د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

در باره ی منابع زبان فارسی، 3

انجنیر . ش . سـاپـی 23.12.2014 12:37

برآمدن صفویه
مولف: ن. پورپیرار
ارسالی :  انجنیر . ش . سـاپـی

مجمع الفرس سروری کاشانی درست در همان زمان که فرهنگ جهانگیری در هند به نام جهانگیر تالیف می شده این کتاب را هم در ایران به امر شاه عباس اول می نوشته اند. تاریخ تالیف جهانگیری سال ۱۰۰۵ و تاریخ تالیف مجمع الفرس سال ۱۰۰۸ هجری است. 
مولف این کتاب محمد قاسم بن حاج محمد کاشانی متخلص به سروری است که شرح حال او در تذکره تقی الدین کاشانی و سفینه ی خوشگو و ریاض الشعرا مسطور است. خلاصه این که وی از اصفهان در حدود سال ۱۰۳۲ به هندوستان رفته و دربار شاه جهان را دریافته و بعد در راه مکه درگذشته است. از تذکره ی نصر آبادی چنین برمی آید که وی در هندوستان پس از اطلاع بر فرهنگ جهانگیری فرهنگ خود را بسط و تفصیل داده است و عجب این است که صاحب فرهنگ جهانگیری کتاب سروری کاشانی را نیز در عداد مآخذ خود ذکر کرده است». 
(دهخدا، مقدمه، ص ۱۹۹، مقاله ی علی اصغر حکمت، مجمع الفرس سروری کاشانی)
برای آگاهی از مراتب خیانت های فرهنگی اعمال شده در حق مردم ممتاز شرق میانه، تنها خواندن چند جمله ی بالا کفایت می کند. جهانگیری فرهنگ دور انداختنی خود را در سال ۱۰۰۵ هجری و سروری، در سال ۱۰۰۸ هجری، یعنی سه سال پس از جهانگیری تالیف کرده و با این همه جهانگیری در زمره منابع مورد استفاده ی خویش، نام فرهنگ سروری را نیز آورده است؟!!!
«از فرهنگنامه های دیگر که در هند تالیف یافت یکی هم فرهنگ رشیدی تالیف عبدالرشید حسینی، معاصر اورنگ زیب بود. این اثر یکی از ارجمندترین آثار لغت نامه فارسی است که در سال ۱۰۶۴ هجری قمری خاتمه یافت». 
(یعقوب آژند، تاریخ ایران دوره ی صفویان، ص ۵۴۸)
حالا همین فرهنگ رشیدی را بگشاییم، که از مبانی و مواهب و محکمات لغت فرس گفته اند. در باب این فرهنگ ساده انگار، که به میزان نیاز نگارش نامه ای، لغت واضح و شناسای فارسی ندارد و چنان که بازخوانم در ساخت و پاخت با کلمات کتف های جهانگیری را از پشت بسته است، ادعاها تا به حدی است که شخص مولف را هم به ستایش از خویش واداشته است. 
«چنین گوید معترف به عجز و قصور و مغترف از مشرب اهل هوش و ارباب شعور، عبدالرشید بن عبدالغفور الحسینی المدنی التتوی که چون فرهنگ جهانگیری و سروری مطالعه افتاد جامع ترین فرهنگ ها دید اما مشتمل بودند بر امری چند که احتراز و اجتناب از آن لازم و متحتم گردید. 
اول آن که مولفان آن دو فرهنگ در حل لغات اطناب کرده اند به ایراد عبارات مکرره ی بی حاصل و اشعار متکثره ی لاطائل.
دوم آن که در بعضی لغات تصحیح لفظ و توضیح اعراب و تنقیح معانی چنان که باید نکرده اند.
سوم آن که بعضی لغات عربی و ترکی در میان فرس درج کرده اند و تنبیه ننموده اند که فرس نیست. 
چهارم آن که بعضی لغات به تصحیفات خوانده و لغات متعدد پنداشته چند جا ذکر کرده اند مثلا بعضی کلمات به بای تازی و فارسی و به تا و نون خوانده چهار جا ذکر کرده اند و بعضی را به کاف تازی و فارسی و بعضی را به سین و شین و بعضی را به زای تازی و فارسی و رای مهمله خوانده و این در نسخه ی سروری بیش تر است و در جهانگیری کم تر. و سوای این نیز سهو و غلط هست که در بیان لغات معلوم می شود و عجب تر آن که در بعضی لغات میان کاف و لام و میان واو و را و مانند آن حروف که اشتباه در آن بعدی دارد، اشتباه نموده اند». 
