د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

مقدمه يی برحاکميت پشتونهادرهند

کانديدای اکادميسين اعظم سيستانی( بارکزی) 22.10.2006 04:00

پشتونها درهند:

سرودهای ویدی در هزاروچهارصد سال قبل از میلاد و هرودت یونانی پدر تاریخ در قرن پنجم پیش از میلاد،گواه این حقیقت اند که دره ها ووادی ها وجلگه های رودخانه کابل، سند وگومل وکرم وترنک وارغنداب وهیرمند مسکن وماوای اصلی قبایل مختلف پشتون در قدیمترین ازمنۀ تاریخی اند.
دردوره اسلامی مورخینی چون:ابونصرالعتبی مؤرخ دربار سلطان محمود غزنوی ، و ابوسعیدعبدالحی بن ضحاک گردیزی مورخ عهد مسعودغزنوی،در زین الاخبار،ابوالفضل بیهقی مؤرخ دربار سلطان مسعودغزنوی درتاریخ بیهقی، ابوریحان بیرونی ، منجم وریاضی دان عصرسلطان محمود و مسعود درکتاب مال الهند، فخرمدبر مبارکشاه، منشی دربارغوری در کتاب آداب الحرب والشجاعه ومنهاج السراج مورخ دربار غوری درطبقات ناصری، سیف بن محمدهروی درتاریخنامه هرات وابن بطوطه سیاح مراکشی در کتاب "رحله" وبابُردر بابُرنامه ،هریکی از قبایل پشتون که در مرزهای هند وارتفاعات کوه های سلیمان وسپین غر، ازغورتا پیشاورو از پکتیا و پکتیکا تا زابل و قندهار ومرزهای سیستان سکونت داشته اند، و درلشکرهای سلاطین غزنوی وغوری وتیموری وبابری برای فتح هندوستان نقش مهمی ایفاکرده اند، یادآوری نموده اند.
افزون براین دانشمندان معاصر افغان چون پوهاند عبدالحی حبیبی، پوهاند عبدالشکور رشاد، پوهاند حبیب الله تژی، پوهاندمجاوراحمدزیار،استاد احمدعلی کهزاد ومیرغلام محمدغبار،ظفرکاکاخیل، قاضی عطاالله خان ودیگر تاریخ دانان، هریکی درآثار خویش، گواهی میدهند که سلسله های افغانان لودی وخلجی وسوری وغوری بشمول سلاطین بابُری هند، از افغانستان به هندرفته و هرکدام برای مدتی در هند به قدرت رسیده وصاحب دولت های مستقلی شده اند.
پوهاند حبیبی معتقد است که همزمان با قدرت یابی سبکتگین در غزنه وبخش عمده افغانستان بدست او،درملتان یکی از قبایل معروف افغان(لودیان) صاحب قدرت وحاکمیتی بودند.(١) در کتاب«اداب الحرب والشجاعه» فخر مدبر مبارکشاه، یکی از منشیان سلاطین غوری،گفته میشود که افغانها حتی قبل از لشکرکشی سلطان محمود بر هند، درپنجاب ساکن شده بودند وبرخی مقامات مهمی را دردربار راجه جیپال کسب کرده بودند. فخرمدبر یادآوری میکند که عشیرۀ افغانان[لودی] در دربار جیپال به عنوان شحنه(کوتوال) خدمت میکردند.
آنطورکه"فخرمدبر"میگوید:عده ای ازافغانها صنعتگر بودند. شمشیرهای آنها به نام«سورمان» و«تورمان»دردهلی خریداران زیادی داشت. شواهد موجود دراسناد قرن ١٤ میلادی نشان میدهدکه برخی افغانهای تاجر[اسپ] دردیوان قضای دهلی نفوذ زیادی داشتند، زیرا تجارتی که توسط انها انجام میشد، نه تنها برای خزانه شاهی منبع درآمد محسوب میگردید، بلکه نیاز هند رابه اسپان جنگی خراسان وآسیای میانه تامین میکرد.(٢)
مورخ دربار غزنه «العتبی» میگویدکه سبکتگین وفرزندش سلطان محمودغزنوی ازافغانها دربخش نظامی به حیث سربازجنگی استفاده میکردند و درلشکرکشیهای سلاطین غزنوی، سپاهیان افغان جای خاصی داشتند.(٣) لشکرکشی های سلطان محمود به هند وغارت آن قاره فرصتی بود تا ازآن پس افغانها توجه خود را بسوی هند بخاطر کسب غنایم از طریق شرکت درجنگ های مسلمان سازی ویا بخاطر تجارت اسپ وشمشیروفروش آن برای مقامات هندی بیشتر معطوف کنند.
براساس نوشته های وقایع نویسان قرن ١٣میلادی، چون مولف «آداب الحرب والشجاعه» فخرمدبر، ومنهاج السراج جوزجانی ،مولف طبقات ناصری: سلطان معزالدین سام در لشکرکشی خود علیه هند، تعدادقابل ملاحظه ای از سربازان افغان را شامل ساخته بود. جوزجانی میگوید:« برطبق فرمانهای الغ خانی (بعدها ملقب به بُلبن)، مدافعان راستین بربلند ترین مناطق مرتفع بر راه های پر پیچ وخم ودره های تنگ وباریک دست یافتند وسرها طلبیدند واسیرها گرفتند وبا پول ومال انباشته شدند به خصوص قبایل افغان که هریک از آنها گویی به اندازۀ فیل با موهای آویخته در دوطرف شانه هابود. تعداد آنها درخدمت ودررکاب الغ خانی، بالغ بر٣٠٠٠ سواره وپیاده بود. این سربازان به حدی شجاع ودلیر بودند که یکی ازآنها چه درکوه وچه درجنگل یکصدهندی را به چنگ می آورد.»(٤)
اقتدار حسین صدیقی، محقق هندی در مورد "ظهور افغانها به عنوان نخبه گان حاکمه در هند"، مقالۀ محققانه ومفصلی داردکه در پاپان کتاب "جنگ وسیا ست درافغانستان" به چاپ رسیده است. این مقاله میتواندجواب محکمی باشد به آقای "سنگ شکن"(استادصباح) که باری نوشته بود: « مثلثى که پشتونها درآن زندگى مينمايد(یند) هيچ گاه کشور مستقل ويا تاريخ مستقلى از خود نداشته است.»* بدون تردید چون آن کتاب در دسترس همۀ افغانان نیست ، لذا من آن مقاله را دردوسه صفحه فشرده ساخته تقدیم خوانندگان میکنم و سپس به تکمیل آن بنابر سایر منابع دست داشته خواهم پرداخت.
