع منافع رهبران و بخصوص شاد روان ببرک کارمل و شاد روان نورمحمد تره کی آغاز گردید. ببرک کارمل که خودش و دوستدارانش او را رهبر بی بدیل حزب میدانستند از فردای تدویر کنگره کار وسیع را به خاطر رسیدن و رساندنش بمقام رهبری حزب شروع کردند. مگر این طورنبود؟
نتیجه همان شد که انشعاب بالای حزب تحمیل شد و حزب واحد با عین مرامنامه و اساسنامه دو شق شد؛ رهبران به مراد رسیدند، خلق با نور محمد ترکی ماند و ببرک کارمل بر کرسی رهبری بخشی قرار گرفت که پسان به پرچم مشهور شد. وچه بسا که این کرسی ها از اول بوی خون میداد و خونین بودند. به معلول ها می چسپیم بیا باری علل را رد یابی کنیم. خود فرموده اید که «عامل اصلی بروز انشعاب در حزب نه اختلاف در اهداف اصلی بلکه اختلاف در سلیقه بود». واقعا همین طور بود فقط رهبران مطابق سلیقه همدیگر نبودند؛ ولی در طول زندگی حزبی به ما همین را آموخته بودند که به همه اتهام بزنیم تا دوست عزیز خود را برأت بدهیم.

سال ۱۳۵۶ را به یاد می آوریم: آن وحدت میخانیکی که نه به اساس درک ضرورت وحدت بلکه به اساس فشار های معیین بوجود آمد مگر آیا در حزب وحدت تأمین شد؟ ایا پرچمی ها واقعاً وحدت را پذیرفته بودند. مگر آیا دستور نداشتیم که بخاطر ارتقای شخصیت فلان و تضعیف فلان شخصیت کار منظم صورت گیرد؟ مگر فرداجلسه ی وحدت، جلسه ی کمیته مرکزی پرچمی ها در کارته ی سخی را فراموش کرده ایم که طی آن ابلاغ شد که: رفقا وحدت تاکتیکی است. مگر هرروز تبلیغ نمی شد که رهبر جناح مقابل عضو فلان سازمان جاسوسی است.

بخش خلقی ها را اطلاع دقیق ندارم ولی یقیناً که کار مشابه در میان آنها هم وجود داشت. خلاصه آن وحدت نیم بند مورد آماج تخریبات از زوایای گوناگون قرار گرفت که نتایج به اندازه یی مشهود است که لازم به توضیح بیشتر ندارد.

شش جدی شد. باز سرو صدای وحدت خواهی کاذب در هردو جناح بالا بود و در هر جلسه، کنفرانس و پلینوم حزبی تاکیدات مکرر بالای وحدت بود. «وحدت حزبی را چون مردمک چشم تان حفظ کنید». «حفظ وحدت حزبی معیار شرف هر رفیق است»، «وحدت ضامن پیروزی است». «معیار وطنپرستی ما در مستحکم نگهداشتن وحدت حزبی ما است». «هر رفیق باید سمبول حفظ وحدت باشد» و باز میدیدی ماهی از سرش گندیده و بوی گند آن مجموع حزب را مریض کرده است. مگر اصطلاح «گرد» را فراموش کرده اید. خلقی ها مگر در مجموع امینی بودند؟ همه ی ما شاهد هستیم که زندان امین اگر پرچمی داشت؛ خلقی هم داشت. آنها رهبر خود را در از میان برداشتن امین از دست دادند و در دوران امین کمتر از من و شما قربانی ندادند. ولی شرط وحدت ما با خلقی ها بعد از شش جدی این بود که وحدت باشد ولی تحکم ما می کنیم. چون فکر می شد روسها هم ازین اصل پشتیبانی میکنند و بی خبر از این که عین نسخه را به آنها هم تجویز میکردند.

ح.دخ.ا از کنگره ی مؤسس تا تشکیل حزب وطن و از آن تا سقوط جمهوری افغانستان حاصل جمع میخانیکی فراکسیون ها، گروپ ها و حلقاتی بود که در راس هر کدام آن فرد معیین قرار داده شده بود. ولذا تا آخرین لحظه نتوانستیم صاحب یک حزب واحد به مفهوم یک حزب شویم.
علاوه بر نقش منفی که رهبری ح.د.خ.ا برای رسیدن به مقام منشی عمومی در امر یگانگی حزب بازی کردند؛ عوامل دیگر هم می توانست در ایجاد گروپها و فراکسیون ها مساعدت نماید.
ـ عدم موجودیت دموکراسی درون حزبی و سوء استفاده ی رهبری از سنترالیزم. این امر عامل از آن می شد که اعضای حزب نتوانند انتقادات، پیشنهادات و نظریات خود را شجاعانه و بدون ترس از تهدید،تخویف، تنزیل، تبدیلی به ولایات دارای شرایط دشوار و انواع مجازات تا سرحد اخراج از حزب مطرح کند. این امر از یک جانب باعث انباشته شدن نواقص در کار و بلاخره خرابی کار در عرصه های مختلف میشد، از جانب دیگر زمینه ی گروپ سازی را به وجود می آورد؛ مثلاً: به رفیق ارجمند که زیاد ارادت هم به ایشان وجود داشت و هنوز هم با اقتدا به ایشان رکوع و سجده بجا می آید می توانستیم بگوییم که برادر تو آدم ساده نیستی سرنوشت کشور وحزب نامراد به تصامیم تو و اشارۀ ابرویت بسته است برای یک روز هم اگر شده به لحاظ خدا این خمره ی انگبین را به یک سو بگذار و بالای وطن، مردم و اعضای حزب که هر روز جوقه جوقه راهی دیار مرگ می شوند فکر کن.؟ مطمیناً که نمی توانستیم و اگر احیاناً سر بریده یی پیدا میشد و می توانست به ایشان عرض کند تاثیری نداشت چون بیچاره شاید فکر میکرد که ترک عادت سبب مرض است ولی نمی دانست که اعتیاد خود مرض است.

ـ ورود اشخاص امتیاز طلب به حزب که آن هم در اثر پلان های جلب و احضار به حزب جذب میشدند. یکی دیگر از عواملی است که زمینه را برای اخلال وحدت مساعد میکرد.
ـ موجودیت عناصر نفوذی دشمن که از منابع مختلف توظیف شده بودند.
ـ استفاده جویی مقامات بالایی حزبی، امتیاز طلبی، موجودیت فساد، تمایل جنون آمیز به زندگی تجملی در میان آنها.
ـ عدم رعایت اصل تخصص و توانایی در نصب کادر ها و تقرر کادر ها با نظرداشت تمایلات شخصی، گروپی وغیره؛ مثلاً: نصب فردی که تا صنف هفت یا هشت مکتب رفته به حیث دیپلمات.

ـ ترجیح دادن منافع شخصی تا مصالح وطنی از جانب یکعده مسوولین درجه اول.

ـ تقویت کیش شخصیت در ذهن ودماغ رهبران به وسیله ی افراد متملق و استفاده جو و مغرض. که در آنصورت رهبران خود را بی بدیل پنداشته و تصور میکردند که با همه ضعف های جسمانی، جسمی و ذهنی عقل عالم اند و در نبود شان آسمان به زمین میخورد. از شخصیت ها تندیس می تراشیدند واین تندس مقدس را از هر گونه تماس و انتقاد؛ حتی از سوی خود آن شخصیت بدور نگاه میداشتند.

