د موضوعګانو سرپاڼه

نړيوال ښکيلاک او د لرو بر افغان دازادۍ غورځنګ

فیاض نجیمی

Anonymous
09.12.2005

در باره چپ جدید در افغانستان
 
این نبشته با بعضی بازنگری ها در استنتاج ها و اصلاح در پارهء از استدلال ها دوباره پیشکش خوانندگان میشود.
نوشته فیاض نجیمی بهرمان
فروپاشی اتحاد شوروی، پایان جنگ سرد و جهانی شدن اقتصاد ارچند آشفتگی و سرگردانی حیرت انگیزی را در سراسر جهان پدید آورد، اما به آزادیخواهان سراسر جهان فرصتی به دست داد تا از بند های از پیش ساخته شده و از پیش تحمیل شده رهایی یافته و به گفته کانت با «غلبه بر عدم بلوغ ناخواسته خویش»، به منشاء چالش های تاریخی ـ ارزشی جهان امروز، یعنی دموکراسی، آزادی و مدرنیته ـ نه تنها پیشرفت صنعتی بلکه احترام به حقوق بشر و ایجاد جامعه مدنی ـ  نیزعطف توجه نمایند.
اما در کشور ما، در برابر این فرآیند، دیوار قلعه کشیده شد تا ذهن ها را در درون آن به انجماد و سنگوارگی محکوم کنند. صرف کمی پس از آغاز هزاره سوم بود که برج و باروی قلعه، به کمک جامعهء بین الملل، فرو ریخت و زمینهء برگشت کشور ما به آغوش جامعهء جهانی فراهم گردید. در نتیجهء برخورد قاطع جامعهء بین الملل علیه تروریسم و آغازجنگ علیه آشیانه های آن در افغانستان، بساط تاریک اندیش ترین حاکمیت اول این سده و لانه های تروریزم جهانی شده، برچیده شد و زمینهء گذار از حاکمیت استبدادی ـ مذهبی به سوی آینده قابل پیشبینی میسر گردید. امید ها و امکانهای جدید برای مردم و کشور ما پدید آمد. پس از ربع قرن جنگ و رویارویی، نسیم آزادی و دموکراسی شروع به وزیدن کرد. کنفرانس شهر بن آلمان دایر شد. به اساس فیصله های آن  و نیز نظارت جامعه بین الملل، کشور ما می باید گام به گام از استبداد سیاسی ـ دینی و جامعه قانون ندار به سوی دموکراسی و جامعهء قانونمدار و نهاد های منتخب مردم گذار نماید؛ راه اصلاحات مسالمت آمیز و رادیکال گشوده شود و زمینهء استفاده خردمندانه از ظرفیت های کشور پدید آید. هم مردم ما و هم جامعه بین الملل آمادگی نشان دادند تا مشترکن راه رهایی و برون رفت این کشور از درد و رنج جنگ و ویرانی را جستجو نمایند.
نوع شور و هیجان توأم با امید، مردم و جامعهء ما را فرا گرفت. تمام افراد و نهاد های سیاسی و اجتماعی زیر تاثیر این وضع از دو امر مشترک بازسازی و دموکراسی سخن به میان آوردند. به ویژه دموکراسی میرود تا به گفتمان همه پذیر مبدل شود. گرایش دموکراسی خواهی هم بر جو فکری نیرو های مذهبی ـ سیاسی و هم سکولار چپ یا غیر چپ اثر گذاشت. یک چنین دگردیسی میتواند پیام خوبی برای حرکت جامعه به سوی دموکراسی داشته باشد. اما گفتن دموکراسی به تنهایی تمام کار نیست، زیرا دموکراسی در جایی آغاز میشود که حداقل، نهاد های معتقد به اصول دموکراتیک و آزادی ها از جمله فردی، اجتماعی، اندیشه، بیان وغیره وجود داشته باشند. از جانبی، جامعهء افغانستان برای رهایی از تفکر استبدادی، به احزاب مدرن ضرورت دارد، که راه پالوده شدن را از طریق طرد دگم ها، باور ها، «اصول» و احکام که خدشه ناپذیر و حقیقت مطلق به نظر می آمدند، بپیماید. به یک سخن یک تجدید نظر کلی و جدید در طرز تفکر و تلقی سازمانهای سیاسی پدید آید. خردگرایی، آزاد اندیشی، تساهل و تسامح (تالورانس) جوهر اساسی فکر و عمل احزاب باشد. این مامول را احزاب چپ، راست و میانه خردگرا و عاقل میتوانند انجام دهند.
