نړيوال ښکيلاک او د لرو بر افغان دازادۍ غورځنګ
مقدمه یی برچگونگی ظهور افغانستان معاصر
Anonymous
19.03.2006
درنو لوستونکو ، تاسوته د محترم سيستاني صاحب مضمون د منځنۍ برخې له حذفولو وروسته په لنډه توګه دلته وړاندې کوم :
:...............[color=red:bc733a78f8]مقدمه ئی برچگونگی ظهور افغانستان معاصر[/color:bc733a78f8]
این مقاله به ارتباط مطلبی به نگارش گرفته شده که زیرعنوان «منشاء بدبختی افغانستان» "درنشریه فروغ چاپ تورنتو (شماره ٣٧ ماه اکتوبر٢٠٠٤میلادی)از طرف کسی بنام "چهره نما"به نشر رسیده است. چهره نما که خود برچهره مقنعه دارد باکمال بلاهت نوشته میکند:« برخلاف آنچه دیگران می اندیشند، من بدین باورم که بدبختی کشورما نه ازکودتای داودخان شروع شده ونه از روزهای ٧ و٨ ثور. بلکه این روزهای سیاه محصول ریشه های ستبری است که درعمق افغانستان نهفته میباشد. به پنداشت من سال ١٧٤٧ میلادی راباید یک روز شوم وسرآغاز تمام بدبختی های بیش از دونیم قرن وطن شناخت.» هرچندیک افغان بنام موسوی _ از برادران هزاره _ جواب محکم ودندان شکنی به نویسنده نقاب پوش داده است که درشماره های ٨۵ و٨٦ ماهنامۀ" مردم افغانستان" چاپ امریکا ونیز درشماره ماه های اپریل وجون وجولا واگست٢٠٠۵ افغان رساله (چاپ تورنتوی کانادا) نیزبه چاپ رسیده است، مگر من خواستم موضوع رااز زاویۀ دیگری (خوشبختی ؟ مردم قبل از١٧٤٧) بررسی کنم.]
شاید بعضیهااز سرسهل انگاری ویا ازسر نا آگاهی ، تصور کنند که کشور ما، افغانستان عزیز، خودبخود وبدون جانفشانی وازخودگذریهای فراوان فرزندانش شکل گرفته، و در چار چوبۀ مرزهای موجود قرارگرفته است. اما دقت درتاریخ این کشور وتاریخ کشور های همجوارثابت میکند که مردمان ساکن دراین محدودۀ جغرافیائی ، ده ها وصدها بار به علل وسبب های گوناگون دست از جان شسته و برضدستم واستبداد بیگانه گان به پا خاسته اند ، قربانی داده وقربانی گرفته اند تا سرانجام به این پیروزی بزرگ نایل شده اند که حاکم برسرنوشت خویش باشند واز خود کشوری داشته باشند تا دیگر هیچ بیگانه ای برآنها ستم رواندارد ومحصول دسترنج شان را به نام حواله وبرات ودیگر عوارض مالیاتی از جیب شان خالی نکنند وبرعرض وناموس وهستی شان بی حرمتی وتوهین صورت نگیرد.
برای درک بهتر این مسئله نگاهی می افگنیم به تاریخ منطقه وحوادث خونبار کشوررا در قرون ١٣ تا١٨ میلادی ازنظر می گذرانیم.
پس ازسقوط دولت غوری افغانستان توسط دولت خوارزمشاهیان در٦١٠هق =١٢١٤میلادی، افغانستان دیگر مرکزیت اداری وسیاسی خود را از دست داد وپنج سال بعد باطوفان هستی براندازچنگیزخان مغول همه دار و ندارش برباد فنا رفت.
خشم هستی سوز و ويرانگر چنگيز خان و کشتار بی رحمانه مغولان در سر زمين های آسيای ميانه ، افغانستان و ايران ، بين النهرين ( ديار بکر و عراق عرب) و بخش شرقی آسيای صغير (روم) ، آذربائيجان شمالی و جنوبی و ارمنستان و گرجستان و پادشاهی يونانی و گرجی طرابزون و ارمنستان و متصرفات صليبيون در سوريه و جزيره قبرس و بالاخره سلطنت سلجوقيان روم در آسيای صغير (ترکیه) بدبختی و مصايب فراوان برای توده های مردم کشور های فوق الذکر دربرداشت.(١) جوینی هجوم چنگیزیان را درچهار کلمه خلاصه میکند:"آمدند وکندند وسوختند وبردند."( جهانگشای جوینی،ص٧٢،ج١)سرداران چنگيزی همه ساکنان شهرهارابدون استثنا از دم تيغ میگذراندند.
پطروشفسکى ، محقق شوروى در مورد قتل هاى دسته جمعى مغولان در سرزمين هاى مفتوحه مى نويسد : « مغولان ، ساکنان را که قبلاً خلع سلاح کرده و به صحرا رانده بودند و مرعوب و روحيه باخته بودند ، ميان سپاهيان تقسيم ميکردند٠ هر سپاهى افرادى را که سهم وى شده بود، بزانو مى نشاند و سپس با شمشير و قداره ( ساطور) سرهاى ايشان را از تن جدا ميکرد ، بعد منشيان اسير را وا دارميکردند تا تعداد سر هاى بريده را شمار کنند ٠ بگفته جوينى ، پس از کشتار عمومى مرو در سال ( ٦١٨ ق=١٢٢١ م) شمارش کشته گان ( توسط منشيان اسير)١٣ روز به طول انجاميد ٠ (٢)
در بُعد خارجى در سال ١۵٠٠م=٩٠٦هق دولت شيبانى در ماوراءالنهر و در ١۵٠٢=٩٠٨هق دولت صفوى در ايران ظهور کرده بودند و در ١۵٢۵ م= ٩٣٢هق دولت بابُرى(مغول) در هندوستان تاسيس شد. اين دولت هاى جديد الظهور از شمال و غرب و شرق افغانستان دست تجاوز دراز کردند و بالاخره کشور را به سه قسمت شمالى و غربى و شرقى تقسيم نمودند. بدين معنى که دولت صفوى ايران در سال ٩١٦هق=١۵١٠ بر ولايت هرات و سيستان و درسال هاى١۵٢٠ و ١۵٤٤ و ١٦٢١ و ١٦٤٢ و بطورقطع در٨۱۰۵هق= ١٦٤٨ میلادی بر قندهار دست يافت .
دولت بابرى هند در سال ١۵٠٣ برکابل و در١۵٠۵ بر غزنى و در سال ١٥٠٨ ننگرهار و سپس بدخشان را از زبير راعى گرفت.و درسال ١٥٢٠ قندهار را ازمحاصره سام ميرزاى صفوى والى هرات نجات داده متصرف شد.
دولت شيبانى ازبک هم پس از آنکه درسال ١۵٠٠ میلادی آخرين بقاياى تيمور را در سمرقند از پاى در آورد و دولت خود را بجاى دولت کورگانى ماوراءالنهر اساس گذاشت ، در سال ١٥٠٦ از آمو گذشت و بلخ را متصرف شد و هرات را تهديد کرد. يک سال بعد (١۵٠٧) محمدخان شيبانى (يا شيبک خان) با اردوى مجهزى از آمو گذشت و مقاومت شهزادگان تيمورى را در مرغاب در هم کوفته هرات را متصرف شد.( ٣۵)
بدينسان تسلط صفویان از سال ١۵١٠ تا ١٧١٦ برهرات وتا ١٧٢٢برسیستان واز١٦٤٨تا١٧٠٩ برقندهار وهمچنان تسلط مغولهای هندبر ولايات شرقى و شمالى کشور از١۵٠٣تا ١٧٤٧ تقريباّ دونيم قرن بطول کشيد.
بقول غبار،در طول دونیم قرن سلطۀ اجانب برافغانستان (به استثناى برخى ازپادشاهان مغولی هند) هيچ شهر و قصبه و يا نهر و بند آبى براى عمران کشور اعمار نگرديد و آنچه هم از گذشته باقى مانده بود، بتدريج روى به تنزل و انحطاط نهاد، زيرا حکام و عمال خارجى ، مراکز معمور و مشهورى چون: دهلى و اصفهان و بخارا در خارج افغانستان داشتند و احتياجى براى انکشاف اقتصادى و فرهنگى اين مملکت احساس نمى کردند. وظيفه آنها در اينجا فقط تأمين فرمانبردارى مردم از اشغالگران و جمع آورى مالياتها و سرکوب کردن هرگونه شورش و قيام آزادى خواهى بود.
از جمله قواى سه گانه اشغالگر در افغانستان ، اداره دولت ازبکى نسبتاّ ساده تر و کم خرج تر بود. فرمانفرماى کل باسپاهى در بلخ مقيم بود و حکام او در علاقه هاى شمال کشوراز مردم، ماليات ميگرفتند و هم در اداى باج و اطاعت بدولت ماوراءالنهر غالباّ به نامى اکتفا ميکردند. تشکيلات نظامى و قضائى و امور مالى شان ساده و کاغذ بازى و دفتردارى کم و ابتدائى بود. اجراآت امور و احکام حقوقى و غيره بيشتر شفاهى و وابسته به دولب شاه و عمال بزرگ بود. مامورين حکومتى معاشى نداشتند و به حساب مردم زندگى ميکردند. ماليات هم طور دلخواه حکام از مردم گرفته ميشد.
فرق فاحش بين استيلاى دولت اُزبک با استيلاى دولت هاى هند و ايران در افغانستان اين بود که اُزبک ها دل به افغانستان بستند و بتدريج از حالت استيلائى بشکل مهاجرت و اقامت دائمى در افغانستان در آمدند. لهذا با مردمان محلى آميزش و اختلاط نمودند وبالاخره ازماوراءالنهر منفک شده و جزء ملت افغانستان قرار گرفتند، در حالى که دولت هاى ايران و هند حصص متصرفه خود را درافغانستان با قوت نظامى از فاصله دور اداره ميکردند.
و اما دولت ايران که تا دوگوش در بيروکراسى ادارى و تعصب مذهبى غرق بود، براى تأمين ولايات متصرفه در افغانستان بر قشون قزلباش خود اتکاءداشت. اين دولت تخميناً٢٠ هزارسپاه درهرات و٢٠ هزار سپاه در شهر قندهارمتمرکزساخته بود. مصارف اين همه قشونها بر دوش مردم تحت تسلط صفويه بود. حکام و افسران دولت صفوى بواسطه رفتار خشونت بار همراه باتعصب و استبداد مذهبى خود نسبت به مردم افغانستان زود تر و بيشتراز دولت ماوراءالنهر طرف کينه و تنفرمردم قرارگرفتند. (٣٦)
در دوره حاکميت صفوى، مذهب «تشيع» به حيث مذهب رسمى دولت با شديد ترين استبداد سياسى و مذهبى وقتل عام هاى گسترده همراه بود. گروه هاى قومى و مذهبى غير شيعى مورد توهين و آزار و حتى کشتار دسته جمعى قرارميگرفتند و با اعمال قتل و شکنجه و خشونت و مصادره دارائى وادار ساخته ميشدند تا ازمذهب خود برگردند و به مذهب شيعه بگرايند.
ارنولد توينبى، نام آورترين مورخ انگليسى ميگويد:« شاه اسماعيل براثر اتخاذسياست افراطى دشمنى با تسنن وازبين بردن مشايخ وبزرگان متصوف، بين دومنطقه بزرگ نفوذ تمدن ايرانى افتراق انداخت وبراى مدت چهارقرن از زمان سلطان سليم تا دوره اتاتورک نه تنها رابطه شرق وغرب راقطع کردو پخش تمدن وفرهنگ ايرانى درجانب غربى اين سرزمين پهناورمنقطع شد، بلکه ايران درمنطقه شرقى نفوذتمدن وفرهنگ خودنيز بمناسبت افراط دراختلاف شيعه وسنى ازگسترش اين نفوذمحروم ماند. بعلاوه بمناسب اين سياست ،حکمت و فلسفه فداى شريعت وفحص وبحث برآن شد و بدين ترتيب بودکه فرهنگ وتمدن ايرانى بيکباره از رونق افتاد و ديگرآنرا بازنيافت.» (٣٧)
داکترشفا دانشمند نامدار ايرانى مينگارد: « ترويج مذهب شيعه اثنى عشرى به مثابه مذهب دولتى و بويژه لعن سه خليفه نخستين ، مناسبات ايران را در زمان صفويان باکشورهای(افغانستان) وخان نشین های آسیای میانه سخت تيره و خراب ساخت . ازقرن دهم هجرى ببعد تضييقات تعصب آميز شيعيان در ايران سبب افزايش نفرت و کينه در جهان تسنن نسبت بدانها گرديد و اين خود باعث شد که روابط فرهنگى ايران با آسياى ميانه و ديگر سرزمينهاى سنى نشين قطع شود و انعکاس نامساعدى در زندگى فکرى و فرهنگى کشور داشته باشد. دکتر شفا علاوه ميکندکه: يکى از ملايان دربار شاه اسماعيل درکتاب خود نوشت :« ثواب قتل يک سنى مقابل ثواب قتل پنج کافرحربى است . نکاح با سنى مجاز نيست. خون شان هدر و مال شان حلال است، و واجب است که شکم زنان حامله آنهارا شگافته بچه هاى ذکور شان را نيز به نيزه زنند.خريدو فروش سنيان نيزحلال است ، زيراکه خارج از حريت اسلاميه اند. فقيهان سنى نيزبراى نخستين بار در تاريخ اسلام برده ساختن و فروختن شيعيان و حتى سادات را در بازارهاى برده فروشان جايز شمردند.» (٣٨)
بقول يکى از دگرانديشان ايرانى، «دوران صفوى نه تنها درمدت کوتاهى ،اکثريت سنى رابا کشتاردهشتناک به اقليتى ناچيز بدل ساخت، بلکه ايران ديگر شوره زارى بودکه درآن هيچ بذردگرانديشى روييدن نميتوانست.» (٣٩)
درعهد شاه سلطان حسین تعصبات مذهبى روحانيت شيعه چنان اوج گرفت که از آغاز قرن ١٨ببعد دراکثريت ايالات تابع ايران اقليتهاى مذهبى دست به شورش وطغيان بزنند. معمولاً نارضايتی و عصيان در مردم به تدريج انباشته ميگرديد و هنگاميکه کاسه صبر آنان را کاملا لبريز ميکرد، به بهانه يک عمل بيرحمانهايکه از سوی ماموران حکومتی سر ميزد، منفجر ميشد و سبب شورش خودبخودی و خشن ميگرديد. چنانکه درسال١٦٩٩ بلوچان برکرمان حمله نمودند، در سالهای ١٧٠١و١٧٠٣ و١٧٠٩ مردم قندهارقيام کردند. ودرسال١٧١٢ لزگيان داغستان و ارمنيان قفقازبغاوت کردند. درسال١٧١۵ کُردان سنى دست به قيام بزرگى زدند. درسال١٧١٦ ابداليان هرات، ودر همان سال مردم گرجستان شرقى نيزدست بشورش زدند. درسال ١٧٢١لُرها ودر ١٧٢٢م عربهاى مسقط سر به بغاوت برداشتند. دراین سال درشيروان حميت مذهبى اهل تسنن به غليان آمد و برهبرى حاجى داؤد مدرس برشماخى کرسى شيروان حمله کردند و درآن حادثه چهارتا پنج هزار اهل تشيع را از دم تيغ گذشتاندند و به هوادارى ترکيه عثمانى شعار دادند.در همین سالهادرکرمان سيد احمد خان نوه ميرزا داود عصيان داشت، و دربلوچستان و بنادر سلطان محمد مشهور به خرسوار يکه تاز ميدان بود.(٤٠)
خلاصه بى نظمى و از هم گسيختگى امور ادارى، اختلافات و تو طئه چينى در باريان يکى عليه ديگرى، رشوه خوارى و ستمباره گى حکام خود کام صفوى و عدم رعايت قوانين جارى در کشور، تعصبات مذهبى و محلى نسبت به گروه هاى که مذهب شيعى نداشتند، عدم دادرسى به شکايات مردم، فشار مالياتهاى توان فرسا و اعمال فشار و شکنجه براى وصول ماليات هاى عقب افتاده، در عهد شاه سلطان حسين صفوى ، در پهلوى ده ها کاستى ديگر، سبب، ميشد تا افراد و شخصيت هاى مؤثر جامعه در فکر چاره کار خود بر آيند و به انديشه استقلال ملى و محلى خود بيفتند و از شرايط مساعد، بهره بردارى لازم را بنمايند.
