د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

درویش دریا دلی کیست؟ مارکسیستی که مرتد شد!

م . نيرم 14.03.2007 03:00
چهل سال قبل از لیو شائوچی رئیس جمهور فقید چین کتابی خواندم تحت عنوان" چگونه میتوان یک کمونیست خوب بود؟" نکته ایکه از آن کتاب در ذهن من چون نقش "کالحجر" ثبت شده وهر گز فراموش نمیکنم اینست که به رفقای انقلابی خود هشدار داده بود که :" فریب شعارها ی انقلابی عنا صری را که دارای اصالت پرولتاریائی نیستند، نخورند. وپیوسته باید مراقب آنان بود واعمال شان را زیر نظر گرفت، زیرا که هر لحظه امکان خیانت شان به امر انقلاب وبه سازمان انقلابی متصور است."
از آن روز تا اکنون که من این مطلب را مینویسم سخنان آن اندیشمند انقلابی به کرات درجامعه ما و در میان روشنفکران بظاهر انقلابی ما به حقیقت پیوسته است، نه یکی ، نه دوتا، نه سه تا، بلکه ده ها تن ازاین انقلابیون کم اصل ولی ظاهراً پرشوراز نیمه راه مبارزات انسان دوستانه، راه رهائی انسان زحمتکش از فقر، بدبختی، بیسوادی، استثمار و بی عدالتی وفساد وزورگوئی برگشته اند و به آرمانهای انقلابی ناجوانمردانه پشت پا زده اند. بخصوص آنهائی که به بهشت بی آزار فراوانی نعمات در خوان بیگانه رسیده اند دیگر آن شعارها وفریادهای انقلابی وانسان دوستانه از یاد شان رفته است یا به کسب وشغل پردرامدی دست یافته اند و مصروف پول سازی اند ویا چند تا آواره هم وطن را پیدا کرده وبا اظهار دردها ورنجهای بیکران مردم افغانستان که درد مشترک همه افغانانست، بخود جلب ساخته ، انجمنی یا سازمانی ویا اتحادیه گکی ساخته اند و با گرفتن امتیازاتی از کشور میزبان، روزهای غربت را با برپاکردن محافل رقص وپایکوبی به خوشی بسر میرسانند.
برخی دیگر که چنین امکانی را نیافته اند از برکت دست آوردهای میدیای جهانی و در رډس کامپیوتر وانترنت، یا سایتی بازکرده اند وبا نشر مقالات بی محتوا وعاریتی از این سایت وآن سایت برای خود وهموطنان بیکار سرگرمی ایجاد کرده اند. وبرخی هم که از دست عقده های خود کمتربینی رنج می بردند، هیچ که نشد ويبلاگکی برای خود باز کرده اند وگند خاطرات بیهوده وبی ارزش خود را درآن ثبت میکنند و به تعفن آن مشام روح و جان خود را تازه میدارند!
محتوای اصلی اکثرسایتها و وبلاگ های افرادی از این قماش بی مسلک را بدگوئی، بهتان بستنها ودروغگوئی ، ایجاد دشمنی وبی اعتمادی میان هموطنان، شیطنت وبهم اندازی ، مبالغه وگزافه گوئی، تاختن برمخالفان ودگراندیشان آنهم به زبان کوچه و بازار و حتی بدتر و نازلتر از آن سامان میدهد . امروز کمتر سایتی را میتوان سراغ داد که از این مرض خوره مانند درآمان مانده باشد.