ـ تبلیغ برای بیگانه و تکیه بالای نیروی بیگانه و در نتیجه عدم کار مؤثر بخاطر تقویت روحیه ی منافع ملی و اتکا به خود.

ـ عدول از مرامنامه ی حزب، یکی دیگر از عوامل عدم تحکیم وحدت حزبی بود. (زیر پا گذاشتن مفاد برنامه ی عمل حزب از روز اول رویداد ثور ۱۳۵۷ شروع شد و تا اعلام مشی مصالحه ی ملی بوسیله ی داکتر نجیب الله همچنان ادامه داشت.)

ـ کم بها دادن به نیاز ها، خواست ها، نظریات، پیشنهادات و انتقادات مردم. که خود باعث ایجاد درز میان صفوف حزبی بمثابه ی حلقه ی ارتباط حزب با مردم و باالوسیله عامل دوری مردم از حزب گردید.

ـ طرح پلان های غیر عملی و جدا از زندگی مردم و بعضاً در تضاد با رسوم، عنعنات و حتی کم بها دادن به عقاید مردم زمینه برای راه جدا کردن آنهایی میشد که معتقد به درنظرداشت این مسایل بودند و هم تصور میکردند مبارزات درون حزبی موثر نیست.

دوست محترم!

نوشته ی تان را که تا حال چند دوست خوانده تصورشان آن بوده که شما فقط در پی وحدت اعضای فراکسیون ح.د.خ.ا هستید که درین اواخر بین شان اختلاف ایجاد شده. اگر قرار این باشد؛ (درین اواخر میان طرفداران برادر بزرگ و برادر کوچکتر اختلاف شدید ایجاد شده، یکی تلاش دارد پای دیگری را در طرح کودتای سال ۱۹۹۲ شریک سازد و آن دیگری کوشش دارد برادرکوچک را مبرا بداند. نشر اعترافات ظهور رزمجو در نشریه ی آزادی و دفاعیه ی وکیل دفاع بریالی آقای عظیم بابک در سایت مشعل یکی از نمونه های این اختلاف است) من به این قضیه کاری ندارم آنها میدانند و شما و کارتان. ولی اگر هدف وحدت اعضای حزب وطن با فراکسیونی که از ح.د.خ.ا دیروز باقی مانده و هنوز هم خود را به همان نام یاد میکنند می باشد این سوال دیگری است.

نویسنده از اول نوشته تا آخر بالای صداقت، صراحت، داوری غیر جانبدار و بدون تمایلات شخصی و ذوقی تاکید نموده و از همه اعضای «حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب وطن)» خواسته اند تا «هرچه عاجل» دست به کار شوند.

ـ خواننده ازهمین جا به نیت این موعظه گر وحدت پی میبرد و می پرسد: رفیق عزیز شما از کدام ح.د.خ.ا صحبت میکنید ؟ ح.دخ.ا در کنگره ی دوم به تاریخ سپرده شد و بعد از ایجاد حزب وطن دیگر سازمانی بنام ح.د.خ.ا فعالیت رسمی نداشته است. اگر صداقت مطرح است، به شهادت اسناد کنگره به صراحت باید گفت که در اولین کنگره ی حزب وطن؛ همه اعضای انتخابی کنگره دست بلند کردند، رای دادند و تصویب کردند. تاسیس حزب وطن با اساسنامه و برنامه ی عمل و سیاست بکلی جدا از برنامه ی ایدیولوژیک ح.د.خ.ا، نتیجه ی تحلیل عمیق از تجارب مبارزات اعضای حزب، ارزیابی منطقی وضع کشور، نیاز مردم و با نظرداشت انکشافات ملی و بین الملی بود و اکیدا باید گفت؛ اعضای کنگره با نظرداشت شرف و وجدان و عقل و منطق آنرا تصویب کردند، مگر نه؟ مگر باز سوگند شرف به خاطر حفظ وحدت حزب یگانه یاد نکردند؟ حتماً میگویید بلی یاد کردند، ولی این را جرأت ندارید بگویید که فقط آنهایی که شرف نداشتند گروپ فراکسیونی که خود را همچنان ح.د.خ.ا می خواندند به رهبری والا شان کبیر و برادر صغیر همچو مار آستین در درون حزب وطن حفظ کرده و تار و پود حزب را خوردند و هر روز از نیروی آن میکا ستند.

نمی دانم نویسنده از فراکسیون یا فعالیت فراکسیونی در داخل یک حزب واحد چه تعریف دارد. اگر منظور از فراکسیون در درون حزب عبارت از فعالیت گروه حزبی است که در درون حزب علیه ی برنامه ی عمل و اساسنامه ی حزب، علیه سیاست جاری، علیه خط مشی حزب و اساسنامه آن فعالیت میکنند؛ باشد و درین راستا از چند آدمک نام برده که فعالیت های فراکسیونی داشتند و چون طرحی و مظروف شایسته برای آن ظرف نبود، حل شدند و آب شدند و رفتند پس کلاه شان و آن فعالیت های بی تاثیر را با آب و تاب قلقله کرده است، سوال انجا است که فعالیت مخفی فراکسیونی بعد از پلینوم هژده و بخصوص بعد از کنگره حزب وطن را فعالیت حزبی انگاشته و حتی با افتخار زاید الوصفی از ولیعهد فراکسیون که تا حال آن حلقه را (اکنون این گروپ که در میان مردم به گروپ اختاپوت یاد می شود، به چند گروپ تجزیه شده است) را با خود دارد یاد می کند.

نویسنده ی محترم : آیا به این تصور افتاده ایید که این فعالیت ضد مصالح عمومی حزب، ضد منافع وطن که بالاخره تا سازمان دهی کودتا و سهم گیری فعال در سقوط حاکمیت رسید؛ چگونه ازش نادیده بگذری؟

سوال عمده ی مردم و سوال مهم اعضای حزب این است:

ـ چرا حاکمیت جمهوری افغانستان سقوط کرد؟

و خودشان پاسخ میدهند که : در اثر کودتای که بوسیله ی یک عده اعضای بلند پایه ی حزب و دولت در سازش با و پلان گذاری با یک تعداد گروپ های ضد مردمی از جمله در سازش و پلان گذاری با شورای نظار احمد شاه مسعود.

ـ و باز سوال می کنند که مهمترین سازمان دهنده گان به اصطلاح حزبی دولتی این کودتا کی ها اند و باز خود جواب میدهند: ببرک کارمل، محمود بریالی، نجم الدین کاویانی، فرید مزدک، وکیل، دوستم، نبی عظیمی، دلاور، فتاح و تعداد دیگر.

ـ و کودتا به چه منتج شد؟

کودتا نه تنها عامل سقوط دولت جمهوری افغانستان شد؛ کودتا پلان صلح ملل متحد را عقیم کرد، کودتا یک ملت را تباه کرد، کودتا باعث قتل هزاران انسان بی دفاع وطن شد، کودتا وطن را به ویرانه تبدیل کرد، کودتا عامل سلطه ی سیاه ترین عناصر بر سرنوشت مردم کشور گردید، کودتا باعث بوجود آمدن طالبان در کشور گردید، کودتا سبب شد تا یکبار دیگر وطن مورد تجاوز بیگانه قرار بگیرد و کودتا باعث آن شده که تا هنوز هم از تن زخمی وطن خون می چکد.

آقای پرشور! عوضی گرفتی و ساده انگاشتی: از من دعوت می کنی تا با این عناصر وطنفروش دوباره حزب بسازم تا باز به خیر حاکمیت را غصب کنند و باز ....