در طول اين دوره دونيم قرنه، مردم افغانستان چه درشرق وچه درغرب وچه درشمال وچه درجنوب کشور بارها برضد سلطۀ بیگانه دست به شورش زده اند وبا قوتهای سرکوبگردولتی که به مراتب مجهز تراز مردم غیرنظامی بودند، درآویخته اند. چون اين شورشها خود بخودی بود و هيچ برنامه عمل و تئوری راهنمای نداشت، بدين جهت در زير لوای مذاهب و فرقههای گوناگون مذهبی قرار ميگرفت. ازآنجمله میتوان از جنبش مردم درشرق افغانستان به رهبری پیرروشان نام برد که از ١۵۵٧ تا ١٦٣٧ تقریباً٨٠ سال به درازا کشید ودر دنبالۀ این جنبش میتوان از شورش خوشحال خان ختک و ایمل خان مومند ودریا خان اپریدی برضد دولت مغولی هند درسالهای ١٦٦٧تا ١٦٧٢نام گرفت تاآنجا که اورنگزیب مجبور شدخود شخصاً در جنگ برضد خوشحالخان ختک اشتراک کندوبا وزنه شخصیت خود روحیه جنگی نیروهای دولتی را درمقابله باشورشیان بالا ببرد. پس از خاموشی شورش قبایل پشتون وبعد از قتل حدود یکصد هزار ازنیروهای شورشی ودولتی ، دولت مغولی هند وادار گردید برای کنترل اوضاع نیروی های نظامی خود را درشهرهای پیشاور وننگرهار وکابل برای سرکوب عاجل شورش های احتمالی طور آماده باش نگهدارد.
در طول همین دوره دونیم قرنه ودر عهد آخرین شاه صفوی یعنی شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم قندهار برهبری میرویس خان هوتکی قیام کردند وقشون ٣٠ هزار نفری صفوی را درقندهار تا آخرین فرد از دم تیغ گشتاندند وآزادی خود را از دولت صفوی ایران اعلام نمودند.
درطول هیمن دوره دونیم قرنه ودرعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم هرات به برهبری ابدالیان قیام کردند واستقلال محلی خود را از دولت صفوی ایران گرفتند(١٧١٦_١٧٣١).
درهمین دوره دونیم قرنه و درعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که ملک محمود سیستانی درتون خراسان برضد دولت صفوی ایران قیام کردونه تنها قشون سرکوبگردولتی را در همه نبردها مغلوب نمود، بلکه مشهد را تسخیر وپایتخت بعدی حاکمیت خود تعیین کرد وبرسم کیانیان ٢۵ قرن قبل تاج برسرنهاد وخود را شاه خراسان نامید(١٧٢٢_١٧٢٧).
در درطول همین دوره دونیم قرنه ودرعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم قندهار بسرکردگی شاه محمودهوتکی تاقلب اصفهان پیش تاختند وتا آن دولت را سرنگون نکردند از پاننشستند.(١٧٢٢_١٧٢٩)
درطول همین دوره دونیم قرنه ودرعهد نادرشاه افشاربود که مردم بلخ واندخوی ومیمنه وغور وبادغیس وسیستان وقبایل پشتون درمصب رودکابل برضد حاکمیت استبدادی نادرافشار دست بشورش زدند واز قشونهای سرکوبگر دولتی قربانی گرفتند وخود نیز قربانی دادند.(١٧٤٠_١٧٤٦)
و سرانجام درپایان همین دورۀ دونیم قرنه بود که بازهم ازمیان مردم قندهار زعیمی جوان، دراک وهوشیاری بنام احمدخان ابدالی سربرآورد، وبرخرابه زار خراسان که از شش قرن قبل دیگرنام وحدود وثغورخود را ازدست داده بود، کشوری بنام افغانستان بنیاد گذاشت که مردم ما حاکم برسرنوشت خودشدند واز بی هویتی نجات یافتند وصاحب نام ونشان وعزت از دست داده خود گردیدند. واینک ٢٦٠ سال است که در صف ملل آزادجهان قراردارد وجایش در نقشۀ جهان چون مشت آهنینی مشخص است.
ازآنجائی که تمام قیامها ومبارزات مردم افغانستان در طول دوصدسال ( ازنیمه قرن شانزدهم تا نیمه قرن هژدهم) ماهیت بیگانه ستیزی وضداستبدادی داشته وعمدتاً بخاطر رهائی ازستم حاکمیت مغولی هند وفاشیزم مذهبی دولت صفوی ایران وسپس نجات از حاکمیت استبدادی نادرافشار براه افتاده بودند، لازم است دراینجا از شورش ها ومقاومتهای مردم افغانستان در برابر دولت مغولی هند وصفویان ایران وسپس برضد حاکمیت استبدادی نادرشاه افشار در افغانستان سخن بگوئیم تا سیرصعودی ونزولی این قیامها رادر مراحل مختلف تاریخ استیلای دونیم قرنۀ کشور خوبترنظاره کنیم .
لازم به تذکر است که یکی از قیامهای رهائی بخش ، که سرمشق سایر قیامهای مردم ماشده است،قیام قندهاربرهبری میرویس هوتکی است. مردم تحقیر شده و زجر دیدۀ قندهاراز اوايل قرن هژدهم در فکر نجات خود ازدست فاشیزم مذهبی دولت ستمکارصفوى افتادند و هدفمندانه بر ضد آنهمه اجحاف و زورگوئى و بيکفايتى دولت صفوى به پا برخاستند و تا حصول آزادى کامل و رهائى خويش، دست از پيکار وجان گذرى نگرفتند.
قیام قندهار در واقع نه تنها براى ديگران سرمشق و آموزنده بود، بلکه ارجناکتر از جنبشها و شورشهاى ساير نواحى ايران و افغانستان بود، زيرا قیام قندهار هدفمندانه بود.هدفش رهايى مردم از سلطه بيگانه بود و چون هدف قیام روشن و معين بود، سر انجام به پيروزى و موفقيت قيام کنندگان انجاميد. در حالى که شورش هاى غير هدفمندکه اکثراً براى کاهش ميزان مالياتها و يا تعويض حکام و واليان مستبد صورت گرفته اند، تمام ويا قريب بتمام آنها از طرف قدرتهاى حاکمه وقت سرکوب و غرق در خون شده اند. مانند قيامهاى بلخ و اندخوى و بادغيس و غور و بدخشان و سيستان و قيامهاى قبايل پشتون در مصب رود کابل بر ضد دولت کورگانی هند درقرون١٦ و١٧ وبرضد نادرافشار در دهه پنجم قرن هژدهم ميلادى که همگى از جانب قشون های کيفرى غرق درخون شده اند.
شرح هریک ازاین رخدادها و مبارزات دوامدار مردم خود را دربحث های بعدی ازنظر میگذرانیم.
Anonymous
23.03.2006
پيراموان مضمون بى محتواى آقای اعظم سيستانى قبلا عضو هيات رييسه شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان در دورهء ببرک کارمل
علي ياور- سانفرانسسكو
سايت سرنوشت
أقاي سيستاني كه مقالات دور و دراز شان صفحات جراید و مجلات و ماهنامه هایی را که نسبت بی مضمونی بازار شان به کساد گراییده است سیاه میگرداند و مضامین خسته كن و كسل كننده و فاقد ارزش تحقيقى به نشر مى رساند و عين مضمون را به چند مجله و ماهنامه و جريده مى فرستد, بدان بسنده نكرده, در سايتهاى انترنتى نيز راه يافته و جلوه نمايى مى كند, چنانكه مضمونى تحت عنوان “افغانستان, افغان و افغانستانى و فراز هاى از نوشته هاى انجنير معروفى” در سايت كابل نت, انتشار داده كه خواستيم پيرامون آن اظهار نظر كنيم. شايان توجه است كه جناب سيستانى هميشه به عنوان علمى “كانديداى اكادميسن” كه در زمان ببرك و نجيب به پاس خدمات فرهنگى ارزشمند شان بديشان سوقات داده شده مفتخراند و اين عنوان علمى با نامشان سخت گره خورده و جدا ناپذير است و هميشه پيشوند نامشان مى باشد.
مقاله يا مضمون آقاى سيستانى نسبت طول و تفصيل و آميختگى با نقل و قولهايى از مضامين و مقالات ديگران كه همه سر و ته يك كرباس واز يك جنس و قماش اند, از سطح مضمون يا مقاله فراتر مى رود بلكه حالت رساله اى را بخود گرفته كه مطالب همگون و همجنس ولى بى محتوا و بيهوده و بى ارزش را در خود گرد آورده و جمع كرده است.
بارى اينكه روشنى بيستى ره موضوع افگنده شود, چند سال به عقب برمى گرديم و سر رشته را پيدا مى كنيم و اشاره گذرا به دوسيه جنايى كه آقاى ولى احمد نورى مدعى الغعموم افغانستان مقيم پاريس ترتيب كرده و كسانى ديگر بر آن صحه گذاشته يا آن را ماستمالى كرده اند خواهيم كرد تا قضيه قابل فهم شود.
گپ از آنجا برخاست كه برخى از هموطنان ما پيشنهاد كرده بودند كه چون اطلاق كلمه افغان بر اقوامى كه از تبار پشتون نيستند راست نمى آيد بهتر است افراد ملت عوض “ افغان”, “ افغانستانى” ناميده شوند و آنها خود كلمه “افغانستانى” را در نوشتار خويش به كار بردند. اين امر در وهله اول خشم آقاى ولى احمد نورى را برانگيخت و با صدور اعلاميه اى از پاريس كه بعدا به “ اعلاميه پاريس “ شهرت يافت, عنوانى همه جرايد بيرون مرزى و درون مرزى, اين پيشنهاد و اين عمل را محكوم كرد و آن را عمل جرمى خواند و مرتكبين آنرا مجرم ناميد, اين قصه دو سال قبل است.
آقاى نورى در مضمونى كه به جريده “اميد” فرستاده بود آن را چنين عنوان كرده بود: “ استعمال نام “افغانستانى” جرم است” و اين مضمون در شماره 632 تاريخ جون 2004 انتشار يافته بود. و آقاى نورى چنين در فشانى كرده بود: “ ولى اينك عده محدودى نظر به ملحوظات مشخص و خدمتگذارى به دشمنان وطن, عوض نام “ افغان” كلمه “ افغانستانى” را به اتباع و باشندگان شريف اين كشور به كار مى برند.
نمى خواهم برفحاشى و اتهامات نارواى, آقاى نورى تبصره كنم و وقت خود را ضايع كنم. مسأله ديگرى كه د ر در فشانى هاى آقاى نورى درخشش داشت اين بود كه ادعا كرده بود كه “ نام افغان براى اتباع كشور افغانستان...بيشتر از دو صد سال سابقه دارد. “ يكى از نويسندگان جريده اميد به نام آقاى “ رها” به پاسخ آقاى ولى احمد نورى تحت عنوان “ تبصره بر اعلاميه صادره پاريس “ دو نكته برجسته را مطرح كرد كه آن هم در شماره 632 “اميد” به چا پ رسيده است و از آقاى نورى سوال كرده بود كه چون شما استعمال كلمه “ افغانستانى” را جرم خوانده ايد بگوييد كه نوعيت جرمى آن چيست, جنحه است يا جنايت يا قباحت؟ زيرا جرم از اين سه حالت خالى نيست.
ولى همچنان ادعاى آقاى نورى را كه از زمان احمد شاه ابدالى, كلمه “ افغان” و “ افغانستان” بر مردم محدوده كنونى افغانستان به كار ميرفته نادرست خوانده بود........ و به استناد “ افغانستان در پنج قرن اخير” اثر فرهنگ,نوشته بود كه “ كلمه افغانستان به عنوان نام رسمى كشور براى بار اول در سال 1801 در معاهده بين انگلستان وايران درباره دولت درانى به كار رفته است.” و سپس نوشته بود: “ اگر كسى در اين مورد شك دارد يك سند تاريخى ارائه دارد ك مردم اين سرزمين و يا پادشاهان اين مرز و بوم قبل از سال 1801م اين كلمه را در مورد اين محدوده كنونى كشور ما به كار برده باشند. “
پس از این مضمون، بازار “افغانستان، افغانستانی “ داغ شد و به جراید و مجلات بی مضمون و نویسندگان بی مضمون، مضمونی پیدا شد و حدود دو سال است که در این باره مضامین فارسی و پشتو نوشته می شود و عین مضمون در چندین مجله و جریده به چاپ می رسد و گاه عین مطلب تکرار می گردد ولی به همان دو سوال پاسخی داده نمی شود یعنی تا کنون کسی سندی در دست ندارد که کلمه “افعانستان” قبل ا. سال 1801 در مورد محدوده کنونی کشر ما به کار رفته باشد ونه هم نوعیت جرم را تعیین کرده اند که جنجه است یا جنایت یا قباحت. فقط حاشیه رفته اند. یکی از این قلم بدستان نوشته بود که استعمال نام “افغانستانی” جرم نیست بلکه گناه کبیره است. کسی از وی پرسیده بود که اگر گناه باشد پس بگویید که گناه صغیره است یا گناه کبیره و مجاز آتش دوزخ است یا خدا می بخشد؟ به این سوال هم پاسخی – داده نشد.
