د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

تعصب و پيآمد هايش

محمد عارف منصوری 09.01.2015 11:02

افغانستان كشوريست كه از سه دهه بدينسو، بحران عميق و گستردۀ اجتماعى را تجربه مينمايد. بحرانيكه زيرساختهاى اساسى جامعه را تخريب نموده، هستى مادى و معنوى آنرا به كام نابودى سپرده است. عدۀ از صاحبنظران، علل و عوامل اين بحران را، ساختار نامتجانس اجتماعى كشور دانسته، موجوديت نژاد ها، اقوام، زبانها، مذاهب و گرايشات افراطى ناشى از اين ها را دلائل عمده و اساسى آن قلمداد ميكنند. شكى نيست كه در تداوم اين بحران، شيرازۀ وحدت نيمبند، شكننده و لرزان ملى آسيب ديده و از هم پاشيده است.  تعصبات لجام گسيخته در ابعاد و عرصه هاى گوناگون حيات اجتماعى اوج گرفته، زمينه را براى مداخله كشور هاى آزمند خارجى مساعد نموده است. عليرغم مساعى و تلاشهاى داخلى و خارجى براى تقويت وفاق ملى، روز تا روز زاويۀ اين شگاف بيشتر و بزرگتر شده، چنانچه در حال حاضر، بعنوان ملت متفرقى كه از استخوان شكنى قومى و منازعۀ داخلى رنج ميبرد، موجوديت و بقاى ما در جغرافياى سياسى جهان با خطر انقراض روبروست. در كنار ساير عوامل تاثير گذار، يكى هم تعصبات نژادى، سمتى، زبانى، مذهبى، سياسى و جناحى ايست كه نه تنها قابليت و پتانسيل كل جامعه را در مسير پويايى و شگوفايى تقليل بخشيده، بلكه مشاركت ملى را جهت اعتلاى كشور كاهش بخشيده است. شيوع اين بيمارى چنان فراگير است كه كليه لايه ها، اقشار و طيف هاى جامعه را در بر گرفته است.

سوالى مطرح ميشود، اينكه: تعصب چيست و اثرات آن در فرد و جامعه چگونه است؟
تعصب در لغت با عصب، اعصاب و عصبيت هم خانواده است. عصب به رشته هایى در بدن گويند كه مفاصل، استخوانها و عضلات را بهم پيوند داده و در كل بدن بطور يك سيستم پيچيده و بهم پيوسته عمل مينمايد، كه اعصاب ناميده ميشود.
تعصب يك ايده و الگوى رفتارى ايست كه با احساسات و بدون كمترين شك و شبهه، در تائيد و يا رد يك شخص، حزب، قوم، زبان، سمت، مذهب، كشور و يا هم هدف خاصى تبارز ميكند. تعصب وابستگى افراطى به چيزى و ناديده گرفتن غير آنست. ريشۀ تعصب، دلبستگى و تمايل كوركورانه ايست كه باعث ميشود انسان كسى يا چيزى را بدون دليل و يا با دلايل غير موجه و ناكافى بپذيرد و روى آن تأكيد و پافشارى نمايد. نقطۀ مقابل تعصب، تنفر است كه بر پايۀ نفرت بدون دليل و يا غير موجه از كسى و يا چيزى استوار است. تعصب بنياد عقلى نداشته، مفهوم و معناى احساسى دارد، و بر پايه احساسات شكل ميگيرد. تعصب مثل حماقت، لجاجت، تكبر و ساير صفات منفى، جزيى از نقاط ضعف شخصيت انسانى نكوهش گرديده. تعصب معنا و مفهوم معين و مشخصى نداشته و در برگيرنده همه احساسات بدون دليل انسان ميباشد كه امكان  كنترول و تجديد نظر در آن متصور نيست. تعصب در قالب هاى فردى، فاميلى، گروهى، قومى و ملى تبارز مينمايد، كه در بعد فردى، منجر به خودخواهى، خودستايى، خود محورى، خود بزرگ بينى و در مقياس گروهى به ناسيوناليزم، رسيزم و فاشيزم منتهى ميشود.
انتونى گيدنز، جامعه شناس معروف انگليسى، تعصب را چنين بيان ميدارد: (تعصب به عقايد يا نگرش هاى يك گروه دربارۀ گروه ديگر اطلاق ميشود. تعصب متضمن داشتن عقايد از پيش تصور شده دربارۀ يك فرد يا گروه است كه حتى به رغم اطلاعات جديد، در برابر تغيير مقاوم است.)