(فرهنگ رشیدی، مقدمه، ص ۲)
بدین ترتیب رشیدی مشغول دور ریختن حاصل کار جهانگیری است. اگر حوصله می کنید، خود به تطبیق لغات این چند سطرمقدمه ی به شدت معرّب، با کلمات مندرج در آن فرهنگ نامه بپردازید، تا دریابید که در حوزه ی لغت، هیچ یک از افاضات جملات بالا، مثلا عجز و قصر و مشرب و مشتمل و مطالعه و تنبیه و تصحیف و غیره، در اصل فرهنگ رشیدی ثبت نیست و نمی دانیم صادر کننده این نقد نامه بر فرهنگ جهانگیری، چرا از لغات پیشنهادی در فرهنگ خود سود نبرده و کدام یک را فارسی می دانسته، لغات مندرج در سطور این مقدمه و یا آن چه را به طور نمونه در زیر می خوانید؟!
زبغروز بگر: به فتح و سکون با و فتح آن و ضم کاف فارسی و ضم غین، همان زابگر مرقوم باشد. 
(فرهنگ رشیدی، ص ۵۴۵)
پاسخ به سادگی معلوم است، زیرا کاربرد این گونه واژگان پیشنهادی فرهنگ رشیدی، که از عدد و شماره بیرون و از مصادیق بی ضابطگی فرهنگی است، به گمان ادای ناسزا، موجب دست به گریبان شدن با دیگران خواهد شد. به راستی که هندیان برای آموختن زبان فارسی، بی فوت وقت، به فرهنگی نیاز داشته اند تا محتملا معنای زبغروز بگر را به آن ها بفهماند که در اساس جایگزین کردن حرف مفتی در جای مهمل نویسی دیگری است. اگر خنده ی پر خشم شما فروخفت و دریافتید ما را در تمام زمینه ها، از تخت جمشید تا کتاب لغت، تمسخر کرده و اسباب تفریح خویش قرار داده اند، پس برای تسکین بیش تر، با گزینه هایی باز هم به تصادف، از این فرهنگ ممتاز زبان فارسی آشنای تان کنم:
سکاچه: کابوس که در خراسان عبدالجنه گویند.
سگال: بالضم، انگشت افروخته، مرادف زگال و کاف فارسی باید در جمیع کلمات مرکب از آن.
سکالیو: بالشم و لام ساکن و یای مضموم، آن چه بر انگشت افروخته پخته باشند از نان و جز آن.
سکاروا و سکارو: بالضم نانی که بر روی انگشت افروخته افکنند تا بریان شود.
سکاشه: در شین معجمه بیاید.
سکافره: در شین معجمه بیاید، چه صحیح شکافه است نه سکافره. (!!!)
سکج: به فتح سین و کسر کاف و جیم تازی در آخر، مویز باشد.
سکز: به فتح سین و کسر کاف، مصطکی.
سکسک: به ضم هر دو سین، اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار رود. 
سکرکه: به ضمتین و فتح کاف دوم، شرابی که از جواری سازند ظاهرا عربی باشد، زیرا که در قاموس آورده.
سکره: به ضمتین و فتح رای مشدد و مخفف، کاسه باشد.
سکنجبیدن: به فتحتین و سکون نون و کسر جیم تازی، تراشیدن و گزیدن و سرقیدن و آواز به گلو کردن...». 
(فرهنگ رشیدی، ص ۶۱۴)
اینک که با این نم آبه ها آشنا شدید که سرچشمه ی لغت فارس گفته اند، جای دارد بپرسیم اگر گنجینه لغات فارسی این است که در هند، یعنی تنها مرکز صدور فرهنگ لغات فارسی آمده است، پس سعدی و حافظ و فردوسی، زبان دواوین خود را قرن ها مقدم بر این فرهنگ نویسی ها از کجا برداشته اند و مثلا چرا واژه ی دوش به معنای شب گذشته و نظایر دیگری که دائما بر زبان این شاعران می گذرد، در فرهنگ نامه ی جهانگیری و رشیدی و برهان و آنندراج دیده نمی شود؟!!