اما به هر حال یک چرخش بزرگ در تفکر اجتماعی در کشور در حال پدیدار است. مبنای ترقیخواهی بر محک دموکراسی سنجیده می شود. حال که چنین آغازی در اندیشه یی سیاسی کشور متظاهر گردیده، پس لازم است تا فکر مسالمت آمیز (عدم تشدد) و فرهنگ مسالمت آمیز داشتن و همزیسنی با عقاید مخالف و حتا سرسخت ترین مخالفین آموخته شود.
این درسیست برگرفته از تاریخ خونین بیش از دو دههء افغانستان، که به بهای از بین رفتن میلیونها انسان انجامید. و همه سیاسیان را جز مدارا و مبارزهء متمدنانه و دموکراتیک با مخالفین راهی دیگری نیست. 
چپ افغانستان
اصلن پرداختن به مسالهء چپ در افغانستان باید از نو ـ آغاز و جایگاه آن دقیقن تعریف شود. آنچه تا به حال به نام چپ نشانی شده است، همه گرایش های رادیکال داشته اند. آنها را میتوان در سه گروپ تقسیم بندی کرد: 1ـ سیکولار و غیر مذهبی، که بر دو مرکز اندیشه ای چپ سنتی ماسکو و پکن تکیه داشت. 2ـ نیمه مذهبی، ونیمه سیکولار با گرایش های قوم گرایانه، که ملهم از اندیشه های ناسیونال سوسیالیست ها بود 3ـ مذهبی، که بر تاویل های دینی از مساوات و بر الگوی اخوان المسلمین عمل میکرد. در یک کلام اگر چپ صرفن در متن حرکت دادخواهانه تفسیر و ترجمه شود، پس نتیجتن جایگاه آن، با تفکیک ایدئولوژی ها، در کشور ما درخور توجه بوده است.
در اینجا باید به یک نکته وضاحت داد، و آن اینکه هرگونه بحث در بارهء نیرو های راست در افغانستان، که بیشتر متوجه احزاب اسلام گرا بوده است، چیزی جدی نیست، زیرا احزاب اسلام گرا بر پایهء ایدئولوژی اسلامی نمیتوانند مدافع مالکیت خصوصی، که سود را حرام میپندارد، باشند.
سقوط شوروی، تضعیف نفوذ چین و فتور اسلام سیاسی عدهء زیادی از چپ های سنتی و مذهبی افغانستان را از تفکر رادیکال شان رهانید و آنها را به بازنگری اندیشه ای مجبور ساخت. اما این بازنگری هنوز خصلت غریزی دارد و نتوانسته است تا سطح انتقاد ریشه ای  جهت پی افگنی دستگاه منسجم فکری در همه جهات به پیش رود. آنچی تا به حال، گهگاهی، اینجا و آنجا شنیده می شود عبارت از تلاش های کوچک افراد و گروه های اند که میخواهند از حال به گذشته بنگرند، ولی نشانه یی از حرکت به جلو، زیر تاثیر نام ها و تابو ها، دیده نمی شود.
به پندار من، اگر افغانستان آبستن تحولات باشد، موجودیت یک چپ دموکرات،لیبرال، اصلاح طلب، اعتدالی و آزادیخواه، که از تجارب گذشته درس های لازم را فرا گیرد و از رویداد های خونین آن تحلیل بدهد و به جای قضاوت یکجانبه، گذشته را فارغ از پیشداوری و انتقام گیری به نقد بکشد، ضروری است. ممکن با این کار بشوذ هویت چپ آینده را ترسیم کرد.