آيا تعصب يك خصلت و خصيصۀ انسانى است كه از درون انسان منشاء ميگيرد، و يا يك پديدۀ اجتماعى است كه از بيرون به انسان عارض شده و يا اثر ميگذارد؟

عدۀ بر اين باورند كه تعصب ريشۀ در درون انسان دارد. پژوهشگران دانشگاه گنت در بلژيك به اين نتيجه رسيده اند كه: (تعصب ريشۀ اجتماعى ندارد، بلكه برخاسته از نياز عميق روانى، مرتبط با روش خاصى از انديشيدن است). استدلال مينمايند اينكه: (افراد متعصب روحاً از ابهام و نامعلومى متنفرند، از اينرو مايلند سريع قضاوت كنند و تصميم بگيرند. بر اين اساس با اطلاعات اوليه ايكه دريافت ميكنند، ذهنيت و تصورات شان را شكل ميدهند و بر آن تأكيد و تعصب ميورزند. بالفرض اگر اطلاعات غير يافته هاى اوليه را بدست آرند، نمى پذيرند). بطور مثال، هر گاه آدم متعصبى در كشور ما با كسى مواجه شود، اولين سؤالى كه در ذهنش خطور ميكند، اينست كه: پشتون است يا تاجك. از شمال است و يا از جنوب. كمونيست است و يا مسلمان. و براى هر كدام از اينها قالب ها و چوكات هاى ذهنى معين و مشخصى با ويژگی هاى بخصوصى، از قبل آماده در ذهنش دارد. و هر گاه دريابد كه به كدام دسته از تقسيم بنديهاى بالا تعلق دارد، دنبال آن نيست كه فرد مذكور چه خصوصيات و شخصيتى دارد، بلكه معتقد است كه حتماً چنين و چنان اوصافى دارد و يا بايد داشته باشد. فى الفور لباسى را كه در ذهنش دوخته، به تن طرف پوشانده، عكس العمل خويش را با وى عيار مينمايد.