«مولف کتاب محمد حسین بن خلف التبریزی متخلص به برهان است، و از ترجمه ی احوال و تاریخ زندگانی او نظر به قلت منابع تاریخی موجود اطلاع جامعی در دست نیست. نویسندگان فهرست ها و «کاتالگ ها» نیز شرح احوال او را به تفصیل ننوشته اند و این بنده در این مدت کوتاه به منابعی که در دسترس داشتم مراجعه نموده به قدر مقدور تجسس کردم، اما اطلاعاتی مفصل تحصیل نشد. باید در موقع فرصت کتاب هایی را مانند: تاریخ مآثر قطب شاهیه ی محمودی تالیف محمود بن عبدالله النیشابوری، حدیقة السلاطین تالیف عبدالله الشیرازی الصعیدی (در شرح احوال عبدالله قطب شاه معاصر مولف)، تاریخ قادری تالیف میرزا قادر خان منشی، تاریخ هاله ی قطبیه یا تاریخ سوانح دکن، و دیگر کتب که در باب رجال علم و ادب دکن نوشته شده است مطالعه نمود و تفحص و تجسس کرد، شاید بتوان اشاراتی در ترجمه احوال مولف به دست آورد ولی متاسفانه دسترس به این کتب برای بنده فعلا میسر نیست». 
(دهخدا، مقدمه، ص ۲۰۱، مقاله ی علی اصغر حکمت، به نام برهان قاطع)
با این نقل از حکمت، صاحب فرهنگ فارسی دیگری در هند می شویم که مولف معین و زمان تالیف مشخصی ندارد. فرهنگی است که به وضوح تمام از نمونه های دیگر کپی شده، در هیچ زمینه ای کار مستقل شمرده نمی شود و شاید به سبب بی تاثیری، هنوز هم بدون صاحب باقی گذارده اند.
«صاحب برهان کتاب خود را با مراجعه به کتاب های لغت و فرهنگ های متعددی نوشته است. خود او چهار کتاب را نام می برد و می گوید: «چون کم ترین بندگان ابن خلف التبریزی، محمد حسین المتخلص به برهان می خواست که جمیع لغات فارسی و پهلوی و دری و یونانی و سریانی و رومی و بعضی از لغات عربی و لغات زند و پازند و لغات مشترکه و لغات غریبه و متفرقه و اصطلاحات فارسی و استعارات و کنایات به عربی آمیخته و جمیع فوائد فرهنگ جهانگیری و مجمع الفرس سروری و سرمه ی سلیمانی و صحاح الادویه ی حسین الانصاری راکه هر یک حاوی چندین کتاب لغت اند به حالت ایجاز بنویسد و آن به هیچ وجه صورت نمی بست مگر به اسقاط شواهد و زوائد»... 
(برهان قاطع، دیباچه ی مولف، ص دال)
بیش ترین کاربرد این مضامین و مکتوبات کهنه در تبلیغ نام شهرهایی است که در زمان مولفان آن، هنوز نطفه نبسته بودند و غالبا به اصفهان و شیراز و کاشان و قزوین و قم و همدان و نیشابور و غیره اشاره دارند، که تماما از مراکز تجمع مجدد یهودیان در دوران اخیر است. با این همه دو شرح مختصر در باب افاضات مولف برهان قاطع را بخوانید که ارزیابی بی ارزشی و نابابی آن است.
«اولین کتابی که محل مراجعه ی صاحب برهان بوده است فرهنگ جهانگیری است و می توان گفت که نه تنها از لغات فرهنگ جهانگیری استفاده نموده بل که در غالب مطالب و سبک و حتی عبارات همان مقالات صاحب فرهنگ جهانگیری را به عینه نقل و انتحال نموده است». 
(دهخدا، مقدمه، ص ۲۰۲، مقاله ی علی اصغر حکمت، به نام برهان قاطع)
حتی اگر این فرهنگ نویسان و شاهان تیموری محتاج آنان شده در هند را جدی بگیریم، با این قضاوت حکمت، منظور از پی نویسی های مکرر بر فرهنگ های فارسی در هند را، باید پایه گذاری و عادی سازی ظهور یک زبان دانست که برنامه ریزان معینی در همین قرون اخیر، آماده کرده و همراه چند گروه مهاجر به ایران خالی از سکنه فرستاده اند تا اینک صاحب قوم و زبان ممتاز و شیرین فارسی شویم که از همان زبغروز بگر آغاز شده و در حال حاضر هم به زحمت دارای اندکی بیش از یک هزار واژه ی مستقل و غیر اثرگذار و بدون قاعده و گرامر است.

