شعر فانتزی و شعر ریالیستی، به دو طبقه ی آفرینشگران تعلق دارند. یکی گروهی که همه چیز را در دنیای خیال می سازند، اما گروه دیگر، آن چه را دیده اند در دنیای خیال رسم می کنند.  

کُل دیوان اشعار احمدشاه بابا (به کوشش مومن موحد) را بررسی کردم. تلاشم برای یافت نام «خراسان» به جایی نرسید. این تفحص بیشتر بر اثر روده درازی بی خردانی ست که با تخلص های «خر-آسانی» در حال چرا در وادی جهالت اند.  

اگر تعبیر افغان ستیزان از افغان به معنی پشتون را ملاحظه کنیم، در سروده های احمدشاه بابا، وطن و مردم او، فقط پشتونخوا و پشتون هایند. در غزل زیبایی که در هنگام بازگشت از فتح دهلی سروده است، تخت دهلی را فقط به خاطر بلندی کوه های زیبای پشتونخوایش فراموش می کند.  

در بازار ابتذال جعلیات، از هر برگه ای دست آویز می سازند که روی کم ترین تعهد اخلاقی و فرهنگی استوار است. منظور، دامن به زدن به مسایل قومی است. در این ستیز، امیدواری های کاذب، حتی روی افراد و گروهک هایی می چرخد که ولو کلیت یا اکثریت را نسازند، اما اعتقاد آنان به جعلیات، ماشین تقابل جاهلانه ی افغان ستیزان را راه می اندازد.  

فردوسی، خالق شاهنامه را بی سوادترین جغرافی دان نیز می گویند. در کتاب «نگرش نو بر شاهنامه و فرودوسی»، تعجب خواننده گانی تبارز کرد که می دیدند در این گردآوری انتقادی، دنیای شاعر، همان تخیل سرای ست که شرق و غرب را وصل می کند، اما در زمان حرمان از صله، نمی داند در کجای آن جغرافیا، دنبال معاش برود.  

ظاهراً ابیاتی از چند شاعر که بر اثر سخافت از اقتباس آن ها خودداری می کنم، نمونه های نوین آن جاهلان را به شور آورده بودند تا با تحقیقات تخیلی نتیجه بگیرند چون احمد شاه ابدالی را شاه خراسان خوانده اند، بنابراین باید افغانستان کنونی را با تمام سجل جهانی و تاریخی تعدیل کنند.  

در یک تحقیق جالب که در کتاب «زمانی که مفاخر ناچیز می شوند» نیز گنجانیده ام (آیا کشوری به نام آریانا و خراسان وجود داشته است؟) آشکارایی های جالبی در مورد سوء برداشت از مساله ی تاریخی خراسان و نمونه ی بدتر از آن، «آریانا»، آمده است:  

«قضيهء خراسان ناميدن افغانستان نيز مانند قضيهء آريانا ناميدن اين كشور است. كشوري به نام خراسان با مركزيت و سازمان سياسي واحد در جغرافياي سياسي جهان و منطقه وجود خارجي نداشته است. البته ايالت و سرزميني به نام خراسان بر اساس فرهنگ، زبان، دين و تاريخ مشترك وجود داشته كه در آن حكومت هاي محلي، نه به نام رسمي خراسان، بل  به نام سلسله هاي حاكم ياد مي شده اند؛ مانند غزنويان، طاهريان، صفاريان، تيموريان و غيره.  

سرزمين پهناور خراسان تا ظهور دولت صفوي هم جزء قلمرو خلافت اسلامي محسوب مي شده است و هم جزء قلمروتاريخي ايران؛ هرچند سلاطين محلي در آن حكمروايي مي كرده اند. به همين دليل شعراي فارسي زبان [دری زبان] در آن دوره، مانند رودكي، ابوشكور بلخي، عنصري، فرخي، منوچهري، فردوسي، نظامي عروضي، شهاب ترشيزي و... امراي ساماني، غزنوي، غوري، تيموري و حتي هوتكي و ابدالي را شهرياران و شاهان ايران و خراسان خوانده اند.» 

دنیای شاعرانه ی نویسنده گانی که در سنت معمول آن ادوار، همه چیز را برای صله و تامین معیشت زنده گی تخلیق می کردند، فاصله ی طولانی با تحقیقات، تدقیات و مولفه های کنونی علوم تاریخ، جامعه شناسی، حقوق و جغرافیا دارد.  

متاسفانه نوع رواج خوانش تاریخی خاص، در القای ذهنیت های افغان ستیز، از اوانی شروع می شود که در عقب میز مکاتب قرار می گیریم. فرو کردن خزعبلات و چرندیات آریانایی و خراسانی به نام پیشینه های افغانستان کنونی، با هیچ مولفه، موازین حقوقی و سیاسی کشوری تناسب ندارد که امروزه در کنار تمام کشور های جهان، یک واحد مستقل، با نام، با نشان و مرز های مشخص شناخته می شود.  