برخى تعصب را پديده اجتماعى پنداشته، معتقدند تعصب بازتوليد ميكانيزم روابط اجتماعى است. استدلال مينمايند كه: اگر انسان را مجزا از ديگران ارزيابى نمائيم، دليل و مستمسكى براى تعصب نمى يابيم.
انسان در زنده گى اجتماعى به افراد و اشخاص و يا گروه ها و اجتماعات انسانى خاصى تمايل و گرايش دارد كه با آنها تعلقات مشابه و مشتركى چون هموطن بودن، همولايتى بودن، همتبارى، همزبانى، در يك حزب بودن و ساير موارد همپيوندى را دارا است. اين پيوند و تعلق ميتواند مبنا و اساس تعصب قرار گيرد.
ثانياً، هر انسانى در زنده گى اش به ارزشها و مبانى فكرى خاصى معتقد است و چيز هايى برايش اولويت و تقدم دارد. اين اولويتها و ارزشها، در تشكيل و ايجاد پيوند هاى اجتماعى كمك نموده ما را با كسانى كه به عين اولويت ها و ارزشها معتقد و پابندند، همسنخ و همصنف ميسازد، كه اين سنخيت و تناسب فكرى ميتواند پايه تعصب مشترك ما قرار گيرد. بناً تعصب را پديده اجتماعى ميتوان تصور نمود، كه بر اساس امتيازات، منافع، برترى و تفوق خودى در مقايسه با ديگرى ظاهر ميشود.
دسته سومى شامل كسانى ميشود كه هر دو عامل بالا را جمع نموده، اعتقاد دارند، تعصب بمثابۀ يك بعد شخصيتى انسان، در درون او نهفته است كه با تحريك عوامل خارجى، فعال، اكتيف و بيدار ميشود.
تعصب امرى بشرى است كه ميتواند انگيزه هاى مختلف و متفاوتى داشته باشد. جو محيط و فضاى اجتماعى كشور، ميتواند الهام بخش و ارمغان آور تعصب ما باشد. مثلاً در كشورى مانند افغانستان با ساختار ناهمگون اجتماعى، قوميت نيرومند ترين مبناى تعصب افراد است. در كشور همسايه ما ايران با نظام مستبد و انحصارگراى دينى، مذهب پايه تعصب است. همينگونه در كشور هاى منظم و پيشرفته غربى، گونه ها و تنوع هنر، ورزش، فعاليتها و علاقمندى هاى اجتماعى و موارد مشابه آن، تعصب گروه هاى اجتماعى را بطور سالم و ظريف آن شكل داده، ساماندهى مينمايد. در هر جامعه، اساس و محور تعصب، بستگى به قوت و حساسيت فاكتورى دارد كه رابطه تنگاتنگ به زنده گى روزمره مردم آنجا دارد.
پژوهشگران معتقدند كه بسيار دشوار است معيار ها، روش هاى فكر و الگوهاى رفتارى شخص متعصب را تغيير داد، اما ميتوان از شدت و افراط آن كاست. بطور مثال اگر فردى با شخصى از گروه قومى و يا سياسى ديگرى كه نظر مناسبى در مورد آنها ندارد، مواجه شود كه از اوصاف فردى وى خوشش بيآيد. اين تعامل ميتواند بتدريج از ميزان تعصب طرف بكاهد.
روانشناسان تعصب را بيمارى روحى و روانی ميدانند كه از فرد امكان استقلال رأى و انتخاب را سلب ميكند. شخص متعصب در برابر هر عاملى كه علاقه اش را نسبت به آنچه به آن تعصب ميورزد، زير سوال برد، سرسختانه مقاومت ميكند. تعصب يكى از موانع رشد و كمال شخصيت انسان است كه او را وادار به ايستادن و توقف در توهمات و ذهنيات خودساخته خودش ميكند. محتوا و كيفيت تعصب بستگى به عشق و نفرت كوركورانه ما به كسى و يا چيزى دارد، و به دو گونه ظاهر ميشود. نسبت به گروهى كه به آن تعلق داريم با كيفيت مثبت و نسبت به غير آن با كيفيت منفى بروز ميكند. آدم متعصب چون اسير و گروگان شبكه وسيعى است كه نسبت به آن تعصب ميورزد، بناً احساس استقلال نميكند. از هويت فردى اش فرار نموده، شخصيت و هويت خود را در جمعى كه به آن تعلق دارد، جستجو نموده، تعريف مينمايد. مثلاً اگر از يك فرد پشتون بپرسيد كه كيستى؟ جواب ميدهد: احمدزى، پوپلزى و يا عليزى. خويش را با هويت قومى اش معرفى ميكند. همينطور اگر از يك فرد تاجك بپرسيد كه كيستى؟ پاسخ ميدهد: كابلى، بدخشى و يا هراتى. و خود را در قالب منطقه خاصى عنوان مينمايد. اين نشانگر آنست كه او از تنهايى هراس دارد و آنرا كافى ندانسته، هويتش را در جمعى كه با آن تعلق دارد و در بودن با آن احساس امنيت، قوت و ارزش مينمايد، تعريف ميكند.
مولانا جلال الدين محمد بلخى، رابطه شخص متعصب را با سيستمى كه به آن تعلق دارد به رابطه ميوه خام با تنه درخت، قياس ميكند. ميوه ماداميكه خام است، پيوند محكم و سختى با درخت دارد. اما همينكه پخته شد، به ثمر نشست و قابل استفاده ديگران شد، براحتى از شبكه يا تنه درخت جدا ميشود. همينگونه فرد متعصب نه تنها پيوند محكم و سخت با سيستمش دارد بلكه معيارهاى دگم و غيرانعطاف پذيرى نيز دارد. تحمل پذيرى آراء و نظريات مخالف را ندارد.
چرچيل ميگويد: (متعصب كسى است كه نميتواند خود را تغيير دهد.)
نيل پستمن مينويسد: (كليد همه باور هاى متعصبانه اينست كه همگى خود محور و خود تائيدگراند.) پيشداورى، توجيه گرى و عدم انتقاد پذيرى، ابزار هاى تعصب است.