«در این چند ساله که پی زنده کردن زبان افتاده اند و می خواهند به جای واژه های بیگانه، فارسی بنشانند، برخی دست غارت به خوان ناچیز دساتیر برده، مشت مشت از لغت های نا به هنجار آن برداشته، مانند استخوان و کلوخ به این جا و آن جا پرتاب می کنند. در میان واژگانی که به فرهنگستان پیشنهاد می شود بسیاری از لغت های دساتیر هم دیده می شود و پیداست که کارمندان فرهنگستان که همه از دانشمندان اند، فریب نخورده آن ها را نمی پذیرند. از سال ۱۰۶۲ هجری قمری که سال تالیف برهان قاطع است و صدها لغت دساتیر در آن یاد گردیده، دساتیر یکی از آسیب های زبان ما شده است». 
(برهان قاطع، مقدمه، ص پنجاه و دو، مقاله ی ابراهیم پور داود، به نام دساتیر)
با این که نمی دانیم پورداود تاریخ تالیف برهان را در چه ماخذی یافته و از کجا برداشته است، اما می بینیم که شوری آش فرهنگ نویسی فارسی در هند و واژه سازی های اخیر، تا به حدی است که خانی مانند پورداوود نیز فهمیده است و می داند که لغات زبان فارسی کنونی لحیم کردن اجزاء گوناگون حروف به یکدیگر و بیرون کشیدن اجباری معنایی از آن است بی این که بتوان برای آن اسلوب و منطق و مبنایی تصور کرد، جز آن که به امکانات زبان عرب، آن هم با طلب کاری وقیحانه، ناخنک بزنیم. 
«توسعه ی ادب فارسی در هندوستان و انتشار عظیم کتب شعر و دیوان های اساتید نظم در دربار اکبر و شاه جهان و جهانگیر به کمال رونق و رواج رسیده و مردم هند را بیش از پیش متوجه معانی بسیاری از لغات و اصطلاحات مشکله نمود و حاجت خود را به کتاب لغتی که فارسی به فارسی باشد و ابیات مشکل را معنی نماید زیادتر از قرون سابقه احساس می کرده اند و هر چند در زمان جلال الدین اکبر شاهنشاه شعر دوست و ادب پرور هند یک چنین کتاب لغتی مورد علاقه شخص پادشاه واقع گردید و جمال الدین حسین انجوی شیرازی در اوایل آن قرن چنان که گفتیم کتاب فرهنگ خود را در زمان او شروع به تالیف کرد ولی باید گفت که نوشتن کتب لغت فارسی از آغاز قرن هفتم هجری از عهد سلاطین غور که در هندوستان سلطنت های اسلامی فارسی زبان تاسیس شد تا زمان سلاطین مغول گورکانی و بعدها تا قرن سیزدهم هجری پیوسته اهل فضل و دانش در آن دیار به کتاب لغت فارسی عنایت مخصوص ارزانی داشته اند و فرهنگ های متعددی که از قرن نهم به بعد نگاشته اند همه برهان صدق و گواه محکم این دعوی است». 
(دهخدا، مقدمه، ص ۲۰۲، مقاله ی علی اصغر حکمت، به نام برهان قاطع)
عجیب است! همین علی اصغر حکمت که چنین کباده ی فرهنگ های فارسی تدوین هندوستان و از جمله برهان قاطع را بر سر چنگ می کشد، در دنباله ی مقاله ی خود قریب یک هزار لغت مندرج در همان فرهنگ نامه را، به عنوان مهجورات محلی و از جمله پانصد نمونه را با قید هزوارش های بی معنا، که فهرست آن برای انتقال به این وبلاگ بسیار مطول است و از آتین و آسیم و آموتیا و آیشم و ابرونتن و ایبر شروع و به هجنم و هجید و هرنیز و هوبسپا و هوپمن و هیب و یدمن و یربهانتن ختم می شود، از دارایی های آن کتاب بیرون ریخته است. کاری که در کنکاش من در آن به اصطلاح فرهنگ نامه ی زبان فارسی، به اخراج نیم بیش تر واژگان آن مجموعه سر می زند!!!