این جای نوشته ی آقای عبدالجلیل را می خوانیم :

« ... وضع بصورت دراماتیک تغیر داده میشد و دلیل عمده ی آن موجودیت قوای نظامی شوروی در افغانستان بود که عرض تحقق آن امکانات مختلف را بکار می بست افراد و شخصیت های جدید تری را می پالید و از توان وافری که باید میداشت برای افراد مورد نظرش بمقامات و پست های حساس حزبی و دولتی کار میگرفت».

واضح است که وضعیت جهانی و به موازات آن سیاست ها در مورد افغانستان در حال تغیر بود. شوروی ها هم در اثر این تغییرات وتعهدات جدید بین المللی بایست کشور مارا ترک میکردند. از طرف دیگر وضع کشور و با لاثر وضع حزب به حالت بن بست رسیده بود و از نظر تحلیل گران حالت درونی طوری بود که اعضای حزب دیگر نمی خواستند با شیوه های کهنه رهبری شوند و رهبر هم بدیل دیگری و انسیاتیف لازم برای حزب و وطن نداشت. لذا رهبر باید تعوض میشد، چون برکناری رهبر در نومنکلاتور شوروی ها بود، چون رهبر به اساس فرمان شوروی بر کرسی تکیه زده بود باید شوروی قانع میشد و در غیر آن با درنظرداشت اینکه قوای شوروی در کشور موجود بود وطن همان وقت باید شاهد یک ماجرای خونین دیگر میبود.

ولی اینکه چه کسی به جای او به مقام رهبری حزب پیش کشیده شود، در تکیه به اسناد و مدارک فراوان و از جمله به شهادت اعضای هیأت همراهان که در حاشیه ی کنگره ی همان وقت حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق با گرباچف ملاقات کردند قضیه چنین بود:

ـ وقتی مسئلۀ خروج قوای شوروی از افغانستان مطرح شد کارمل گفت اگر شما امروز دو صد هزار سرباز خود را از افغانستان عودت دهید فردا مجبور خواهید بود دو ملیون عسکر بفرستید.

این دکتورنجیب الله بود که با سر بلند، با غرور افغانی و ملی به اعضای هیأت افغانی گفت کارمل حق نداشت این طور مطرح کند و از همان جا بود که هیأت افغانی تشخیص دادند که این رسالت را فقط دکتور نجیب الله میتواند عهده دار شود. رهبری را کسی به نجیب الله تحفه نداده. قدرت رهبری، صلاحیت، اتوریته، فهم، اداره، نیروی تصمیم گیری، تجربه، شخصیت ممتاز، وطنپرستی، قاطعیت. اینها همه خصایلی فردی او بودند که عامل شدند تا حزب و پلینوم کمیته ی مرکزی آن، او را در سطح رهبری حزب ارتقا دهد. راستش حزبی را که من و شما میشناسیم صادقانه بگوییم کی را غیر از نجیب الله شایسته ی رهبری میدانستید؟ نویسنده ی محترم، مگر رهبری حزب دربار سلطنت است که تا شاه زنده است مقامش محفوظ بماند.

واما پلینوم جبری چه مفهوم دارد:

کسی که مدت کوتاه هم عضوی حزب بوده میداند که پلینوم ح.د.خ.ا تحت کدام شرایط تدویر میگردید. مطابق اساسنامه، پلینوم ک.م.ح.د.خ.ا می توانست بصورت نوبتی وپلانی وهم در صورتی که شرایط ایجاب میکرد و مسایل سرنوشت ساز وطنی مطرح میبود، میتوانست بصورت فوق العاده هم تدویر گردد. مگر نه؟

و پلینوم ها هم زمانی می توانست تدویر گردد که دو ثلث اعضای کمیته ی مرکزی در کار اجلاس آن حاضر باشند و از جانب دیگر وقتی در پلینوم مسایل مطروحه با اکثریت آرا تصویب شد، تعمیل آن برای اعضای حزب حکم قانون را داشت.

اعضای کمیته مرکزی شاهد بودند و هستند که تمام معیار های که برای تدویر پلینوم لازم است تکمیل بود و حتی خلاف گذشته که دست ها فورملیته پایین وبالا می شد، بین مدافعین و مخالفین دکتور نجیب الله و ببرک کارمل بحث های داغ هم صورت گرفت و مخالفین وموافقین رای های موافق ومخالف خودرا ابراز کردند. به نظر من وزنه ی جبر پلینوم را شاید آنهایی احساس کردند که در اثر فیصله ی اشتراک کننده گان پلینوم از مقام افتادند و آنهاییکه از برکت چیدن بادنجان دور بشقاب، صاحب مقام و منزلت پوشالی بودند.

اصل بسیار عمده این است که دکتور نجیب الله به اساس تصویب پلینوم ک.م.ح.د.خ.ا به حیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب انتخاب شدند. شما شاید ولی من اطلاع ندارم که کدام پلینوم جبری یا داوطلبانه محترم کارمل را در شش جدی ۱۳۵۸ به حیث منشی عمومی مقرر فرموده باشند. پس مساله این جاست که ایشان با زور کسانی که بالا کشیده شده بودند، در برکناری شان باید راضی میشدند.

ـ عکس العمل ها:
یکی از شیوه های کاراکثر رهبران در کشور های عقب نگهداشته شده ترسیم بی بدیل جلوه دادن خودی در ذهنیت مردم جامعه و اعضا و صفوف احزاب و سازمان ها است. در کشور ما و بخصوص در ح.د.خ.ا بالای این پدیده به شدت کار صورت گرفته بود (به این مسئله بعداً باتفصیل می پردازم ).

«عکس العمل قاطع صفوف»؟ آیا چند دختر و پسر احساساتی که به تحریکات مغرضین و دست های عقب صحنه شیشه های مکاتب را شکستند، اکثریت قاطع حزب است. بحران(!) را آنانی بوجود آوردند که ناجوانمردانه صف جدا کردند در غار ها خزیدند و فعالیت ضد ملی را تا شرکت در کودتا ها سازمان دهی کردند.

دوست ما گله دارد که دکتور نجیب ا لله چرا با آمدنش بحیث رهبر حزب تغیرات را بوجود آورد. آگر او تغییرات بنیادی و عمیق را در سیاست حزب، ساختار حزب و در مجموع مشی حزب وارد نمیکرد پس چه میکرد. واقعاً نجیب الله با قرار گرفتن در رأس رهبری باید انبوه از مسوولیت ها را به عهده میگرفت و بزرگترین وظایف را باید رهبری و سازمان دهی میکرد.

ـ مسئلۀ دفاع مستقلانه و آرایش قوای مسلح در سطحی که بتواند خلای کمبود قوای شوروی را پر کند، در صدر وظایف قرار داشت. همه میدانیم که قوای مسلح ما در موجودیت قوای شوروی در کدام سطح قرارداشت، از یک طرف منسوبین آن باموجودیت قوای بیگانه، احساس غرور ملی خود را از دست میداد و از لحاظ مورال ضعیف گردیده بود و از جانب دیگر در رهبری این درایت وجود نداشت که خود را برای روز های که دیگر شوروی ها نیستند آماده میساخت. به کنجی لمیده بود، گزارشات را که آنهم خوشبینانه تهیه شده بود و برای شان تقدیم میشد مطالعه میکردند، در جلسات بیورو و پلینوم ها شرکت میکردند، جدی و محکم صحبت میکردند، و صبح که می شد میدیدی که آب از آب تکان نخورده است؛ زیرا فقدان توان در رهبری و سا زمان دهی آنچه تصویب شده بود بحیث یکی از موانع سد راه کار ها بود.