از مدتها بدینسومن شاهد بدترین جدال قلمی ای استم که یک جانب آن معلوم وروشن است وجانب دیگر آن مستور وبا نام مستعاراین جدال لفظی را به پیش مبرد. وچون نامش مشخص نیست، زشت ترین اتهامات ورکیک ترین دشنامها و ناسزاهای نوع کوچه بازاری را به سوی کسانی که نام وآدرس مشخص دارند، چون تیر در تاریکی شلیک میکند. در فرهنګ قدیم افغانی ، وقتی میان طرفین دعوائی درمیگرفت، هردو طرف برای نشان دادن زوربازوی خود به میدان می برامدند وتا آنجا که توان داشتند، با مشت ولد بجان هم می افتادند وپوزوکاپوزهمدیگر خود را خون مال میکردند تا یکی غالب میشد وآنګاه طرف دیگر میدانست که نباید از حد خود تجاوز کند. مگر امروز شکل این زورازمائی ها بکلی تغییر خورده یا با کلاشینکوف بجان هم می افتند وحساب خود را با طرف تصفیه میکنند ویا از پشت سوراخک انترنت به آدرس همدیگرفحش ودشنام میفرستند، وبنابرین هرکه چالاکتر وماهر تراست، زیرنام مستعار وادرس های متعدد از چندین موضع بریک شخص یا یک قوم حمله میکند واز طرف عده ای هیزم بیار معرکه ، برنده اعلام میگردد وطرف دیگر مغلوب (یا مظلوم) اعلام میشود.
در کابل قدیم یکی از ویژه گی های کاکه ها وعیاران این بود که همواره طرف مظلوم را میگرفتند وبا ظالم در می آویختند وضرب شستی به ظالم نشان میدادند. منکه یک زمانی داستانهای عیاران وکاکه های وطن را می شنیدم واز راستی ودرستی واستقامت وپایمردی آنان جام وجودم را لبریزمیکردم، باری قدم در راه نجات مظلوم ترینها وفقیرترین های جامعه خود گذاشتم و بارفقای از خودگذر و فداکاری همراه شدم که عشق به مردم ومیهن ،راستکاری واستقامت خمیرۀ جانشان بود.در این راه دشوار گزار بالا رفتیم وپائین پریدیم واز سنګلاخهای هیبت ناک صعود کردیم، با دیو سرخ اتحاد شوروی سابق دست وپنجه نرم نمودیم. ورفقا بحدی به خشم می آمدند که از کشتن دشمن دریغ نمی کردند تا به دشمن نشان بدهیم که این آب وخاک صاحبی دارد، وآن صاحب ، مردم افغانستان اند.
روزگار تا سالهای بسیاری با دشواری گذشت، تا سرانجام دشمن به این حقیقت پی برد که به راستی این آب واین خاک از خود صاحبی دارد ونمیتوان آنرا بزور گرفت و با خوش خدمتی اجیران فرومایه آنرا به ایالت شانزدهم کشور شوراها مبدل کرد،بنابرین دشمن با وضع خجالت زده ودل پر از حسرت وبارحقارت کشور ما را ترک گفت.
افغانها یک بار دیگر به جهانیان ثابت ساختند که واقعاً مردمان شجاع و آزادی دوستی اند.مردم قهرمان افغانستان در برابر متجاوزین سرخ مردانه ایستادند وازاستقلال وناموس میهن دفاع کردند، بیش از یک ملیون جان باختند ونیم ملیون معلول ومعیوب قربانی دادند تا شاهد آزادی واستقلال را ازچنګال خرس سفید نجات دادند. معهذا باید گفت که درصف مقاومت نامردانی هم وجود داشتند که زیرنام جهاد ومقاومت علیه دشمنان شناخته شده وطن، ملت را از پشت خنجرمیزدند ودرد ودریغ افغانها را بیشتر میساختند وشهرت بدست می آوردند. یکی از این نامردان نامدار، احمدشاه مسعود بود.