ساخت افیون از دنیای تخیلی شاعران، به کار معتادانی می آید که مثلاً در هر برگ شاهکار تاریخی آن (شاهنامه)، بی عقلی  و بی سوادی هویداست. به قول منتقدین، در دنیای تخیلی فردوسی، جغرافیای ایرانی با کل ولایات و اجزای آن، گاه به شرق می کوچند و گاه به غرب، اما مجوس استخدام شده، غرق در دنیای تخیل نمی داند که آن همه مغالطه، روزی او و فرهنگ او را تحقیر و مسخره خواهند کرد.  

در کتاب «نگرش نو بر شاهنامه و فردوسی»، تحقیق جالب و طنزی از مرحوم حمید آرش آزاد (گاف های حکیم فردوسی در شاهنامه) را گنجانیده ام که گزیده ای از آن را در زیر  مرور کنید: 

«صفحه‌ي 616 را بخوانيد و حسابي حال بكنيد! از كشتي‌راني سپاهيان ايران در شرق آسيا، در منطقه‌اي ميان توران و چين بحث مي‌كند و مي‌فرمايد: 

همان راه دريا به يك ساله راه/ چنان تيز شد باد در هفت ماه 

كه آن شاه و لشكر بر اين سو گذشت/كه از باد كس آستي‌‌تر نگشت! 

به جان عزيز خاله‌جان عزيزم قسم مي‌خورم كه اين ها را خود حضرت فردوسي نوشته و بنده از خودم درنمي‌آورم؛ يعني در مرز توران- آسياي ميانه‌ي فعلي - و كشور چين، دريایي هست كه كشتي‌هاي بادباني مي‌توانند حداقل در مدت يك سال از يك طرف آن به طرف ديگرش بروند، منتها اين بار به خاطر گل روي جناب كيخسرو، يك باد سريع‌السير وارد ميدان شده و چنان تيز وزيده كه كشتي‌هاي ايراني در هفت‌ ماه از دريا عبور كرده‌اند؛ اما همين باد، آن چنان تربيت شده و خوب بوده كه در اثر وزش آن، حتي آستين يك نفر هم تر نشده است.  

فكر مي‌كنم اگر توراني‌ها، سوار همان كشتي‌ها مي‌شدند، يك «سونامي» چنان شديدي به وجود مي‌آمد كه بعدش صدها ميليارد نفر كشته مي‌شدند؛ همه‌ي خاك توران به زير آب مي‌رفت، ميلياردها خانواده، خانه و زنده گي خودشان را از دست مي‌دادند و آواره مي‌شدند؛ طوري كه سازمان ملل هم نتواند به آنان كمك بكند و...! 

يادتان باشد كه كريستف «كولمب» و يارانش در مدت سه ماه از اقيانوس اطلس گذشتند و به آمريكا رسيدند و آمريكو «وسپوس» و هم سفرهايش هم در مدت زمان كمتري همين كار را كردند؛ حالا ببينيد درياي واقع ميان آسياي ميانه و چين، چه وسعتي داشته كه گذشتن از آن، بيشتر از چهار برابر عبور از اقيانوس اطلس، وقت مي‌برده است. البته كه فردوسي آدم راستگوي است، ولي احتياطاً عرض مي‌كنيم كه: «... باباي دروغگو...»! 

چشم هم‌ميهنان زابلي و شهروندان كابلي روشن كه ببينيد فردوسي در صفحه‌ي 632، اصلاً آنان را ايراني نمي‌داند. كجاست جناب باستاني «پاريزي» و استادان چاخان‌پردازي مثل ايشان كه ادعا مي‌كنند افغانستان، هميشه متعلق به ايران بوده و تنها از زمان قاجارها به بعد، در اثر بي‌عرضه گي‌هاي شاهان، از مام ميهن جدا شده است؟! جالب اين كه همين استادان ارجمند، شاهنامه را معتبرترين تاريخ جهان مي‌دانند؛ ولي معلوم نيست چرا اين قبيل جاهايش را ناديده مي‌گيرند و مسكوت مي‌گذارند! 

 در زمان پادشاهي «لهراسپ» كه هنوز پسرش (گشتاسپ)، وليعهد است و از پدر - شايد هم از عمه‌اش - قهر فرموده و به روم، «فرار مغزها» كرده است، در روم با يك «اسقف» ملاقات مي‌كند. ...» 

استناد بر اساس دنیای فانتزی شاعران، ولو به حد دروغ های فردوسی نباشد، بهتر از کج فهمی هایی نیست که شماری جاهل، مصرانه می خواهند نام افغانستان تغییر یابد. 