صدیقی مینویسد که: افغانها درابتدای ورود به هندسخت به آداب ورسوم قبیله ئی خود پابند بودند،ولی به تدریج نسل های بعدی روش اشرافی نخبگان مسلمانان را پذیرفتند. ارتقای تدریجی آنها به بعضی مناصب و مقام های نظامی دراردو و سیستم اداری سلطان نشین دهلی، راه پیشرفت فرهنگی ومدنی درجامعه مشترک اسلامی-هندی را برای آنها هموارساخت.بدین ترتیب آنها خود رابافرهنگ اشرافی دربارها منطبق ساختند وباگذشت زمان مردمان متمدنی بارآمدند که برای سلطنت کردن برهند خودرا آماده ساختند وبه سلطنت نیزرسیدند.اشراف والا مقام افغان مشابه همتایان اعیان زاده غیر افغانی خویش زندگی پرزرق وبرقی داشتند. واحدهای نظامی آنها مانند افرادملک خطاب، بیشتر سواران غیر افغانی بودند تا افغانی.علاوه براشراف، سایرافغانها هم که درحرفه های غیر نظامی اشتغال داشتند، به تعداد زیاد دردهلی ساکن شده بودند، آنها مثل سایرشهروندان با فرهنگ دهلی خوگرفته بودند.
افغانها بتدریج در سپاه وسیستم اداری سلطان نشین دهلی به موقعیتهای مهمی نایل آمدند و با رویکارآمدن (خلجیها) راه پیشرفت سریع آنها بازشد. تا این زمان نسل جدیدی از مهاجرین افغان به مقامهای مهمی رسیده بودند.افراد این گروه جدید که درمحیط هندوستان رشدیافته بودند، نه فقط به سیستم سیاسی این سلطان نشین خوگرفتند، بلکه باکسب آموزش به سطح معینی از فرهنگ شهری ارتقا یافتند. سلاطین خلجی برای گماردن افراد درشغلهای مهم اهمیت زیادی به اصالت نژادی افراد ماننند سلاطین قبلی نمیدادند، بلکه هرکسی را که استعداد لازم برای پیشبرداموری میداشت به کار میگماردند. درنتیجه ما نام "اختیارالدین افغان مل" را درمیان افراد منتخب رهبری "سلطان علاءالدین خلجی" می یابیم.(۵) این شخص خوشنام درادارۀ حکومت تا زمان سلطان محمد بن تُغلق شاه شغل مهمی برعهده داشت. برادر کوچکتراو به نام« ملک افغان مل» هم درزمان خلجی مقام های مهمی کسب کرد.
عباس سروانی درتاریخ شیرشاهی، در لشکرکشیهای که به منظور فتح جنوب هند در دوره سلطنت قطب الدین مبارکشاه خلجی وسلطان غیاث الدین تُغلق شاه صورت گرفت، اسامی این دوبرادررا دردیف اشراف سلطان علاءالدین خلجی ذکر میکند. این تلویحاً نشان میدهد که این هردو به دلیل تجربیات گذشتۀ شان در امور مربوط به دکن مورداحترام بودند.
در دورۀ سلطنت سلطان محمدبن تغلق شاه ما به اسامی تعدادی ازاشراف افغان برمیخوریم. سلطان مذکور نه فقط افغانها را به درجات بالاارتقا داد، بلکه حتی افراد طبقه پائین جامعه هندو را نیز ترفیع میداد. افغانها نمیتوانستند مورد توجه سلطان قرار نگیرند، زیرا مدتها بود که درخدمت سلطان بودند وبه سیستم سیاسی هنداکنون آشنا شده بودند ومانند اعضای سایر خانواده های اشرافی بخشی از گروه برگزیده حاکم تلقی میشدند. درواقع در این زمان افغانها دردرون جامعه مسلمان هند یک طبقه جدید اجتماعی را تشکیل میدادند.برعکس نوشته های منهاج السراج وامیر خسرو، متون تاریخی دیگر، اشراف افغان راافراد کم اطلاع نشان نمیدهند. ملک افغانمل آنطور که چهره اش درکتاب فتوح سلاطین تصویر شده است، افسری بافرهنگ عالی است.(۶)
افغانها درخدمات دولتی در پست های مهم وبالاتری ارتقا یافته بودند وخیلی ازآنها نفوذ قابل ملاحظه داشتند. شخصی بنام «ملک شاهولودی» در ١٣٣٤میلادی علیه نایب الحکومه ملتان به نام«بهزاد» شورید وبعد ازکشتن او به پادشاهی رسید. شورش ملک شاهو لودی چنان ابعادی یافت که شخص سلطان از دهلی به طرف ملتان حرکت کرد، درنتیجه "ملک شاهو لودی" بدون مقابله با سلطان از عملی که بردست اوصورت گرفته بودعفوخواست وبلا فاصله باکسانش عازم افغانستان شد. دیگر اشخاص برجسته ای که دراین دوره به مقامهای مهمی رسیدند عبارت بودند از ملک خطاب افغان، قاضی جلال افغان وملک ماخ افغان وعدۀ دیگر.
قاضی جلال افغان شخصی بود که ازمنصب قضاوت به شغل افسری سپاه ارتقا کرد ودرگجرات صاحب مقام بلندی شد. درسال ١٣٤۵ میلادی او همراه "جهیلو افغان"وبرخی دیگراز اشراف غیر افغان علیه اقدامات دفاعی سلطان شورش کرد،اما آنها نتوانستند در مقابل نیروهای سلطان مدت مدیدی مقاومت کنند وشکست خوردند ومجبور شدند به دولت آباد فرارکنند. ودر دولت اباد به ملک ماخ افغان که رهبرشورشیان دکن بود، پیوستند. ملک ماخ خود راشاه اعلام کرد ولقب سلطان ناصرالدین شاه را برگزید. شاه مذکورقاضی جلال افغان راکه درسلسله مراتب قبیله ای درسطح خان بود به لقب"قدرخان" مفتخرساخت. از اشراف زاده های دیگر افغان که به شورشیان دولت آباد پیوسته بودند میتوان از بهرام خان نام برد. این شخص بعداً توسط حسن بهمن شاه به عنوان "وکیل دار" انتخاب گردید.