ثقل سخن این نویسندگان که بجز یکی که محهول تبار و سایرین از تبار پشتون اند بر این محور دور می زند که لفظ “افغان” لفظ کهن و قدیمی است. اشعاری از شاهنامه و از این سو و از آن سو نقل می کنند و قدامت آن را ثابت می کنند. کس نگفته است که لفظ “ افغان” قدیمی نیست بلکه اطلاق کلمه “افغانستان” بر محدوده کنونی کشور مراد است که قبل از سال 1801 سابقه نداشته است. ولی کسی به اصل سوال پاسخی نمی دهد و توجه نمی کند و همه یک حرف می زنند که کلمه “افغان” قدامت دارد. یکی از ایشان نوشته بود که: “گپ افغان کلان است...” اکنون این موضوع بر صفحات جراید و مجلات معلوم الحال باز تابی گسترده یافته و نویسندگانی معلوم الحال دار سخن می دهند ولی همه تکرار مکررات. گویی ریکاردی که خط افتاده باشد، همان یک آهنگ را تکرار می کند مانند “ دا پشتو نستان زمونز “.
حال به سراغ مقاله کاندید اکادمیسن آقای سیستانی می رویم که چه متاعی در چانته یا خورجین خویش آورده است بهتر است وقت را ضایع نکنیم و سر چانته یا دهال خورجین را باز کنیم و کالاهایی را که از سویدن فرستاده زیر و رو کنیم و چند تای آن را دستچین کنیم و به تماشا بنشینیم.
کاندید اکادمیسن می نویسد:
“باید یاد آور شوم که نام “افغانستان قرنها پیش از تاسیس دولت معاصر افغانستان در 1747، معروف بوده و به این نام بطور مشخص در زمان حکمروایی ملوک کرت یا(کرد) هرات، در نیمه قرن هفتم هجری بر سرزمینی اطلاق می شد که از وادی فراه آغاز می شد و به استقامت جنوب و جنوب شرق تا کوه های سلیمان در وزیرستان و کناره های رود اتک امتداد می یافت.”
ماخذ این نوشته را صفحات 169 و 186 “تاریخنامه هرات “ اثر سیفی هروی آورده است.
حال تاریخ نامه مذکور را می گشاییم تا صفحه 169 آن را به خوانش بگیریم که چه نوشته است: در این صفحه آمده است: منکو خان پادشاه مغل می گوید: “...بنابر این مقدمات، ملک شمس الدین کرت را که از دودمان بزرگواریست و از خاندان نامداری و چون آبا و اجداد خود بر طریق مستقیم حسن روش می کند...به ملکی شهر هرات حمیت عن الآفات و توابع (مربوطات) او چون جام و باخرز و کوسویه و خره و فوشنج و آناب و تولک و غور و فیروز کوه و غرجستان و مرغاب و فرجق تا آب آموی و اسفزار و فراه و سجستان و تکینا باد و کابل وتیراه و بستستان و افغانستان تا شط سند و حد هند فرستادیم و زمام حل و عقد و قبض و بسط این ولایات مذکوره را در کف کفایت و ید اهتمام او نهاد تا به حسن رأی و رویت و یمن همت ونهمت این مواضع را آبادان کرده اند.”
از محتوای مضمون فوق پیداست که “افغانستان” منطقه دور افتاده و از مربوطات هرات بوده است در آن زمان پادشاهی هرات تا شط سند و حد هند گسترش یافته بوده است.
از متن مذکور هرگز این ادعا راست نمی آید که آقای سیستانی از چانته برآورده و گفته است: که سرزمین افغانستان از وادی فراه آغاز می شد و تاکناره های رود اتک امتداد می یافت. عجب تحقیقی است. در ماخذ دنگر که صفحه 169 را داده است راجع به “افغانستان “ چیزی به نظر نرسید. بلکه در صفحه 199 آن گفته شده است در چه مردم افغان سخت بی باک و شب رو و دزد و خونی و فتنه انگیز و عیار پیشه اند”
از روی تاریخ نامه هرات پیدا است که “ مستنک “ یکی از مناطقی بوده که افغانها در آن می زیستند و در دوران مغولها امرای محلی آن مناطق از مردم کرد بودند. بعضی مناطق افغانستان چون حصار تیرا و حصار کهیرا و حصار دوکی. در این کتاب ذکر شده و ذکر” افغانستان” در این کتاب بسیار آمده و در صفحه 221 آن چنین عنوان شده است: “ ذکر سی و هفتم در قتل طایفه دزدان افغانی” و این واقعه در سال 655 رخ داد است.
از گفتار سیفی هروی در تاریخ هرات بر می آید که منطقه افغانستان از مربوطات هرات در زمان شاهان مغلی بوده و باید مناطق پشتون نشین مرزی بین افغانستان و پاکستان بوده باشد که نام “ تیرا” تا کنون باقی است.
آقای سیستانی می نویسد:” پر واضح است که هنگام انتخاب احمد شاه به پادشاهی، برایش به عنوان پادشاه افغانستان دعا خوانده شد... آنچه این منطق را تعویت می کند این است که مرکز اقتصادی و تجارتی افغانستان آنوقت شهر قندهار که مرکز اداری و اقتصادی افغانستان آن روز بود بر تخت پادشاهی جلوس نمود و هیچ تردیدی وجود ندارد که احمد شاه درانی هنگام انتخاب و جلوسش به تخت شاهی به نام پادشاه افغانستان خوانده شده است و نه بنام پادشاه خراسان زیرا احمد شاه خود می دانست که خراسان خیلی بزرگتر از قلمرو ی است که او به عنوان پادشاه در برابر مردم سوگند وفاداری یاد کرده بود... و بیجا نیست که محمودالحسینی منشی دربار او در تاریخ احمد شاهی او را پادشاه خراسان خوانده است. خراسان غربی که مرکز آن نیشاپور بوده از روز گاران قدیم تا کنون جزئی از قلمرو ایران بوده.”
تاريخ را بايد بر مبناى اسناد و مدارك ارائه نمود و نمى توان آنرا بر روى حدس و گمان بنا كرد.
در اينجا از آقاى سيستانى سوال مى شود كه بر روى كدام سند مى نويسد كه براى احمدشاه بنام پادشاه افغانستان دعا خوانده شد؟ و يا بهنگام انتخاب و جلوسش به نام پادشاه افغانستان خوانده شده است؟ و يا احمد شاه در برابر مردم سوگند وفادارى ياد كرده؟ كدام مردم؟ بهتر بود آقاي سيستانى متن سوگند نامه اش را نقل مي كرد.
عجيب است كه آقاى سيستانى خود مى نويسد كه محمود الحسينى مولف تاريخ احمد شاهى، احمد شاه را پادشاه خراسان خوانده است نه پاشاه افغاسنتان، ولى آقاى سيستانى بيهوده صغرا و كبرا مى چيند تا ادعاى پوچ و واهى خود را به كرسى بنشاند كه او را پادشاه افغانستان مى گفتند. وى در نوشته خود ادعاى خود را رد مى كند. و در همين مورد نوشته است:
“ به نظر مى رسد كه احمد شاه درانى ... از بكار بردن نام خراسان به عنوان قلمرو حاكميت او بدش نمى آمده” به اطلاع آقاى سيستانى بايد رساند كه احمدشاه يكى از فرماندهان نادر افشار بود. وقتى نادر افشار كشته شد و قلمرو او دچار هرج و مرج گرديد، احمد شاه در بخش شرقى خراسان، دولتى بنا نهاد و پادشاه خراسان شناخته شد. در آن زمان “افغانستان” ناحيه دور افتاده و تقريبا نا شناخته اى در منتهى اليه خطه خراسان كه شايد همين پشتونستان كنونى، بوده باشد موقعيت داشت، همان منطقه اى كه در تاريخنامه هرات اثر سيفى هروى در زمان ملوك كرت جزئى از قلمرو پادشاهى هرات بود و به ملوك كرت هرات باج مى داد.
سوال اينجاست كه احمدشاه چه نيازى داشت كه نام يك منطقه دور افتاده و پسمانده را كه در منتهى اليه خطه خراسان قرار داشت به حيث نام رسمى كشور خراسان انتخاب نمايد؟ خداوند به انسان عقل و فكر داده، بايد انديشمندانه سخن بگويد و سخنش مستدل و منطقى باشد و ادعايش بر حور استاد و مدارك معتبر بچرخد نه اينكه افسانه خوانى و يا ياوه سرايى كند و بگويد كه “احمدشاه از بكار بردن نام خراسان به عنوان قلمرو حاكميت او بدش نمى آمده”
گويى آقاى سيستانى شب و روز را با احمد شاه بسر مى برده و به طبع و مزاج او خوب بلد و آشنا بوده و مى دانسته كه از چه خوشش مى آمده و از چه بدش. كاش آقاى سيستانى در مورد احمدشاه و خوى و خصبت و ذوق خوب و بد آن بيشتر مى نوشت تا بيشتر مى فهميديم.
سوال ديگر اين است كه آيا در كتيبه هايى كه از آن زمان باقى مانده نام “افغانستان” نوشته شده و يا نام “خراسان” جناب سيستانى جواب بگويد.
آقاى سيستانى نوشته است: “ برخى از بيماران سياسى در طى سالهاى اخير طرح تغيير نام كشور را به عنوان (خراسان) به ميان كشيدند” آيا عاقلانه و انديشمندانه و معقول و منطقى است كه كسى را كه در مورد تغيير نام كشورش نظرى ارائه مى كند، او را بيمار سياسى خواند. كسى كه با الفباى فرهنگ و تمدن آشنائى داشته باشد بايد اين را بداند كه احترام به نظريات ديگران از اخلاق و ادب و ستيزندگى با آن از جهالت و وحشت است. اگر شخصى نظرى را نا درست مى پندارد آنرا بايد با دلايل مستدل و منطقى رد نمايد نه اينكه بر نويسنده و يا صاحب آن نظر بتازد و او را بيمار سياسى بخواند. پس اخلاق و آداب نويسندگى كجا شد؟
سپس مى نويسد: “ و اما در همينجا مى خواهم خاطر نشان سازم كه نام افغانستان چه از نيمه قرن هجدهم گذاشته شده باشد و چه از آغاز قرن نزدهم و چهخ از 1747 به بعد رسميت يافته باشد ، نكته بسيار مهم اين است كه اين نام امروزه در جهان و نقشه و نزد مجامع بين المللى يك نام پذيرفته شده و مسجل شده است و به آدرس اين نام و مردمان آن صد ها و هزاران مقاله و كتاب و نشريه نوشته و چاپ شده است. جايگزينى نام ديگرى براى اين كشور نه تنها دردى را دوا نمى كند بلكه بر مشكلات دولت و ملت مى افزايد، افتراق قومى را دامن مى زند و تفاهم ملى را خدشه دار مى سازد”
اين ادعاى وى كه پشتونها براى بقا ودوام آن قربانى هاى بيشمارى داده اند ، سخنى تفرقه انگيز و خصمانه است و مى خواهد با مطرح كردن پشتون و غير پشتون بر پيكر وحدت ملى نيم بند مان صدمه جبران نا پذير وارد كند. در حالى كه اولا براى تأسيس دولتى كه احمدشاه درانى اقدام كرد هيچ قربانى داده نشد زيرا وقتى نادر افشار در سال 1747 به قتل رسيد بر ساحه زير تصرف دولت وى حكومتها محلى تشكيل شد كه يكى از آن در ناحيه قندهار توسط احمدشاه به ميان آمد. سؤال اينست كه كدام قربانى صورت گرفته و احمدشاه در تاسيس آن با كدام قدرت درونى يا بيرونى جنگيده است؟
دوم اينكه اگر قربانى هم صورت گرفته باشد اين قربانى را پشتونها تنها نداده اند بلكه همه اقوام شريف كر پهلوى هم قربانى داده اند. تاريخ كشور جنگ داخلى ميان پشتون و و غير پشتون را ياد نمى دهد. شكى نيست كه هسته مركزى اين دولت نو تأسيس توسط احمدشاه ابدالى گذاشته شد و احمد شاه را صرف نظر از اين نظريه كه- ابداليان هرات مردم بومى قديم هرات بوده اند- پشتون بپذيريم در اين امر به حيث نماينده قوم پشتون پيشگام تر بوده است و در اين پيشگامى وى شكى نيست، و همچنان شكى نيست كه احمدشاه پادشاه خوبى بوده است.
ولى مشكل اينجا است كه افرادى چون آقاى كانديد اكادميسن با طرح همچو مسئله اى سيسات تفرقه افگنى را پيش گرفته و پيشگامى احمد شاه را پيشگامى قوم پشتون خوانده و وخواسته است ساير اقوام افغانستان را پسگام پشتونها معرفى كند تا آنها را رويا روى يكديگر قرار دهد و خود بحيث مدافع قوم پشتون قد بلند كند تا بمردم بفهماند كه گويا ايشان هم پشتون بوده اند، غافل از اينكه اگر اين منطق را بپذيريم بايد قبول كنيم كه تمام اميران پشتون تبار از شاه محمود و شاه شجاع و فيروزالدين تا امير حبيب الله خان بيش از يك قرن و ربع تحت الحمايگى انگليس را با جان و دل پذيرفتند، نفاق و شقاق و برادر كشى را به ميان آوردند ، قطعات بزرگى از پيكر كشور را دو دسته به انگليسها تقديم كردند، زر سرخ از انگليسها گرفتند و به طلائى “شهرت” يافتند.
در رسيدن به قدرت از هيچ جرم و جنايتى دريغ نكردند ، برادران، برادران را كشتند و يا نا بينا ساختند و چهةخيانتى نبود كه نكردند و حتى انقلاب ثور را براه انداختند و پاى شوروى را به افغانستان كشيدند و فاجعه و مصيبت قرن بيستم را آفريدند.
