د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

به نام نامی قهرمان و محصل استقلال اعـلیحضرت غازی امان الله خان

دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی 18.08.2007 04:00

جناب کاندیدای اکادمیسین محمد اعـظم سیستانی ضمن مقالۀ خویش معنون به "بوبو جان جیغه دار که بود؟" در پورتال بی همال "افغان جرمن آنلاین" چنین نوشتند : بوبوجان یا بی بی حلیمه اولین زن شاعـر است که در عهـد امیر عـبدالرحمان خان دم از استقلال زده است. بروایت "پرده نشینان سخنگوی" این سه بیت از اوست :

از برای خــــدا بـلــند کــنـید  ـــ بر سر خـــود لـوای استـقلال
باد شیــرین دهـــان ملــت ما ــــ  یا رب از میوه هـای استقلال
می کشم بعد از این بدیدۀ خود ــــ  سرمه از خـاک پای استقلال


از این قـطعۀ جانانه و نشانه های دیگر به وضاحت میتوان دریافـت، که داعـیۀ استقلال در حلقات دور شاه و حتی در خود خاندان عـبدالرحمان خان نیز سر داده میشد.
گویند که امیر حبیب الله خان هـم از شرایط سیاسی وطن رنج می برد و آرزو داشت که از طرق صلح آمیز زمینۀ دریافـت استقلال افغانستان را آماده سازد. اما امور در حلقات مخفی دربار و بدون آگاهی و برخلاف خواست امیر، در مسیر حصول استقلال پیش میرفـت. در واقع زمینۀ کسب استقلال در زمان امیر حبیب الله خان چیده و بند و بست های لازم دیده شد. مأمول مگر فـقـط با قـتل امیر و اعلان پادشاهی امان الله خان جامۀ عـمل پوشید.
وقـتی اعـلیحضرت امان الله خان به تاریخ 23 فـبروری 1919 بر سریر و مسند شاهی افغانستان نشست، اولین ندای او "ندای استقلال" بود. شهزاده احسان الله د افغانستان(1)، فـرزند اعـلیحضرت امان الله خان چنین فـرماید :
« وقـتی اعـلیحضرت غازی بر تخت نشست، گفـت : "من میخواهـم یک پادشاه آزاد در یک کشور بکلی مستقـل باشم." و شمشیر خود را از غـلاف بیرون کشیده و گفـت : "تا افغانستان کاملاً آزاد نشود، من این شمشیر را دوباره در غـلاف نخواهم کرد." و گفـتارش را با این کلمات هم جان داد : "افغانستان برای افغانها."» ( گفـتار آدیوئی شهزاده احسان الله د افغانستان ــ فـرزند اعـلیحضرت امان الله خان غازی ــ در صدر صفحۀ اول "تحلیلات" پورتال مبارز و ملی "افغان جرمن آنلاین" ، 18 آگست 2007)
آری ؛ هـمین طور هـم شد و اعـلیحضرت غازی ، شمشیر دوباره در نیام نکرد ، تا نسیم استقـلال در کشورش وزیدن نگرفـت.

شایسته است سخنان شمالی وارو و پرمعنای امیر حبیب الله کلکانی در مورد استقلال هـم آورده شود. پدر مرحومم، عـبدالواحد معروفی ، که در جمع تماشاچیان سخنرانی خادم دین رسول الله را به گوش خود شنیده بود، یک جملۀ مهمش را چنین نقـل میکرد : « استقلال از مومۀ امان الله نیس، استقلال از شما ولس اس.» در تواریخ این جمله به اشکال مختلف پرداز گردیده، ولی در هـیچ جای کلمۀ "مومه" را نیاورده اند.