جايگاه تعصب در فرهنگ دينى
در معارف دينى از تعصب به وسوسۀ شيطانى تعبير شده. قرآن، ابليس را مؤسس تعصب و اولين موجودى معرفى نموده كه بدليل داشتن تعصب از درگاه خداوند رانده شد. مذكور با اين استدلال كه من از آتش آفريده شده ام و آدم از خاك، از امر الهى مبنى بر سجده بر آدم اباء ورزيد.
ضمناً قرآن فلسفه بعثت انبياء را برداشتن موانع از راه رشد و كمال انسانها و به سعادت رساندن بشريت در ابعاد مختلف عنوان مينمايد، كه تعصب در اشكال مختلف آن يكى از اين موانع محسوب ميشود. بقول شريعتى، اسلام آمده تا با جهل، زبونى و تعصب در روح ها و با قيصر، كسرى و طاغوتها در جامعه ها مبارزه كند، و موانع درونى و بيرونى را از مسير رشد و كمال نوع بشر بزدايد. اين مطلب در آيه ١٥٧ سوره اعراف چنين تذكر رفته است: (بار ها و مشقت هاى سنگينى را (كه از جهل و تعصب) چون زنجيرهایى به گردن آنها بود از دوش و گردن شان بر ميدارد.)
از سوى ديگر، پديدۀ تعصب يكى از موانع عمده در مسير دعوت انبياء نيز قرار داشته. در طول تاريخ، يگانه پاسخ اقوامى كه براه حق دعوت ميشدند، عكس العمل متعصبانۀ بوده كه: (ما پدران خود را به اين آيين يافتيم و البته ما هم در پى آنها بر هدايت هستيم.) آيه ٢٢، سوره زخرف.
موارد ديگرى نيز در قران موجود است كه يا با صراحت و يا تلويحاً از تعصب نكوهش و مذمت بعمل آمده، از جمله داستان برادران حضرت يوسف (ع) كه از فرط تعصب، برادر كوچك شان را در قعر چاه انداختند.
داستان حمايت حضرت موسى (ع) از فردى از بنى اسرائيل در برابر سرباز فرعون كه منجر بقتل وى شد.