اگر پيشگامى احمد شاه را در تأسيس دولت درانى افتخارى براى پشتونها بخوانيم و آنرا منحصر به همين قوم بسازيم بايد ننگ اميران پشتون تبار را نيز به قوم پشتون نسبت دهيم در اين صورت اگر ننگ و افتخار در دو پله ترازو جاى بگيرد ، پله ننگ، پله افتخار را به آسمان خواهد كشيد!
ولى اين منطق در اصل خود درست نيست و نبايد به قضايا از اين زاويه نگريسته شود مگر اينكه هدفمندانه قصد آن داشته باشيم كه ميان اقوام شريف و نجيب كشور نفاق و شقاق پديد آوريم.
آيا كسى كه خود را كانديد اكادميسن مى نامد و آنرا پيشوند اسم خود نهاده و هرگز از اين عنوان كذايى كه يادگارى از دوران روسها است دست بردار نيست، وقتى موضوع را تحقيق مى كند شايسته است كه بگويد:: “ نام افغانستان چه از نيمه قرن هجدهم گذاشته شده باشد و چه از آغاز قرن نزدهم و چه از 1747 به بعد رسميت يافته باشد.”
وى از در اينجا از اظهار حقيقت خود دارى ميكند و مى داند كه اين نام از آغاز قرن نزدهم بكار گرفته شده و آن هم در معاهده اى كه ميان انگلستان و ايران در مورد دولت درانى صورت گرفته آمد است. رجوع شود به تاريخ “افغانستان در پنج قرن اخير” بنا بر اين، گذاشتن نام افغانستان به بخش بزرگى از سرزمين خراسان تحفه مشترك انگليس و ايران است كه بما اهدا شده و اين بدان مى ماند كه نام قريه اى را بر كشورى نهاد، و البته اين نامگذارى دولتين انگلستان و ايران تصادفى نبوده بلكه بر محور نيات شوم هردو دولت مى چرخيده است، زيرا ايران ادعاى ارضى بر خاكهاى خراسان شرقى داشت و آن بخشها را جزء خاك خود مى دانست چنانچه بر سر تصرف پادشاهى هرات لشكر كشى نموده شهر هرات را در محاصره كشيد تا آنكه در سال 1857 به موجب معاهده پاريس زير فشار انگليسها از حق حاكميت بر هرات دست كشيد. بنابر اين نيت شوم ايران آن بود كه حملات خود را بر مناطق خراسان شرقى توجيه نمايد و بگويد كه ما به افغانستان حمله نكرده ايم ، زيرا افغانستان تاريخى همان سرزمينهاى دور افتاده مرزى با كشور هندوستان است، نه ساير مناطق خراسان.
اينكه ميگويد تعويض نام افغانستان مشكلاتى را ببار مى آورد، درست است ولى اگر مردم با درك قبول آن مشكلات چنين تعويض نام را بخواهند بايد به خواسته هاى شان گردن نهاد. اين را بايد اضافه نمود كه اسناد غير قابل انكارى موجود است كه تا زمان امير شيرعلى خان، كشور ما خراسان ناميده مى شد.
آقاى سيستانى به اين بسنده نكرده و گامى گستاخانه تر فرا مى نهد چنانچه مى نويسد: “به هر حال انتى پشتونها و يا “افغان ستيزها” حتما متوجه خواهند بود كه افغانها با همه خصلتهاى بدوى و قبيلوى خود بالآخره از ساير اقوام كشور پيش گام تر شدند و موفق به تأسيس دولت مستقلى در قندهار جايى كه افانستان ناميده مى شد گرديدند ... چونكه اين نام بر اين كشور مفت و رايگان بدست نامده و از روسى كسى يا گروهى به “افغانها= پشتونها” به سوغات داده نشده كه هر وقت دل كس بخواهد سوغات خود را پس بگيرد. پشتونها براى بقا و دوام آن قربانيهاى بيشمار داده اند و باز هم خواهند داد. تفرقه اندازى هاى قومى و زبانى و مذهبى هيز حايى را نخواهد گرفت و افغانستان از اين بحران مداخلات اجانب نجات خواهد يافت و روسياهى براى دشمنان آن باقى خواهد ماند.”
چقدر مضحك و مسخره است كه كسى بر همه حقايق پا گذارد و بگويد كه : قندهار، افغانستان ناميده مى شد. مگر شهر قندهار از خود تاريخى ندارد؟ كدام پژوهشكگر و محقق و مورخ ، قندهار را افغانستان ناميده است؟ اينكه مى نويسد: “ اين نام بر اين كشور مفت و رايگان بدست نيامده و سوغات داده نشده” خوب مى داند كه سوغات انگليسها و ايرانيى ها است ولى خود را به “كوچه حسن چپ” مى زند.
اين ادعاى وى كه پشتونها براى بقا و دوام آن قربانيهاى بيشمارى داده اند ، هركس ، هر قوم و گروهى كه قربانى داده اند چه پشتون اند و چه غير پشتون به خاطر عقيده و ايمان خود قربانى داده اند به براى نام افغانستان و اينكه پشتونها در تأسيس دولتى مستقل در قندهار پيشگامتر بودند ، شكى نيست البته با ذكر يك شرط كه اگرؤ ثابت شود كه قوم ابدالى از عشاير پشتون اند.
اگر امر پيشگامى آنها را بپذيريم دربسا مسايل ديگر نيز پيشگام بوده اند. آيا در امر نفاق و شقاق و برادر كشى و قبول تحت الحمايگى انگليس پيشگام نبودند. آيا در معامله نشستن ير پيكر قطعات بزرگ از پيكر كشور پيشگام نبودند ، آيا در ويرانى و دربدرى مردم خود پيشگام نبودند ، آيا در پناه بردن به پادشهان ايرانى پيشگام نبودند، آيا در بثمر رساندن كودتاى هفت ثور و آوردن ارتش سرخ به اففانستان پيشگام نبودن، آيا در آوردن طالبان و فروختن افغانستان به پنجابى ها پيشگام نبودند ، و آيا همين اكنون در تحت الحمايگى امريكا پيشگام نيستند؟؟؟ پس بگوئيد كه در كدام كار پيشگام نبوده اند. اين اميران در پيشگامى بخاطر قبول تحت الحمايگى با هم رقابت نداشتند؟ آيا از مرگ تيمور شاه تا سلطنت امير امان الله كه حدود يكصد و بيست سال را در بر گرفت يك اميرى سراغ داريد كه تحت الحمايه انگليس و معاش خور آن نبوده باشد؟ آيا همه شان در روى آوردن به دربار انگليس پيش گام نبودند؟! آيا برادر بر برادر و كاكا بر برادرزاده و برادر زاده بركاكا پيشى نمى گرفتند؟
بزعم آقاى سيستانى هيچيك از اينها روسياهى نيست بلكه روسياهى آنست كه كه كسى نظرى ارائه بدارد كه نام افغانستان تعويض شود. اين ديده درائى آقاى سيستانى نوعى سياهروئى است كه هر سياهرويى را سفيد روى مى گرداند.
آقاى سيستانى سپس استناد به نوشته هاى ديگران مى كند و نوشته يكى از نويسندگانى را كه پادوى فاشيستها شده يعنى آقاى “انجنير خليل الله معروفى” را مى آورد كه گفته است:
“ سخن سراى بى مثال توس (مشهد) تنها در داستان رزم رستم زال با كك كهزاد افغان شانزده بار كلمه “افغان” را سه بار “اوغان” و سه بار “افغانى” را به كار برده و ابياتى از ملحقات شهنامه بازتاب مى دهد. آنچه در اين نوشتار تازگى دارد ملحقات شاهنامه است، زيرا تا كنون از ملحقات شاهنامه اطلاع نداشتيم. ولى كسى نگفته كه قوم “افغان” قدمى نبوده و همه يكبار چون سمارق از زمين سر كشيده اند.
گيرم كه جد اعلاى “افغان” ها (كك كهزاد) يكجا با حضرت نوح در يك كشتى سوار بوده باشد، اين امر تأثيرى بر موضوع ندارد. بهتر است اول به سراغ آقاى معروفى برويم. وى از عرصه دو سال بدينسو مضامين و مقالات دور و دراز، ملال آور و خسته كنى در جرايد و مجلات بى مضمون زير عنوان “افغان و افغانستانى” و همچنين اخيرا در سايتهاى انترنتى مى فرستد كه بجز از لفاظى و خود را صاحب نظر نشان دادن و آب به آسياب عده اى از فاشيستها ريختن هدف ديگرى ندارد. هر نشريه بى نام و نشان را بگشايى اين آقا سر و كله ظاهر ميكند و آن قدر معلومات فروشى و فضل نمائى مي كند كه آن سرش نا پيدا.
در واقع چند تن از اين فاشيستها او را كرايه گرفته اند تا برخ تاجيكها بكشند و براى آنها بگويند كه ببينيد اين كه پشتون نيست همانطورى كه در حكومتهاى جمهورى خواهان امريكا براى پنهان نگه داشتن تعصب خويش، سياه پوستانى را مى آورند تا بروى سياه هاى امريكا كشيده و بگويند كه اين نماينده خود تان است كه چنين و چنين مى گويد پس ما را چرا ملام ميكنيد. و يا اينكه آقاى ملا عمر قارى دين محمد بدخشانى را در كابينه خود جا داده بود، در صورتى كه اين قارى حيثيت يك برده را در نزد ملاهاى قندهار داشت. آقاى معروفى خوب مى دانند كه اهميت شان در نزد فاشيستها از كجا منشأ مى گيرد و چه وظيفه اى را بايد به انجام برسانند.
اين فاشيستهايى كه آقاى معروفى در خدمت شان جامه پاره مى كند از آن نوع زنده جانهايى هستند كه براى انسان با وجدانى، چه او پشتون باشد و چه تاجك و يا هزاره بسيار دشوار است تا با آنها همنوا شود. اين آقاى از خود راضى اگر مبالغه نشود نود و نه فيصد حاشيه مى رود و تنها يك فيصد به اصل مطلب مى پردازد. مشكل اين بيچاره در اين است كه خود را از سادگى ناف زمين تصور كرده و تنها آنچه را خود مى داند، همان را درست مى شمارد و هيچگاه تشويش اين را ندارد كه شايد سخن جانب مقابل درست باشد. او مى نويسد كه “جستجو” غلط است و “جست و جو” صحيح ولى اين را نميداند كه هردو شيوه مروج بوده و دانشمندان زبان و فرهنگهاى لغت هردوى آنرا صحيح خوانده اند. اين آقا هر قدر تلاش مى كنند ولى باز هم نميتوانند عوامزگى خود را پنهان دارند تا جايى كه “رشته” را “رشمه” مى نويسند.
همه كمال آقاى معروفى در اين است كه كلمات را گرفته و باب آنها را معرفى مى نمايد و سپس مى گويد كه اين ثلاثى مجرد است و يا مزيد؟ مگر تو انجنير ثلاثى مجرد هستى و يا مزيد؟ او گاهى سادگى كرده و بر مردم بنا حق مى تازد. چنانچه مى نويسد: “ آقاى آقاى بصير احمد دولت آبادى دو اثر در باره افغانستان نوشته ...او زمامداران مملكت را از زمان احمد شاه باباى ابدالى تا داود خان محمد زائى به باد سخريه و توهين مى گيرد و به تازيانه انتقام مى نوازد. مثلا احمد شاه باباى سدوزائى را “احمدخان"، امير حبيب الله خان را “حبيب الله زنباره” نادر شاه را “نادر غدار” يا “نادر فاشيست” ، ظاهر شاه را “ظاهر خاين” و داود خان را “داود شاه” و غيره ياد مي كند. و عجب كه بر “عبدالرحمن خان” كه آنهمه جور و جفا كرده و در سرتاسر افغانستان بشمول هزاره جات دهها كله منار ساخته-اگر نگويم صد ها- رحم كرده فقط لقب “جابر” را مى گذارد. او در سرتاسر كتاب خود اين امير قهار و سفاك را “عبدالرحمن جابر” خطاب مى كند. وى اما اعليحضرت امان الله خان را “امان افغان” نه يك بار بلكه بار بار و به كرات و مرات ياد مى كند.
گويى آقاى دولت آبادى بخاطر ضديت با پشتونها از “الله” هم تير مى شود. ببين كه تعصب كور و كر انسان را تا سرحد كفر مى كشاند.” پايان در فشانى آقاى معروفى. اين هم شد نقد!
يا دو الجلال و الاكرام، اين آقاى معروفى ، تا چه حد ساده تشريف دارند. آيا كسى “احمد شاه” را “احمد خان” نوشت و آن هم نويسنده اى بيگانه ، آيا او احمد شاه را توهين كرده است. مگر نام اصلى وى (احمد) نبوده است؟ آيا او بنام “اعليحضرت احمد شاه بابا” از مادر زائيده شده است؟ شكايت ديگرش اينست كه چرا امير حبيب الله خان “زنباره” نوشته است. مگر وى “زنباره” نبود؟ “زنباره” شاخ دارد و يا دم؟ مگر تاريخنويسان خود ما او را “زنباره” ننوشته اند؟
از همه مضحكتر و مسخره تر آنست كه مى گويد بر امير عبدالرحمن خان رحم كرده و او را جابر ناميده است در حالى كه او جور و جفا كرده و كله منار ساخته است. معلوم است كه آقاى معروفى كه اينهمه از ثلاثى مجرد و ثلاثى مزيد صحبت مى كند معناى “جابر” را نفهميده است. شايد هم به فكر كابل و “جابر صاحب انصار” افتاده و فكر كرده كه آقاى دولت آبادى مقام امير عبداتلرحمن را به حدى بالا برده كه او را با جابر انصار برابر كرده است. در حالى كه معناى “جابر” ظالم و ستمكار و جفاكار است. اگر مهندس ثلاثى مجرد را بزبان خودش مخاطب قرار دهيم بايد ايشان را چنين تفهيم نمائيم كه “جابر” بر وزن “فاعل” و ثلاثى مجرد آن مى شود “جبر”. به نظر آقاى معروفى بايد او را “عبدالرحمن كله منار” مى ناميد.