تاریخ زندگی ملک ماخ افغان هم درخور توجه است. زمانی که برادربزرگش «اختیارالدین افغانمل» در سرزمین «مالوا» حکومت داشت او عهده دار ولایت دولت آباد بود. ماخ افغان با نام "ملک" فرماندهی یک هزار سوار را دراختیار داشت. ودرسال ١٣٤۵ میلادی به همراه سایر «امیران» (سرداران نظامی)به گجرات جهت مقابله باشورش فرستاده شد. اوازترس اینکه سلطان به همدلی او با دیگراشراف افغانی درگجرات پی نبرد، ازفرمان اوسرپیچید و درعوض فرماندهی یکصد سوار شورشی را پذیرفت. درنتیجه شورشیان_ چه افغانی وچه غیرافغانی _او را برسریر شاهی نشاندند و به اولقب سلطان ناصرالدین شاه دادند. درباراو مطابق الگوی دربار دهلی برپاشد. یک افسرغیر نظامی به نام نورالدین توسط او به عنوان«وزیر» برگزیده شد ولقب «خواجه جهان» شبیه عنوان وزیر سلطان محمد بن تُغلق به او داده شد. فرزند ارشد سلطان ناصرالدین شاه به لقب «خضرخان» خوانده شد. همچنین اوبه حیث فرمانده عالی نظامی سپاه سلطنتی تعیین گردید. سپس ناصرالدین شاه تمام ولایت دولت آباد را به بخش هایی به نام «اقطاع» تقسیم کرد که هریک دراختیار یکی از طرفداران اوقرارگرفت. ١۵ ماه حقوق فوق العاده به عنوان جایزه به سربازان پرداخته شد. وقتی سلطان دهلی از این موضوع باخبرشد به مقصد مقابله با شورشیان دولت آبادحرکت کرد. شورشیان هم خود را برای جنگ آماده کردند، ولی دریک جنگ شدید نزدیک دولت اباد بعداز تحمل تلفات سنگین منهدم شدند، ولی سلطان ناصرالدین( ملک ماخ افغان)، حسن کانگو ودیگر سرکردگان شورش از میدان نبرد به قلعه دولت آبادفرارکردند. بنابرین قلعه به محاصره سلطان درآمد. درهمین زمان درگجرات شورشی دیگر زبانه کشید وسلطان سریعاً عازم گجرات شد. بعد از عقب نشینی سلطان، حسن کانگو به نیروهای باقیمانده سلطنتی، شکست خردکننده ای تحمیل کرد. این پیروزی او را در بین شورشیان بسیار پر آوازه کرد. درنتیجه سلطان ناصرالدین(ماخ افغان) داوطلبانه به نفع حسن کانگواز قدرت کنار رفت وخود را از صحنۀ سیاست بیرون کشید. گرچه شورشهای قاضی جلال وملک ماخ افغان، به افول ستارۀ اقبال قدرت اشراف زادگان افغان انجامید، اما این حوادث نشان میدهد که تا این زمان افغانها از موقعیت مهمی دراین سلطان نشین برخوردار بودند. در دکن افسران افغان مقامهای مهمی دراختیار داشتند ودر مرکزنظامی، سربازان وافسران افغانی مداوماً به استخدام اشراف زادگان غیر افغانی در می آمدند.(۷)
درسال١٤٠۵ میلادی ملک اسدخان لودی عهده دارحکومت سرزمین وسیع "سامبهال" شد. وهمینطور حسین خان افغان،از اولادۀ ملک خطاب افغان سرزمین "راپری" را درتصرف خود داشت.اما استیلای سیاسی افغانها درهند شمالی از زمان حکومت سیدها دردهلی شروع میشود. در دورۀ مذکور افغانها از توانمندی خود، آگاهی حاصل کرده بودند، زیرا خیلی از آنها بخصوص قبایل لودی ونوهانی قطعات بزرگی از زمین را به عنوان اقطاع در سلطان نشین دهلی دراختیار داشتند. درمیان آنها ملک شاه بهرام لودی (بعدها به نام اسلام خان) درسال ١٤١٧ میلادی توسط خضرخان سید به حکومت "سرهند" منصوب شد. او ١٢٠٠٠ سوارافغان ومغول تحت فرماندهی خود داشت، وبعدها برادرزاده اش ملک بهلول به عنوان اقطاعدار سرهند جانشین اوگردید. از این خاندان شخصی بنام ملک سلیمان لودی نیزدرمولتان موقعیت مهمی داشت. سرزمین وسیع "راپری" هنوز درتصرف حسین خان افغان بود وبعد از او فرزندش قطب خان افغان در دوران پادشاهی سلطان مبارک شاه جانشین اوشد. ملک الله دادلودی درسرزمین سرهند درسال٨٣٨هق=١٤٣٢ میلادی به حکومت رسید وبعدها اواقطاع سامبهال رادراختیار گرفت. درآنجا در سال ١٤٣٤ میلادی که سلطان محمدشاه جانشین سلطان مبارکشاه به اشراف وفادارش القاب ومناصب عالی اعطا کرد، الله دادلودی از پذیرش هرنوع القاب وعنوان امتناع ورزید ودر عوض هرگونه لطف ومرحمت سلطنتی رابرای برادرکوچکترش درخواست کرد. سلطان لقب"دریا خان" را به برادرکوچکتر او اعطا کرد.
علاوه برسلطان نشین دهلی،افغانها درولایات شاه نشین دیگرهند نیز رحل اقامت افگنده بودند. درگجرات یکی از اشراف برگزیده سلطان مظفرشاه (١٤١٠-١٤٠٣) وسلطان احمدشاه (١٤١٠-١٤٤٢) شخصی به نام "افغان خان" بود. در«نان دربار» مؤیدالدین فیروزخان، یک شورشی که مدعی تاج وتخت احمدشاه شده بود، اوراشکست داد. یکی ازاشراف نیرومندافغان بنام سلیمان افغان، مشهور به اعظم خان درسال ١٤٣١ میلادی علیه احمدشاه شورش کرد واز هوشنگ شاه مالوا دعوت بعمل آورد تا بایک دیگرشاه گجرات را از تخت پائین بکشند، اما در نبردی شکست خورد واعظم خان به مالوا فرارکرد.(۸)
از اشخاص دیگر میتوانیم ملک خرم از افغانهای نوهانی را نام ببریم که با کمک سلطان مظفرشاه، پادشاه گجرات درابتدای قرن ١۵ میلادی امارت «جالور» را بنا نهاد. شخص اول به عنوان حاکم بی چون وچرای سلطان نشین گجرات شناخته میشد. در پادشاهی مالوا هم اشراف افغان خود را با حال وهوای محلی یکی کرده بودند. بخصوص افغانهای«میان» به تعداد زیادی درآنجا ساکن شده بودند وبه خدمت دردستگاه سلطان های مالوا وفادارانه ادامه دادند. درقرن ١٦ میلادی سکندرخان میانه ونظیرخان میانه که از اشراف به شمار می آمدند رهبری مالوا را در دست گرفتند. آنها برای استقلال مالوا حتی باشیرشاه سوری وجانشینانش هم جنگیدند. (۹)
بررسی تاریخ بنگال نشان میدهد که تعداد زیادی از افغانها دراین پادشاهی حتی قبل ازتاسیس امپراتوری لودی زندگی میکردند. این روند تا زمان سلطان بهلول لودی که آنها را به نیروی خویش فراخواندهمچنان ادامه داشت. گرچه نویسندگان قرون وسطای ایران ذکری ازاشراف افغان بعمل نمی آورند، ولی مشخص است که تعدادشان درپادشاهی بنگال قابل ملاحظه بود و آنها در فتوحات ونظام اداری منطقه نقش مهمی ایفا میکردند.(۱۰) درسلطان نشین شرقی «جانپور» هم افغانها درارتش حضور داشتند و سلطان مبارکشاه، تعداد زیادی افغان، تاجیک وراجپوتی را استخدام کرده بود.