بیاد بیاوریم: تا زمان که دکتور نجیب الله به حیث منشی عمومی حزب انتخاب می شد در کشور ارکان قوماندانی اعلی قوای مسلح که بتواند فعالیت ارگانهای نظامی ـ امنیتی را استقامت دهد و تشریک مساعی میان آنها بوجود آورد، وجود نداشت. هیچ مرجعی وجود نداشت تا بطور اوپراتیفی از مسوولین قوای مسلح وظایف بخواهد.

در کشور جنگ جریان داشت، چند دگرمن و دگروال روسی جنگ را قومانده و سوق و اداره میکردند و در حالیکه ما قوای مسلح داشتیم و توان آنرا هم داشتیم که از خود دفاع کنیم و توجه فرمودید که سه سال دفاع مستقلانه و بخصوص دفاع از جلال آباد در نتیجه ارتقای سطح احضارات محاربوی قوای مسلح و درایت قوماندان اعلی بدست آمد. چه فکر می کنید دوست عزیز، اگر همان رهبری کهنه و عاطل بجا می بود، قوای مسلح تقویت نمی شد، ارگانهای جدید مبارزه با باند های مسلح جنایتکار جنگی بوجود نمی آمد و جنگ جلال آباد هم شروع میشد میدانید وضعیت چگونه انکشاف میکرد؟ دشمن در سه روز با پیروزی در جنگ وارد مرکز کشور میگردید ... و بعد از آنرا حتماً میدانید که چه می شد.

این را قبول داریم، نداریم؛ خوش ما می آید، نمی آید این فقط دکتور نجیب و قدرت رهبری نیرومند، سالم و علمی او بود که قوای مسلح متکی بخود، با غرور منضبط و مجهز احیا گردید که توانست پوز دشمن زبون وطن و نظامیان پاکستان را نه یکبار بلکه چند بار به زمین بکوبد. از دوستان شنیده ام که در روز های جنگ جلال آباد دکتورنجیب الله تا نیمه های شب و حتی تا صبح روز بعدی در مرکز قومانده می نشست و حتی تا سطح پوسته ها هم تماس میگرفت. او حتی شخصاً جریان اکمالات را رهبری و کنترول میکرد. سازمان دهی همه ی این وظایف کار نهایت مشکل است و رهبری آن به انسان سالم هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ ذهنی ضرورت دارد.

ـ مسئلۀ وطنی دیگر که باید دکتورنجیب الله بحیث رهبر جدید حزب آنرا در رأس وظایف قرار میدادند، توزین سیاست و خط مشی حزب با قانون مندی های رشد جامعه و انطباق آن با نیاز های مردم و جامعه. زیرا سیر زندگی و تجارب تلخ حزب و مردم بیانگر آن بود که با پرداخت های کلیشه یی، منجمد ایدیولوژیک دیگر نمی توان ادامه داد و لذا سیاست مصالحه ی ملی بحیث حرکت ملی پیشکش گردید. مصالحه ی ملی مورد تأیید و استقبال اکثریت قاطع مردم و حتی اپوزسیون قرار گرفت و فقط افراطیون راست و چپ در برابر آن قرار گرفتند و مخصوصاً در داخل حاکمیت آنانی علیه آن به دشمنی برخاستند که منافع محدود ایدیولوژیک، منافع خانوادگی و گروپی خود را در پرتو این سیاست ختم شده می پنداشتند و لذا در برابر آن سد شدند که باز هم گروپ های معیین و از جمله گروپی که خود را ح. د. خ. ا مینامید در رأس این مخاصمت ها قرار گرفت.

آقای پرشور!

شک در نیت وحدت خواهی از آنجا نیز بر ملا میگردد که «باوجودیکه قصد تحلیل و ارزیابی چگونگی حوادث و رویدادها و زدو بند های سیاسی و تشکیلاتی را درین نوشته» نداشتید ولی برای برأت گروه فراکسیونی ح.د.خ.ا که از پلینوم ۱۸ و بخصوص بعد از تأسیس حزب وطن تا کنون به فعالیت از نظر من ضد اهداف حزب وطن و بالاثر فعالیت ضد منافع ملی ادامه داده، از هر وسیله ی استفاده برده اید.

بهر صورت در امر تأمین وحدت باید بتوانیم به سوال وحدت با کی و وحدت بخاطر چی جواب بدهیم. تا جاییکه وحدت باکی مطرح است: مگر میشود با یک مشت عناصری که یک بار نه؛ بلکه چندین بار امتحان خود را داده اند، وطن را در قمار های سیاسی دو دسته به سیاه ترین، شریر ترین عناصر تقدیم داشته اند و خود یکی از سازمان دهندگان تباهی وطن بوده اند وحدت کرد.؟

ـ و وحدت بخاطر چی؟ اگر زحمت نشود یکبار برنامه ی عمل حزب وطن را بخوانید و آنرا با برنامه ی ح.د.خ.ا مقایسه نمایید. من یکبار سوگند یاد کردم که دیگر با وسایل کهنه و با شیوه های مردود که تجربه ی تاریخی عدم کارایی آنرا در کشور ما به اثبات رسانیده است و دیگر به درد وطن نمی خورد وداع کردیم. ( فکر میکنم کفایت میکند)

به نظر ما «... بنابر علل واقعی از جمله عقب ماندگی عمومی جامعه، سطح نازل پختگی سیاسی و درک نازل از جامعه، ح.د.خ.ا نتوانست در عمل واقعیت های عینی تاریخی جامعه افغانی را دقیقاً در نظر بگیرد، سیاست خارجی متوازن را دنبال نماید و مسئلۀ نقش سیاسی حزب و رابطه ی آنرا با خواست های جامعه بدرستی حل کند. علاوه بر آن حزب اصلاحات را توأم با شتابزدگی های مصنوعی از مراحل ضروری انکشاف اجتماعی ـ اقتصادی با تکیه بر سیستم یک حزبی و محدود ساختن دموکراسی آغاز نمود. ازین رو حزب در کلیشه های تیوریک و احکام جزمی محصور ماند و به طرف اراده گرایی و فرد منشی گرایید. این امر باعث خرابی و بغرنجی بیشتر اوضاع گردید ... ».

رفقا و دوستان محترم!

در طرح سند رهنمای تشکیلات مؤقت انسجام حزب وطن برای تنظیم سمت های اساسی مذاکرات و تفا همات آمده است :

«تشکیلات مؤقت انسجام اعضای حزب وطن در خارج از کشور به تأسی از فیصله های اعضای حزب وطن در شهر بریمن ـ در جریان مذاکرات و تفاهمات با اعضای سابق حزب وطن و نیرو های همسو با پیشنهادات، طرحها و مسایلی بر خورد که امید های حقیقی را به خاطر...»

وبه ادامه میخوانیم « .... اعضای حزب وطن نیز یک حقیقت بیرون از ذهن ماست. ما نمیتوانیم انتخاب کنیم که چه کسی عضو حزب وطن باشد چه کسی نباشد، همه ی آنهاییکه دیروز در تشکیلات آن وجود داشت و مطابق اساسنامه واژه ی عضوی حزب به آن اطلاق شده میتوانست اعضای حزب اند. ما زمانیکه میگوییم رهبران هردو کودتا (که تعداد محدود و انگشت شمار اند) نمی توانند که طرف مذاکره و یا پارتنر اتحاد ما باشد نه برای انکه ما این حق را بخود داده ایم که آنها را از حزب اخراج نموده ایم؛ بلکه برای آنکه آنها مرتکب خیانت ملی شده اند و لذا حساب آنها جدا است.» لطفاً برای معلومات مزید «سند رهنما» که در همین سایت به نشر رسیده است مطالعه فرمایید.