از همه عجيب تر آنست كه آقاى معروفى بر دولت آبادى اعتراض كرده و چرا امان الله خان را “امان افغان” ناميده و با حذف كلمه “الله” او را به سرحد كفر كشانده است. نمى دانم آقاى معروفى تا كجاى خود ساده است ، مگر براى اختصار كلمه “امان الله” را “امان” نمى گويند. مگر از “امان افغان” در تاريخ مطبوعات ما بى خبر اند. مگر مكتب “امانيه” و “دار الاكمان” را نشنيده اند. اين هياهو و سر و صدا و داد و واويلا براى چيست؟
آقاى معروفى مى نويسد: “ جالب اينكه همين امير حبيب الله تا جيك، فيض محمد كاتب هزاره را زير سوته مى كشد.” اين فيض محمد كاتب هزاره هم چه سرنوشتى شوم و نا ميمون داشته است، گاه او را حبيب الله “زنباره” كف پائى بر مى دارد و گاه به قول آقاى معروفى امير حبيب الله كلكانى او را به زور سوته مى كشد. نمى دانم مأخذى را كه از اين سوته ياد كرده باشد كدام است؟
نگارنده در كدام مأخذ تاريخى نديده ام كه كه مرحوم فيض محمد كاتب در زير سوته امير حبيب الله كلكانى مرده باشد، زيرا “كلكانى” به سوته كشى شهرت نداشت. و كسى بجز او آقاى معروفى سوته اش را نيده اگر آقاى معروفى و يا كلاتهاى ايشان سوته “كلكاتى” را ديده باشد مى توانند استدلال كنند. آقاى معروفى را در زير سوته امير تاجيك رها نموده و به سراغ شيفته قلم آقاى ايشان يعنى آقاى كانديد اكادميسن مى رويم كه در بيسوادى برايشان هم سبقت جسته اند.
آقاى سيستانى مى نيسد: “ خرده گيرى بر كلمات پشتو كه در درى وارد شده و يا وارد ساخته شده اند همه بهانه است اگر اينطور نيست و صرف بيگانگى لغات مطرح است ، پس چرا هزاران كلمه عربى ، تركى، مغولى، و هندى را و اينك هزاران لغت فرنگى را در فارسى درى خود تحمل مى كنيم، مگر همينكه در جايى يك كلمه پشتو را- كه زبان رسمى مملكت ما است و براى مردم ما هرگز بيگانه نيست كشف كرديم- بلى كشف كرديم- جند ما مى گيرد.”
كجاست وجدان سالم و قضاوت آزاد؟ آيا كلمات پشتو كه كه در فارسى وارد شده بصورت طبيعى و بر حسب احتياج وارد شده مانند ساير لغات بيگانه؟ يا به زور و جبر و فشار و تهديد؟ آيا لغات بيگانه اى كه وارد زبان درى شده از فرآورده هاى ذهنى پشتو تولنه بوده و در كار خانه توليدى آن پوسس شده است؟
آيا در برابر هر كلمه پنجاه افغانى از جيب رنجبران و زحمتكشان كه حاصل زحمتكشى و عرقريزى شان بوده به دهان مفت خواران واژه ساز و لغت پرداز پشتو تولنه افتاده است؟ آيا تابلوى دكان خصاطى و دوا خانه و شفاخانه به زور پائين آورده شده و كلمات تازه توليد پشتو تولنه چون “گندونكي” ، “در ملتون"، “روغتون"، و بد و بلاتون در آن نوشته شده است. بيائيد لحظه اى سر در گريبان خود فرو برده و از خود بپرسيم كه آيا ما صلاحيت آنرا داريم كه نامها را عوض كنيم و همچو مثالى از زمان آفرينش “كك كهزاد افغان” كه شايد اصلا آفريده نشده باشد تا زمان سردار نعيم و محمد گل مهمند در دنيا خواهيم يافت كه با زور و جبر نامها را تغيير داده باشد. ما نمي گوئيم كه زبان پشتو كه نيازمند لغت است براى خود واژه نسازد. “ژغ دبلى” مى خواهد بسازد، بسازد. “شرنگ سوته” مى خواهد بسازد، بسازد و لى نمى تواند برحريم زبان فارسى تجاوز نموده و كلمات “سارنوال” و “ساتنوال” و “سنده مال” و “ستره محكمه” و “مسخره محكمه” را بر زبان درى تحميل نمايد.
موضوع “افغان و افغانستانى” با آنكه دو سال است كه صفحات سفيد جرايد را و مجلات را سياه كرده است ولى هيچ نويسنده “افغانى” تا هنوز به اصل موضوع توجه نكرده است. من مى خواهم بدانم كه :
1- آيا سندى مى تواند ارائه شود كه كلمه “افغانستان” قبل از اوايل قرن نوزدهم بر ساحه اين كشور بعنوان نام رسمى مملكت بكار رفته باشد؟ اگر پاسخح مثبت است لطفا سند ارائه كنيد.
2- آيا اگر كسى نظر بدهد كه نام كشور تغيير داده شود، سزاوار است كه او را خاين و سياه روى و مجرم و گناهكار خواند؟ اگر سزاوار است برمبناى كدام معيار هاى انسانى و ارزشهاى اخلاقى؟
3- آيا اگر مردم افغانستان بخواهند كه نام كشور خود را با در نظر داشت هزار و يك مشكلى كه پيش مى آيد تغيير دهند و نامى ديگر بر آن بگذارند ، اين حق را دارند يا نه؟
به پاسخ اين سوال فكر مى كنم آقاى معروفى نظر داده بود كه وقتى مردم افغانستان اين كار را مى توانند كه به “پختگى سياسى” برسند. مردمى كه تا هنوز براى دفاع از حريم خود چند مليون شهيد داده و چندين لويه جرگه را پشت سر نهاده و گذشته از اينها تجربه و تاريخى چند هزار ساله دارد
آيا هنوز به “پختگى سياسى” نرسيده است؟
آيا ما كه “رشته” را “رشمه” مى نويسيم به پختگى سياسى رسيده ايم؟
اين ملت چه وقت به “پختگى سياسى” مى رسد؟
و بر مبناى قاعده “ثلاثى مجرد” و “ثلاثى مزيد” تعريف “پختگى سياسى” چيست؟
و چند قرن ديگر دوام خواهد كرد؟ اين اصطلاح حقوقى را در كدام انسايكلو پيدياى جهانى مى توان يافت؟ معير و ميزان “پختگي سياسى” چيست؟ آيا ملتهائى كه نامهاى كشور خويش را تغيير داده اند ، به “پختگى سياسى” مورد نظر آقاى معروفى رسيده بودند؟
حاصل سخن اينكه اگر به سوالات فوق پاسخى قناعت كننده ، مبنى بر اسناد و مدارك و منطق و استدلال قوى موجود باشد ، آنرا بنويسند و در صورتى كه موجود نباشد خپ خود را بگيرند و با نسبت دادن سخنان نا سزا چون خاين و روسياه و مجرم و گناهكار صفحات سفيد جرايد را سياه نسازند. ارزش يك نويسنده و يك نشريه را بر مبناى وزن علمى و ادبى نوشته تثبيت مى نمايند نه بر ميزان نا سزا ها و فحش گفتن ها. فحش و نا سزا بيانگر شخصيت نويسنده و نشريه است.
تا مـرد سـخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
و يا اينكه:
بى كماليهاى انسان در سـخن پيدا شـود
پسته بى مغز چون لب واكند رسوا شود
پايان بخش اول
نقاد
23.03.2006
[quote:796be278d4]
1- آيا سندى مى تواند ارائه شود كه كلمه “افغانستان” قبل از اوايل قرن نوزدهم بر ساحه اين كشور بعنوان نام رسمى مملكت بكار رفته باشد؟ اگر پاسخح مثبت است لطفا سند ارائه كنيد. [/quote:796be278d4]
دا پوښتنه له نورو هيوادونو ، په تيره بيا له لرې اونږدې ګاونډيو دولتونو څخه وکړه چې
دوی دغه هيواد په کوم نامه سره په رسميت پيژندلی و؟ د لوی افغان احمد شاه بابا امپراتوري يې په کوم نوم يادوله ؟ هغه يې د کوم هيود پادشاه باله او تر هغه را وروسته نور افغاني پادشاهان يې د کوم هيوا د دواکمنانو په توګه پيژند ل؟؟
[quote:796be278d4]
2- آيا اگر كسى نظر بدهد كه نام كشور تغيير داده شود، سزاوار است كه او را خاين و سياه روى و مجرم و گناهكار خواند؟ اگر سزاوار است برمبناى كدام معيار هاى انسانى و ارزشهاى اخلاقى؟[/quote:796be278d4]
فردي نظر دهرچا خپل دی، هر څوک آزا د دی چې رغنده، اړين ، ګټور نظر او يا بي ګټې، غير ضروري او زيان لرونی نظر ورکړي ، خو منل اهميت او وزن يې بيا بيله خبره ده . د هرچا هر نظر آن پر څرګندولو هم نه ارزي ، خو لکه تاسو بيا هم د څرګندولو حق يې لرئ.
[quote:796be278d4]
3- آيا اگر مردم افغانستان بخواهند كه نام كشور خود را با در نظر داشت هزار و يك مشكلى كه پيش مى آيد تغيير دهند و نامى ديگر بر آن بگذارند ، اين حق را دارند يا نه؟ [/quote:796be278d4]
پښتانه د افغانستان دخلکو (نفوس) مطلق اکثريت جوړوي، دوی دغه نوم بدلول نه غواړي ، نو که يو يا بل اقليت يې بدلول وغواړي ، يا يې ټول اقليتونه په ګډه بدلول و غواړي ، بيا هم نشي کولی اکثريت ولري، نو دا ټولې دسيسې او هلې ځلې يې د پښتنو د مطلق اکثريت له ﻻسه له ماتې سره مخ کيږئ .
نور مو خوښه چې خپل دغه ډول خيال ، جنون او ليونتوب ته دوام ورکوئ او که له پښتنو ورونو سره په
ا فغانستاکې د ورورۍ او ملي وحدت ژوند ته تن ږدې او دوام ورکوې ! که يې نه ږدې نو وروره :
[color=white:796be278d4]ګريوان دې وشلوه ې زړه دې يخ شي ..... دا مات آرمان به دې په ګور کې ښخ شي![/color:796be278d4]
په مينه درنښت او سلامونو !
Anonymous
24.03.2006
1-آيا سندى مى تواند ارائه شود كه كلمه “افغانستان” قبل از اوايل قرن نوزدهم بر ساحه اين كشور بعنوان نام رسمى مملكت بكار رفته باشد؟ اگر پاسخح مثبت است لطفا سند ارائه كنيد
[color=darkblue:26d88b854b]که څه هم چې ددغسې يو سند موندلو ته اودهغې لټون ته هيڅ افغان اړتيا نلري خو که فرض کړو چې ما،داسې سند پېدانکړ چې تر دوه سوه کاله څخه وړاندی ددی کشور لپاره افغانستان نوم ندی کاريدلی ، نو څه ؟؟؟؟
حتی تردی هم لازيات ، که ددی هيواد ، دافغانستان په نوم ،نومونی څخه پنځوس کاله هم نه وي تير شوي وي ، نوڅه ؟ دې کار سره به ستاسې کومه مدعا ثابته شي چې خلک قناعت وکړي ، هو ! ددې هيواد نوم بايد بدل شي ؟؟؟
کوم ملي يا بين الملي قانون وايي چې که ديوهيواد له عمر څخه له دوه سوه کاله څخه کم تير شوي وي ، نوموږ کولی شو دهغه هيواد نوم ته بدلون ورکړو ؟ اصلأ تاسې دغې پوښتنې مطرح کولو سره څه غواړې ؟ ماته خو شخصأ دغه پوښتنه دموضوع سره د نه ارتباط له امله ډېره ماشومانه ښکاري !![/color:26d88b854b]
2-آيا اگر كسى نظر بدهد كه نام كشور تغيير داده شود، سزاوار است كه او را خاين و سياه روى و مجرم و گناهكار خواند؟ اگر سزاوار است برمبناى كدام معيار هاى انسانى و ارزشهاى اخلاقى؟
[color=darkblue:26d88b854b]که څه هم چې دغه نظر ،په څرګنده توګه دهيواد ديو لوي اکثريت يعنې پښتنو سره د کينې او دښمنۍ ، څرګندوی دی ، خو بيا هم څنګه چې اوس دنظر ازادي ده ، مهرباني وکړی اوڅومره چې مو زړه غواړي نظريات وړاندې کړئ . البته دا بېله خبره ده چې ستاسې نظريات څومره وزن لري ، څومره واقعيبينانه دی ، اوڅومره ممکن دی !!!!
دبشري ، نړيوالو قوانينو او دموکراسۍ د سيستم پراساس هرڅه ، دخلکو په رايه حل او فصل کيږي ، او ډيری خبرې دخلکو ارأ ته وړاندې کيږي ، څه چې دډيرو خلکو خوښه وه هغه داساس په توګه انتخابيږي . کم ترکم دشپيتو په سلو کې افغانانو دنوم نشان لرې کول ، اوپرځای يې خپل مريضانه افکارو خپرول په خپل ذات ددې هيواد اکثريت سره دشمني او بدي ده . اوس چې تردرې لسيزو جګړو وروسته بايد زموږ هيواد کې سوله راشي او زموږ هيواد پرمختګ وکړي ، او ملي وحدت ته سخته اړتيا لري ، تاسې په خپلو دغو فاسدو نظريو سره هم ملي وحدت او هم دهيواد پرمختګ او دخلکو بلاخره هوسا ژوند ته زيان اړول غواړی . کم ترکم په همدغه اساس هم تاسې بايد محکمې ته وړاندې شې .
که تاسې ددې نظر حق ځانته ورکوې چې دهغه هيواد نوم دې بدل شي چې زموږ نيکونو او غور نيکونو دهغه لپاره خپل سرونه نذرانه کړي اوزموږ ځيني وروڼه او ددي هيواد اصيل بچيان ( صرف نظر لدې چې دکوم قوم دي ) ، دهغه په وړاندې خپل نظر ستاسې دنظر په ضد وړاندې کوي نو تاسې ولې هغوی ته دا حق نه ورکوې ؟؟[/color:26d88b854b]
3-آيا اگر مردم افغانستان بخواهند كه نام كشور خود را با در نظر داشت هزار و يك مشكلى كه پيش مى آيد تغيير دهند و نامى ديگر بر آن بگذارند ، اين حق را دارند يا نه؟
[color=darkblue:26d88b854b]راشه که توديږې !!! ډيره جالبه ده ! مردم افغانستان ! کدام مردم ؟ دکوم افغانستان ، کوم خلک ؟ زه نپوهيږم دغه ښاغلي ته څوک دافغانستان خلک ښکاري ؟ هرڅومره فکر چې مې وکړ پوه نشوم چې کوم خلک غواړي دافغانستان نوم واړوي . زما په اند دښاغلي پوښتونکي مطلب دافغانستان دخلکو څخه يواځې خپل ځان او خپله ډله ده ، نور خلک ورته نه خو افغانان او نه دافغانستان ښکاري . دی هم دجناب پدرام په څير وايي چې که 99 په سلو کې افغانان يې مني هم، زما او زما ملګرو لپاره مهمه نده او موږ يي نه منو !!!