تاسیس دولت لودی در هند:

افغانها بتدریج در سپاه وسیستم اداری سلطان نشین دهلی به موقعیتهای مهمی نایل آمدند وخیلی ازآنها نفوذ قابل ملاحظه داشتند. دردهه های ۳۰ و۴۰ قرن پانزدهم درنظام پادشاهی دهلی که درحال اضمحلال بود،افغانها آهسته ولی مداوماً بصورت یک گروه فشار در آمدند. دربین آنها ملک بهلول لودی، جانشین اسلام خان لودی، قوی ترین فرد بود. او افراد تحت فرمان خویش را به ٢٠٠٠٠ سوار رسانید. نیرومندی قشون او که شامل سربازان افغانی، مغولی وهمچنین هندی بود، وضعف موقعیت محمدشاه (١٤٣٤-١٤٤٧) به علت هرج ومرج ونفوذ عده ای خاص دردستگاه حکومتی، هوس سلطنت را در کلۀ بهلول لودی پرورانید.
گرچه جنگ داخلی در پی قتل سلطان مبارکشاه به نفع سلطان محمدشاه پایان یافت ولی این سلطان نتوانست با وضعیت موجود مقابله کند، چه او بسرعت درلذت وسرگرمی غوطه ورشد. درسال ۱۴۳۶ میلادی بعداز بازگشت از مولتان او هرگونه توجهی به امور کشور را از دست داد. در مولتان "لنگه ها" مزاحمت ایجاد می کردند وهمزمان با این مزاحمتها سلطان ابراهیم شرقی چندین اقطاع رامتصرف شد ولی سلطان اقدامی برای سامان دادن به اوضاع نکرد.درسال١٤٤٠ میلادی سلطان محمدشاه بکمک ملک بهلول لودی حکمران سرهند، دهلی را از دست سلطان محمودخلجی متصرف شد. موفقیت بدست آمده توسط اشراف زادۀ افغانی یعنی ملک بهلول نه فقط موقعیت او را طور قابل ملاحظه ای در دهلی وسرزمینهای مجاور تقویت کرد، بلکه فکر سلطنت رادر ذهن اوبیدارنمود. او ابتدا منطقۀ حد فاصل «سُتلج» را تحت کنترل خود درآورد وسپس تصمیم به تصرف دهلی گرفت. به دنبال دوبارتلاش برای تصرف شهر، بالاخره حمید خان وزیر سلطان علاءالدین شاه، آخرین پادشاه سلسله پادشاهی خضرخان از اوشکست خورد وملک بهلول لودی در اواخر ١٤٤٠ میلادی وارد دهلی گردید. لودی بعد از اعمال حاکمیت خود برشهر، در١٤۵١ میلادی با نام سلطان بهلول شاه برسریر پادشاهی دهلی جلوس کرد وبدین ترتیب سلسله پادشاهی افغانان لودی در هند آغاز شد که تا١۵٢۵میلادی دوام آوردوسرانجام با دست بابر سقوط کرد.(١۱)

سقوط دولت لودی بوسیلۀ بابر:

بابُر مؤسس سلسلۀ مغولان هند، درافغانستان هر پیروزی را با سربریدنها وبرپاکردن کله منارها از جمجمۀ مخالفان خود وغارت اقوام مغلوب جشن میگرفت و درکتاب خاطرات خود ثبت میکرد تا یادگارافتخارآمیز برای بازماندگانش باشد. چنانکه این روش را در لشکرکشی هایش برقبایل پشتون ازکابل تا غزنی وکلات وازننگرهار تا سوات وباجور ودیره جات بدون استثنا بکار گرفت وآن سنت را به بازماندگانش به ارث گذاشت.(۱۲)
یکی از خصلت های نظام های خانخانی در چهارچوب مناسبات قبیلوی وماقبل فیودالی ،"اودرزادگی" ورقابت های درون خانوادگی است. در۱۵۲۴ میلادی، یکی از وابستگان خاندانی سلطان ابراهیم لودی ،دولت خان لودی حاکم پنجاب که برضدعمویش علاءالدین(مشهور به عالم خان)قیام کرده بود وناکام شده بود به دربار کابل رجوع کرد و بابُر پادشاه کابلستان رابرای تصرف پنجاب وتمام هند تحریص نمود. بابُرهم برای چهارمین مرتبه وارد هند شد وبهارخان سردار یاغی دولت خان راشکست داد وپنجاب را بین متحدان خود و سرداران آنان تقسیم کرده، با دولت خان که برای پیوستن به او آمده بودقول داد قدرت عالیه تمام ناحیه را در اختیار او بگذارد. پسرانش دلاور خان وغازیخان نیز تیولهایی بدست آوردند. علالء الدین خان که دیبا پور را در اختیار داشت، هنوز هوای سلطنت در سرمی پرورانید وچندی نگذشت که دولت خان، مردی که بابراو را پیر مردی کودن مینامد، به هواداری علاء الدین خان برخاست وهمراه او سعی کرد لاهور راباز پس گیرد ولی نتیجه ای جزشکست نصیب آنان نشد.
در اول صفرسال۹۳۲ هق/هفدهم نوامبر۱۵۲۵بابر برای پنجمین بارعازم هند شد و حکومت کابل وبلخ را به پسرش میرزا کامران واگذاشت . در بین راه همایون پسر ارشدش با سپاهیان بدخشان وغزنه ولاهور به او پیوست. در بیستم ربیع الاول سال ۹۳۲هق/چهارم جنوری ۱۵۲۶م قلعه میلوات خلع سلاح شد ودولت خان به سختی مورد سرزنش قرارگرفت. دولت خان که با پسرانش دراین قلعه پناه گرفته بود درتحصن مُرد. دوپسرش یکی غازیخان به کوهستانات فرار کرد ودیگرش دلاورخان همراه با علاء الدین خان تسلیم شدند ومورد عفو قرارگرفتند. سپس بابر با سپاهی پر توان متشکل از قبایل مختلف پشتون بسوی دهلی به حرکت افتاد. همایون که درآن زمان در ابتدای کارخود بود، سپاه حمیدخان یکی از سرداران سلطان ابراهیم لودی را تار ومار کرد و یکی ازقلعه های استوار موسوم به حصارفیروزه را بدست آورد.
در نهم رجب سال۹۳۲ هق/ بیست ونهم اپریل ۱۵۲۶ در میدان پانی پت نبردی سخت درگرفت که سرنوشت هند را رقم زد. سلطان ابراهیم لودی با آنکه سپاه چند برابر بابر به همراه داشت مگر ازتاکتیک نبرد چیزی نمیدانست، درصورتی که بابُراستاد تاکتیک وترفندهای نبرد بود. جانب لودی هیچ تدارکی هم ندیده بود وحتی دور اندیشی های در خور پیش بینی نکرده بود. اما بابر همه چیز را پیش بینی کرده بود وهیچ چیز را به بخت واقبال واگذار نکرده بود. زنبورکها وگروه های تفنگ چی او برتری او را بردشمن فاقد نظم وفرماندهی درست ، تضمین میکرد. سلطان ابراهیم با حرارت مقاومت کرد ولی شکستی تمام عیار نصیبش شد وسرانجام در میدان نبرد از پای درآمدو نگهبانانش نابودشدند وسپاه تقویت شده اش با حمایت سپاهیان گوالیور وبیکراما جیت پانزده هزارکشته برجای گذاشت. پس ازختم نبرد بی درنگ بابر دوگروه از سپاه خود رابسوی دهلی وآگره سوق دادتا به اهالی امان دهند ومانع غارت شوند. فرمانده سپاه اعزامی بسوی آگره، همایون بود. در پانزدهم رجب( ۲۷ اپریل)، بابر وارد دهلی شد وچند روزپس از آن به آگره رفت. همایون دراین شهر به جست وجوی پرداخته وفرزندان بیکراماجیت را یافته بود وآنها از ترس جان هرچه از زینت آلات وجواهرات گرانبها داشتند به همایون پیشکش کردند. همایون آنها را به جان امان داد، وجواهرات را تصاحب شد. در میان این جواهرات، الماسی بودبه وزن هشت قیراط که «بهای آن الماس برابر هزینۀ یک روز تمام مردم دنیا بود.» المالس همان الماس معروف کوه نوربود که همایون به پدرش تقدیم کرد واو آن را به صاحبش باز گرداند تا لطف وکرم وجوانمردی خود را به مغلوبین نشان داده باشد.( ۱۳) مگر بنابر مطالعات انجنیر کُهگــدای در مجله "درد دل افغان" نوشته است که "بابُر الماس کوه نور را با شکنجه از مادر سلطان ابراهیم لودی گرفت وآنرا به پسرش همایون داد."( ۱۴)