اما شاخص ترین عنصر هویتی چپ جدید و تمایز آن با چپ سنتی باید در درک هواخواهان آن از آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی باشد. باید دید که این ها به آزادی واقعن همچون ارزش عام بشری و نیاز مردمان مان مینگرند و یا اینکه وسیله یی برای مصلحت های خویش می پندارد و دفاع از آن را در مسند اوپوزیسیون مجاز می داند و پس از احراز قدرت، قربانی «مصالح» خویش می سازند. اما اگر درک چپ از جوهر آزادی عبارت از تامین آزادی برای دگراندیشان، احترام به آزادی فرد، عقیده، بیان، اجتماع، مالکیت و تامین حقوق و آزادی های دموکراتیک برای اقلیت های کوچک باشد، در آنصورت میتوان هم کمبود سیستم سیاسی را ترمیم کرد؛ هم به مردم سالاری، آزادی، عدالت اجتماعی نایل آمد و هم ثبات سیاسی را برقرار ساخت. فراموش نباید کرد که دموکراسی بدون اقلیت ها و احترام به حقوق آنها وجود داشته نمیتواند.
رویکرد چپ جدید باید با بحث های فدرالیسم یا دولت مرکزی ولی نه مرکزیت گرا شفاف باشد، بدون شک ما ضرورت به ایجاد حاکمیت مردم سالارداریم و یکی از گفتمان های اساسی جامعهء آیندهء ما را مقولات فدرالیسم و یا دولت مرکزی  شکل می دهد ـ تصویب قانون اساسی هنوز باب این بحث را نبسته است!
نویسنده به این باور است که گفتمان فدرالیسم باید از محور اتنوسنتریستی و تقسیم بندی های قومی به سوی گسترش دموکراسی در محلات و انتخابی بودن و استقلالیت ولایات (ایالت ها) سمت و سو یابد. این مساله میتواند خودمختاری فردی وابتکار عمومی را افزایش دهد. رسیدن به این مامول، از راه گسترش مرکزیت زدایی، رقابت های سالم میان مناطق در تحت دولت واحد ممکن است. تغییرات در تفکر عمومی جامعه و نیز درس های نیم قرن اخیر به ما می آموزد که گرایش به دولت متمرکز و مرکزیت گرایی سبب ایجاد استبداد و دیکتاتوری شده است.
مسالهء هویتی چپ عبارت از حمایت جدی و پیگیر آن از اقشار و لایه های پایینی و نادار جامعهء، که در خط زیر فقر زندگی میکنند، می باشد. اما فقر در جامعهء ما یک مسالهء عمومیست و حل آن مساعی عمومی داخلی و بین المللی را می طلبد.
ما میدانیم که جهانی شدن و اقتصاد نئولیبرال سبب فقر عظیم در جنوب و ثروتمند شدن بیش از حد شمال شده است. اگر رویداد های 11 سپتامبر 2001 رخ نمی داد، ممکن غرب با چنان سرعت متوجه خطر انفجار اجتماعی در جنوب نمی شد.  ارچند حمله بر مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، که بسیاری از صاحب نظران در غرب آنرا با شتاب و به اشتباه، زمین لرزهء جهانی و پایان یک عصر نامیدند، غرب را پس از تکان به خود آورد. اما آنسان که ضرورت است، درس های بایسته از آن گرفته نشد. کشور های شمال، به عوض تامین دموکراسی و عدالت در سطح جهانی، به فکر گسترش حوزه های نفوذ و منافع شان شدند. جنگ علیه تروریزم جهانی و لانه های آن پس از سقوط رژیم طالبان، تبدیل به رقابت  میان کشور های شمال در میدان افغانستان شد. آرام آرام مسایل افغانستان از متن به سر آمد و جزء ستراتیژی بزرگ نفتی ، یعنی گسترش ساحهء نفوذ در آسیای میانه به حیث بدیل در برابر حوزه نفتی «جبهه کشور های عربی» و سیاست های فشار نفتی آنها، گردید.