«بتاره: بر وزن شراره، لیف جولاهگان باشد و آن جاروب مانندی است که با آن آش و آهار بر نار مالند.
بتاوار: بر وزن سزاوار، عاقبت و انجام و آخر کار باشد.
بتاییدن: به کسر اول و یای حطی بر وزن گراییدن به معنای بگذاشتن باشد.
بتخال: به ضم اول و سکون آخر که لام باشد، نام بت خانه ای است که آن را بتخاله بر وزن بزغاله نیز می گویند.
بترجا: به فتح اول و ثانی و سکون رای قرشت و جیم به الف کشیده، کنایه از سوی عورتین است که مقعد مردان و فرج زنان باشد. و فرجه ی مابین ناخن و گوشت را هم گفته اند که چرک در آن جمع می شود. 
بتع: به کسر اول و سکون ثانی و عین بی نقطه، به لغت بربر شرابی است مست کننده.
بتفوز: به فتح اول و سکون ثانی و فای به واو رسیده و به زای نقطه دار زده، پیرامون دهان را گویند مطلقا خواه از انسان و خواه از حیوان دیگر و منقار مرغان را نیز گفته اند و گرداگرد کلاه را هم می گویند و به جای فا، غین نقطه دار هم به نظر آمده است». 
(برهان قاطع، ص۲۳۳)
ملاحظه می کنید که با هیچ دانشی جز مسخره بازی ناب مواجه نیستیم. مشتی کلام و لغت بی اساس است که هر دو سوی آن ها من درآوردی و از مصادیق کلاه برداری فرهنگی است با قصد کهنه وانمودن زبان و لغت فارسی که اگر تمام زاویه های دهات را بگردید با صرف صد لغت از ذخیره ی این گونه فرهنگ ها هم قادر به اعلام تقاضای لقمه و جرعه ای نان و آب نخواهید شد. به راستی باز هم بپرسیم این همه فرهنگ نگار و چنین مجموعه ای از لغات چه گونه و به چه کار هندیان می آمده، که هنوز هم به جای نه می گویند نهی؟!! آن چه اندیشمند را به زمان این گونه جعلیات هدایت می کند آن است که گرچه مثلا می خوانیم: بتاره بر وزن شراره، اما در اصل فرهنگ واژه ی شراره و غالب دیگر هموزن های کلمات را نمی یابیم و این خود به تنهایی اثبات می کند که زبان و واژگان در اختیار سازندگان این فرهنگ نامه ها، جدا از نمایشات درونی تالیفات آن ها و نزدیک به زمان ماست.
«ابتدای قرن چهاردهم لغت بزرگ حجم مسمی به فرهنگ آنندراج در جنوب هند نوشته شد که لغت زبان عربی و فارس هر دو است. مولف محمد پادشاه متخلص به شاد ولد غلام محی الدین معروف به نسیم میرمنشی مهاراجه آنندراج راجه ی ولایت ویجی نگر بوده، شاعر و ادیب فارسی بوده، خواست چند کتاب لغت عربی و فارسی را یک جا جمع کند تا برای علما و طلاب زبان عربی و فارسی یک کتاب کافی باشد. پس برای الفاظ عربی منتهی الارب و منتخب اللغه و صراح و غیاث اللغات و فرهنگ فرنگ را انتخاب کرده و در ذیل هر لفظی که از آن ها گرفته عین عبارت آن ها را نقل کرده و در آخر نام آن کتاب را نوشته و مقصودش از فرهنگ فرنگ درست معلوم نشد گویا کتاب لغت جانسن یا استینگس است که هر دو لغت عربی و فارسی به انگلیسی است». 
(دهخدا، مقدمه، ص ۲۲۱، مقاله ی سید محمد علی داعی الاسلام، به نام فرهنگ آنندراج)
این فرهنگ متورم و هفت جلدی که عمر اندک ۱۳۵ ساله دارد، شاه کاری است در پریشان نویسی که ظاهرا شاهراجه ای در هندوستان به تالیف آن محتاج شده است! در این مجموعه به مقتضای نوپدید بودن، اندک لغات جدید فارسی و انبوهی عرب نویسی معیوب دیده می شود، به انضمام ترکیبات و معانی شگفت آور و بی مایه ای که در دکان هیچ عطاری نخواهید یافت. چنان که آوردن شرح دیگری بر آن را، جز انعکاس چند لغت و معنا از آن میان ضرور نمی دانم، که مجعولات و مخلوقاتی به ابواب زبان عرب برده است.
