د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

در باره ی منابع زبان فارسی2

شیر صافی 27.10.2014 10:41

برآمدن صفویه
مولف: ن. پورپیرار
ارسالی :  ا . ش . سـاپـی
مشتاقان حقیقت اشارات ضرور را گرفته اند و با صبر و متانت به دیگران منتقل می کنند. هنگامی که روشن فکری ملتی دچار کرختی و بی غیرتی فرهنگی می شود، جربـزه و جرات تحقیق و انتقاد را از دست می دهد، بر خیال و اعمال و اندیشه های مستقل خود چوب حراج می زند، پس لاجرم عقل را از ورود به این گونه مطالب می هراساند و با بهانه جویی و لج بازی، برای تسکین خاطر، به مبالغه های بیمار گونه کنونی در باب صفویه و عثمانی و غیره می افزاید !!!
«برای برخی زبان ها به علت ساختمان مخصوص آن ها جبران کمبود واژه های علم، کاری بس دشوار و شاید نشدنی است، مانند زبان های سامی که اشاره ای به ساختمان آن خواهیم کرد. باید خاطر نشان کرد که شمار واژگان در زبان های خارجی، در هر کدام از رشته های علمی خیلی زیاد است و گاهی در حدود میلیون است. پیدا کردن واژه هایی در برابر آن ها کاری نیست که بتوان بدون داشتن یک روش علمی مطمئن به انجام رسانید و نمی شود از روی تشابه و استعاره و تقریب و تمین در این کار پر دامنه به جایی رسید و این کار باید از روی اصول علمی معینی انجام گیرد تا ضمن عمل به بن بست برنخورد. برای این که بتوان در یک زبان به آسانی واژه هایی در برابر واژه های بی شمار علمی پیدا کرد باید امکان وجود یک چنین اصول علمی در آن زبان باشد. می خواهیم نشان دهیم که چنین اصلی در زبان فارسی وجود دارد و از این جهت زبان فارسی زبانی است توانا، در صورتی که برخی زبان ها، گو این که از جهات دیگر سابقه ی درخشان ادبی دارند، ولی در مورد واژه های علمی ناتوان اند.». 
(محمود حسابی، ماهنامه ی طلایه، مهر و آبان ۱۳۷۴)
تمام زوایای معیوب سیمای آنان، در هر سطری از میراث قلم، که روشن فکری بی مایه ی کنونی از خود به جای گذارده، قابل دیدار است: داریوش آشوری یک عمر در یافتن جانشین پسوندی غریبه برای زبان فارسی ناکام است و این یکی که نخبه باستان گرا و اسلام ستیز بی کنترلی است، زبان فارسی را در ساخت جانشین برای میلیون ها معادل علمی، که پنجاه نمونه ی آن را نمی یابیم، بی نظیر می داند و برای تکمیل ماموریت خود زبان های سامی و از جمله عربی را که امکانات تمام ناشدنی ابواب را در اختیار دارد، در این مقوله الکن می شمارد. آیا خود و جایگاه شان را تمسخر نمی کنند؟!!
«می دانیم که در میان اقوام عرب عصر جاهلی هیچ گونه اطلاعی از قواعد نحو و اصول اشتقاق وجود نداشته و برای مردمی که در شرایط قومی و اجتماعی آن عصر به زبان بومی و مادری خود تکلم می کردند نیازی به طرح این گونه مسائل نبوده است. این نیاز پس از ظهور اسلام و طبعا در میان مردم غیرعربی پدید آمد که در نواحی مختلف زیر فرمان حاکمان عرب قرار گرفته بودند و آموختن زبان قوم غالب را، که زبان دین و دولت شده بود، برای زندگانی اجتماعی خود واجب می دیدند. چه گونگی این احوال را می توان در سخنی که زجاجی از خلیل بن احمد نقل کرده است ملاحظه کرد. از خلیل پرسیدند که علل و قواعد نحو را از اعراب اخذ کردی یا خود آن ها را دریافتی؟ وی در جواب گفت که اعراب بر حسب طبیعت و فطرت خود سخن می گویند و علل و قواعد در کلام آنان واقع و مندرج است، هر چند که استخراج و نقل نشده باشد. او سپس زبان عربی را به خانه ای بزرگ و استوار و شکوهمند تشبیه می کند، که مردی حکیم در آن داخل شود و به براهین عقلی دریابد که بنای هر یک از اجزاء این خانه علتی داشته و اساس آن بر قاعده ای و برای غایتی بوده است، و او خود را از کسانی می داند که به کشف و استخراج علل و اسبابی که اساس این خانه بر آن هاست پرداخته است. از این روی باید پذیرفت که نخستین کسانی که در آغاز عصر اسلامی به استنباط و استخراج قواعد نحوی و لغوی زبان تازی و تدوین و تنظیم آن ها همت گماشتند نومسلمانان غیرعرب، و خصوصا کسانی بودند که خود از مواریث علمی و فرهنگی کهن بهره داشتند و مباحث و موضوعات مربوط به قواعد زبان را به نوعی می شناختند». 
(فتح الله مجتبایی، نحو هندی و نحو عربی، ص ۱۸)
آن چه زجاجی نامعلوم از خلیل بن احمد ناپیدا می آورد، هرچند به ظاهر ترفیعی است بر زبان عرب، اما در بطن خود قصد می کند تا لغت و قوانین زبان عرب را برای مردمی که در حوزه ی آن زیست کرده اند، غیر قابل درک و ورد گونه بداند، تا مثلا ایرانیان از راه بیایند و به آنان قواعدی را بیاموزند که گویا در مواریث علمی و فرهنگی آنان ذخیره بوده است. مورخ به راستی هرچه جست، از چنین میراث ایرانی که مجتبایی می گوید، اثری در هیچ زمانی نیافت الا همان هزوارش معروف که خود مبتدا و منتهای بی فرهنگی ناب است. گفت و گو در مضمون زبان و لغت عرب، ورود به دریای بی پایانی است که ساحل مقابل ندارد. برای ختم سخن در این باب کافی است آن زبان را انتخاب خداوند برای ارسال متن شکوهمند قرآن بدانیم. مجتبایی کوشیده است نیاز به دریافت قانون ورود به پهنه آن را، دنباله ای بر لوازم گذران عمومی در شرایط تسلط عرب بر غیر عرب و نه اشتیاق نو مسلمین برای آشنایی با قواعد بیان و ارتباط با قرآن بداند! در عین حال اشاره او به بی تفاوتی عرب زبانان به تنظیمات دستوری و آرایه های ظاهری در خط، چون اعراب و نقطه گذاری و غیره، حتی اگر تنها به نمونه زیر رجوع دهم، حامل پیام آگاه کننده ی دیگری است.