 در ابیات سخیفی که احمد شاه بابا را صاحب خراسان، به معنی شاه افغانستان کنونی، تعدیل کرده اند، مهم ترین موضع، عدم مولفه های جیوپولتیک است. چنان چه در      مقاله ی «افغانستان، بدیل ندارد»، آورده بودم، اصلاً تعریف کشور های کنونی، منشه در مقوله ی نو حقوقی دارد که با پیمان وستفالیا در قرن 17 در اروپا و تعمیم پیامد های آن به نام حقوق بین الدول در قرن نوزده و جامعیت آن در قرون بیست و بیست و یک، اما جاهلان افغان ستیز را متوجه نکرده است که حتی با اسطوره ی تاریخ افغانستان (اعلی حضرت احمد شاه بابا) نیز نمی توانند افغانستان را حذف کنند.  

در قسمت دیگری از تحقیق «آیا کشوری به نام آریانا و خراسان وجود داشته است؟» می خوانیم: 

«اگرآقاي فرهنگ، مانند ديگر مورخان افغان، خراسان را كشوری داراي ژئوپولتيك، يعني دولت مستقل معرفي كند تا بر مبناي آن بتوان افغانستان كنوني را خراسان ناميد، درآن صورت ايشان نيز مانند آقاي كهزاد، گرفتار تناقض خواهد شد، چرا كه نامبرده اعتراف    مي كند دولتي به نام خراسان در تاريخ ثبت نشده است. وي مي نويسد: «اگر پژوهنده گان در ضمن تفحص در آثار و مدارك مربوط به قرون اولي و وسطي و حتي قرون جديد به اين كلمه [خراسان] به عنوان دولت بر نمي خورند، نبايد چنين نتيجه گيري كنند كه سرزمين افغانستان، سابقهء تاريخي ندارد، يا اين كه در آن ازمنه از تمدن و فرهنگ بي بهره بوده است.»  

اين تنها لسترنج و برخي پژوهشگران ديگر نيستند كه خراسان را ايالتي از ايالت هاي ايران معرفي مي كنند، بل كه قبل از همه مؤسس افغانستان و كسي كه عامل اصلي تجزية خراسان بزرگ شناخته مي شود، يعني احمد شاه ابدالي، نيز خراسان را ايالتي از ايالات ايران مي داند. وي در نامه اي به سلطان عثماني چنين مي نويسد:  

«بنا به تقدير قيوم قدير، نادرشاه از ابيورد و درة جز خروج كرد و به مرور، خراسان و عراق و فارس و آذربايجان، بل جميع مملكت فسيح الفسحت ايران و هندوستان و تركستان را مسخر ساخته و شجرة استقلال تمامي سران و سركردگان ايلات و احشامات مملكت ايران را از پا در انداخته، دست تعدي و جور بر ايل جليل افغان نيز دراز نمود، آثار تسلط به ظهور آورد.»  

در نامة احمدشاه ابدالي به وضوح خراسان جزء ايران كه آن را «مملكت فسيح الفسحت» ناميده، ذكر شده و از كشوري به نام خراسان يا افغانستان ذكري به عمل نيامده و ايل جليل افغان نيز در صف ساير ايلات ايران قرار داده شده است.» 

در دیوان اشعار احمد شاه بابا، هرچند تخیل شاعر دخیل است، اما دنیایی که از پیرامون رسم می کند، پرداخته های واهی و موهوم نیستند. احمد شاه بابا، با ریالیسم شعر، در جایی که از زنده گی می گوید، خودش، تبارش و کشورش را معرفی می کند. در زنده گی او،  مشهورترین نام ها، پشتون ها، پشتونخوا و سرزمین های بزرگ هند و روم اند.  

ضمن آشنایی با محفل بنیان اندیشان که روی مولفه ها و منطق تحقیقات زنده یاد استاد ناصر پورپیرار، بحث می کنند، طرح های مختلف، از جمله ارایه ی پرسش هایی را دریافتم که وقتی در برابر ابهام و پیچیده گی های تاریخی قرار می گیرید، باید استعمال کنید! بنابراین، با تیر هایی که از کمان جهالت رها می کنند، بهتر است به تعیین اهداف، نشانه گیری، سرعت و وسعت آن پرداخت، نه این که تحت تاثیر این انداخت، با کورخوانی نشانه ها، مشغول شویم. 

بدون شک، پهنای جغرافیای حاکمیت ابدالیان، بزرگ تر از افغانستان کنونی است، به این دلیل نیز سعی می کنند آن جغرافیا را که به تعابیر امروزی، واحد جیوپولتیک، به معنی یک کشور، یک ملت و مرز های مشخص نیست، با تحلیل در حدود فتوحات و اراضی تحت اشغال، استحاله کنند. در نتیجه اوهام خر-آسانی نیز می توانند بدیل کشوری شوند که دو سوم آن در تاریخ، اصلاً جزو جغرافیای خراسانی نبوده است.