استفراخ: به کسر اول و ثالث و خای معجمه. جهت چوزه جا گرفتن کبوتر و جز آن و جهت چوزه بیرون آوردن داشتن.
استقلا. به کسر اول و ثالث. شپش جستن در سر خواستن. و شپش کرمی است معروف که در موی سر پیدا می شود.
استعراب: به کسر اول و ثالث. فحش گفتن و سخن زشت آوردن و گشن خواه شدن و گاو ماده.
استعکاد: به کسر اول و ثالث. فربه گردیدن سوسمار و شتر و به چیزی درآمدن و چسبیدن شکار به خوف صیاد.
استعناد: به کسر اول و ثالث، حرف پنجم نون است و دال ابجد در آخر. غالب گردیدن قی و چیره شدن شتر و اسب بر مهار و رسن و عصا زدن مردم را و سر مشک را بیرون نور دیده آب خوردن.
استغشاء: به کسر اول و ثالث و شین معجمه که حرف پنجم است. به طوری پوشیدن جامه را که چیزی نشنوی و نبینی. 
استیزار: به کسر اول و ثالث و زای هوز به الف کشیده و رای مهمله در آخر. وزیر گردانیدن و وزارت خواستن و وزارت کردن و گرد کردن و بردن....
و از این قبیل لغت سازی مضحک و ابلهانه و بی اصل و امانت، برای زبان عرب، که سر به چند هزار می زند. از این روی فهرست کردن آنندراج در فرهنگ نامه های فارسی از اساس معیوب است و جای آن دارد که صاحب نظری در زبان عرب به تفسیر و تمسخر آن فرهنگ لغات بنشیند و تکلیف اش را یکسره کند.
هنگامی که به ماجرای تولید این لغت نامه های فارسی در هند موشکافانه می نگرم، صورتی از مسخره بازی و سیاه کاری فرهنگی به خود می گیرد و چارت مدعیان فارسی دانی وطنی را برای اجرای سهمی از این نمایش به میان صحنه می برد. مثلا از خویشتن می پرسم اگر جهانگیری در برابر لغت بتک می نویسد: «خط و کتابت و نامه را می گویند»، نخست خود او این لغت بتک و معنای تفسیری آن را از کجا برداشته و هندیان همین واژه را، بدون آگاهی از معنای آن، کجا و در چه روابطی آموخته، برای رفع چه نیازی نگهداشته، در کدام نوشتار هندی مصرف کرده، اصولا چه دلیلی برای اثبات آشنایی مردم هند با زبان فارسی به دست است و سرانجام صاحبان چنین آشنایی احتمالی و ناچیزی با زبان فارسی، چه گونه از عهده ی مراجعه به فرهنگ جهانگیری برآمده و فرضا از ترکیب «اول مفتوح به ثانی زده و ثالث مضموم و واو معروف» چه درک می کرده اند؟! زیرا استفاده از فرهنگ جهانگیری و دیگر نمونه های تدوین شده در هند، بیش از واژگان فارسی، نیازمند فهم معنای لغت عرب است!
«لغات فارسی کتاب التلخیص به دلیل آن که ابوهلال اهل خوزستان بوده و نیز به این سبب که بسیاری از آن ها مربوط به ابزارها و پدیده های روزمره و گیاهان و جانوران است به احتمال قوی به فارسی خوزستانی است. این حدس از این جا نیز تایید می شود که تعدادی از این لغات اصلا در فرهنگ ها و متون فارسی نیامده است و در مقابل اصل عربی تعداد دیگری از آن ها در فرهنگ های عربی به فارسی و متون دیگر، که در خراسان و مرکز ایران نوشته شده اند، واژه های دیگری به کار رفته است». 
