د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

خانه مسعود، شهر دوشنبه تاجيكستان

انجنير دلاور حبيبى 20.06.2016 12:32

٢٣-٢٤جون ، سال ٢٠٠١
مجلس بين دو ديپلومات امريكايي، عبدالحق و مسعود.
تامسين در كتاب جنگ هاى افغانستان مينويسند:
آقاي مسعود جوان را كه در ترجمانى اش بين ما و مسعود سكته هم ميكرد، بنام امرالله صالح معرفى كرد، اين جوان پر انرژى و هوشيار بنظر ميرسيد. و يگان كسى بود كه نكتايي و دريشى بتن داشت.
احمدشاه اين ملاقات را از برهان الدين ربانى و سفير حكومت جلا وطن ربانى در تاجيكستان مخفى و پنهان ساخته بود و نمى خواست برهان الدين ربانى از ان با خبر شوند.
احمدشاه مسعود به ضرورت إيجاد الترناتيف سياسى ملى به طالبان شد: "من به إيجاد خلاء قدرت بعد از حكومت داكتر نجيب (١٩٩٢) اعتراف ميكنم. هدف ما بايد پر كردن خلاء قدرت باشند. يك چيزي واضح است كه شاه اين خلاء قدرت را پرميكنند."
كميته مشترك قوماندانهای جهادی، تأسيس دفتر رسمى برأى داير نمودن لويه جرگه در روم و انتقال ان به دوبىۍ و تشكيل اداره موقت که زمینه را برأى انتخابات سرتا سري كشور مهيأ سازند.
احمدشاه مسعود افزود كه"مسئوليت اشتباه إيجاد كردن خلاء قدرت در زمان سقوط رژيم نجيب را ميپذيرم و وعده ميكنم كه چنين اشتباه دو باره تكرار نگردند."
مسعود أضافه كرد كه " در اينده نزديك خودم رسماء اعلان ميكنم كه در حكومت اينده، خواهان هيچ نوع مقام و قدرت نمى شؤم." 
مسعود ادامه داد و ګفت:
"من وعده میدهم که چنین اعمال که حلاء قدرت را دو باره بوجود اورند، تکرار نخواهند شد."
احمدشاه مسعود از برهان الدين ربانى و سفير اش در دوشنبه اين ملاقات را پنهان نموده بود؟
مسعود ګفت: "ما درس خود را اموختيم - هيچ قوماندان شوراى نظامى ، جبهه مستقل خود را إيجاد نخواهند كرد." 
سوْال بنده اين است كه:
اگر اقاى احمدشاه مسعود، بعد از سقوط رژیم طالبان از برکت بمباردمان B-52 امريكايي زنده می بود، به تعهدهاى خود با عبدالحق و دو ديپلومات امريكايي و به تعهد نمائينده او اقاى يونس قانونى با ظاهر شاه در روم در مورد "رول سمبوليك رئيس حكومت موقت " تا دائرنمودن انتخابات ازاد و تشكيل حكومت جديد، وفادار مى ماند؟
ايا اقاى مسعود واقعا در حكومت، بعد از سقوط رژيم طالبان هيچگونه تقاضاى قدرت "چوكى و وزارت" را نميكردند؟
وقتيكه از روز اول مرام و هدف مبارزه قوماندان مسعود و برهان الدين ربانى، سقوط رژيم خاندان شاهى محمدزائي ها به قول مسعود"پايان دادن دونيم قرن سلطه حكومت پشتونهاى بى فرهنگ و عقب مانده ساكنين كوهاى سليمان" بوده باشند، پس چرا مسعود تعهد احياء مجدد رژيم "محمدزائيهاي پشتونهاى عقب مانده ساکنین كوهاى سليمان" با قوماندان عبدالحق و امريكايي ها و خود ظاهر خان پادشاه سابق ميكنند؟
شوراى نظار به رهبرى مسعود، پرچميها و روسها در يك اتحاد نامقدس مثلثى توطئه كودتاى هشت ثور را كه از يك طرف پلان صلح ملل متحد در مورد انتقال قدرت از نجيب به حكومت موقت را حنثى ساخت و از طرف ديكر انتقام خود را از نجيب گرفتند. اما مسئله عمده بر اورده شدن أهداف سياسى مسعود- ربانى، ببرك - پنجشيرى- سلطانعلى كشتمند - ستميها با همكاري و پشتبانى در تاريكى تونل سالنگ با KGB و تايد مستقيم ISI در راولپيندی بر اورده شدند، که عبارت از پايان دادن 250 ساله حكومتها و حكمروايي" پشتونهاى بى فرهنگ و عقب مانده باشندگان كوهاى جنوبى سليمان بود." اما أين دوكاندار زمرود و لاجورد (تاجيك پيشرفته) عامل اصلى و مسئول همه بدبختي هاى مردم افغانستان بعد إز سقوط حكومت نجيب شد.