دلته به يوپښتو متل هم وليکم ، نتيجه ورڅخه خپله واخلئ ! وايي :کلی ليوني پورې خاندي او ليونی کلي پورې ........
پښتنودغه هيواد لپاره ډيری قربانۍ ورکړي اوهغه يې تل دوينو او تورې په زور ساتلی ، دڅولسيزو په ترڅ کې چې پخواني شوروي اتحاد ورو ورو دمنځنی اسيا هيوادونه لکه ازبکستان ، ترکمنستان او تاجکستان خپلی خيټې ته ننويستل او ورک يې کړل ، نو په همدغه هيواد افغانستان کې پداسې حال کې چې د زمريو په جامه کې ډيرو ګيدړانو ورسره په پټه معاملی او قراردادونه کول ، پښتنو جنګياليو قطبي يږ په ګونډو کړ او دهغه دغټې ګيډی څخه يې بيرته هغه خوړل شوي پورتني او دوې ته ورته ډير نور (.....ستانونه ) ، رابهر کړل او هغوي ته يې أزادۍ وروبخښله ! ددې هيواد او ټولې سيمې دأزادی په لار کې ددومره قربانۍ ورکولو سره سره بيا هم پښتنو تل په هيواد کې شتو اقليتونو سره د ګذشت او مدارا څخه کار اخستی ترڅو هغوی ته دپرديتوب احساس ونشي . په دی لاره کې خپل ډير حقوق هم اقليتونو ته ورکړي ترڅو هغوي راضي کړي .
دپښتنو دهمدغه نرمښت نتيجه ده چې نن ځيني پردي پالي ګروپونه او اشخاص ، ترحد پورته سپين سترګي شو او داسې غوښتنې کوي چې دټول پښتون قوم موجوديت او ددوي تاريخ تر سوال لاندې راوستی شي .
که دخپل تورو ، لړلو او متعصبانه افکارو څخه يوه شيبه لاس واخلو او ارقامو ته توجه وکړو نو : دا روښانه خبره ده چې دغه ډول نظريي يواځې ديوڅوکسانو اويايوې ډلې نظريات دي ، خو حتی که داسې هم فرض کړو چې دايوکس او يايو ډله نه ، يوبشپړ اقليت هم نه بلکه دافغانستان ټول اقليتونه ددې غوښتونکي دي نوبيا يې هم دهغوي په وړاندې کم ترکم شپيته په سلو کې پښتانه ولاړ دي . او طبيعتأ به ددومره لويي سلنۍ پښتنو په وړاندې ، د اقليتونو پښتني ضد غوښتنې په اوبو لاهو کيږي ...... هر دسليم عقل خاوند پوهيږي چې پښتانه به په هيڅ ډول ريفرنډم کې، دخپل ځان او خپل تاريخ ورکولو لپاره رايه ورنکړي نو ددغې اسانې محاسبې وروسته هم ددغه دانشمند (!) ورور او ده ته ورته نورو پدرامخيلو نظريات څه مانا لرلی شي ؟ او دهغوي څخه دڅه بوي راځي ؟
پورتني هرڅه چې ليکل شوي ټولو افغانانو ته په پوره احترام ليکل شوي .[/color:26d88b854b]
[color=darkred:26d88b854b]اوهغه څوک چې دافغانستان خلاف دي دا يوه بله دې هم واوري او وګوري :
خواهي بمان ،
خواهي بکف ،
اما
تايکنفر افغان هست
زنده افغانستان هست .[[/color:26d88b854b]
Anonymous
29.03.2006
[quote:6ac80dc250="Anonymous"]پيراموان مضمون بى محتواى آقای اعظم سيستانى ....علي ياور- سانفرانسسكو
[/quote:6ac80dc250]
کاندیدای اکادمیسین سیستانی
[size=24:6ac80dc250][color=blue:6ac80dc250]پاسخی به نویسندۀ مجهولی به نام "علی یاور[/color:6ac80dc250]"[/size:6ac80dc250]
در شماره های٧٢٣ و٧٢٤ هفته نامۀ امید، توهین نامه ئی به نشر رسیده که آقای انجنیر خلیل الله معروفی درجواب آن زیرعنوان « درد در کجا و باد و بخارش در کجا؟» با ارائۀ ١٤ قرینه و دلیل ثابت ساخته که علی یاور، کسی نیست بجز گردانندۀ هفته نامه امید، و بنابرین به جواب توهین نامه گرداننده امید بطور مشروح پرداخته اند.
اما تاآنجا دیده میشود، قسمت اول این توهین نامه متوجه من و قوم پشتون وافتخارات تاریخی شان است و بطور کلی شامل مسایل ذیل اند:
١_ یکی طولانی بودن مقالۀ « افغانستان، افغان و افغانستانی»،
٢_نشر آن در چند نشریه (به گفته او بی مضمون!) دیگر،
٣_ نقل قول های بی محتوا وخسته کننده درآن مقاله،
٤_ « اطلاق کلمه «افغانستان» برمحدوده کنونی کشور قبل از ١٨٠٧ سابقه نداشته است، ولی کسی به اصل سوال پاسخی نمیدهد.» (امید٧٢٣، ص ۵، ستون اول و دوم)
۵_ افغانستان متذکره درتاریخنامه هرات، جزئی از هرات و در گوشۀ شرقی نزدیک به شط هند و حدود سند واقع بوده، شاید همین پشتونستان کنونی بوده باشد.
٦_ از آقای سیستانی سوال میشود که بر روی کدام سند مینویسد که برای احمد شاه بنام پادشاه افغانستان دعا خوانده شد؟ و یا بهنگام انتخاب و جلوسش به نام پادشاه افغانستان خوانده شده است؟ و یا احمدشاه در برابر مردم سوگند و فاداری یاد کرده ؟ کدام مردم؟ »(همانجا، ستون سوم)
٧_ علی یاور، پیشگامی اقوام پشتون را، درتاسیس کشور مستقل افغانستان تائید نمیکند، بلکه مدعی است که اقوام پشتون در خیانت، وطنفروشی و سازش با انگلیس و روس و امریکا پیش گام اند، نه در وطن پرستی.
٨_ نویسنده مدعی است که افغانها هیچگاه برای نام و بقای افغانستان قربانی نداده اند و اگر قربانی داده باشند، نشان داده شود.
به هر یک از این پرسشها پاسخ ارائه میشود تا جناب علی یاور اگر تا کنون ندانسته اند بدانند. و اما سوالات ١ و٢ و٣ را خیلی مختصرپاسخ میدهم تا برسیم به مسایل اساسی تر:
* * *
١_علی یاور مینویسد: « مقاله یا مضمون آقای سیستانی نسبت طول و تفصیل و آمیختگی با نقل قولها از مضامین و مقالات دیکران که همه سر و تۀ یک کرباس و از یک جنس و قماش اند، از سطح مضمون یا مقاله فراتر میرود، بلکه حالت رساله را بخود گرفته که مطالب هموگون وهمجنس ولی بی محتوا و بیهوده و بی ارزش را در خود گرد آورده و جمع کرده است.»
باید به پاسخ جناب «علی یاور» گفت که مقالات تاریخی که در صدد اثبات یک موضوع خاص است، نمیتواند دریک و یا دو صفحه ارائه شود، چنین امری ایجاب اسناد و شواهد کتبی و مدارک تاریخی را مینماید، بدون اسناد و مدارک تاریخی نمی توان مسئله ای را برکرسی حقانیت نشاند، از اینست که هر قدر یک نوشته با مدارک متعدد و شواهد مختلف تائید و تقویت گردد، به همان اندازه امکان خطا و جعل کاری دران کمتر است و نیز دقت نویسنده را درطرح و دلایل اثبات موضع نشان میدهد. نوشته های تحقیقی با نوشته های ژورنالیستیک و تبصره های سیاسی که معمولا ً فاقد اسناد و شواهد تاریخی اند، فرق میکند، و بنابرین انجام نوشته های تحقیقی از عهدۀ آدم های کم حوصله و وارخطا بیرون است و حتی خواندن آن نیز برای چنین اشخاص حوصله فرسا مینماید.
و پاسخ علی یاور به من و آقای معروفی از جمله نوشته های ژورنالستیک است که سر و پایش معلوم نیست و از لحاظ طول وعرض نیز از تمام مقالات من و مقالات جناب معروفی طولانی تر است. (دیده شود امید شماره های ٧٢٣ و٧٢٤)
مگر آنجا که میگویند: « بی محتوا و بیهوده و بی ارزش» اند، جواب طولانی شان خود دلیل ارزش آنست، ورنه اگر ارزش نمی داشت، و فاقد محتوا می بود، لزومی نداشت که شش صفحۀ کامل امید را به آن اختصاص میدادند. و اما، ما نوشته های خود را هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ ارزش های ملی و تاریخی با محتوا و با ارزش میدانیم، و شما که چشم دیدن آن مقالات را ندارید، آنها را نخوانید و اگر خواندید، درد خود را به قراری بخورید و سر و صدا نکشید که مردم خبر میشوند و آبروی خودتان (اگر داشته باشید) بیش از هرکس دیگری از میان میرود.
٢_نشرمقالات من و آقای معروفی در چند نشریه معتبر دیگر نوشتاری و یا انترنتی، خود دلیل داشتن محتوا و ارزش بالای مقالات را میرساند، و الا اگر ارزش نشر مجدد را نمیداشتند، هیچکس صاحبان آن نشریه ها را مجبور کرده نمیتواند که حتماً نوشته های ما را به نشر برسانند. چنانکه بارهای مقالات آقای معروفی رامسئول هفته نامه امید به نشر نرسانده است و اکنون هم شاید جواب ما در آن نشریه به چاپ نرسد، پس باید ما دست زیر الاشه بنشینیم و نوشته های خود را به خوانندگان چیز فهم نرسانیم؟
٣_ «نقل قول های بی محتوا و خسته کننده»، این دیگر بمن مربوط است که چه نکاتی را از یک نوشته و یا کتابی برای اثبات و تائید موضوع تحت تحقیق خود برمیگزینم و باز تاب میدهم، نه به شما مربوط است و نه شما صلاحیت فهم این کار را دارید. ازآنچه من از مقالات آقای "معروفی" و "آقای ولی احمد نوری" و مرحوم "فرهنگ" و مرحوم "داکتر جاوید" و دیگران درمقاله ام، انعکاس داده ام، لطفا در مقاله خود که چون روده تان درازاست، یک پراگراف و حتی یک جمله را نمونه وار منعکس میکردید تا خواننده میدانست و باور میکرد که شما درست میگوئید، اما چون آن همه نکات و پراگرافها بدرستی چون گرز رستم برکله شما وارد آمده است ، درد ناشی از این ضربتها شما را به فغان و واویلا وا داشته است تا به زمان و زمین فحش و ناسزا بدهید تا قدری خود را تسلی و تسکین داده باشید.
* * *
٤_ علی یاورمینویسد:«کس نگفته که لفظ افغان قدیمی نیست، بلکه اطلاق کلمه «افغانستان» برمحدوده کنونی کشورمراداست، که قبل از١٨٠٧ سابقه نداشته است، ولی کسی به اصل سوال پاسخی نمیدهد وتوجه نمیکند،وهمه یک حرف میزنند که کلمه «افغان» قدامت دارد.»(امید،٧٢٣ ص ۵، ستون دوم)
آقای علی یاور مطلع از تاریخ کشور؟_ به سنه ١٨٠٧ ( درپایان ستون اول ومیانه ستون دوم امید٧٢٣) بحواله افغانستان درپنج قرن اخیر، محکم چسپیده واشاره به معاهدۀ بین ایران وانگلیس مینماید، امااز بس اعصابش کوفته است، تاریخ معاهده راکه مرحوم فرهنگ سال ١٨٠١ قید نموده( ج١، ص١٩٤)،بطورمکرردر نوشته خویش سال ١٨٠٧ نقل کرده وپیوسته سوال میکند که قبل از سال ١٨٠٧ نشان بدهید که نام افغانستان درکجا آمده است؟
حال اگر کسی پیدا شود وبگوید که قدامت نام افغانستان قبل ازسال ١٨٠٧ وقبل ازتذکر قرارداد ١٨٠١ آمده است ، آیا علی یاورقناعت خواهی کردویا باز بهانه دیگری وحرف مفت دیگر تحویل خوانندگان خواهی داد.
_ جورج فوستر،یکی از ماموران کمپنی هندشرقی درسال١٧٨٣ به مسافرت می پردازد واز بنگال حرکت میکند واز راه افغانستان به انگلستان می رود.جورج فوستر نام سیاحت نامۀ خود را چنین میگذارد:
(Travel over land from Bangal to England,Via Afghanistan.1783)
سفرنامه جورج فوستر قدیم ترین کتاب یک اروپائی است که درآن نام کشورما بصورت «افغانستان» ذکر شده است نمیدانم این تذکر قناعت علی یاوررا حاصل خواهد کرد یاخیر؟
ثانیاً در صفحه ٨٤ «تاریخ درانیان» اثر مولف گمنام هندوستانی قرن نزدهم، از زبان احمد شاه درانی نام افغانستان بدینگونه ذکرشده است :«... و شجاع الدوله را که از طایفه شما ها نیست و از رابطه ملیه و ایلیه با علاقه وطنیه و ملکیه ملت و مملکت هند منقطع و بی بهره است، از در ملازمت خود مان به افغانستان برده...» (افغان رساله، اپریل ٢٠٠۵، مقاله درنگی بر پارۀ از نوشتار های آقای کهگدای، قسمت ٤، بقلم رؤوف روشنائی)
باید خاطر نشان شود که منظور علی یاور و دار و دسته اش از این سوالات اینست که تا وانمود کنند که این نام پس از امضای معاهده بین ایران و انگلیس در ١٨٠١ بر کشورما گذاشته شده و قبل از آن نام این کشور «خراسان» بوده است. مقصود مرحوم فرهنگ نیز همین بوده است که میگوید: «برای نخستین بار کلمه افغانستان به عنوان نام رسمی کشورکه در گذشته به نام های دیگری یاد میشد[در معاهدۀ انگلیس با ایران در١٨٠١] بکار رفته است، اما مرحوم اکادمیسین داکتر جاوید حتی از اینهم گامی به جلو تر گذاشته نوشته اند که نام افغانستان بعد از امضای «معاهده مکناتن نماینده گورنر جنرال هند با شاه شجاع در قندهار در تاریخ ٧ می ١٨٣٩، رسماً در مورد خراسان اطلاق و تا امروز نام کشورما محسوب میشود. (داکتر جاوید، اوستا، ص١٢٨، فرهنگ، افغانستان درپنج قرن اخیر، ج ١، ص١٩٤) در حالیکه در معاهدۀ سه جانبۀ انگلیس، رنجیت سنگ و شاه شجاع مورخه ٢٦ جون ١٨٣٨ نام افغانستان در ماده ٧ آن معاهده ذکرشده، نه نام خراسان. (زندگی امیردوست محمدخان،از موهن لال کشمیری، ترجمه دکتورهاشمیان، ج١، ص٣٢٣) همچنان در التوماتومی که کرنیل ستوددارت نماینده دولت انگلیس در سپتامبر١٨٣٨ میلادی به پادشاه فارس تسلیم کرده ، آمده است که :«... دولت بریتانیای عظمی دوام تسخیر هرات یا هرقسمت دیگر افغانستان را توسط اعلیحضرت شما یک عمل خصومت آمیز به مقابل انگلستان میشمارد...»( موهن لال ،همان ، ص٣٤٨)
اگربه دیدگاه ها و موضع گیریهای فوق دقت شود، هر سه دیدگاه میخواهند بگویند که نام افغانستان، یک نام تازه است که فقط بعد از معاهدات انگلیسها با ایران و یا با شاهان افغانستان از آغاز قرن ١٩ ببعد مسجل شده است.