یک قصه:
دوستی برایم قصه کرد که در یکی از جلسات ده پانزده هواداران بریالی در یکی از شهر های آلمان در سال ۱۹۹۷ دعوت شده بودم و در جریان جلسه یکی از اشتراک کننده ها از محمود بریالی پرسید که رفیق بریالی فردای پناهنده شدن دکتور نجیب الله در دفتر ملل متحد شما در حالیکه بادیگارد های یال کشال وتا دندان مسلح حمایت تان میکرد ببام خانه ی سردار نعیم خان که مشرف به حویلی نمایندگی ملل متحد است بالا شدید، دست ها را به دور دهان حلقه کرده و آنچه دشنام لچکی و کوچه بازاری یاد داشتید و مناسب احوال تان بود به آدرس پناهنده های آن تعمیر نثار کردید، آیا امروز که چند سال از آن روز میگذرد، از آن برخورد تان که به نظرمن بسیار نامردانه بود پشیمان نیستید؟ زبان بریالی به لکنت افتاد و چشمانش راه کشید ولی آنچه در چهره اش دیده نمی شد آثار خجالت بود.

ـ سوال دوم این بود که: رفیق بریالی در حالیکه در دوران حاکمیت مجاهدین روزانه دها رفیق حزبی ترور میشد شما چطور توانستید تا نزدیک کودتای جنرال دوستم خود را در کابل حفظ کنید؟ بریالی جوابی داد که هوا خواهان و بد خواهانش را به خنده انداخت او گفت مرا کارگران حفظ میکردند (بعد از خنده بلند مجلس) آن دوست باز سوال کرد کدام کارگران و آن کارگران اکنون کجا اند و چه سر نوشتی دارند؟ جواب بریالی که باز همه را به خنده واداشت این بود که آنها هنوز هم در سنگر ها اند.

دوست قهرمان! نمی دانم شما تا استقرار حکومت طالبی در کجای کشور تشریف داشتید؟ در کابل؟ در کندهار؟ در هرات؟ حتماً در پلخمری یا مزار یا شبرغان بودید؟ و درین جاها تنها شما نبودید، همه ی آنهایی که با مسعود و دوستم و یا سیدکیان تعهد داشتند و مثل شما از مصوونیت بر خوردار بودند و روزگار شان میچلید و مدرک وعایدی داشتند، در کشور بودند وحتی در پست های شان ابقا شده بودند؛ مثلاً دوست تان عبدالصمد پویا حتی در راه ماموریتی که بریالی برایش داده بود و در راه تعهد با سید کیان و جنرال دوستم مرگ را پذیرا شد و بیچاره در حین انجام ماموریت در طیاره سوخت و جان به جان آفرین تسلیم کرد و مرد. شما چه؟

رنج را آنعده اعضای حزب متحمل شدند که در گذشته نیز نه واسطه داشتند نه شناخت و نه پول ونه در زد و بند های سیاسی ـ نظامی شریک بودند تعدادی از آنها شهید شدند وتعدادی هم در یک فضای خوف، ترس، تهدید وتخویف به زندگی اجباری در کشور محکوم بودند.

گل برادر، به گفته ی خودتان همه فرار کرده بودند ولی شما مردانه در کشور مانده بودید (نصیحت کردن آسان است، ولی وقتی میخواهی کسی را انتقاد کنی غیر مستقیم از خود تو صیف ماهرانه میکنی) شما پرشور ترین رفیق، شما انقلابی که توانستید خود را تا آمدن طالبان با مهارت حفظ کنید و سابقه ی چریکی هم داشتید مگر نمیشد یک تیم «چگوارایی» ترتیب دهید و یاهو کنید هرچه بادا باد. شاید نمی شد، یا میشد نخواستید و یا شاید هم می شد ونمی شد های دیگر ؟ !

و مطلب آخر :
شما در قضاوت ها وداوری های تان مردم را در حاشیه فرستاده اید. فکر میکنید چند حزبی که در میان بحر بیکران مردم قطره یی بیش نیستند حق دارند تصمیم بگیرند و فیصله کنند و مردم رمه اند که در عقب شان روان باشند؟
بیا مقدار محبوبیت شخصیت ها و جایگاه آنها را در میان مردم و از خلال داوری آنها تشخیص دهیم؛ زیرا محک قضاوت مردم بهتر از من و شما اصل را از نا اصل سوا میکنند.
بروید در میان مردم و نامی از جناب محبوب تان به زبان آورید ببینید چه می شنوید و اگر بخواهید مقایسه کنید از مردم خواهید شنید:

داد، داد از دست صرافان گوهر ناشناس
هر زمان خر مهره را با دُر برابر میکنند

با عرض حرمت


Dr.Afghan
30.07.2006

هوښيار صاحب دا ستا هوښياري ده؟
زه خو په فارسي نه پوهېږم،ځکه خود نثار افغان نوشته ما ونه لوسته،خو چي ستا ليک مي وليد نو وايم چي که په پښتو هم نه پو هېدای ښه به ؤ٠وطنداره هيچېرته ښکنځل دمسئلې حل نه وي،په علم،او د دليل په قوت په نرمه مګر مضبوطه خبر خپل هر مخالف ته شکست ور کولای شې٠
او دا څوک دي چي دخپل سايت دروازې يې داسي خلاصي کړې چي په " متقابل درناوي ولاړ منطقي او ساينسي دلايلو" ته يې زمونږ سترګي ټيټي شي او له ځانه وشرمېږو٠اخېر څوک به ددې شيانو مخه ونيسي؟


FaridOkhyar
30.07.2006

[quote:2f578d4878="Dr.Afghan"]هوښيار صاحب دا ستا هوښياري ده؟
زه خو په فارسي نه پوهېږم،ځکه خود نثار افغان نوشته ما ونه لوسته،خو چي ستا ليک مي وليد نو وايم چي که په پښتو هم نه پو هېدای ښه به ؤ٠وطنداره هيچېرته ښکنځل دمسئلې حل نه وي،په علم،او د دليل په قوت په نرمه مګر مضبوطه خبر خپل هر مخالف ته شکست ور کولای شې٠
او دا څوک دي چي دخپل سايت دروازې يې داسي خلاصي کړې چي په " متقابل درناوي ولاړ منطقي او ساينسي دلايلو" ته يې زمونږ سترګي ټيټي شي او له ځانه وشرمېږو٠اخېر څوک به ددې شيانو مخه ونيسي؟[/quote:2f578d4878]
زه ستاسو خبری تاییدوم .خو دا لیونی څوک په خبری نه پریږدی . یو شی يي ِِزده ده .هغه دا چه نجیب قهرمان وء او بریالی خاین وء ، دوستم سره کودتا و کړه .نو زه ورته وایم دا تاسو هغه وخت چیری وای . دا نجیب ولی فرار کاوه. دهغهډ لی او گوند چیری وه . دا دوستم او بریالی ستاسو په مقابل کی دومره لوی قوت خو نه وه. نجیب خوارکی څلور کاله په ملل متحد پروت وء دا دلگان ولی ناری نه و هلی چه اوس د انترنت په پانی چیغی وهی
بس تاسو ته داکتر صاحب افغان سلامونه او ښه چاری
د هغی لیکنی خو زه کتلی نشم . لوستل خو پریږده .د پارسی وانانو په اصطلاح:
برای من در یخ مینوسد و در آفتاب میگذارد.