بدون تردید اویکی از چهره های برجسته جنبش اخوانیان درافغانستان بود. هنګامی که او وارد مناسبات با ISI پاکستان گردید، با آموزش از دبستان استخبارات نظامی پاکستان، جهاد مسلحانه را علیه رژیم داود خان سازمان داد که با شکست وفرار وی به پاکستان انجامید. با تجاوز روسها برافغانستان وآغاز مقاومت ملی علیه آنها، او با ایده ها وافکار بنیاد گرائی در مقاومت ملی شرکت نمود. مسعود از جوزای سال ١٣۵٨ تا اوایل ١٣۵٩ درداخل جبهه پنجشیر مصروف نابودی مبارزینی بود که از نخستین تهداب گذاران مبارزه مسلحانه برضد رژیم وقشون سرخ بودند. از آنجمله پهلوان احمد جان بود که توسط مسعود به قتل رسید. سپس عظیم از منطقه گلاب خیل راترورکرد. همچنان معلم دین محمد را سر به نیست نمود.از پنجشیریهای دیگری که توسط مسعود نابودشدند میتوان ازمعلم نورمحمد، تاج، وصال از پنجشیر پائین. ازقریه تاواخ خواجه میرزا ودیگران، از قریه سنګین خانه میرحسین، از قریه بابه ولی، فاروق، رازق، سیف الدین، از قریه کرامان، نظر وغیره را نام برد. مسعود درسال ١٣۵٩ مجاهدین ملی اندراب را به بهانه نشان دادن راه مواصلاتی ووعده کمک سلاح به پنجشیر دعوت نمود و بعد همه را دست بسته به کام امواج دریای پنجشیر سپرد. درهمان سال در پیشغوری پسر وکیل نصرالله خان را دریک شبیخون از میان برداشت.
احمدشاه مسعود جهت توسعه قلمروش به ولایت پروان و کاپیسا حمله برد ومبارزین درحال نبرد با اشغالران روسی را ازعقب مورد حمله وضربت قرارداد. احمدشاه مسعود بعد از فراغت خاطر ازناحیه پروان و کاپیسا، برسنګرداران کوه صافی حمله برد. نخست قوماندان کوه صافی را به بهانه مهمانی از موضعش بیرون کشید و بعد دیگران را با یک حمله از بین برده واسیران رادست بسته به دریای پنجشیر غرق نمود.
احمدشاه مسعود در مدت سه دهه هر فعالیتی را که انجام داده است در راستای منافع اخوانیزم وبنیادگرایان و به ویژه شاخه جمعیت اسلامی، بوده است. اگرتنظیمهای بنیادگرای اسلامی و بخصوص جمعیت اسلامی که احمدشاه مسعود فرد شماره دوم آن بود، تنظیم های ملی اند، میتوان این ادعا را پذیرفت که احمدشاه مسعود نیز «قهرمان ملی» است، درحالی که وجه وابستګی وضدملی بودن تنظیمهای اسلامی وبخصوص غارت ثروتهای ملی زمردولاجورد کشور توسط احمدشاه مسعود به همه عیان وآشکار است، پس آمران وامیران ورهبران آنان نیزهمه افراد وعنا صر ضد ملی وضد منافع مردم افغانستان اند وهیچ یکی از آنها لیاقت  واستحقاق لقب قهرمان ملی را ندارد.
یکی ازنامردیها وخیانتهای آشکارمسعود به امر جنبش مقاومت، بستن قرارداد های سری اواست که با قوای اشغالر روسی بعمل آورد. در سال ۱۹۸۱ و بعداً در سال ۱۹۸۲، احمد شاه مسعود از جنګ به نفع روس ها دست گرفت ودر حقیقت همین خیانت مسعود بود كه باعث تمدید جنګ در سائر نقاط كشور گردید. جنرال گروموف قوماندان قوای ۴۰روسی میگوید كه: "مسعود اگر میخواست میتوانست صرف با پرتاب پارچه های سنګ این منطقه را به قبرستان قوای روس تبدیل كند. ما اصلاً نمیتوانستیم بدون باز بودن این راه یك روز را هم بقا نمائیم."
سندی گال (Sandy Gall) خبرنګار انګلیسی اظهار میکند كه MI6 (سازمان امنیت خارجی انګلیس) بوی دستور داد كه یك فیلم تلویزیونی از مسعود تهیه كرده و نشان دهد كه مسعود یك نابغۀ نظامی است. جنرال گروموف (Gromov)روسی می نویسد كه بعضاً مسعود جنګ های ساختګی را با قوای ما براه می انداخت تا شك و تردید نسبت بوی تقلیل یابد. "شبارشین" یک عضوکاجی بی، در كتاب خود به اسم "دست مسكو"مینویسد كه تمام عملیات نظامی قوای شوروی در پنجشیر و ناكامی آن جعلی بوده است. برای فهمیدن خیانتها و وابستګی های مسعود به سازمان های استخبارات خارجی لطفاً به نوشته های داکتر میرعبدالرحیم عزیز، این نویسنده وطن دوست وآگاه افغان درسایت "افغان- جرمن آنلاین" رجوع کنید.