اما این هنر و تدبیر مردم ما به ویژه تمام نیرو های آگاه آن از جمله چپ است تا از این فرآیند به نفع بازسازی، ایجاد دموکراسی و تامین عدالت اجتماعی استفاده نموده و نگذارند تا سرمایه گذاری های آینده در افغانستان صرف در راستای ایجاد انفراسترکتور برای برنامه های نفتی صورت پذیرد. ما در کشور به ایجاد محل کار به بیکاران ـ جنگجویان، زنان بیوه، مهاجران داخلی، عودت کنندگان، معلولان جنگ ـ محل آموزش به کودکان، صحت به همگان ضرورت داریم. بدون موجودیت برنامه های سراسری کشوری  نمی شود به امر بازسازی دست یافت. اما تحقق برنامه های بازسازی نباید متمرکز، بلکه مرکزیت زدا و آنهم از طریق دادن صلاحیت های بیشتر به محلات باشد. این کار میتواند محلات را به جز از حساب دهی به مرکز، در امور خویش مستقل سازد. همین طور آموزش و حتا صحت نیز باید مرکزیت زدا گردد. کشور کثیر القوم و از نظر کلتوری موزاییک ما صرف از راه مرکزیت زدایی میتواند به رشد فرهنگی، رقابت سالم میان مناطق و رشد دموکراسی نایل آید. در چنین حالتی دولت در بسا مسایل میتواند نقش تنظیم کننده داشته باشد نی امر و نهی دهنده. بدینگونه میتوان حداقل بر بیکاری مزمن کنونی، فقر، محرومیت، تبعیض ـ قومی و جنسی ـ فایق شد. نیرو های چپ متعهد به دموکراسی میتوانند درین گستره نقش برجسته داشته باشند. آنها باید بر حسب مسوولیت های تاریخی شان از پاپولیسم یا توده گرایی عوامفریبانه پرهیز نموده و ارزش های اخلاقی را رهنمای عمل سیاسی شان قرار دهند. 
چپ و سوسیالیسم
مشغلهء فکری چپ جدید مردم سالار نباید سوسیالیسم، بلکه تامین عدالت اجتماعی در عرصه های مختلف باشد. آرمانگرایی در شرایط موجود جز خیالپردازی شاعرانه چیزی دیگری نمیتواند باشد. باید تناسب میان فردگرایی و کمون گرایی در اندیشهء چپ جدید پدید آید. به اساس واقعیت های جهان، که کشور ما نیز جزء جامعهء جهانی و مردم ما جزء شهروند جهانی است، باید به عنصر فردگرایی بر پایهء حقوق طبیعی ارزش بیشتر قایل شد. ارچند این بحث به مذاق چپ سنتی برابر نیست، زیرا در تفسیر چپ سنتی فرد گرایی معادل کاپیتالیسم است، اما از تجربهء جوامع دموکراتیک چنین بر میآید که بدون رشد فرد، رشد اجتماع میسر نیست. و باز ما که میخواهیم کشور نهایت عقب افتادهء خویش را در شاهراه انکشاف و ترقی ببینیم، نهایتن باید بپذیریم که جادهء پیشرفت و تحول در کشور ما از طریق گسترش روابط سرمایه داری میگذرد. واقعیت اینست که جامعهء ما سالهاست که از نبود سرمایه و صنعت رنج میبرد تا نفس وجود آن. هرکسی اگر فکر کند که با ایجاد مالکیت دولتی و نفی سرمایه داری از طریق راه رشد غیر سرمایه داری میشود به عدالت اجتماعی رسید، در حقیقت به همان اشتباهی میرود که مردم ما یک بار آنرا در زندگی شان تجربه کردند. برآیند چنین طرز تفکر میتواند سبب ایجاد نابرابری ، افزایش فقر، استقرار حاکمیت استبدادی و ظلم اجتماعی گردد.
باید واقعیت ها را با دیدهء باز و بدون عینک ایدئولوژی نگریست. آیا کشور ما با یک چنین اقتصاد ویران و به خاک یکسان، میتواند به سوی «سوسیالیسم علمی» حرکت کند؟ بسیاری از کسانیکه به سرمایه داری به حیث «شر» می نگرند، وقتی در میدان عمل قرار گرفته اند، بیشتر به گروه های فرادستان خدمت کرده اند تا فرودستان. باید پذیرفت که سرمایه داری هم جوانب مثبت دارد و هم منفی؛ پس لازم است تا به مثابهء یک ضرورت امروزی کشور، آنرا در جهت منافع اجتماع هدایت کرد. چپ جدید در شرایط دموکراسی و اقتصاد آزاد باید در دراز مدت ، به ارتقای سطح تولید، بازدهی کار، افزایش درآمد ها، ایجاد جای کار، بیمه ها و قوانین عادلانه کار و دستمزد ها کمک و مبارزه نماید. همزمان میتواند معایب سرمایه داری و اقتصاد نئولیبرال را برملا سازد.  چپ جدید باید سعی به خرچ دهد تا فرآیند بازسازی اقتصاد کشور به امر همگانی برای رشد مناطق مختلف کشور مبدل شود. احیای معارف مدرن، کاهش بیسوادی تا سطح ازبین بردن آن در دراز مدت، تربیه طفل، حمایت و بهداشتی مادر، آموزش به زبانهای مادری، رشد فرهنگ های مختلف کشور پر قوم ما میتواند الویت های اجتماعی کار چپ باشد. 