درینجا لازم میدانم ، که بر خلاف میلان و مود روز ، از رول برجستۀ سپهسالار محمد نادر خان در جنگ استقلال تذکراتی بدهـم :
ما مردم متأسفانه یا همه خوبیها را در وجود یک نفـر می یابیم و یا همه بدیها را. یعنی که فـرد محبوب و مورد نظر خود را مجموعۀ همه خوبی ها میدانیم و آن کسی را که خوشش نداریم، واجد همه زشتی ها. در مورد سپاهـسالار نادرخان هم قـصه از همین قـرار است. مگر اگر اشتباهات نادرشاه را که مبتنی بر روش استبدادی و اریستوکراتیکش از وی سر زد و ظلم و ستم ناروا را در حد بسا کسان بار آورد، کنار بگذاریم ، از نقـش مؤثر و قاطع وی در جنگ استقلال کشور هـرگز نمیتوان چشم پوشید. رول برجستۀ وی و ضربۀ مهلکی که وی به قـوای انگلیسی زد و در واقع زمینۀ حصول استقلال افغانستان را میسر گردانید، هـرگز قابل کتمان نیست. افـواهات حاکی از آنست که گویا نادرخان با انگریزها سر سازش و تبانی داشته. به نظر قاصر من، کسی که چنین ضربۀ کاری و کشنده بر قـوای انگریز وارد کرد ــ ضربه ای که منجر به کسب استقلال افغانستان گردید ــ چطور میتواند نوکری انگریز را بکند؟؟؟ متأسفانه در دورۀ سلطنت اعـلیحضرت مرحوم ظاهـر شاه در مورد پدرش ، نادرشاه ، آنقـدر مبالغه صورت گرفـت و آنقـدر رول محصل اصلی استقلال افغانستان ــ اعـلیحضرت غازی امان الله خان ــ نادیده گرفـته شد، که مردم در برابر "نادر خان" حساسیتی عجیب و غـریبی پیدا کردند. این حساسیت در حدی بود، که حتی خدمات نادرخان را هـم تحت الشعاع خود قـرار داد.
مرحوم میر غلام محمد غـبار ضمن شرح محاذات جنگ سوم "افغان ــ انگلیس" در ذیل محاذ تل چنین آرد :
« سپهسالار محمد نادر خان در 26 می 1919 بطور ناگهانی با ده هـزار لشکر ملی از مردم خوستی و وزیری و غـیره و سه هـزار عـسکر منظم و دو توپ هاویتزر (هاوان ــ شرح از معروفی ) و هـفـت توپ دیگر در محاذ تل رسید. این قـواء بلادرنگ نقاط حاکمه و قـصبۀ تل را اشغال و در 28 می در زیر باران گلولۀ طیارات دشمن (در طی همین بمباران طیارات انگلیسی بود که احمد جان خان کمیدان شهید شد)، قـلعۀ جنگی تل را زیر آتش هاویتزرهـا قـرار داد و به سرعـت ذخایر تیل (بنزین ــ شرح از معروفی) و چوب و آذوقه را با ستیشن های بی سیم و ریل آتش زد. قـطعات "فـرانتیر کانستبلری" دشمن از موضع خود فـرار کرده و ذخیرۀ آب مورد خطر واقع شد. آتشباری توپخانۀ افغانی دیگر گل شدنی نبود، تا فـصیل (دیوار ــ شرح از معروفی) قـلعۀ تل و قـشله های قـلعه منهدم گردید. ملیشیایی ها انگلیس ها را ترک گفـتـند و از تل خارج شدند. بالاخره قـوای انگلیس تاب نیاورده دست از جنگ کشید و بیرق تسلیم برافـراشت. مهاجمین افغانی متوجه بیرق تسلیم نشدند و یا نخواستند بشوند، پس هجوم دوام کرد و سپاه و افـسران انگلیسی از دروازۀ دگر قـلعه فـرار کردند. قـشون فاتح افغانی داخل تل شده بیرق افغانستان را بر فـراز آن افـراشتند، در عـوض قـوماندانی اعلای انگلیس جنرال اوستاس قـوماندان مدافع و ناکام تل را معـزول و در هـند احضار کردند و بعدها جنرال دایر در عـوض او منصوب گردید.
در حالی که قـوای فاتح افغانی قـلعۀ مهم تل را در دست داشته و کوهات و پیشاور را تحت تهدید قـرار داده بود ، و قـوای افغانی میتوانست به یک حرکت جناحی در پیشاور بیفـتد و سپاه خیبر انگلیسی را معدوم و هـر دو کنارۀ دریای سند را زیر پای استعمار امپراتوری به تودۀ آتش تبدیل نماید ، ولی این چنین نشد زیرا پایتخت کابل بدون مشوره با قـوماندانان محاذات جنگ ، بدون مشوره با مردم افغانستان ، خـواهـش متارکۀ انگلیس را پذیرفـته و به قـواماندانان خود در تمام محاذات جنگ امر تخلیۀ مناطق مفـتوحه و عـقـب کشی از سرحدات را صادر کرد. لهذا سپاه فاتح افغانی خواهی نخواهی رجعت کردند و نقاط مهمی که با خون مردم و عـسکر افغانی فـتح شده بود ، دوباره ( به شمول قـلعۀ جنگی تل) به دست دشمن افـتاد ، زیرا پشت جبهات افغانی یعنی دولت مرکزی و دربار معناً متزلزل بود.» ( صفحات 1206 ــ 1207 جلد اول "افغانستان در مسیر تاریخ" ( چاپ دو جلدی )، چاپخانۀ نهضت ، تابستان 1375، قـم )
از شرح مرحوم غـبار چند نتیجه میگیریم :
ــ از این شرح رول شخص سپهسالار نادرخان در این جنگ بسیار برجسته میگردد و در حالی که در محاذات متعدد دیگر کدام گشایشی نصیب قـوای افغانی نگردیده بود، در جبهۀ تل بر اثر کاردانی و قـوماندانی درست نادرخان فـتحی درخشان نصیب قـوای افغانی گردید. من ازین نکته نتیجه ای میگیرم، که مطایق با آن سخنان بسا کسان مبنی بر تبانی نادر خان با انگلیس ها، نقـش بر آب میگردد.
ــ رول تعیین کنندۀ مخابره درین جنگ به کلی آشکار میگردد. اگر مرکز افغانستان امکانات مخابراتی درست را در اختیار میداشت و ازین طریق با جبهات ارتباط مستقـیم و لازم میگرفـت، متارکۀ قـبل از وقـت هـرگز صورت نمیگرفـت و چه بسا که بر اثر جانفـشانی های قـوای افغانی تحت قـوماندۀ سپهسالار نادرخان ، مناطق از دست رفـتۀ افغانستان دوباره به سرزمین مادر ملحق گردیده و نواحی پشتون نشین در قـلمرو پاکستان امروزی قـرار نمیگرفـتند. بسا تحلیلگران تاریخ هـم بدین باور اند، که درست در همین هـنگام بهترین زمینۀ الحاق مناطق از دست رفـتۀ آن سوی سرحد دیورند به بدنۀ سرزمین اصلی، به هـدر داده شد. اگر قـوای افغانی فعالیت های محاربوی خود را پیش از وقـت متوقـف نمیساختند، شاید هـند بریتانیائی به سرنوشت دیگری مواجه میگردید.