بصير افغان
01.08.2006

ګران وطنمل صاحب اسلام علیکم

زیاته موده کیږې، چې په ټول افغان کې دافغاني ټولني ضد میکروبونو سر پورته کړی ،اوان په دې انټرنیټي پاڼه کې هم غواړې، تر څو د افغان اولس په وجود کې وینه وزبیښې .

نو له دې امله زه او شاید زما په شان نور بېشمیره افغانان له تا څخه دلومړې او وروستې ځل لپاره دا غوښتنه کوو، چې دداشان میکروبونو خوځښتونه نور په ټپه ودروي، ځکه ته د همدې پاڼې مسوول يي او دا حق لري، چې ددا شان کسانود لیکنوړنګول څه، چې ان دهغوی غړیتوب په ټول افغان کې له منځه یوسي. که داسې ونکړي، نو بیا معلومه خبره ده چې ته هم له دوی سره یي او دهغوۍ اجینت يي!!!

[color=green:e5a1e85061]په پوره پښتنې حیا سره ![/color:e5a1e85061]


FaridOkhyar
01.08.2006

[quote:142616c698="بصير افغان"]ګران وطنمل صاحب اسلام علیکم

زیاته موده کیږې، چې په ټول افغان کې دافغاني ټولني ضد میکروبونو سر پورته کړی ،اوان په دې انټرنیټي پاڼه کې هم غواړې، تر څو د افغان اولس په وجود کې وینه وزبیښې .

نو له دې امله زه او شاید زما په شان نور بېشمیره افغانان له تا څخه دلومړې او وروستې ځل لپاره دا غوښتنه کوو، چې دداشان میکروبونو خوځښتونه نور په ټپه ودروي، ځکه ته د همدې پاڼې مسوول يي او دا حق لري، چې ددا شان کسانود لیکنوړنګول څه، چې ان دهغوی غړیتوب په ټول افغان کې له منځه یوسي. که داسې ونکړي، نو بیا معلومه خبره ده چې ته هم له دوی سره یي او دهغوۍ اجینت يي!!!

[color=green:142616c698]په پوره پښتنې حیا سره ![/color:142616c698][/quote:142616c698]
اول خو وطنمل صاحب ټول افغانستان پيژنی چه یو مسلمان ، با ایمان ، سپیڅلی افغان او تکړه استاد او ملی شخصیت دی.
دوهم ته لکه نر غوندی خپل اصلی نوم میلمونو ته معرفی که .زه هم همدا کار کوم . داسی بصیر او بشیر افغان په انترنت کی ډیر دی .
دریم که تر هغه وخت پوری چه ستا اصلی ماته معلوم به نه وی نو زه څنګه قضاوت کولای شم چه ته په خپله یو مکروب نه يي .
څلورم په افغانستان کی زه ډیر خلک پيژنم چه په خپله اجنت وه او بل چا ته د اجنت توب تاپی لگولی.


larghonay1
01.08.2006

وايي په يو كلي كې د يوه ملا او امي جګړه وه نو امي به ملا ته د دين ، ايمان او مذهب ښكنځلې كولې .
نو ملا بېچاره خو د امي دين، ايمان او مذهب ته ښكنځلې نه شوې كولى نو چپه خوله ورته ولاړ و او لاحول ولا قوت يې ورته ويل.
په دې كې د ملا يو وراره چې هغه هم امي و راپيدا شو.
نو دغه كليوال امي سړى چې ملا ته يو وار د دين، مذهب او ايمان ښكنځلې كوي د ملا وراره (امي) يې دوه وار ورغبرګوي.
ملا چې خپل وراره وليدو نو ويې ويل : ( خدايه بې خپلو كافرو مې مه كړې).
نو ما هم كله چې دغه اوخخخ يار وليدو نو حيران شوم چې ده ته اوس څوك څنګه ځواب وركړي او يا ورسره په كومه ژبه وغږېږي؟
خو كله مې چې د بدر چټيات ولوستل نو ما هم ووې : ( خدايه بې خپلو كافرو مو مه كړې).


بصير افغان
02.08.2006

درنو ملګرو سلامونه

یو ځل بیا فرید اوښ یار ددوی چاپلوسي، په خپله تیره لیکنه کې وښودله . دوی په ژبه ډیر خواږه اوپاسته دي او د خپلو ظاهري حرکاتو څخه سړی دې پایلې ته رسیږې، چې ګواکې دوی(تاجیکان) په رښتیا هم درحم وړ دي. لکه څنګه چې داخبره د افغانستان دتاریخ د شاهانو په بېلابېلو مهالو کې جوته شوي هم ده، چې دوی به ډير زر د همدې ځانګړتیاوو له کبله د پاچاپه دربار کې ډیر لوی لوی مقامونه پیدا کړل ان چې نن ورځ د پاچاهي نارې وهي.

ښاغلې اوښ یار صاحب، ته په خپله پوخ ستمۍ يي، خو تخلص دي په پښتو دی ، هغه هم خدای (ج) خبر چې دانوم به ستا له مبارکي څیرې سره سمون خوری او که نه؟
او زما نوم چې تایي پوښتنه کړې ده هغه ( محمد بصیر سلیمانخېل) دی، خو په ټول افغان کې ما ددې له کبله خپل نوم ته څه کم بدلون ورکړی، ځکه چې هغه دغړیتوب دفارم د ډکولو په خانه کې الحمد الله نه ځاییده. :lol:

بله خبره دې دا چې هر څوک یو شپږم حس لري، نو ما برسېره پردې پینځو حسونو باندې چې ته مې د یو میکروب په توګه پیژندلی یي، شپږم حس مې هم دا راته ویلي دي.

او د ګران وطنمل صاحب څخه هیله کوم، چې ډیره مهربانې به دې وي، که زمامخکنۍ وړاندیز ولولي.

[color=green:5596768862]په پوره پښتنې حیا سره ![/color:5596768862]


بدر
02.08.2006

[quote:d1a0cf6e3d="larghonay1"]وايي په يو كلي كې د يوه ملا او امي جګړه وه نو امي به ملا ته د دين ، ايمان او مذهب ښكنځلې كولې .
نو ملا بېچاره خو د امي دين، ايمان او مذهب ته ښكنځلې نه شوې كولى نو چپه خوله ورته ولاړ و او لاحول ولا قوت يې ورته ويل.
په دې كې د ملا يو وراره چې هغه هم امي و راپيدا شو.
نو دغه كليوال امي سړى چې ملا ته يو وار د دين، مذهب او ايمان ښكنځلې كوي د ملا وراره (امي) يې دوه وار ورغبرګوي.
ملا چې خپل وراره وليدو نو ويې ويل : ( خدايه بې خپلو كافرو مې مه كړې).
نو ما هم كله چې دغه اوخخخ يار وليدو نو حيران شوم چې ده ته اوس څوك څنګه ځواب وركړي او يا ورسره په كومه ژبه وغږېږي؟
خو كله مې چې د بدر چټيات ولوستل نو ما هم ووې : ( خدايه بې خپلو كافرو مو مه كړې).[/quote:d1a0cf6e3d]