آيا تعصب كاملاً مردود است؟
يكى از بزرگان ميفرمايد: اگر ناگزير از تعصبيد، پس به مكارم اخلاق تعصب ورزيد.
نميتوان از جنبه هاى مثبت تعصب انكار ورزيد. مثل تعصبات ملى در برابر اجنبى. البته بايد آدم از خودش، فاميلش، حزبش، قومش و ملتش دفاع كند، اما مشروط بر آنكه در موضع حق باشند. تعصب زمانى مردود است كه حق در آن ضايع شود. بايد ديد آنچه مايه همبستگى، تشكل و تعصب ناشى از آن شده، با حق مطابقت دارد يا نه؟ معيار مومن حق است. اما چگونه ميتوان بر حق بودن خود را به اثبات رساند؟ اغلب در درك حقانيت خود دچار اشتباه ميشويم. بايد اين دو را تفكيك كرد كه آنچه من، فاميلم، حزبم،..... انجام ميدهيم بحق است، و يا اينكه چون ما انجام ميدهيم بر حق است. ايندو از هم فوق دارند. اشتباه اكثر مردم در اين است كه بجاى آنكه بيانديشند آيا عمل شان مطابق به موازين حق است يا خير، ميپذيرند كه حق در عمل آنها نهفته است و تصور ميكنند هر آنچه انجام ميدهند حق است. خويشتن را در جايگاه حق قرار دادن، اشتباهيست كه بسیاری از حوادث ناگوار تاريخ از آن نشئت گرفته است. كمتر كسى را ميتوان سراغ نمود كه در منازعه با كسى، كمترين شك را در حقانيت خويش داشته باشد.
در بحبوهۀ جنگ صفين، كه ميان دو فرقه مسلمين جريان داشت، مسلمانى با اعتراض از حضرت على پرسيد: هر دو طرف بر حقانيت خود پا ميفشارد، چگونه دريابيم كداميك واقعاً بر حق است؟ حضرت على جواب داد: حق را درياب، اهلش را مى يابى.
علما براى تعصب دو انگيزۀ اساسى مطرح نموده اند، يكى عشق و علاقه مفرط به خوديها، دوهم نفرت و انزجار از ديگرى. كه تعصب زادۀ همين عشق و نفرت كوركورانه است. آنچه در اين ميانه قربانى ميشود، حق و عدالت است.
قرآن در دو آيه جداگانه، محتواى تعصب را با بيان ظريف از هم تفكيك مينمايد.
در آيۀ ١٣٥ سوره نساء ميفرمايد: (اى مومنان، همواره و پيوسته قيام كننده گان و ايستاده گان به عدالت و گواهان و شاهدان براى خدا باشيد، هر چند به زيان خود، والدين، خويشاوندان تان باشد، خواه فقير يا غنى باشد. خدا نسبت به اينها سزاوار تر است، پس پيروى (و تكيه بر تمايل و تشخيص فردى) هواى نفس نكنيد، تا عدالت نگهداريد. و اگر از بيان حق خود دارى كنيد، خدا به هر آنچه میكنيد آگاه است.)
در اينجا به مومن تاكيد ميشود كه در همه امور، هدف و غايت تان را عدالت، اما رويكرد و جهت تان را بسوى خدا انتخاب كنيد. يعنى با انگيزه خدايى، عدالت را بپا داريد، نه غير آن. هر چند در مغايرت با منافع و تمايل شخصى، فاميلى و گروهى تان باشد. زيرا رويكرد بخدا سزاوارتر است نسبت به روى آوردن به غير آن. در غير اينصورت از برپايی عدالت باز مى مانيد.
در اينجا با هشدار، حمايت تعصب آميز از بستگان (فاميل، قوم، سمت، حزب و ...) را نهى ميكند .
در آيۀ ٨ سوره مائده ميفرمايد: (اى مومنان، در راه خدا پايدار و استوار بوده و شاهد و الگوى عدالت، راستى و درستى باشيد. مبادا دشمنى با گروهى به بى عدالتى وادار تان كند، عدالت كنيد كه به تقوا نزديكتر است و از خدا پروا كنيد كه او به آنچه ميكنيد آگاه است.
در اين آيۀ با اندكى تقدم و تاخر در مقدمه آيه قبلى، تاكيد ميشود كه در هر حركت و قيامى، هدف تان خداوند باشد و در اين مسير الگوها و نمونه هاى عدالت باشيد. يعنى با انگيزه خدايى الگو و اسوۀ عدالت باشيد. مبادا تعصب نسبت به گروهى شما را از اين مسير منحرف نمايد. پايدارى در عدالت نمائيد كه به تقوا نزديكتر است. رعايت پروردگار را كنيد كه او به هر چه ميكنيد، آگاه است.
در آيۀ اول كه بحث حمايت تعصب آميز از خود و بستگان (فاميل، قوم، حزب، مليت،.....) است، با قيام كنند كان به عدالت و الگو و نمونه الهى بودن، آغاز ميشود، اما در آيۀ دوهمى كه موضوع دشمنى ديگرى مطرح است، با قيام كننده گان براى خدا و الگو و شاهد عدالت بودن، تاكيد شده است.
در آيۀ ٢ سوره مائده ضمن دساتيريكه بعد از فتح مكه نازل گرديده به مسلمانان تاكيد ميشود كه مبادا دشمنى قومى كه شما را از مسجد الحرام باز داشته اند، شما را به تعدى بكشاند تا مانع آنها شويد. چون سالها كفار قريش مانع از ورود و زيارت مسلمانان از كعبه شدند، بناً قران با هشدار، مؤمنين را از تعصب ورزيدن برحذر ميدارد.
در روشنى اين آيات است كه پيامبر بزرگ اسلام به صراحت به مسلمين ميگويد: هركسى به سوى تعصبات فراخواند، از ما نيست، و هر كسى كه از روى تعصب مبارزه و نبرد كند از ما نيست، و هر كه با تعصب بميرد از ما نيست. و با اين ارشاد روشن و قاطع، چهارچوب عملكرد مؤمن را مشخص ميكند.