پیشنهاد اعمار آرامگاهی باشکوه برای اعـلیحضرت غازی امان الله خان

سال 1964 بود و تازه از تحصیل نظامی در چکوسلوواکیا برگشته بودم که با جمعی از دوستان سفـری به جلال آباد دست داد. از اماکن دیدنی شهر دیدن کردیم و از جمله از "سراج العمارت" که از بناء های تاریخی جلال آباد است. در مقابل آن قـبر امیر حبیب الله سراج الملة و الدین را دیدم که پسر نامدارش، اعـلیحضرت غازی امان الله خان، در کنارش آرمیده ؛ در قـبری ساده و بس محقـر به بلندای چند سانتی متر و رنگ شده با "گل سفـید". در همان دم افـسوس ها خوردم که شخصیتی به بزرگی سیف الملة و الدین اعـلیحضرت غازی امان الله خان (2)، چرا آرامگاهی شایسته ندارد؟؟؟
اینک که از آن خاطره 43 سال میگذرد و همان صحنه آئینه وار جلو چشمم قـرار دارد، می خواهـم پیشنهاد کـنم که در دوران دموکراسی و روشنگری و در زمانی که تمام آحاد ملت ما به عـظمت شخصیت بی نظیر اعـلیحضرت غازی پی برده اند، آرامگاهی معظم و در خور شأن ایشان در پایتخت بناء گردیده و عـظام رمیم ایشان از جلال آباد بدانجا انتقال داده شود.
پیشنهاد من بحیث کمترین فـرد ، ولی یک فـرد قـدردان افغان اینست، که این آرامگاه در "دارالامان"، که با نام نامی امان الله خان غازی گره خورده و جائیست که اعـلیحضرت پایتخت جدید خود و "کابل جدید" را در آن می خواست بناء نماید، بنیاد گردد؛ شاید در نزدکی قـصر دارالامان و یا تپۀ تاج بیگ و در دور و نواح آن دو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضیحات :

1 ــ نام دوم شهزاده احسان الله ، "د افغانستان" است. اصل و کنهِ این تسمیه را نمیدانم ، ولی حدس میزنم که ایشان همین نام را "نام خانوادگی" خویش برگزیده باشند، که هم بزبان پشتو و نیز به زبان فـرانسوی معنای "از افغانستان" را میدهـد. شاید احسان الله جان همین نام و تخلص را در خور شأن خویش پنداشته اند ، و برای یک "افغان" وطنپرست چه افـتخاری بالاتر است از "منسوب بودن به افغانستان" و "از افغانستان بودن"؟؟؟؟
2 ــ "سیف الملة و الدین" لقـبی است برای امان الله خان غازی که بار اول در مقالۀ دانشمند فاضل ، جناب فـضل الرحمان فاضل ، زیر عـنوان "28 اسد 1298 هجری خورشیدی" در شمارۀ 20/21 مجلۀ "کاخ سخن" (تابستان/ خزان 1385) به نظرم رسید. اینکه این لقـب قـبلاً برای این شخصیت بزرگ و "قهرمان واقعی ملی افغانستان" بکار رفـته و یا که ابتکاریست از جناب فاضل، نمیدانم. اینقـدر میدانم که "سیف الملة و الدین" لقـبی است بس زیبنده و در خور شأن اعـلیحضرت غازی امان الله خان.