احمدشاه مسعود این مرد چندین چهره با بازیهای اکروباتیک سیاسی خود ضربت مهلکی به افتخارات مقاومت ملی مردم افغانستان وارد کرد و تاریخ مبارزات مردم ما را سخت لکه دار ساخت، همانګونه که خودش نیز نام بدی ابدی کمائی کرد و دستګاه های استخباراتی شرق وغرب نوشتند که اویکی از مهره های اساسی استخبارات کاجی بی ، سی آی ای (CIA)، آی اس آیISI پاکستان، واجنت سرویس های اطلاعاتی فرانسه و تنخواهخور سازمان امنیت خارجی انګلیس MI6 بوده است و در تمام دوران مقاومت او با سیاست جنګ ونیرنګ خود ، افغانستان را به تباهی کشانید وانتقام شکست انګلیسها را در قرن ۱۹ از پشتونها وانتقام شکست روسها را دراخیرقرن بیستم از مردم افغانستان وبطور خاص از باشندگان کابل کشید ویک شهر تاریخی را به تلی از خاک وخاکستر مبدل نمود وسرانجام خود نیزاز آن همه رنګبازیها ونیرنګها طرفی نبست وشکار یک عمل انتحاری دوژورنالیست عربی شد که خداوند پدر آن دو ژورنالیست از جان گذشته را بیامرزد ، ورنه اگر اوزنده می بود خدا میداند که چه خون های دیگری از مردم این کشورجاری میساخت.
با این شرح اکنون میخواهم طشت رسوائی یک مارکسیست به اصطلاح "شعله ئی" راکه روز وروزگاری افتخارعضویت سازمان ازادیبخش مردم افغانستان ( ساما) راداشت و بنام رهبرخود (شهید مجید کلکانی) از پرشورترینها بود وهنوزهم به یاد او درگفتمان مقاله مینویسد و گاه سخت مزورانه بوسه بر دست نویسنده محترم "نسیم رهرو" هم می زند تا به یاد شهدای ساما اشک تمساحی ریختانده باشد، از بام بزیر پرتاب کنم و به همه اعلام کنم که: جناب! خیراست اگر به آرمانهای انقلابی رهبرت پشت کردی، واز مبارزه بخاطر نجات توده های رنج دیده دست کشیدی، مگر چطور وجدانت به تو اجازه داد که از صف مردان ببری و در صف عقب گرا ترین عناصر یعنی احمدشاه مسعود، این اخوانی معلوم الحال پناه ببری واز این سنګ عقب گرائی و نامردی و نامردمی با نام های مستعار، به جنګ کسانی بروی که آن سیمای خاین وبنیادگرا را شاخته اند وبه افشای آن می پردازند.
منظورم را که واضح تر بیان کنم فردی موسوم به درویش دریادلی است که با نام مستعار، در وبلاگی بس بویناک، کسانی را هدف اتهامات نامردانه خود قرارمیدهد،که هیچیک از آنها، به اندازۀ یک میلیونم احمدشاه مسعود ودار ودسته اش در حق این ملت خیانت نکرده اند.
جناب دریادلی که بعد تر چهره اصلی ات را افشا خواهم نمود من یکی از کسانی استم که روزگاری با تو درزیر یک سقف ، در پهلوی هم می نشستیم وبا هم سرود نجات توده های گرسنه افغانستان را زمزمه میکردیم. هردوی ما بنام ملت مظلوم وفقیر و پابرهنۀ افغانستان بارها سوگند خورده ایم، وبارها تجدید عهد کرده ایم که دراین راه تا زنده باشیم استوار گام خواهیم گذاشت، وبرضد ارتجاع واستبداد مبارزه خواهیم نمود. ارتجاع اخوانیزم، بارها ما را از پشت خنجر زده وبهترین رفقای ما را ازصف زنده گی واز صف مبارزه نابود ساخت تا خود به شهرت برسد وقهرمان جهاد ومقاومت مردم بشود. اما مردم مظلوم افغانستان این دزد ثروت های ملی را بدرستی میشناسند وهر گزاو را به عنوان قهرمان ملی خود نخواهند پذیرفت.