اما اجازه میخواهم به عرض هموطنان خود برسانم که جامعۀ افغانستان تا همین اکنون یک جامعۀ بشدت کم سواد است، و حتی اگر از قشر با سواد ماهم پرسیده شود که در کدام مواد معاهدۀ ١٨٠١ نام افغانستان تذکر رفته است و یا چند بار در معاهدۀ ١٨٠٩ از افغانستان اسم برده شده و یا در معاهدۀ سه جانبۀ ١٨٣٨ و بعد درمعاهدۀ ١٨٣٩ در کدام مواد آن از افغانستان نام برده شده، گمان میکنم هیچکسی حتی بشمول آنهایی که مشغول حفظ کردن مواد این قراردادها برای تازه جلوه دادن نام افغانستان اند، پاسخ دقیقی ارائه کرده نتوانند. پس وقتی قشر با سواد و صاحب قلم جامعۀ ما اکثراً از درک و فهم این مسایل عاجز باشند، چگونه میتوان قبول کرد که عوام الناس ما از مواد و محتوای قراردادهای سری و سیاسی میان دولتین در شرایط فقدان وسایل اطلاعات جمعی سمعی و بصری چون: رادیو و تلویزیون و جراید و دیگر نشرات یکباره مطلع شده، با یک صدا بگویند که بلی از این ببعد نام کشورما، بجای خراسان، افغانستان است و باید همه آن را افغانستان بنامیم.
پس وقتی چنین چیزی در آن زمانه ها ممکن نبوده است، به نظر من این یک استدلال نهایت ضعیف وعاری از منطق است که گفته شود نام افغانستان بعد از١٨٠١ و یا ١٨٣٩ بر این کشورگذاشته شده و قبل از آن بنام خراسان در مکاتبات رسمی و یا صحبت های گروهی یاد میشده است. چنین سخنی نمیتواند پایۀ محکمی برای بکرسی نشاندن ادعای تعویض نام خراسان به افغانستان باشد. بلی ماهم میگوئیم که درمقطعی از تاریخ، کشور ما جزئی از خراسان بوده است و مردم ماهم با این نام آشنائی داشته اند و خود را خراسانی میگفته اند، و قرنها بعد از آنکه کشورما از میان ویرانه های خراسان سربلند نمود و به عنوان کشوری مستقل افغانستان در این بخش از آسیا ابراز وجود کرد، مردم ما بازهم در پهلوی نام افغانستان، از آن بنام خراسان یاد آورشده اند. اما باید پذیرفت که نام افغانستان قبل از امضای قرارداد های فوق الذکر معروف بوده و انگلیس ها و یا ایرانیها نمیتوانستند غیر از افغانستان نام دیگری را بر این خطه بکار ببرند و اصولا هیچ نام دیگری نمیتوانست معرف سرزمینی باشد که پادشاهان افغانستان برآن حکمروائی داشتند.
اگر مقصود "افغانستان ستیزان" این باشد که نام افغانستان در خارج معاهدات بین المللی معتبر نیست، پس باید گفت ایشان لطف کنند و نشان بدهند که در کدام معاهدۀ بین المللی نام «خراسان» به عنوان نام رسمی سرزمین افغانستان به کاررفته است؟ معلومدار که چنین سندی در میان نیست و تمام ادعاهای اینان مبتنی بر تذکرات جغرافیا نگاران و وقایع نویسان و سیاحان استوار است که آنهم با ساحۀ موجودۀ کشورما بطورکامل قابل تطبیق نیست، زیرا خراسان درطول تاریخ بعد از اسلام ، دستخوش تحول وتغییر بوده گاهی ازماوراء النهر تاسیستان وغزنی را دربرمیگرفته است ، وزمانی منحصر به چهارشهر نیشاپور مرو وهرات وبلخ میشده ووقتی محدود به مشهد ونیشاپور شده است، که در هرحال با ساحۀ موجودۀ کشور ما قابل تطبیق نیست.
تا آغاز قرن ١٩ که انگلیس ها برای حفظ سرحدات هندوستان از ترس پیشروی روسها بسوی آبهای گرم، به امضای معاهدات دو جانبه سیاسی ابتدا با ایران(در١٨٠١) وسپس با رنجیت سنگ زعیم پنجاب(در١٨٠٩) و بعد با شاه شجاع سدوزائی(در١٨٠٩) مبادرت ورزیدند، در تمام این معاهدات از زمامداران سرزمین ما به عنوان پادشاه افغانستان نام برده شده، نه پادشاه خراسان و پیش از قرن ١٩ نیز در هیچ زمانی وهیچ رویدادی، پیمانی وجود نداردکه زمامداران کشورما با کشورهای همسایه به امضا رسانده باشند و درآن نام رسمی کشورما " خراسان" ذکر شده باشد. کاربرد امیر خراسان و پادشاه خراسان در کلام شعرا به معنی نام رسمی و ممهور افغانستان نیست، بلکه صرف ذکری است در متون ادبی کشورما و ارزش آن هرگز بیشتر از تذکرآن در متون تاریخی نمی باشد.
پس اگر تذکرات سیاحان و جغرافیه نویسان و شاعران در مورد خراسان مدار اعتبار باشد، پس چرا تذکرات مورخان و جغرافیه نگاران در مورد نام افغانستان مدار اعتبار نباشد؟ سر پیچی از این منطق معلوم دار به هدف ایجاد تشنج و تفرقه های ملی و تجزیه کشور است، نه چیز دیگری.
کلمه «آریانا» نیز برای کشورما در کدام سند رسمی مسجل نشده است، بلکه صرف بنا بر نگارشات جغرافیا نگاران یونانی مثل استربون و آریان و بطلیموس بر قلمروی اطلاق میشده که ساحه آن متفاوت تر از قلمرو امروزی افغانستان و بخشی از ماوراءالنهر را در برمیگرفته است. به هرحال نامهای تاریخی نیز مثل بسیاری از پدیده های اجتماعی از سوی انسانها وضع میشود، بتدریج کشورشمول و یا جهان شمول میگردد و یا برعکس روبه زوال میگذارد و متروک میگردد، بدون آنکه نقشی در بالا بردن سطح شعور اجتماعی و یا رشد اقتصادی و فرهنگی انسانها داشته باشد. مگر نامهایی که از یک کتله بشری نمایندگی میکنند، یا هویت قومی گروهی از جوامع بشری را با خودحمل مینمایند، معولاً تا زمانی دوام می آورد که آن کتله بشری زنده و پویا باشد. یعنی سطح تکامل اجتماعی شان تا آن حد بالا رفته باشد که برای موجودیت خود به ایجاد حاکمیت ملی یا دولتی نایل شده باشند.
٧٠٠ سال قبل نام افغانستان در تاریخنامۀ سیفی مورخ عهد ملوک کرت هرات، نه یک بار و نه دو بار و نه ده بار، بلکه ٣۵ بار ذکرشده است. پس میتوان گفت که نام افغانستان قبل از آنکه سیفی هروی در قرن هفتم هجری(=قرن چهاردهم میلادی) آن را در تاریخ نامه هرات ثبت و ضبط نماید، نام معروفی بوده واقع در جنوب هرات و شمال هند که از کابل تا سیستان و مستونگ بلوچستان پهنائی داشته است.
اگر روایات تاریخ فرشته مدار اعتبار باشد، سابقۀ نام افغانستان به قرن دوم هجری میرسد، آنجا که اکادمیسین داکترجاوید از تاریخ فرشته نقل میکند (گرچه تلویحاً نوعی ریشخند به معنی لفظ «افغان» نیز منظوراز این نقل قول بوده است): « القصه مسلمانان افغان به زراعت و تحصیل مایۀ معاش مشغول گشتند و خداوند اسپ و گاو و گوسفند بسیار شده با مسلمانانی که همراه محمد قاسم از راه ملتان آمده ساکن آنجا شده بودند رابطۀ اشنائی و آمد و شد به هم رسانیدند و در سنه ١٤٣ [هق]چون اولاد ایشان بسیارشد از کوهستان برآمده مواضع معموره هندوستان رامثل "کرناج" و"پشاور" و"شنوران" متصرف گردیدند و راجۀ لاهور که با راجۀ اجمیر خویشی داشت قصد دفع فتنه ایشان نموده یکی از امرای خود را با دو هزار سوار و پنج هزار پیاده درنهایت استعداد برسرافغانان سرکش گسیل نمود. دراین دفعه خلج و غور و مردم کابل که به حلیۀ اسلام مزین بودند امداد ایشان برذمۀ همت خود فرض شمرده چهارهزارکس به مدد آمدند و ایشان مستظهر شده علم مقاومت افراشتند و درمدت پنج ماه هفتاد جنگ باکفارکرده و در اکثر محاربات غالب شدند. دراین اثنا چون سرما برسرکفار تاخته ایشان راعاجز وزبون گردانید، همه دست از جنگ باز داشته مراجعت کردند... مردم کابل وخلج به جا ومقام خود رفته هرکه از ایشان می پرسید که احوال مسلمانان کوهستان به کجا رسید و چه صورت پیدا کرد؟ ایشان جواب می دادند که کوهستان مگوئید، افغانستان بگوئید که به جز افغان وغوغا درآنجا چیزی دیگری نیست.»( تاریخ فرشته، از محمدقاسم بن غلام علی، ص ١٨_١٩) بعداز این روایت مرحوم داکترجاوید علاوه میکند که :« ظاهراً بدین سبب مردم به زبان خودامکنه ایشان را افغانستان ووجود ایشان را افغان میخوانند. »(اوستا، ص ١١٨)
* * *
۵_علی یاور، در مورداستناد من به تاریخنامه هرات ، دچار توهم شده با دسترسی برآن کتاب جملات دیگری را بجای متنی که من روی آن مکث کرده ام، اقتباس کرده طوری وانمودمیکند که گویاکتاب یک چیز میگوید ومن چیز دیگری ازآن برداشت کرده ام.(ص ۵،امید٧٢٣)
من باری از آن کتاب به این مطلب اشاره کرده بودم که : درسنه ۶۳۴هق =۱۲۳۶میلادی خان بزرگ، اوکتای قا آن، فرمود تاهرات را احياء کنند و عده ئی از اسيران را که بعد از نخستين بار تسخيرهرات در ۶۱۸هجری= ۱۲۲۱میلادی از آن شهرکوچانده بودند باز گردانند، ... و به امر قستای شحنۀ جديد مغول «هنگام زرع از وضيع و شريف دو ــ دو جوغ( يوغ) ميکشيدند و ديگری معياد راست ميداشت و بدين نوع زمين را شديار ميکردند و تخم ميپاشيدند و پنبه ميکاشتند و چون ارتفاع انتفاع گرفتند و پنبه برداشتند، بيست مرد تناور را که در سرعت سيران بر طيران طيور مبادرت گرفتندی، هر يک با پشتوارۀ بيست من پنبه (معادل٧٠ کیلوگرام) به «افغانستان» فرستادند تا از آنجا دراز دنبال(گاو) و ادوات دهقنت آوردند.» (سیفی ، تاریخنامه هرات، ص ١١١ ببعد)
کتاب سیفی اکنون دراختیار من نیست ، ولی از آنجا که من بارها از این کتاب در موارد دیگری استفاده کرده ام وصفحات آن رانشان داده ام، ممکن است هنگام تجدید نقل قولها ،ماخذ پس وپیش شده باشد، اماپس وپیش شدن ماخذ به این معنی نیست که من آن کتاب را ندیده ام ومطلبی را از خود به حساب یک منبع تاریخی جا زده باشم. آقای علی یاور باید همین پراگرافی را که من بدان اشاره کرده ام ، از آن کتاب برمیداشت و با مطلب مورد استفاده من مقابله ومقایسه میکرد، نه اینکه من چیزی گفته ام و او جملات دیگری را برگزیند و بجای مطلب مورد بحث من قراربدهد وبعد بگوید که درآن پراگراف چنین چیزی نیست.بلا فاصله باید علاوه کنم که نام افغانستان در تاریخنامه هرات بیش از سی باربکار رفته است، علی یاور باید بخود زحمت میداد و مطلب مورد استفاده مرا که درآن ذکر افغانستان رفته است، پیدا میکرد وبعد برآن تبصره مینمود، تازه من همین پراگراف سیفی را تعبیر وتفسیر کرده ام وچنین نوشته ام: «اين روايت به وضوح موقعيت افغانستان را در جنوب نزديک هرات نشان ميدهد و اگر اين افراد توانائی انتقال بيست من پنبه(معادل ٧٠ کیلوگرام)_ بدون درنظرداشت مقدار نان خشک برای مصرف هرنفر_ را تا دو صد کيلومتر داشته بوده باشند، اين فاصله تامرز فراه ميرسد . پس معلوم ميشود که درعهد سيفی، افغانستان و افغان به قبايل مسکون در فراه و هلمند تا قندهار را ميگفته اند. ولی از مطالب ديگر تاريخنامۀ سيفی بر می آيد که قلمرو افغانستان آن روزگار درجنوب شرق تا کوه های سليمان و رود اتک ميرسيده است.( صص۲۱۳، ۱۶۹، ۱۸۶، وغيره صفحات)
طبعاً بعد از تاسیس دولت معاصر افغانستان در نیمه قرن ١٨ ، بتدریج این نام برقلمروی اطلاق شده رفت که درتحت حاکمیت احمدشاه درانی درآمده بود واز آن دولت دستور پذیری داشت. ولو درمقاولات بین المللی ثبت هم نشده باشد. اصولاً تا اوایل قرن ١٩ یعنی تازمانی که ناپلئون بناپارت دست در دست روسیه نگذاشته بود و انگلیس را از ناحیه حمله مشترک فرانسه وروسیه از طریق ایران وافغانستان برهندوستان دچار تشویش ونگرانی نساخته بود، وتا هنگامی زمانشاه ابدالی بقصد هند لشکرنیاراسته بود وقشون اوتا لاهورنرسیده بود، انگلیسها برای ایجاد کمربند دفاعی به برقراری روابط سیاسی با ایران وکشور ما وقلمرو رنجیت سنگ احتیاجی نداشتند.