آغاز مقاومتها در مقابل بابر:

پیروزی بابر برسلطان ابراهیم لودی به معنی پیرزوی برتمام هند نبود ، زیرا بزودی برخی از مردم از شهر ودیار خود فرار کردند وآماده رویاروئی ومقاومت شدند.مورخین علت این مقاومت را تشویق اشراف افغان وفرمانروایان محلی برای پایداری وشورش در مقابل مغولان میدانند. ازآن روی اندک اندک وضعیت ارتباطات ورساندن آذوقه به سپاه وشهرفرجام بدی را به نمایش گذاشت.
بابُرزیرکانه باب گفت وگوهای دوستانه با روئسا وسرکردگان مخالف را باپیشکش کردن هدایای ارزنده به آنها باز کرد، و باجلب رضائیت کسانی که از همکاری باسلطان ابراهیم لودی خود داری کرده بودند، آماده نبرد با مخالفین شد. دو سرکردۀ افغان- ناصر خان لاهوری وفرملی- مستقر در «پوراب» با لشکری متشکل از پنجاه هزارنفر، قنوج را تصرف کرده بودند وبسوی مرکزپیش می آمدند. رنا سینگه که با ابراهیم لودی قول همکاری داده بود، وبه وعده اش وفانکرده بود،اینک قلعه کندار را از دست حاکم بابری بیرون آورده بودوخود برآن فرمان میراند. در بیانا شخص دیگری بنام نظام خان ودر دالپور محمدزیتون، علم مخالفت با دولت بابری برافراشته بودند. در گجرات که چندی پیش بهادرشاه برتخت حکومتش تکیه زده بود، اوضاع رو به وخامت میرفت. بابر پس از رایزنی با سردارانش تصمیم گرفت ابتدا به دشمنانی حمله کند که خطر آنان نزدیکتر بود واز این رو عملیات نبرد با رانا سینگه را به بعد موکول کرد. خود در آگره باقی ماند وپسرش همایون را در راس سپاهی برای مقابله با مخالفین حرکت داد، دیری نگذشت که مخالفین یکی پی دیگری پراکنده ویا تسلیم شدند وسپس بابر خود رابرای مقابله با رانا سینگه آماده کرد. (۱۵)

توطئۀ مادرسلطان ابراهیم لودی:

در گرماگرم تدارک مقدمات نبردبا رنا سینگه، بابرمسموم گردید که امید زندگی برایش باقی نماند. از قول بابرگفته میشود که، مادرابراهیم لودی توطئه قتل او راچیده ومسمومش کرده بود. بابر درخاطراتش این رخداد وکیفر توطئه گران را شرح داده است: پیشخدمت مخصوص هندو که یکی ازشرکای جرم بود، تکه تکه شد، یکی از آشپزها را زندنده زنده پوست کندند واز دو زنی که دراین جرم دست داشتند، یکی زیر پای فیل انداخته شد و دیگری با گلوله تفنگ از پا درآمد. تمام اموال مادر ابراهیم لودی مصادره شد ونواسۀ کوچک وی با مادرش به افغانستان تبعید شدند. (۱۶)
مرحوم علامه رشاد در مصاحبه ای به این ارتباطروایت میکند: هنگامی که بابُر پس از قتل سلطان ابراهیم لودی ، پسر خورد سال او را با مادرش به افغانستان تبعید نمود تا درقلعۀ مظفر در بدخشان طور زندانی بسر برند. خانم ابراهیم لودی که سوار برکجاوۀ شتر، تحت نظرمحافظین مغولی بسوی افغانستان حرکت میکرد، وقتی کاروان به محل قلعه اتک رسید، توقف نمود و پس از استراحت مختصر دوباره براه افتاد، هنگامی که کاروان از روی پل سند عبور میکرد، خانم ابراهیم لودی دفعتاً ازروی کجاوه بلند گردید و مانند عقابی خشمگین بال گشود و خود را در وسط رودخان سند پرتاب کرد و امواج رود خانه این بانوی با شهامت افغان را درخود فرو برد و محافظین با حیرت مشاهده کردند که این زن دلیرافغان چگونه درکام امواج خروشان رود خانه فرو رفت و مرگ را بر زندگی در اسارت دشمن ترجبح داد.(۱۷)

قیام محمودخان لودی:

بابر ازسوی غرب خود را مورد تهدید افغانها می دید واز شرق ازسوی اتحادیه شکل گرفتۀ هندوها تهدید میشد. پس دست به اقدامات نظامی تازه ای زد وبرای پراکندن دشمنان خود بر شرق حمله نمود.درسال ۱۵۲۸بابر برای مقابله با راناسینگه از گنگا گذشت ودر نبرد با رانا سینگ تلفات سنگینی را متحمل شد.اما در ناحیۀ قنوج دوسرکردۀ افغان بی بان وبایزید را که به خاندان لودی وفادار مانده بودند، شکست داد ودر بیست ویکم مارچ ۱۵۲۸ لوکنو را تسخیر وبه آگره بازگشت.درآغازسال ۱۵۲۹بابر از قیام محمودخان لودی برادر سلطان ابراهیم لودی مطلع شد. محمودخان لودی برادر سلطان ابراهیم لودی که خود را فرمانروای افغانان غرب میدانست با تصرف بیهار در اندیشۀ غلبه برافغانهای شرق بود و روز به روز برشهرت واعتبارش افزوده میشد، هرچند در شرق رقبایی چون جلال الدین شرقی از نوادگان پادشاهان قدیم منطقه وجلال الدین بهادر،خان لوهانی، پسر ونوۀ شورشیان سلسلۀ لودی به عنوان مدعی تخت سلطنت، داشت. بابُردر سوم جمادی الاول سال ۹۳۵ هق/چهاردهم جنوری ۱۵۲۹م به عزم حمله بر محمودخان لودی حرکت کرد، جلال الدین شرقی وجلال الدین بهادرخان، با اتکا به شماری از نجیب زادگان واشراف افغان تحت تاثیر وعده ها و مذاکرات بابر قرارگرفته از اتحاد با محمود خان لودی ابا ورزیدند. درچنین شرایطی محمودلودی نمیتوانست با بابر زورآزمائی کند و لذا با نزدیک شدن بابر عقب نشینی کرد. یکی از رقبای محمود لودی شیرشاه سوری - سلطان آیندۀ دهلی- وتعداد زیادی از سرکردگان قبایل افغان قدرت وسیطرۀ فاتح هند را به رسمیت شاختند و بابر برای اشغال بیهاربه حرکتش دوام داد. در چنین اوضاع واحوالی نصرت پادشاه بنگال با حالتی مردد، در آنسوی گنگا اردو زده بود. بحث وگفت وگو او را به این تصمیم واداشت که بیطرف بماند. اما بابُرتصمیم گرفت تا پیش دستی کند واز این روی درششم می ۱۵۲۹ از رودخانه گنگا گذشت ودست به حمله زد ویک بار دیگرپیروز شد. سران افغان بار دیگر اطاعت خود را از بابراظهار کردند. بابرپس ازتعقیب آخرین مخالفین افغان از بنگال باز گشت و در باز گشت خود لکنهو را تصرف کرد ودر۲۴ جون به آگره برگشت. لشکرکشی بابر به بنگال آخرین بخش کتاب خاطرات بابر است. تزوک بابری هیچ اشاره ای به پانزده ماه آخر زندگی بابر ندارد.(۱۸)
داستان مرگ بابر هم جالب است.گویندهمایون به سختی مریض شده بود و بابر به توصیۀ یکی از روحانیون متعهد شد برای بهبودپسرش، چیزگران بهایی رافداکند. [برخی گویند الماس کوه نور چیز گرانبهای بود که بابرآن را برای صحت یابی پسرش پیشکش داد.] اما خود گویدکه اوجان خود را برای زندگی فرزند پیشکش نمود: « وقتی وارد اتاق اوشدم، سه بار دورش گشتم، گردش را از سرآغاز کردم وبارها تکرارکردم، دردت به جانم، دردت بجانم، ناگهان خود را سنگین احساس کردم و درحالی که او سبک وسرحال و درکمال سلامتی از جابرمیخاست، من از درد وبیماری از حال رفتم...» درپنجم جمادی الاول ۹۳۷هق/۱۵۳۰ بابرکه مرگ را نزدیک میدید، وزیران وبزرگان لشکررابه قصر خود در چارباغ در حومۀ آگره فراخواند و پس از آخرین سفارشات و وصایا، همایون را امپراتورخواند واندکی پس از آن جان داد. ایتدا او را درساحل چپ رودخانۀ جمنا درباغ نورافشان(رام باغ) دفن کردند وشش ماه بعد بنابه وصیت خودش او را به کابل انتقال دادند و در باغ نوروزی بخاک سپردند که از آن ببعد این باغ بنام باغ بابریادشد. در۱۶۴۶شاه جهان امپراتور هند مقبره ای با شکوهی برایش ساخت. بابُر درچهاردهم فبروری ۱۴۸۳ به دنیا آمده بود وهنگام مرگ ۴۸ سال داشت که از این مدت ۳۸ سال را سلطنت کرد ، پنج سال آن درهند وبقیه اش درافغانستان سپری شده بود.عیاشیها وبخصوص باده گساریها زندگی اش را کوتاه ساخت. بابربیشتر سنگدل بود وگاه نشانه های از مروت وجوانمردی در او دیده میشد. خوش برخوردو بزرگوار ودارای شهامت کم نظیر بود. سرداری بزرگ ومدیری شایسته بود وهمزمان ادیب وهنرمند ونویسنده ای ارزشمند شمرده میشد و قریحه وذوق شعر گوئی داشت.بابر بعد از مسموم شدن زندگی پارسایانه وزاهدانه ای پیش گرفت. نوشیدن شراب را ترک کرد وظروف طلائی مجالس عیش ونوش وباده گساری راتکه تکه نمود وبه فقرا بخشید. (۱۹)

شیرشاه سوری واعادۀ عظمت افغانها درهند:

همایون پسر بابر جانشین پدر شد، مگر نمیتوانست به روی سپاه متشکل از مزدوران نواحی مختلف که هریک به زبانی سخن میگفتند وزیر فرمان سر کردگان مخالف یک دیگر بودند، هیچ حسابی باز کند، سعی او براین بود که آنان رابا هم آشتی دهد وهمدست کند. به برادرانش تیول های وسیعی داد وعناوین ومناصب مهم واراضی وسیعی به افراد متشخص داد ولی کامران، ناراضی از سهم اهدائی به گسترش اراضی خود پرداخت: لاهور رابه تصرف خود در آورد وعازم اشغال پنجاب شد وهرگونه وابستگی به برادر خود را انکار کرد. همایون در شرایط واوضاع واحوال سختی بسر می برد.یارائی درگیری با کامران میرزا رانداشت. از این روی نه تنها حکومت پنجاب را به او واگذاشت که چندی پیش اشغال کرده بود، بلکه کابل وقندهار رانیز به او واگذارکرد وپس از آشتی با او دست کم به صورت رسمی، عازم تسخیرکالینجارشد.قلعۀ استواری که تصرف آن اهمیت سوق الجیشی زیادی داشت ویکی ازسلاطین هوادار افغانها درآن حکمرانی میکرد. لشکرکشی با بستن قراردادی پایان گرفت که برطبق آن راجای کالینجار خود را خراجگزار همایون دانست. همایون پس از آن راهی تصرف شوناردر ایالت بیهارشد که در آنجا شیرخان سوری حکومت میکرد. امابهادرشاه فرمانروای گجرات با قدرت واعتبار خود یک باردیگراقدامات همایون راعقیم واو را وادار ساخت تاتنها به بستن قراردادی بسنده کند که برطبق آن شیرخان سوری فرمانروای شونار، اقتدار او را به رسمیت بشناسد. چندی بعد(۱۵۳۲م) همایون عازم بیهارشد تا افغانهای آن نواحی را سرکوب کند، اما بهادرشاه ویکی از شاهزادگان لودی بنام تاتارخان سد راه همایون شدند ونگذاشتند پایش به ایالت بیهار برسد.از این پس بهادرخان فاتح مالوا وراجپوتانا سرکردگی اتحاد مخالفان همایون رادر دست گرفت.علاء الدین لودی پسر تاتارخان لودی سرکردۀ افغانها ومحمدزمان میرزاکه از توطئه مسموم کردن بوسیلۀ همایون جان سالم برده بود، نیز به جمع مخالفان همایون پیوستند.همایون تسلیمی محمدزمان میرزا ودیگر تبعیدیان را که به بهادرشاه پناه برده بودند، تقاضا کرد، مگربهادرشاه به بهانۀ حفظ سنن وآئین مهمانداری از قبول این درخواست خود داری ورزید.دیگر بهانه برای جنگ فراهم شده بود. همایون طی سالهای۱۵۳۶-۱۵۳۵ پیروزیهای را نصیب شد، اما چون نمیتوانست در عین زمان هم با افغانها در بنگال وهم با بهادرشاه در مالوا برزمد، سرانجام دچارشکستهای پی درپی از جانب بهادرشاه شد تا آنجا که مجبورگردید باسرعت خود را به آگره برساند. تا این زمان (فبروری ۱۵۳۷)تمام گجرات در تصرف بهادرشاه درآمده بود.(۲۰)
همایون که توسط بهادرشاه از مالوا وگجرات رانده شده بود، به بنگال روی آورد که ازچندی پیش فریدخان افغان معروف به شیرخان وارد آن شده بود و پس از رسیدن به فرمان روائی آنجالقب شیرشاه برخود گذاشت بود. شیرشاه سوری در ابتدای کار امکانات چندانی نداشت، ولی علی رغم داشتن رقبایی توانمند به صدراعظمی بیهار رسید و در مذاکرات با بابُرنقش اول را ایفا کرد. بعد همداستان با محمود لودی برادر سلطان ابراهیم لودی که قصد نبرد با همایون را داشت ولی عقب نشینی کرد، از آن پس شیرشاه سوری اندک اندک به توسعه قلمرو خود پرداخته بود و در سال ۱۵۳۵(۹۴۲هق) توانست بیهارجنوبی رابه تصر خود در آورد ودوسال بعد بنگال را بطور کامل در اشغال خود داشته باشد.بدین لحاظ مبارزه بین همایون وشیرشاه سوری آغاز شده بود. همایون عازم محاصرۀ شونارشد وپس از شش ماه محل را تسخیر ورقیبش را ناچار به تخلیۀ بنگال کرد. شیرشاه علی رغم پیروزی های پرشمارش نچارشد اراضی وایالت خود را به همایون واگذارد، ولی همایون درکمال سهل انگاری واهمال بزودی درگیر بابرادران نافرمان خودکامران وهندال شد واین فرصتی مناسب بود تا شیر شاه یکبار دیگرنیروی خود را بیازماید و بنگال را دوباره به چنگ آورد. اینبار شیرخان رسماً خود راشیرشاه خواند ودر اندک مدتی تمام آنچه را که از دست داده بود، بار دیگر بدست آورد. همایون برای آنکه در برابر رقبای خود برای خودبینی خمیری درست کرده باشد، پیشنهادصلح با شیرشاه داد وشیرشاه هم آن را پذیرفت.اما دریک عملیات غافلگیران چنان سپاه همایون را تار ومار کرد که همایون بسختی توانست خود را تا آگره رسانید(۱۵۳۹میلادی.) ولی درآنجا با کامران روبروشد. شیرشاه دست از تعقیب دشمن برنداشت وهمایون از نزدیک شدن دشمن به دهلی فرارکرد ودر صدد برآمد تا تدارک نبرد تازه ای را با شیرشاه فراهم کند، اما این نبرد به یک فاجعه انجامید.دردهم محرم ۹۴۷ هق/هفدهم می ۱۵۴۰ نیروهای همایون یک بار دیگردر قنوج با سربازان شیرشاه روبروشدند وبسختی شکست خوردند. همایون درحالی که دشمن در تعقیبش بود، دوباره به دهلی گریخت. درآنجا هرسه برادردرمقابل خطر مشترک با یک دیگر آشتی کردند و به اتفاق به مقابله با شیرشاه پرداختند ولی کامران نقشۀ همایون را به شیرشاه فاش ساخت ، چیره گی شیرشاه برنیروهای پسران بابر حتمی بود وبنابرین همایون وهندال بسوی سند فرار کردند و دهلی در تصرف شیرشاه سوری قرارگرفت.( ۲۱)
افغانها که با سقوط دولت لودی، عظمت تاریخی خود را از دست داده بودند، هرچند که تا مرگ بابر در گوشه وکنار هندرجالی بودند که برای اعادۀ عظمت افغانی ابراز وجود میکردند، مگراز سوی لشکریان بابر بشدت سرکوب میشدند. بابقدرت رسیدن شیرشاه سوری دوباره این عظمت را بدست آوردند.همایون که زور شمشیر شیرشاه وسربازان افغان را دیده بود دیگر نتوانست از هند وسند برای مقابله با شیرشاه آماده گی بگیرد ومجبور شد از راه سند وبلوچستان و سیستان به هرات و از آنجا به دربار اصفهان پناه ببرد وازشاه طهماسب صفوی لشکر گدائی کند. شاه طهماسب صفوی نیز او را وادار ساخت تا اول به مذهب شیعه بگرود وسپس شرط گذاشت که پس از پیروزی بر برادران خود ایالت قندهار را به دولت صفوی ایران طور دایم واگذارد واو هم این شرایط را پذیرفت.
"لوسین بوات" مؤلف تاریخ مغول وتیموریان، دربارۀ شیرشاه سوری مینویسد: " شیرشاه مغلوب کنندۀ همایون ،که مردی مدیر ومدبر وبه همان میزان جنگجوو دلاور بود، درسال ۹۵۲هق/۱۵۴۵میلادی درگذشت." (۲۲) بدینسان ستارۀ اقبال افغانان بسرکردگی شیرشاه سوری در هند خوش درخشید،ولی متاسفانه که بزودی افول کرد، زیرابقول پوهاند حبیبی، او پنج سال بعد از تاسیس دولت سوری درهند، در قلعه کالنجربر اثر حادثۀ ناگوار آتش سوزی جان سپرد(روز۱۰ ربیع الاول ۹۵۲=۲۲می ١۵٤۵م).(۲۳) پس از شیرشاه پسرش شاه سلیم ملقب به اسلام شاه که مردی ادیب وفقیه وهمچون پدرش در مملکت داری بی نظیر و در عدل وانصاف شهرت داشت. فیروزشاه پسر سلیم شاه که درسال ۱۵۵۳برتخت جلوس کرد واندکی بعد بدست عمویش مبارزخان کشته شد وسرانجام محمدشاه عادل که در زمان او سلسلۀ سوریان درهند برافتاد.او که توانسته بودشورش یکی ازرقبایش ابراهیم خان را سرکوب کند، در جنگ با احمدخان حاکم لاهور که مردم او رابیشتر بنام اسکندرشاه خطاب میکردند دچار زحمات زیادی شد. همایون که بعد ازمساعدت دولت صفوی، به افغانستان برگشته بود وقندهار را اشغال و به دولت صفوی ایران بخشیده بود، بعد از سرکوبی برادران خود درافغانستان درسال ۱۵۵۴میلادی توانست تا پیشاور پیش روی کند وبه کابل باز گردد، از این بی اتفاقی افغانها نهایت استفاده راکرد. اودرسال ۱۵۵۵ به اتفاق بیرم خان، حاکم قندهار ویکی از مستبدترین سرداران خودلشکری تدارک دید وبرقلمرو سوریان هند حمله ورشد. لشکراو سند را عبور کرد و روتاس، قلعه ایکه شیرشاه دربرابرهجوم تاتارها ساخته بود، تسخیرشد.سپس شمال پنجاب ، لاهور وسرهند به تصرف همایون درآمد. اسکندرشاه نتوانست جلو پیشروی همایون را بگیرد و عقب نشینی کرد وسپاهیانش خلع سلاح شدند. بیرم خان پس از گذشتن از ستلج سپاه اسکندرشاه را شکست داد. درمی ۱۵۵۵نبرد دیگری در سرهند درگرفت که اسکندرشاه درآن مغلوب و از معرکه بدر رفت وهمایون وارد دهلی شد. آخرین مقاومت افغانها توسط لشکر همایون بسرکردگی بیرمخان درقلعۀ بیانا نیزدر هم شکسته شد. همایون بار دیگرسلطان هند گردید، مگر هفت ماه بعد در۲۴ جنوری ۱۵۵۶ از بالکن کتابخانه خود بزیر افتاد ومرد، وعجیب است که همایون نیز مانند پدرش بابر فقط ۴۸ سال زندگی کرد.(۲۴)
اسکندرشاه سوری که به بنگال گریخته بود، درسال ۱۵۵۶ بعد ازپیروزی سپاه جلال لدین اکیر فرزند ۱۳ سالۀ همایون برهیمو، سردارنامی محمدعادلشاه افغان، به بیهار رفت ودرانجا چشم از جهان فروبست.(۲۵) بیرم خان در سرزمینهای هند با استبداد بی سابقه ای مردم را تنبیه و مخالفان دولت مغولی را سرکوب میکرد.اما درهمین وقت درافغانستان قبایل پشتون برهبری پیر روشان، قیام وسیع وبسیار خطرناکی را برضد دولت مغولی هندسازمان دادند که تقریباً ۹۰ سال بطول کشید. این بخش در بحث جداگانه ای تقدیم خواهدشد.