 اخیراً پای نویسندۀ نامدار افغان، رهنورد زریاب، به عنوان درویش دریادلی، در رسانه های انترنتی کشیده شده است وهموطنان ما هریک با حدس وگمان خود، زریاب را بجای درویش دریادلی ترسو وجبون به ارزیابی گرفته اند. اما من که با محترم زریاب هیچگونه پیوند تباری وفکری ندارم، به وجدان وشرف و ایمان خود سوگند یاد میکنم که محترم رهنوردزریاب، درویش دریادلی نیست، درویش دریا دلی کسی است که در استرالیا زندگی میکند واز پنج سال به اینطرف با نامک دیگری وبلاگک "یک برگ" را بازکرده ودر آنجا با چهره کاملاً متفاوت به حیث یک شخص خیر اندیش ، متفکر ودموکرات وطرفدار وحدت ملی خود نمائی میکند.
درویش دریادلی در وبلاگک "یک برگ" که زمانی نشریه گکی هم به همین نام بیرون میداد و در آن بزرگانی چون واصف باختری و مضطرب باختری را پند و اندرز میداد و میگفت که چرا از مبارزه چپ دست کشیده اند ، از هر کس شمارۀ تلفون میخواست و یک روز بعد از پست کردن نشریه گک "یک برگ" تلفون هم میکرد و بنام مستعار دیگری از خواننده "یک برگ" میخواست که واپس به راه اصلی سیاست و مبارزه "مشرف" شود.
این درویش دریادلی که در پشت "یک برگ" مخفی شده است "عمر راوی" نام دارد و ظاهراً کوچکترین علاقمندی به جهاد و اخوانیزم و حتی به شورای نظار و احمد شاه مسعود تبارز نمی دهد. دوستان و همسایه گان او در آسترالیا عمر راوی را بنام عمر مالیخولیا میشناسند زیرا در منطقه سکونت خود از کیست که قرضدار نیست؟ همینکه با دوستی مواجه میشود قرض مطالبه میکند و از برکت بزنس مجهولی که خودش هم سر و ته آن نمیداند همزمان با ادای قرض "وعده سر خرمن هم می دهد و بعد چنان وانمود میکند که اصلاً قرضی در میان نیست. اما همین درویش دریادلی در چهره عمر راوی خود بسیار مودب و مظلوم است. او مودب بودن و مظلوم بودن کذائی را هم از احمد شاه مسعود آموخته است. به همان ترتیبی که احمد شاه مسعود در وقت زمامداری کوتاه مدت خود در هر بیست و چهار ساعت چهره بدل می کرد و از طرف شب به حزب وحدت اسلحه می داد تا با حزب اتحاد سیاف بجنګد و از طرف روز به تنظیم سیاف اسلحه میداد تا دمار از روزگار حزب وحدت درآورد، درویش دریادلی نیز در چهره "عمرراوی" دقیقاً بجای پای مسعود پای میگذاشت و مثلاً در وبلاگها و وبسایتهای موافقین و مخالفین خود میرفت آنها را تا سرحد پرستش تعریف و تمجید مینمود. اما از آنجایی که فتنه باطن آرام و قرار را از او ربوده بود، روحش شکنجه میشد و پس از پنج دقیقه بار دیگر بهمان وبلاگها و وبسایتها مراجعه میکرد و به چندین نام مستعار شروع میکرد به توهین ، تحقیر، تعجیز و حتی تهدید و تخویف موافقین و مخالفین . جالبتر اینکه بازهم بعد از چند دقیقه بار دیگر با نام عمر راوی وارد میدان معرکه میشد و دشنام نویس را که جز خودش کسی دیگر نبود ، نصیحت میکرد که باید از این عمل شنیع دست بردارد و باید جرئت داشته باشد که بجای لجن پراگنی و دشنام گوئی مثل یک مرد  در صحنه ظاهر شود و استدلا کند . آن وقت خود را مثال می آورد و میگفت: مثل من که هرگز نان به نرخ روز نخورده ام و قاطعانه مبارزه کرده ام و ... و ... و ...!!!