لرغوني صاحب ما د خپلو چټياتو په خاطر لا مخکي تر مخکي بخښنه غوښتې ده !
دا خلک بل شاني نه سړي کيږي !
خو تاسو چې زه " د کافر ورور " په نامه ياد کړی يم زه ورباندي وياړم اول داچې زه پښتون يم او دا پښتونولي تر اسلام ډېر اوږد تاريخ لري. او بيا زه دپلار او موره او ټوله شجرې چې را واخلم په يوه سپېڅلې مسلمانه کورنۍ کې زېږدلی يم . اوس هم مسلمان او پر واحد خدای باندي ايمان لرم . پر آمنت بالله مې ايمان راوړی دی .
پخوا دوطن دردونو حزبي کړی وم او بيا يې هم پرچمي کړی وم . د ببرک او دهغه دډلي په ملي ضد د شيطنت په سياست د پوهېدو نه وروسته د ډاکټر نجيب الله د لاري ملګری سوم. د هغه لاره يوه ريښتني اسلامي او ملي او افغاني لاره وه او اوس هم ده . خوا دي مه بديږه ستاسو اوه ګونی او اته ګونی ديوه سره ملي ضد او افغاني ضد ګوندونه وه. اسلامي پرده يې يوازی پر مخ غوړولی وه خو تر پردې تر شا سم دم شيطانان او دپردو ګوډاګيان وه .
اسلام او دهغه انسانی او بشري ږغ زما په زړه کې پروت دی خو د بې علمه ملايانو او مشرانو لخوا نن داسي خوار او وطن مې داور لمبه شو .
لرغوني صاحب اسلام به ښايې هغسي نه وي چې زموږ خلک يې دنورو نه چې ځانونه مسلمانان او د هغوی مخکښان بولي، په ورځني ژوند کې يې تجربه کوي ؟!
موږ پر هر چا د کافر ټاپه لګوو خو په خپله چې ډېر څه کوو هغه ته بيا اسلامي بڼه ورکوو! دا داسلامه سره او د خدای دبندګانو سره او د خپل مورني او پلرني هېواده سره لوي جفا او ستره ګناه ده!
لرغوني صاحبه د نن ورځي په چټله نړۍ کې هر چا چې د انسان او انسانيت لپاره او د خدای دبندګانو لپاره او د هغوی د ارامی او هوسايي لپاره د امن او سولي لپاره کار وکړ هغه به ښايې تر ټولو ښه د خدای بنده وي . نو دا بنده که بيا افغان وي، په مسلمانه کورنی کې زېږدلی وي او پښتون هم وي نو دا به زموږ په وطن کې تر ټولو ښه انسان او ښه مسلمان وي !
زه دداسي ښه انسان غوره صفتونه او لوړ افغاني او پښتني خوصوصيتونه د شهيد ډاکټر نجيب الله په وجود کې وينم . که څه هم دهغه نوم به په دې بد وي چې د يوې غير اسلامي ﻻري مل وو خو که په مقايسوي توګه دهغو سره چې پر اسلامي ﻻرو روان وه او څه يې وکړل نو بيا دي يې پر هغو مسلمانانو سل چنده بلا وګرزي چې نن د مسلمانانو په زړو کې ځيني ټک دی .
دا يوڅو اضافي خبري مې په زړه کې را وګرځېدلې نو که تاسو مې کافر هم بولی هغه ستاسو کار دی خو زه په يوه مسلمانه کورنۍ کې پيدا سوی يم او په ز ړه مې هم پاک الله خبر دی چې څومره مينه ورسره لرم . خو د اته ګونو او اوه ګونو سره هم دزړه نفرت لرم . هغه هم خدای شاهد دی چې ولي يې ورسره لرم ؟
په درناوي
تاسواو ټولو افغانانو پښتنو ته ممنونه !
بدر


chamtu
02.08.2006

بدر منیره یا سمندر او بربندره !
دا هم د نجیب د ویناوی څخه :
داکتر نجیب الله در 26 دلو 1367 حین خروج آخرین دسته های قشون سرخ خطاب به سربازان و افسران متجاوز و اشغالگر گفت :

" سربازان انترناسیونالیست بعد از اجرای وظیفه انترناسیونالیستی شان به وطن صلح دوست خود عودت می نمایند. این تصمیم از جانب رفیق میخائیل سرگیویچ گرباچف ضمن صحبت در ویلادی واستوک با توافق حکومت جمهوری افغانستان اعلان شده بود.
شما در لحظات تاریک و دشواری برای انقلاب به کمک ما شتافتید. در آن زمان موضوع زندگی و مرگ انقلابی مطرح بود. شما دست کمک را بما دراز نمودید و در از بین بردن نا بسامانی ها کمک کردید. دوست در روز بد آزمایش میشود و دیگر هرکس بخوبی درک نموده که دوست ما که است؟
این مساله در نزد ما برای ابد و همیشه حل شده است. [color=blue:8eae8e7437]ما در برابر شما فرزندان شجاع کشور لنین به خاطر همه آنچه برای مردم افغانستان، برای انقلاب ثور انجام داده اید، به خاطر مردانگی و شجاعت و هم بخاطر مهربانی و انسانیت شما سرتعظیم فرود می آوریم.[/color:8eae8e7437]"*


chamtu
02.08.2006

د بدر آغا
رهبر ملی شما هنگامی که ریاست خاد را داشت ، در آن کرسی دمار از روزگار مردم برآورده بود. خود در شکنجه های زندانیان سیاسی سهم میگرفت و زندانی را تا سرحد مرگ می کوبید.

اعدام ها و کشتار مخالفین بدون محاکمه او تا به جایی رسید که دل جنرالان اشغالگر روسی را بدرد آورد . " باری جنرال "پترو خالکه " از جنرالان شوروی از کشتار صد ها نفر بدست نجیب الله در هرات درسال 1360 به سرمشاور نظامی شوروی در کابل شکایت کرد که نجیب و خاد در هرات دیوانگی را شروع کرده و به اعدام کردن بدون پرسان و محاکمه ادامه میدهد. سرمشاور نظامی جنرال (قارییف) به او گفت :" من خبر بودم که داکتر طب نجیب الله بسیار مرد سنگدل است.