تأثيرات تعصب در فرد
اگر فردى دچار تعصب شود، چه نتايج ملموسى را برايش ببار می آورد.
شخص متعصب روابطش به حداقل همفكرانش كاهش ميآبد، واقعيت را نديده، به همه چيز و همه كس بدبين ميشود، همه را زير سوال ميبرد، به انزوا كشيده شده همه را دشمن می بيند. از تحولات ايكه در اطرافش اتفاق می افتد بى بهره مانده متقابلاً در آنها بى اثر و خنثى ميشود. در زندان توهماتش اسير مانده، متحول و متكامل نميشود. كليشۀ فكر نموده، يونيفورم خاص فكری اش را عوض نميتواند.

تأثيرات تعصب در جامعه
تعصب در بعد اجتماعى پويايى و تكامل  كل جامعه را سلب نموده ريشه معنوى آنرا فرسوده مينمايد. گروه هاى انسانى را از هم دور نموده مشاركت، تعاون و همگرايى را تقليل ميبخشد، اصل تساوى و تعادل را لطمه و صدمه زده، ميان احاد جامعه عدم اعتماد و تفاهم را مستولى ميكند، و پنانسيل جمعى را در جهت اعتلاى عمومى از بين ميبرد. در جامعه متعصب، ارزش هاى جمعى رشد و نمو ننموده، از رفتن در مسير وحدت ملى خبرى نيست. تعصب تمام حوزه هاى اعتماد و اطمينان را مسموم و زهراگين خواهد نمود.

زمينه هاى تعصب
در كشور هاى مشابه افغانستان ريشۀ تعصبات را در سه محور ميتوان جستجو نمود:
١- جهل عوام
نادانى عامه  مردم و سطح پاهين فرهنگ اجتماعى، زمينه هاى مناسب و مساعدى براى ايجاد و گسترش تعصبات است.
٢- نفاق خواص
رهبران خاين، فرصت طلب و منفعت جو، براى حفظ موقعيت، منافع و پيشبرد مقاصد و اغراض شخصى شان از ترويج تعصبات بهره بردارى نموده، عامه مردم را از هم دور و در تعصبات مشغول ميدارند.
٣- نفوذ و مداخله خارجى
تعصب يكى از ابزار هاى بُرندۀ استعمار و كشور هاى مداخله گر است كه انرژى ملت ها را در رقابت هاى داخلى صرف مينمايد.

تعصب در عصر عقلانيت و ارتباطات
دنياى امروز عصر شگوفايى ارزش هاى انسانى است. هر محصول فكرى و گرايش انسانى، زمانى معقول مينمايد و مقبول واقع خواهد شد كه عارى از تعصب بوده براى همه كاربرد داشته باشد. انتقاد پذيرى يكى از شاخصه هاى اجتناب ناپذير زمان است. مقدس ترين پديده ها در معرض نقد واقع شده، با نقد بدون تعصب بارور شده، تحول و تكامل مييآبد. در دورۀ ارزش هاى جمعى، هر تفكر و رويكردى كه محتوا و درونمايۀ آن نشانگر برترى و تفوق عدۀ بر عدۀ ديگر باشد، زمانه آنرا بر نمی تابد، نه تنها منطبق به ارزشها و موازين پذيرفته شده عمومى نخواهد بود، بلكه اقبال توفيق را قطعاً نخواهد يافت. بناً تعصب كه مبنايش تائيد و رد بدون دليل يك پديده است، روحيۀ انتقاد و نقد پذيرى را در فرد و جامعه تخريب مينمايد. فرد متعصب از انتقاد متنفر است زيرا او در جمعى احساس آرامش ميكند كه كاملاً با او موافقند، روى اين ملحوظ از نتايج اصلاحى نقد محروم ميماند.
مسلماً اگر فردى و يا جامعۀ بنيان تعصب را در درون شان نابود نكنند، بدون شك تعصب بنيان شان را از درون نابود خواهد نمود.