انگليس بعد إز شكستهاى متواتر در افغانستان دو برادر پشتون را إز هم جدا ساختند و در بين خانه و زمين هاى زراعتى شان خط ديورند را به بهانه شكار كردن در منطقه نه بنام تعين سرحد رسمى بين افغانستان و انگليس نشانى كردند. ولى در قدرت سياسى از دشمنى با پشتونها جلوگيرى ميكردند. اما در سال ١٩٩٢روسيه شكست خورده در جنگ با مردم افغانستان، حاصل تخم نفاق بين افغانها را(انتقال قدرت سياسى)كه در دره پنجشير با مسعود بروز امضاء كردن آتشه بس كاشته بود، رؤسها ميوه انتقال قدرت سياسى ٢٥٠ ساله را إز پشتونها به مسعود- رباني (تاجيك) انتقال دادند٠ رؤسها حكومت اپارتائيد(أقليت بر اكثريت) را بار دوم به رهبرى مسعود-ربانى يا (سقاوى دوم) به وجود اوردند و أين عمل خائناًنه رؤسها را كه عامل عمده نفاق بين مردم افغانستان و جنگهاى داخلى شد، افغانها و بخصوص پشتونها نبايد أين جنايت رؤسها را فراموش كنند.
مسعود پيشرفت، تمدن و فرهنگ را چنين تعريف ميكرد: "اگر شما به هر جاى برويند، تاجيكها را مى بينيند كه همه بازارها در دست شان هستند. مسعود مثال مى دهند كه، اگر به بازار گرديز برويند، همه دوكانداران تاجيك اند و هيچ پشتون را نمى بينى."
اما شواهد و اسناد كه در يوتوب و فيس بوك و كتابهاي نوشته شده توسط روسهايكه در جنگهاى دهه هشتاد سهم گرفته بودند و با مسعود قرارداد هاي إتش بس اعلان كردند و يا با او روابط محفى يا از طريق عبدالحميد محتاط و دستگير پنجشيرى و مزدك و وكيل و ببرك و روسها داشتند، چنين استنباط ميشوند كه مسعود - ربانى نه تنها خواهان تشكيل حكومت ملى از طريق انتخابات ازاد و عادلانه نبودند، بلكه خود را ستاره سبز انقلاب اسلامى و يكه تاز قدرت در پايتخت كابل ميدانستند. مثلا مسعود در يكى از كنفرانسهاى مطبوعاتى خود گفتند:
" انجنير حكمتيار جاسوس ISI پاكستان است، دوستم توسط ازبكستان حمايه ميشوند و مزارى گليم اش چيده شده و چيزي از او نه مانده و ميخواست كابل را به اشاره ايرانيها به لبنان دوم مبدل سازند." 
با چنين أفكار معيوب، متعصب، نفاق افگن خود خوا و خودپسند كه هيچكس را نمي خواست با او شانه به شانه قدم بر ميداشت. هر شخصيكه كوشش چنين كار كرده او را دشمن خود دانسته و به هر چال و دسيسه او را از بين ميبردند، بطور مثال پهلوان احمدجان پنجشيرى را كه هم مرد نامدار و مشهور بود و هم در منطقه صاحب اعتبار بود. وقتيكه مسعود از پاكستان به پنجشير امد، پهلوان احمد جان را ترور كرد و ميدان را به خود صاف و بدون حريف ساختند.
مسعود - ربانى شب و روز به خاطر از بين بردن قدرت پشتونها مبارزه كردند و به هر دروازه جاسوسى كشور هاى مختلف از ISI تا RAW و از KGB تاCIA إستاد شدند و كمك خواستند و جالبتر از همه هيچكس نه فهميدند كه جنگ مسعود بخاطر قدرت گرفتن از پشتونها است و دشمن عمده اش پشتون است.