ماسک عمر راوی برای اولین بار توسط محترم جعفر عطائی مسئول وبلاگ "فرزند آهن" پاره پاره شد. آقای عطائی با نصب آله ردیاب در وبلاگ خود توانست عمر راوی را چنان دزد با پشتاره گرفتار کند که حریف چاره ای جز اعتراف ضمنی نیافت و گفت که کسی بنام "محبوبه" نیز از کمپیوتر منزل من استفاده میکند و چون این "ضعیفه" طرفدار احمد شاه مسعود است، لذا تحمل کرده نمیتواند که کسی در وبلاگها و وبسایتهای انترنتی بر ضد مسعود کدام چیز بنویسد. همان است که خانم محبوبه در غیاب من اما از کمپیوترمنزل خودم به آدرس شما حرفهای تند و تلخ نوشته ، در غیر آن من عمر راوی مصلح اجتماعی همان دوست و طرفدار شما که بودم حالا هم استم. البته "محبوبه" و "ماهبانو" هم نامهای مستعار همین جناب "جوانمرد" (!) میباشند. به تعقیب آن آله ردیاب انترنتی در همه جاهای که عمر راوی با دو چهره مختلف و متضاد در آن رفت و آمد داشت بطور مخفیانه ثبت گردید و تقریباً عموم وبلاگداران او را بشکل مستند گیرآوردند. عمر راوی که مانند الوی سیاسی و عقیدتی خویش یعنی احمد شاه مسعود عرصه رابخود تنګ دید ، دفعتاً حضورش از انترنت محو شد و در خواجه بهاءالدین استرالیا گوشه عزلت گزید.
تقریباً مدت یکنیم دوسال فضای انترنت از لوث وجود ظاهری عمر راوی پاک بود اما در خفا او بازهم میامد بدون آنکه جرئت کند دیگر در وبلاگها چیزی بنویسد، زیرا دیگر قادر نبود خود را از چنګ ردیاب های انترنتی مخفی بسازد. بهمین علت است که درویش دریادلی یا عمر راوی "بگیل" و گریخته از میدان تا امروز جرئت کرده نتوانست دیگر حتی در یک وبلاگ هم پیام بنویسد. اما بعوض پیام نوشته های خود را مستقیماً به سایتهای مورد نظر خود ارسال میکند قسمی که اگر محتوای چپی داشته باشد به سایت گفتمان وخراسان، اگر محتوای شورای نظاری داشته باشد به سایت های خاوران و سرنوشت!!!
 نام اصلی درویش دریادلی عمر راوی هم نیست بلکه "بریالی" است و"شنوا" تخلص میکند. وبا همین تخلص (ب. شنوا) در هفته نامه امید وسایت های گفتمان ، جنبش و خراسان مقالات ادبی ، هنری و اجتماعی  مینویسد. اما بازهم وقتی در سایتهای "سرنوشت" و"خاوران" مقاله میدهد بنام  درویش دریادلی یا بعباره دیگر آخوند مسعودی-ربانی است. وی زمانی به سازمان انقلابی ساما منسوب بود، ودر اوایل جنبش مقاومت علیه روسها کشور را ترک گفت وبه پاکستان و هند رفت و از آنجا خود را به استرالیا رسانید. وسالها بعد که برای مدتی به آلمان آمد ، مطلع شدیم که به تشویق و حمایت مستقیم آقای قوی کوشان در عضویت شورای نظار احمدشاه مسعود درآمده و از طریق هفته نامه امید ودیگر رسانه ها با نامهای "ب.شنوا" و"نصرالله زاری" نیز در درمدح اخوانیزم مدیحه سرائی میکند.