مآخذ ورویکردها:

١_ حبیبی،تاریخ مختصر افغانستان،ص ١٢٩
٢_ محمدبن منصور بن سعید مبارکشاه مشهور به فخر مدبر،آداب الحرب و الشجاعه، تهران١٣٦٤ش، ص٣١٤، جنگ اسپ وفیل در سلطان نشین دهلی، ص١٩، چاپ کراچی، ١٩٧١( به حواله افغانستان، جنگ وسیاست ، چاپ ایران
١٣٧٢، ص٢٢۵)
٣_ افغانستان، جنگ وسیاست ، ص٢٣٤
٤_ همان اثر به حوالۀ منهاج سراج جوزجانی، طبقات ناصری، طبع کابل١٣٤٢، ص ٣١۵ببعد
*_درماه فبرورى ٢٠٠٤ در سايت آريائى(www.ariaye.com) يکنفر انتی پشتون ، زير نام مستعار«سنگ شکن» مقالتى تحت عنوان"پاکستان، پشتونها وطالبان" به نشر رساند که درآن گفته میشود: « مثلثى که پشتونها درآن زندگى مينمايدهيچگاه کشور مستقل ويا تاريخ مستقلى از خود نداشته است.» گرچه من بلا فاصله آن نوشته را قویاً رد کردم، اما اکنون که صحبت از حاکمیت پشتونهای در هند است، لازم دیدم بطلان آن نوشته از قلم یک محقق هندوستانی تائیدگردد.(بقول عزیز جرئت مسئول سایت آریائی، سنگ شکن دراصل همان "استاد صباح" است که از سوی کاوه کابلی در همان سایت افشا شده است.)
۵_اقتدار حسین صدیقی، بحوالۀعباس سروانی، تاریخ شیرشاهی،چاپ داکا ،١٩٦٤
۶_اقتدارحسین صدیقی،افغانستان، جنگ وسیاست، ص٢٣٦
۷_افغانستان، جنگ وسیاست ، ص ٢٣٧
۸_مرآت سکندری، ص ٣٠_٣٢ به حواله فغانستان، جنگ وسیاست، ص ٢٤٠
۹_تاریخ شیرشاهی، ص ١٧٦_١٨٠، به حواله افغانستان، جنگ وسیاست، ص٢٤١
١۰_تاریخ فرشته، ص ٣٠٣، زیادالسلاطین ، ص ١٢٨_١٣٤به حواله همان مقاله
١۱_اقتدارحسین صدیقی،افغانها وظهورآنها درهند، علیگر،١٩٦٩ٌ ص٢١-١٧
۱۲_رش:توزُک بابری
۱۳- تاریخ مغول وتیموریان، ترجمه لوسین بوات، ترجمه محمودبهفروز، چاپ آزاد مهر تهران۱۳۸۳/۲۰۰۴، ص ۱۷۷-۱۷۸
۱۴- مجلۀ درد دل افغان، شماره٦٦ ص٧٠
۱۵- تاریخ مغول وتیموریان ،ص ۱۷۸
۱۶- همان اثر،ص ۱۷۹
۱۷- سایت انترنتی میوند، مصاحبه مرحوم رشاد با مسئول سایت.
۱۸- تاریخ مغول وتیموریان ، ص۱۸۲-۱۸۱
۱۹- همان ، صص۱۸۴-۱۸۳
۲۰-همان اثر،ص۱۸۸-۱۸۷
۲۱- همان اثرص۱۸۹-۱۹۰
۲۲_همان اثر، ص ۱۹۳
۲۳_ حبیبی ، تاریخ مختصر افغانستان،چاپ پشاور، ص ۱۹۹-۲۰۱
۲۴- تاریخ مغول وتیموریان، تالیف لوسین بوات، ترجمه محمودبهفروز، ص ۱۹۴
۲۵_ همان اثر، ص۱۹۶، بازبهادر افغان دیگری بود که حکومت مالوا را درآغاز سلطنت اکبر پادشاه داشت. در بنگال رجالی از خاندان لودی افغان تا سال۱۵۷۶ از نفوذ واقتدارچشمگیری برخوردار بودند.(همان اثر،ص ۱۹۸)