* * *
٧_ نویسنده مدعی است که افغانها هیچگاه برای نام وبقای افغانستان قربانی نداده اند یعنی اگر قربانی داده باشند، نشان داده شود. (امید٧٢٣ص١١)
بجواب این ادعا باید مختصراً گفت که احمدشاه پس از انتخابش به عنوان پادشاه افغانستان، برای تجدید عظمت افغانستان دوران قبل از سلطۀ مغول ، یعنی افغانستان عهدسلاطین غوری، دست به لشکرکشی زد وابتدا رخ بسوی هند نمود و طبیعی است که فتوحات او تا دهلی درشرق وتاسند درجنوب رسید وبعد متوجه خراسان واقع درشمال غرب افغانستان شد و برشهرهای عمدۀ خراسان چون مشهد ونیشاپور و تون وطبس در غرب دست یافت. بی تردید این فتوحات بدون دادن قربانی میسر نشده است. بقول مونت استوارت الفنستون، محقق ومورخ معروف انگلیسی «احمدشاه خرد مندانه ، اساس يک امپراتورى بزرگ را نهاد٠ هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سر هند و از آمو تا درياى هند گسترش داشت و اين همه را يا با انعقاد پيمان بدست آورده بود ويا عملا"( بزور شمشير) تصرف کرده بود. » (افغانان، ص ٤٩٦)
و درجاى ديگرى الفنستون احمدشاه بابا را با تمام شاهان قارۀ آسیا مقایسه کرده مينويسد : « برا ستى اگر شاهى درآسيا سزاوار احترام ملت خويش باشد، جز احمدشاه کس ديگرى نيست.» ( افغانان ،ص ٣٨١ )
این سخنان یک محقق ویک مورخ انگلیس است که با احمدشاه بابا هیچگونه نسبت قومی وزبانی ودینی ندارد، وبنابرین چنین قضاوتی در باره احمدشاه بابا، برای هرکه خود را افغان میداند، مایه افتخار ومباهات وسربلندی است، نه مایه سرافگندگی. زیرا که او هرگز با دشمن نساخت و به ده نتاخت. هرگز باتوپ وتفنگ ملت برفرق ملت خود نکوفت، وهرگز شهری یا محله ای از افغانستان را با توپ و خمپاره ویران نکرد ومردم آن را بی عفت وبی عزت نساخت.
از آن گذشته سه جنگ معروف افغان وانگلیس برای چه صورت گرفت؟ آیا هدفی بجز بقای استقلال وسربلندی افغانستان داشت یامحض از روی تفنن صورت گرفت؟ و آیا مقاومت ونبرد برضد تجاوز ابرقدرت شوروی تا اخراج قشون سرخ از کشور، نیز بخاطر بقا ودوام افغانستان صورتگرفته است ؟کسی که منکر این قربانیها باشد،میخواهد آفتاب را بادوانگشت پنهان کند که این محال است وخیالست وجنون.
٨_ علی یاور، پیشگامی اقوام پشتون را، درتاسیس کشور مستقل افغانستان تائید نمیکند،بلکه مدعی است که سران وامیران اقوام پشتون در خیانت ،وطنفروشی وسازش بابیگانگان پیش گام بوده اند، نه در وطن پرستی ومی نویسد: « تمام امیران پشتون تبار (این حکم شامل حال شاهان ورؤسای جمهور وامیران خوب وبد افغانستان از احمدشاه درانی تا اعلیحضرت امان الله وداودخان رئیس جمهور شده است.سیستانی).... چه خیانتی نبود که نکردند، وحتی انقلاب ثور را براه انداختند وپای شوروی رابه افغانستان کشیدند وفاجعه ومصیبت قرن بیستم راآفریدند.... اینکه پشتونها درتاسیس دولت مستقل درقندهار پیشگامتربودند، شکی نیست، البته باذکر یک شرط که اگر ثابت شودکه قوم ابدالی ازعشایر پشتون اند.(اگرابدالیان پشتون نباشند، پس تاجیک هم نخواهندبود، سیستانی) اگرامر پیش گامی آنها را بپذیریم (پیشگامی کی را، ابدالیان را یا پشتونهارا؟ س)، دربسا مسایل دیگر نیز پیشگام بوده اند. آیا درامرنفاق و شقاق وبرادرکشی وقبول تحت الحمایه گی انگلیس پیشگام نبودند؟(دراینجا نویسنده ابدالیان را پشتون میداند،زیرا که هدف اواز این طعنه زدنها به قوم پشتون است نه قوم دیگری. سیستانی) آیا در معامله نشستن بر پیکرقطعات بزرگ کشور پیشگام نبودند؟ آیا درویرانی ودربدری مردم خود ییشگام نیودند؟آیا درپناه بردن به پادشاهان ایرانی پیشگام نبودند؟آیا در به ثمر رساندن کودتای هفت ثور و آوردن ارتش سرخ به افغانستان پیشگام نبودند؟آیا در آوردن طالبان وفروختن افغانستان به پنجابی ها پیشگام نبودند؟ وآیا همین اکنون در تحت الحمایگی امریکا پیشگام نیستند؟»(امید،٧٢٣ص ١١)
معلوم میشود که بقول معروف:" پیش جانانه من کشمش وپندانه یکیست" علی یاور اصلاً درک نکرده است که وقتی من گفته ام: افغانها=پشتونها با همه عقب افتادگی خود بالآخره به این درجه از تکامل قدم گذاشتند که به تاسیس یک دولت مستقل دست زدند وبا این کار خود ازسایراقوام ساکن در این کشور پیشگام شدند، یعنی به سطحی ازمراحل تکامل گام نهادند که به تشکیل حکومت متمرکز فیودالی نایل گردیدند، این یک بحث جامعه شناسانه وعلمی است نه لجاجت و طعنه زدن به دیگران .
اما جناب علی یاور، بجای رد علمی این مسئله ، خواسته موضوع را از مسیر درست آن خارج کند وبا ردیف کردن نارسائی ها و کمبودهای برخی ازرهبران پشتون تبارمیخواهد با توهین کردن ودشنام دادن به بهترین وافتخارآفرین ترین عناصر تاریخ افغانستان از قبیل: احمدشاه بابا مؤسس افغانستان معاصر، وزیرفتح خان سمبول شهامت ومدافع سرسخت عظمت افغانستان،وزیر اکبرخان قهرمان ملی جنگ اول افغان وانگلیس، سردار ایوب خان فاتح جنگ میوند درنبرد دوم افغان وانگلیس، شاه امان الله محصل استقلال کشور،که موجودیت افغانستان معاصر محصول تلاش وتفکر وفداکاری آنها ودیگرهمفکران شان است، قوم پشتون را درنظرهمفکران خود، خاین ، وطن فروش،وبیگانه پرست وانمود کند و در عوض از دزدی بیسواد"خادم دین رسول الله ؟"واز جنگسالاری قهار "قهرمان ملی؟" بسازد!؟
باور داشته باش«علی یاورخان؟!» که تحت الحمایگی امیران پشتون به مراتب بهتراز ویران کردن شهر دومیلیون جمعیتی کابل توسط فرماندهان تاجیک تبار تحت الحمایه روس است.باورکن که فرا سرداران قندهار به ایران، صدمرتبه بهتر از پایمال کردن عزت وشرف وبی عفت ساختن یک کشور است، هزارباربهتر از غارت مال وناموس وشرف وآبروی یک ملت است.
از قدیم گفته اند:«زورقالب نداره»، آنهائیکه روزگاری خود را" شـیر" تصور میکردند، وقتی زورطالبان را دیدند مثل "روباه" ازکابل فرار کردند.پس کجاشد شجاعت آن«شیر» که بدون کم ترین مقاومت وقتی خطر را حس کرد، دوپا داشتند وچار پای دیگر قرض کرده خود را تا سوراخ پنجشیر رسانید؟
میخواهم اصل واقعیت را بگویم که این همه فحش وناسزا به شاهان وسرداران پشتون تبارافغانستان از این نکته منشاء گرفته که نوشته بودم: «تاریخ کشور گواه این حقیت است که تاهنوز بدیل رهبری پشتونها درکشور زاده نشده است.» اکنون برای اثبات این ادعای خود دومثال می آورم:
١_قرارگرفتن بچه سقاو با دسایس استعمارخارجی و پشتیبانی ارتجاع داخلی به جای شاه امان الله در دسامبر ١٩٢٨ با وجود زورگوئی ها و بستنها وکشتن ها وغارت و چپاولها نه توانست امنیت را به کشور بازگرداند. بنابرین مردم که از دست حکومت بگیر و ببند و بزن و بکش دزدان سرگردنه به ستوه آمده بودند، ٩ماه بعد با حمایت از جنرال نادرخان حکومت سقاوی را سقوط دادند و با قرارگرفتن یک رجل نظامی پشتون در رأس قدرت بزودی نظم و امنیت درکشور حکمفرما شد.
٢ _ ٦٢ سال پس از تجربۀ نخستین، با فراهم شدن شرایط سیاسی و بازهم با دسایس ارتجاع داخلی و قوت استعمارخارجی نوبت حکومت به یک رهبر مذهبی عرب تبار یعنی صبغت الله مجددی رسید که مدت حکومتش دوماه بود ، اما در تمام این دوماه ، کابل پیوسته آماج حملات راکت پرانی و جنگ های میان گروهی بود و یکروز هم آب خوش از گلوی مردم پائین نرفت و پس ازدوماه حکومت ناکام یک شخصیت مذهبی، نوبت به یک رهبر تاجیک تبارتنظمیمی یعنی برهان الدین ربانی رسید. درچهارسال حکومت خون و آتش وغارت آقای ربانی و شرکایش، نه تنها تمام کشور پیوسته درآتش جنگ های قومی و زبانی ومذهبی سوخت، بلکه کابل شهر دومیلیون جمعیتی و پایتخت کشور حتی یکروز هم بدون جنگ نفسی براحت نکشید و به خاکدان مبدل گردید. قتل وخون ریزی وغارت وچپاول دارائی های عامه ودارائی خصوصی و تجاوز برناموس ومال وهستی مردم وغارت میراثهای فرهنگی منجمله آثارموزیم ملی وآرشیف ملی از خصوصیات بارز حکومت اسلامی ربانی بود وتا سقوط دولتش توسط طالبان هیچکس ندانست که مقررئیس جمهور ومحل دربار و دستورا و درکجای شهریا بیرون شهر واقع است، بدون آنکه امنیت حتی در یک ناحیه کابل تامین شده باشد.
محسن مخملباف، فیلمساز ایرانی که با ساختن فلم «سفر قندهار» شهرت جهانی حاصل کرد، در بارۀ طالبان در مقاله ای زیرنام" بودا درافغانستان تخریب نشد، بلکه از شرم فروغلتید» مینویسد:«ملتها از حکومتهای خود قبل از هرچیزمتقاضی امنیتند، سپس متقاضی رفاهند وتنها درآخر، متقاضی توسعه وآزادی اند.... طالبان معمم ، با پرچمهای سپید و شعارصلح، از این رو به سرعت موفق شد[ند] که ملت متقاضی امنیت بود وطالبان صرفاً با پرچم سپیدعرضه کنندۀ آن. وگروه های دیگراز آن جهت ناموفق بودند که ملت خواستار امنیت بود وآنها عرضه کننده جنگ ونا امنی.
در هرات که بودم با آنکه مردم هرات فارسی زبانند وطالبان پشتوزبان، وقتی ازمغازه داران درباره طالبان سِرّی وآشکار می پرسیدم، پاسخ می شنیدم که تا قبل ازطالبان روزی یک بار مغازۀ آنها به غارت می رفته وهر ساعتی گرسنه ای (مجاهدی) با اسلحه وارد مغازه میشده ودخل آنها رامی ربوده است. حتی آنها که مخالف طالبان بودند، از امنیتی که طالبان برقرارکرده بودند، خرسند بودند. این امنیت به دو دلیل ایجاد شده است. اول، به دلیل خلع سلاح عمومی ودوم، به دلیل مجازاتهای شدیدی چون قطع کردن دست سارق.این مجازاتها چنان شدید، غیر قابل اغماض وسریع است که اگرکنارآن ٢٠ هزارنفر گرسنه ای که درحاشیه خیابانهای شهرهرات، درحال مرگ بودند، کسی نانی را میگذاشت، دستی به طمع دزدی بسویش دراز نمیشد. کامیون دارانی را دیدم که میگفتند دوسال است در افغانستان رفت و آمد میکنند وهمیشه ماشین خود را بی چفت و بست رها کرده اند، اما چیزی ازآن سرقت نشده است. نه تنها درموارد مالی که در مورد جان و ناموس افغان نیز، اولین سبد نیازملی افغانستان سبد نیاز به امنیت بوده است. از هرکس قصه ای می شنیدم مبنی بر اینکه تا قبل از طالبان هر آوراره ای از هر منطقه ای میگذشته، جان و ناموسش در معرض تجاوز قوم و فرقه دیگر بوده است.هرچه هست با آن خلع سلاح عمومی واین اجرای حدود و این نوع تبلیغات ، احساسی امنیت اجتماعی در افغانستان حاکم شده است که با احساس نا امنی قبل از طالبان متفاوت است.»( بودا درافغانستان تخریب نشد، چاپ ١٣٨٠،تهران،ص ٦٨_٧٠)
این شهادت یک نفرایرانی است که هیچ پیوند زبانی و قومی با طالبان پشتون ندارد و در دوره طالبان وقبل از آن ازبخش تحت فرمان ایتلاف شمال و بخش تحت حاکمیت طالبان درافغانستان دیدار کرده و وضعیت امنیتی را از نزدیک دیده وقضاوت کرده است.