بدر
05.08.2006

چمتو خان خاديست کارملي !
داکتر نجيب الله در زمانيکه رياست خاد را داشت بعداً معلوم شد که اين خاد انطور نبوده که کاملاً همه در زير فرمان او بوده باشد .در اين سازمان که شما انرا جهنمي مناميد همين فرکسيون بازان مزدور کا ګي بې که هم سر ميخ ميزدند و هم سر نعل در ان جاي ګرفته بودند. هر جنايتي که ميشد دست مزدوران فرکسيون ببرک کارمل، مږدک، کاوياني و بريالی بود تا نام نجيب را بد کند . داکتر نجيب الله اين همه کرده هاي ضد مردمي و ضد افغاني رهبري مزدور و فرکسيون باز کارملي و مزدکي و بريالي را در کنګره دوم حزب علناً مورد انتقاد علني قرار داده وراه خودرا از اين وطنفروشان افغانستاني جدا نمود . همين شهامت افغاني او بود که روسها و کارملي ها ي ناافغان عليه او به رهبري محمود بريالي ائتلاف ضد افغاني و ضد ملي شمال را بوجود اورد و عليه مشي ملي و افغاني او خيانت و کودتا کردند . ائتلاف شمال همان ائتلاف بود که شما در همين سايت معامله سوداي افغانستان را با چند مليون دالر سيا CIA خوانديد که کيها چند مليون دالر را به توبره بردند . در اين معامله بايد سهم محمود بريالي هم باشد که در بدل حق السکوت و ووحشت بعدي رشيددوستم عليه افغانها نشان داد . دوستم مهره اصلي اين ائتلاف بود که جنګ هاي قدرت ،کابل رابراي بريالی جان به خاک برابر ساخت . تعداد هنوز هم به اين عقيده اند که توطئه سي اي اي را محمود بريالی دارد به ثمر ميرساند !
شما تاريخ زنده کشور را با چنين مداري ګري ها و بازي با کلمات وا لفاظ نميتوانيد بپوشانيد ويا انرا در جهت منافع فرکسيوني خود بکار ګيريد .
در اين هيچ جاي شک نيست که وحشت و جنايتي زيادي در خاد صورت ګرفته و جريانات بعدي اين را ثابت ساخت که در عقب همه اين جنايات عمال ببرک کارمل،محمود بريالی ، مږدک، و کاوياني بوده تا انرا بنام نجيب ختم کرده و بعدا پشتونها را عليه ان بکوبند . اين بازي و بازيګران اين بازي هنوز هم توسط عمال خود منجمله شما ادامه ميدهند تا محبوبيت مردمي که داکتر نجيب الله دارد خدشه دار سازد .
امروز پوستر ها و عکسهاي که از داکتر نجيب الله در افغانستان به فروش رسيده در تاريخ کشور بي سابقه است . اين بايد شخصيت هاي ملي و کرده هاي مردمي اش بايد باشد که چنين در قلوب مردم جاي دارد نه جنايت کاران!
نميتوان با چرنديات و جعليات از محبوبيت ان کاست .
بدر


ډاکتر وطنمل
05.08.2006

ښاغلی بدر او نورو دوستانو !
د ډاکتر نجيب ستاينې هم په ټول افغان کې ځای نه لري ، د طالبانو له خوا د هغه په سولۍ د زړولو وحشت د نوموړي پر جرمونو پرده نشي غوړولی او نه يې د شهادت درجې ته رسولی شي! داچې د ببرک کارمل ، بريالي ، کاوياني او نورو کارمليانو په پرتله يې جنايتونه کم وو او له همدې کبله هغوی راوپرځاوه او بالاخره رباني او مسعود هغه د طالبانو په ﻻس د پاکستان ISI ته وسپاره او هغوی سمدﻻسه پر اعدام محکوم او پردار يې وزړاوه، دا ټول ددې ټولو ډلو ﻻ ستر جنايتونه په ګوته کوي خود نجيب پر هغو جناياتو خاورې نشي اړولی چې د کارمل او کی جي بي له خوا پرې مامور شوی و. هيله ده د نجيب د جمهوري رياست د برياو په يادولو سره د افغانستان د مظلوم اولس په سترګو کې خاورې ونه شيندئ !
هو ! د ټولو جنايتکارانو جنايتونه رسوا کړئ، په سر کې د کارمل او کارمليانو، دتره کي امين سروري او ورته خلقيانو، د جهادي تنظيمونو، شمالي اتلاف ، رباني مسعود اوهمدا رنګه د طالبانو ، دوستم امريکايانو ټولو جايتونه رسوا کړئ اوويې غندئ خو له بيځايه ستاينو څخه که مو دپلار هم وي ځانونه بايد وساتو! ځکه زمونږ مور او پلار او زمونږ ننګ او ناموس وطن او دهغه آزادي ده او خاينان يې نه بښل کيږي . والسلام !


بدر
05.08.2006

وطنمل صاحبه سلام!
تاسو خو بې له شکه ددې سايټ کل اختياره مسؤل ياست او هر څه چې وغواړۍ هغه ستاسو په واک کې دي .
خو اجازه راکړه دا خبره په ډاګه درته وکړم چې زموږ د معاصر تاريخ په دې چپاوکې چې دې وطن ته هر څه پېښ شوه، نو دا نه په اووه ګوني کې نه په اته ګوني کې نه د خلقيانو په دور کې او نه هم د پرچميانو په پورچمه فرکشينو کې دداکټر نجيب الله غوندي وتلی، ملي، افغاني او با مسؤليته لارښود غوندي شخص به را ته په ګوته نه کړای شی ؟
که يې ولری نو مهرباني وکړی راته په ګوته يې کړه، داسي څوک به څوک وي ؟
تاسو که د خپل وجدان او عقيدې په حکم سره که په واقعبينۍ سره هره فيصله وکړی نو بيا هغه را ته وښياست ټوله به هغه ته تن ورکړي !
بل داچې دا نه ستا او نه زما خبره ده دا ددې وطن تاريخ دی چې پر چا څه ډول پرېکړه کيږي . خو په داسي يوه پرېکړه کې به ضرور ډاکټر نجيب الله خپل وياړلی ځای ولري !
په هر حالت ستاسو د يادوني او تبصرې نه مننه!
زه ، تاسو او ټول ولس په دې باور دی چې لمر په دوو ګوتو نه پټيږي !
په درنښت
بدر


Ghairat
05.08.2006

بدر خان ته سلامونه !
که ځير شو وطنمل صاحب دبحث لهپاره دا موضوع نه ه څيړلې، بکې اصول او معيارونه يې په ډاګه کړي .چې بايدپه پام کې ونيول شي .
وګورئ : ته ٧ ـ ګوني ،اته ګوني او خلق اوپر چم يادوې اوهغه پر دوی سربيره دوستميان ، ستميان ، طالبان آن تر شوروي، پاکستان او امريکاپورې زمونږ د وطن په وړاندې ګرم بللي دي ،خو که تاسو اوس د جناياتو په دې ټولو ړندو کې ديوې سترګې والا نجيب باچا بولئ ، ويې بوله، خو د ړندو باچا به وي، د بيناو بيګناهو، وطندوستانو او ملي عناصرو په ليکه کې خويې نشې درولې! هغه بله سترګه يې چې د کارمل په امر د ښاد د رياست او کی جي بي په خدمت کې ړنده شوې هغه يې نه وينې (؟) او که غواړې سترګې پرې پټې کړې؟
که ځينې يواځې دهراتکومهپيښه يادوی زه يې دکندهار پيښه هم يادول غواړم چې په سلګونو مجاهدين د روسانو د يو لړ عملياتو په ترڅ کې ونيول شول ، نجيب يې ورمخته کړ او هغه ځاي پر ځای پر نيول شويو وطنوالو د مرميو باران جوړ او له يوه سره يې ووژل او په دې توګه يې د کارمل او مسکو شابسی وګاټه !
په دې کېشک نشته چې په شهيدان شويو کې به د ملاعمر نږدې کسان وو او د نجيب ځړول په دارباندې ددغسې ﻻملونو څخه خالي نه و!.
د خلق دموکراتيک ګوند له خپل پيل څخه ترپايه پورې د ملي خيانت او د شوروي ګوډاګی ګوند و په تيره بيا د پر چم اړخ يې چې مه يې کوه پوښتنه، او په هغه اړخ کې تر کارمل وروسته نجيب دوهم سړی و.
هو!، په معاصر تاريخ کې که شهيد داود خان ه شامل بولې نو نجيب دهغه د پښو د ګرد پسې هم نه رسېدۀ، او که داود خان په کې نه شميرې، نو بيا د خيانتونو په معاصر تار يخ کې هم نجيب د کارمل سره په خيانت او جناياتو کې سيالي نشوه کولای .! په درنښت .


OK
This site uses cookies. By continuing to browse the site, you are agreeing to our use of cookies. Find out more