(علی اشرف صادقی، مسائل تاریخی زبان فارسی، ص ۱۶۸)
تمام مطالب این سطور، بی سرانجام، غیر قابل برداشت و آشکارا نامفهوم است، ادله ی آن به خود فریبی می ماند و از طریق چنین نگارش های بی ضابطه است که حالا فارسی خوزستانی، فارسی کردی، فارسی لری، فارسی آذربایجانی، فارسی گیلکی و مازندرانی، فارسی خراسانی و حتی فارسی یزدی و شیرازی و کرمانی و بندری داریم، که از سر بزرگواری آن ها را خرده فرهنگ نامیده اند، بی این که نخست معلوم کنیم فارسی بدون درز و شکاف و خرد نشده فارس ها، از کجا به ما رسیده است؟!! پیش از این به تفصیل معلوم کرده بودم که از درون هیچ زبان مستقل و معینی لهجه زاده نمی شود مگر در صورت برخورد دو زبان و فرهنگ بیگانه با یکدیگر، که در این صورت نام گذاری هر یک، جز با رعایت استقلال، خود ستایی واضحی است: زبان خوزستانی، زبان کردی، زبان گیلکی و غیره. اگر کسانی دخول واژه های فارسی در این زبان های محلی را، که عارضه ای است حاصل دویست سال مرکزیت اجباری برای زبان فارسی، علت چسباندن و ضمیمه کردن پسوند فارسی به این زبان ها می دانند، پس باید حالت کنونی فارسی را هم، فارسی عربی و یا لهجه و خرده فرهنگی از زبان عرب بگوییم!
«اسطوره ی قند پارسی: بی تردید برای کسانی که با زبان فارسی آشنایند، این زبان دل چسب و شیرین است، خواه راهی به «بنگاله» یافته باشد یا خیر. سخن ما در این جا بر چند نکته مبتنی است. یکی این که اگر فارسی قند است و شکر است و شیرین است، به تکرار می گوییم که حدود ۶۰ درصد آن از کلمات و مفاهیم عربی و اسلامی تشکیل یافته و خط آن عربی است. علاوه بر آن کلمات و مفاهیم ترکی و مغولی در این زبان کم نیست. به عبارت دیگر این همان زبان فارسی «ناسره» است که قند است و نه فارسی سره ی «شاه نامه ی فردوسی» که تخیلی و مملو از عبارات و مفاهیم نژاد پرستانه است». 
(علی الطایی، بحران هویت قومی در ایران، ص ۱۹۰)
چنین مباحثی در اندازه خود و بی این که جست و جوی والدین زبان فارسی را قصد کرده باشد، اشاراتی است بر لزوم بازنگری بی تعصب و اندازه گیری توان کاربردی زبان فارسی موجود، در جهان رو به گسترش امروز. اما مقدم بر این باید خاستگاه و دستگاه این زبان را بیابیم و نقطه و نحوه رویش آن را نشان دهیم، زیرا طرح ایراد و ابهام های بالا تعیین تکلیف فرهنگی با زبان فارسی است، اما معلوم کردن زمان و نحوه پیدایش آن، گشودن مدخل تاریخی و سیاسی روشنگری است که با سرنوشت و سرگذشت و هویت و هستی مردم سراسر شرق میانه مربوط می شود.

«یکی دیگر از این نوع فرهنگ ها غیاث اللغات محمد غیاث الدین تکمیل به سال ۱۲۴۲ هجری است. علاوه بر این ها در هند فرهنگ های دیگری هم تالیف یافت که موید الفضلا تالیف محمد لاد دهلوی، بهار عجم و چراغ هدایت از جمله آن ها بودند... یکی از ایرادات اصلی این فرهنگ نامه ها این است که در آن ها لغت ها و واژگان با یک نظم و روال دقیق علمی تنظیم نشده، از این رو به کار تحقیقات کم تر می آیند و ارزش علمی ندارند. و گاهی نیز اتفاق افتاده که به سبب غلط خوانی لغات عربی، ترکی و فارسی، کلمات جدید به اشتباه وارد شده است. مطلب دیگر آن که در دوره امپراتور اکبر دسته ای از پارسیان هند به مقصودهای خاصی چند کتاب به نام دساتیر، شارستان و آئین هوشنگ جعل کردند و در آن ها لغت های برساخته ی بسیار به عنوان لغت های ناب فارسی و مطلب های برساخته درباره تاریخ ایران باستان وارد نمودند. این کتاب مجعول واژه هایی بی بنیاد پدید آورد مانند پرخیده، اپرخیده، فرنود سار، سفرنگ، سمراد و جزء آن ها. از این رو این لغت ها به عنوان لغت های خالص فارسی در فرهنگ ها راه جست و در دوران قاجاری و حتی بعد از آن محل استفاده کسانی قرار گرفت که به گمان خود خواستند پارسی ناب بنویسند. مطلب های برساخته تاریخی هم از کتاب های یاد شده در اثرهای دوره قاجاری که درباره ایران قدیم نوشته اند، راه جست».