چپ به کی ها اطلاق شده میتواند:
1ـ تمام گروه ها، سازمان ها و افرادی را در بر میگیرد، که به انواع مختلف طرفدار استقرار و تامین عدالت اجتماعی از طریق تقسیم و توزیع عادلانه ثروت در افغانستان اند ویا از لایه های متوسط و یا پایینی جامعه در برابر فرادستان حمایت می کنند. همزمان لازم است تا چپ جدید تعریف عدالت اجتماعی را گسترش داده و شامل مسایل چون تامین گسترده حقوق و برابری فرصت ها و امکانات برای مردم از جمله حق کار، تحصیل همگانی و بدون تبعیض، برابری در مقابل قانون، برابری قومی، جنسی و سنی، برابری در دستمزد ها، حمایت از دسترسی صحت به همگان ... سازد.
2ـ ساختار های مدافع حقوق زنان و جنبش های فمینیستی. امروز جنبش زنان یکی از مرکزی ترین و با اهمیت ترین حرکت های اجتماعی برای تامین دموکراسی در افغانستان است. محک قضاوت در بارهء هر ساختار سیاسی کشور از روی احترام آن به حقوق زنان مشخص و نشانی می شود. اجبارتحمیلی دوران جنگ، به ویژه در ده سال اخیر، بالای زنان، تبعیض جنسی، محرومیت از حق تحصیل، کار و صحت سبب شد که بعد از فروریزی رژیم طالبان، نقش زنان زیر فشار افکار جامعهء بین الملل و به ویژه جنبش های فمینیستی مدافع حقوق زنان، برجسته شده و بر سهمگیری و برآمد گسترده زنان در امور زندگی اجتماعی تاکید صورت پذیرد. روشن است که دموکراسی افغانستان بدون مشارکت زنان نا ممکن است و مادام که برخورد تبعیضی در برابر آنها وجود داشته باشد، حرفی نه در بارهء عدالت اجتماعی و نه دموکراسی مطرح نخواهد بود.
3ـ در کل افراد و ساختار های جانبدار حفظ محیط زیست و سبز ها نیز بنابه خصلت شان عدالتخواه و چپ اند. اما از آنجاییکه این جنبش در کشور ما در حال تشکل است بنائن به مشکل میتوان در بارهء آنها قضاوت کرد.
4ـ مبارزه برای تامین برابری اقوام نیز جزء حرکت چپ است. پایان بخشیدن به برتری و عظمت طلبی قومی صرف از طریق گسترش دموکراسی، آزادی، تالورانس و پلورالیسم میسر است.
5ـ جنبش های طرفدار صلح در کشور ما در ماهیت خصوصیت چپ دارند. ارچند به افراد و سازمانهای جانبدار صلح در کشور ما مشکل است که صلح طلب نامید، اما اکثر آنها خود را عدالتخواه اعلام نموده اند و از عدالت اجتماعی و صلح پایدار در کشور حمایت می کنند.
تشکل مدرن چپ
مسالهء اساسی اینست که در شرایط جدید کدام ساخت تشکیلاتی میتواند موفقیت و کارآیی بهتر پدید آورد. یک تشکل سیاسی مجموعه افرادی را که دارای منافع سیاسی ـ نه علایق شخصی و قومی ـ مشترک هستند، هدف قرار میدهد. البته در درون کشور هدف یک تشکل سیاسی باید اعمال «نفوذ» و حضور هرچه بیشتر در «قدرت» سیاسی باشد. قاعده بازی دموکراسی حکم می کند که برای حضور بیشتر در قدرت سیاسی باید به طور مستمر و ستراتیژیک به افزایش و جلب اعتماد مردم کوشید. بنابرین میزان موفقیت یک ساختار سیاسی مربوط به درجهء حمایت مردم از برنامه های آن در دورهء معین ـ مثلن میان دو انتخابات ـ است. حزب سیاسی از طریق انتخابات دموکراتیک می تواند طرح ها و برنامه های جدید ارایه بدارد و بدین گونه قالب های قدیمی که هر حزب باید برنامهء تاکتیکی و ستراتیژیک لایتغیر داشته باشد، تبدیل به ستراتیژی های میان دوره های انتخاباتی می شود. از اینجا باید به دو فکتور مهم یعنی «نفوذ» و «قدرت» توجه کرد.