کلیه رفقای جنبش چپ، این شخص متلون و بگیل شده را بخاطر تغییرموضع ایدیالوژیک ولغزیدن درخط اخوانیزم، منحیث یک مرتد اعلام کرده اند و حد اقل جزای ارتداد او، افشای نام اصلی و وادرس ووبلاگ های اواست تا مدافعین جهادی و شورای نظاری اش هم آگاه شوند که چه نمونه قدرت یا بعباره دیگر مارکسیست مرتد شده ئی در خط دفاع از احمد شاه مسعود چهار زانو نشسته است.
بصورت عموم کلیه کسانی که در اروپا، امریکا و کانادا با جنبش چپ رابطه مستقیم یا غیر مستقیم دارند و در این اواخر چندین بار به آقای بریالی شنوای موسوم به عمر راوی موسوم به نصرالله زاری با ارسال پیامهای تلفونی و ایمیلی هشدار داده اند که از این عمل قبیح خود جداً اجتناب ورزد و هرچه زودتر وبلاگ درویش دریادلی را مسدود کند که گندش خیلی بالا آمده و حتی دامن چند سایت دیگر را هم لکه دار ساخته است.
این آقای کثیرالهویه مانند رهبر کثیرالابعادش در قدم اول به تمام دوستانش تعهد سپرد که با نوشتن مقالتی زیرنام "من خود را بدار می آویزم" بساط وبلاگک خودرابرای همیشه جمع کند. اما اصرار متداوم و چندین قاته ثریا بها که بنام مستعار "خانم اوستا" برایش پیام های "آنچنانی" مینویسد و صرفاً بخاطر عقده های فامیلی خود ، آقای بریالی شنوای موسوم به عمر راوی موسوم به نصرالله زاری را تشجیع و ترغیب کرد که از به اصطلاح مبارزه ضد پشتونی خود عقب نشینی نکند زیرا همرزمی چون خانم ثریا بها را در کنار خود دارد.
از همین جهت آقای کثیرالهویه برای راضی نګهداشتن هردو طرف گاهی به چوبه  دار اعدام خود اشاره میکند و گاهی به نقل و نباتی که خانم بها برایش تعارف کرده است!
   درویش دریادلی که  فعلاً از گوشه گکی در آسرالیا در هردو وبلاگک خویش یعنی http://yakbarg.persianblog.com و http://darwishdaryadeli.blogfa.com را بخاطر خانم اوستا برای عقده گشائی های خود وگروه تفرقه انداز و صاحب غرض باز کرده است وعده ای از انسانهای شریف ونجیب را مورد توهین و تحقیرقرار میدهد وانتظار دارد که درجامعۀ افغانی، به عنوان یک شخصیت فرهنګی نیز مورد احترام قرارداشته باشد!
من با این نوشته میخواهم یک طرف ذهن آقای سیستانی و آقای نوری وتمام همکاران قلمی سایت "افغان - جرمن آنلاین" وخوانندگان را نسبت به این معمایی که دیگر معما بوده نمیتواند روشن کنم واز جانب دیگرمیخواهم دیگر جلو همچو یاوه سرائیها واتهامات بی معنی از جانب این آقا و خانم عقده مند(ثریابهاء) گرفته شود و بیش از این اذهان افغانها از خواندن وشنیدن این دشنام ها مکدر نګردد. من دین وجدانی خود را برای رفع این جنجال بیان کردم.
از آقای سیستانی قلباً خواهش میکنم تا باورخود را نسبت به محترم زریاب(که براثر شهادت کسی بنام ناظمی درتلویزیون خراسان،مکدرشده و دست تفتین قوی کوشان قویا درآن دخیل است) تصحیح فرماید و مقالۀ خود را هرچه زود تراز صفحه انترنت بردارد. بایستی چهره اصلی انسانهای ضعیف ، بی اراده وعقده مند را شناخت و به دیگران نیز افشا نمود تا دیگر راه غلط نپویند. پایان
هشتم مارچ ۲۰۰۷
کاپی به آقای سیستانی