(یعقوب آژند، تاریخ ایران دوره ی صفویان، ص ۵۴۸)
پس فرهنگ های فارسی متعددی داریم که در هند نوشته اند، سرشار از لغات من درآوردی (جعلي) دساتیر و شارستان که ارزش علمی ندارند و به کار تحقیق نمی آیند. حالا کسی تعیین کند ریشه های لغت و زبان فارسی را، اگر در این فرهنگ ها نمی یابیم، به کجا رجوع کنیم و اصولا چنین فرهنگ هایی با چه هدفی چاپ و تبلیغ می شود، آن گاه که هرکدام را ناقض آن دیگری می بینیم. مگر کلام و زبان شلیته است که هر شلخته ای به دل خواه خود بدوزد و بپوشد؟ آیا نباید چنین فرهنگ نویسی فارسی متولد شده در هند را، درست همانند دیگر جعلیات از هند رسیده، چون دین زردشت و دیوان حافظ، دست پخت همان کسان بدانیم که تخت جمشید از آغاز نیمه ساخت و خرابه را، گوهر معماری جهان تبلیغ کرده اند؟!

«فرهنگ نظام تالیف سید محمد علی داعی الاسلام استاد «ناظم کالج» در حیدر آباد دکن که به نام نظام دکن در پنج مجلد تالیف شده. مولف در مقدمه ی جلد اول گوید:
«و بعد چنین گوید احقرالانام سید محمد علی (داعی الاسلام) که ترقی هر ملت و ملک به ترقی زبان ترتیب کتب لغت جامع آن است که دارای هر سه شعبه ی زبان یعنی تکلم و نثر و نظم باشد. ما ایرانیان تا کنون در غفلت مانده لغت زبان خود را مرتب نکرده ایم و عجب این که لغت جامع عربی را ما نوشته ایم. از ابتدای قرن پنجم هجری تا حال مسلمانان هند فارسی را به طور زبان علمی می آموزند و زودتر از ایرانیان حاجت به لغت جامع فارسی را احساس کرده اند.
سلطنت اسلامیه ی دکن مرا برای ترتیب لغت جامع زبان فارسی مامور نموده مدت سه سال در ایران بودم و تفحصات و تحقیقات ممکنه در باب زبان عام مقرر ایران و السنه ی ولایتی آن نمودم و با ادبای آن مملکت مشورت های لازمه نموده از ایشان و وزارت معارف ملک استفاده و استمداد کرده با مواد مراجعت به حیدرآباد نمودم و اکنون جلد اول فرهنگ را به عالم علم و ادب ارائه می دهم».
(دهخدا، مقدمه، فرهنگ نظام، ص ۲۲۷)

این نخبه ترین نوشتار فاقد ارزش در موضوع فرهنگ نویسی زبان فارسی است که هنوز قرنی از قلمی شدن آن نمی گذرد، با این اعتراف که تا زمان او هم فارسی زبانان لغت خود را مرتب نکرده و از ۹۰۰ سال پیش، همان هنگام که هندیان مشغول آموختن زبان عالمانه ی فارسی بوده اند، فقط فرهنگ لغت عرب می نوشته اند و گذشتگان در گورهای خود حوصله کرده اند تا به زمان ما داعی الاسلام فرهنگ جامع زبان فارسی بنویسد تا معلوم شود که هندیان احتمالا از طریق رجوع به مرتاضان و پیش گویان، بدون نیاز به فرهنگ نظام داعی الاسلام، فارسی علمی آموخته اند! آیا ضرورت است چنین بافته های یاوه ای را که هر عقل سلیم بدون فوت وقت از بی بنیانی آن خبردار می شود، به عنوان افاضات عالمانه ی این و آن به خورد عموم دهیم و نپرسیم این چه معرکه ای است که شامورتی بازان آن چنین ناتوان و ناشی اند؟!

.. ادامه دارد ....