با توجه به ساختار های حزب مانند در کشور ما، که همه تشکیلات پیش مدرن اند، «قدرت» برای آنها عامل گسترش «نفوذ» به شمار میرود. در تداعی آنها هر قدر قدرت زیاد باشد، به همان اندازه نفوذ زیادتر است. اما ساختار های مدرن سیاسی گسترش «نفوذ» را عاملی برای کسب «قدرت» می دانند. در عصر انفرماتیک، پخش و انتقال اطلاعات و آگاهی ها جهت گسترش «نفوذ» و ایجاد ذهنیت برای مردم میتواند از طریق وسایل الکترونیکی صورت گیرد. این «نفوذ» با تکیه بر روش های الکترونیکی اطلاعات ، اساس «نرم» داشته و وسیله یی مهم انتقال اطلاعات و آگاهی ها برای اعمال نفوذ بالای انسانها میباشد. برعکس «قدرت»، که از اجبار سرچشمه میگیرد،  دارای خصلت «سخت» بوده و تبین وجود آن نه از طریق «تاثیر گذاری» بلکه «تاثیر پذیری» صورت میگرد. به عبارهء دیگر «قدرت» به جای تاثیر گذاری بالای فرآیند ها، خود تبدیل آماج  تاثیر پذیری میشود.  به همین منوال ساختار های سیاسی نیز به اساس افکار عامه و خواست های عملی مردم، شیوهء فعالیت خویش را تعیین میکند، نه نهاد متکبری که به جای مردم فکر کند و آنچه را که خود میخواهد، درست پندارد.
 این روش به ویژه از اهمیت جدی برخوردار است؛ زیرا عملیهء تاثیر پذیری به مسایلی چون توطئه، کودتا و انقلاب پاسخ نه میدهد. و روش های قانونی، مسالمت آمیز را بر پایه اصول و قواعد دموکراسی مبنای عمل خویش قرار می دهد. اگر چپ میخواهد خود را مدرنیزه کند و بر شکل گیری رویداد ها تاثیر گذارد، پیش از همه باید اصل «تاثیر پذیری» را بپذیرد. در مقطع کنونی موثرترین شیوهء کار چپ جدید میتواند کار فرهنگی، به ویژه برای آنانیکه در برون مرز قرار دارند، برای گسترش حوزهء نفوذ آن باشد، نه برنامه نویسی های اصوگرایانه لایتغیر ستراتیژیکی و تاکتیکی.
 
پایان سخن
 
زایش چپ جدید در افغانستان یک ضرورت است. این چپ باید هم دموکرات باشد و هم میانه رو، هم اصلاح طلب باشد و هم مدرن. اگر به تجربهء کشور های پیشرفته دموکراتیک نظر انداخته شود، احزاب چپ متعادل، از یکنیم قرن بدینسو پایگاه، نگهبان و گسترش دهندهء آزادی، دگراندیشی و مدرنیته بوده اند. تاکید بر دموکراسی میتواند محتوای اصلی حرکت جدید به سوی آینده باشد. رشد، انکشاف و پایداری دموکراسی بدون چپ میسر نیست.
بنائن چپ جدید میتواند در همکاری با سایر نیرو های دموکرات، آزادیخواه، دگر اندیش و خردگرا نقش مهمی را در به وجود آوردن حکومت قانون و قانونمداری ایفا نماید. لازم است تا درک فراگیر چپ جانشین تفکر قالب شدهء دیروز ، که خود را چپ می نامید، شود. این مقوله مستلزم قرائت جدید ساختاری، کار بیشتر و بحث و فحص ژرفتر است.
 


OK
This site uses cookies. By continuing to browse the site, you are agreeing to our use of cookies. Find out more