پاپیروس نوشته ی بالا رسید وجه و لت نوشته ای به جای مانده و تاریخ دار از الگوی نگارشی خط عرب در قرن سوم و به سال ۲۸۵ هجری است: فی جمادی الاولی سنه خمس و ثمانین و ماتین. امضای پیچیده ی انتهای سند از کاربرد زیرکانه ی ریزه کاری های فرهنگی صاحب آن خبر می دهد و به تنهایی بسیاری از هیاهوهای کنونی در باب زبان و خط فارسی و از جمله قدمت و دیرینه آن را، چندان که فردوسی کسی و ده ها نظیر او، با این خط و زبان در قرون نخست اسلامی شعری سروده باشند، خاموش می کند. زیرا اگر عرب هنوز در قرن سوم هجری هم، برابر نمونه ی بالا و ده و صدها نظیر دیگر، که تا قرن ششم هجری تاریخ خورده اند، تکلیف علامت و نقطه گذاری بر حروف خود را روشن نکرده، پس آن شاعران فارسی گوی در هفت سده ی نخستین هجری، چه گونه به اسرار کاربرد خط فارسی، که وام دارخط عرب است، پی برده و با چه مقیاس و ملاک و از روی کدام الگو حرف ی و ت و ن و ب می نوشته و با کدام علم و از روی چه سرمشق بر آن ها نقطه می گذارده اند؟!! برای ختم کلام در باب ابطال دیرینگی زبان فارسی یک نکته بگویم و برداشت را به خواهان آن واگذارم: به کم چند هزار لت نوشته قرآنی و غیر قرآنی بدون اعراب و نقطه از قرن نخست تا قرن هفتم هجری در اختیار مراکز فرهنگی مسلمان و غیر مسلمان جهان است که مدارج رشد تدریجی نشانه های نحوی در خط عرب را نمایش می دهد، اما فارسی زبانان ناگهان و معجزه وار، بی این که یک نمونه متن فارسی بدون نقطه از هیچ دورانی نشان دهند، دواوین شعر از شاعران گوناگون و کتب پایه به این زبان و البته با الفبای بالغ شده و علامت خورده عرب، از قرون نخستین هجری عرضه می کنند!!!
«... اما به این نکته باید متوجه باشیم،که زبان عربی پیش از اسلام به هیچ وجه دارای کتاب قواعد صرف و نحو نبوده، سهل است، که اصلا مردم با سواد که از عهده ی خواندن و نوشتن ساده برآیند در سراسر جزیره ی عربستان انگشت شمار بود. کتبی که بعد اسلام برای زبان عربی نوشته شد به هیچ وجه در زبان عرب سابقه نداشت. مثلا، در صرف و نحو عربی تا پیش از اسلام حتی یک سطر نوشته، و یک قاعده هم مطرح نبود، چه جای این که مدون شده باشد... بعد از اسلام در مدت قلیلی کم تر از یک قرن، که هنوز علوم و فنون یونانی و هندی و ایرانی به زبان عربی نقل و ترجمه نشده و در دست مسلمین نیفتاده، و هنوز دولت دانش پرور و فرهنگ گستری مثل دولت هارون و مامون و برامکه روی کار نیامده بود، چه شد که زبان عربی دارای صرف و نحو و قواعد مدونی شد که هنوز هم اساس اش ثابت و پایدار است، من در این باره بسیار فکر کردم و احتمالاتی به خاطرم آمده است، از جمله این که ایرانیان از زبان فارسی قدیم نمونه ها و سرمشق هایی برای قواعد در دست داشته و از روی این سرمشق ها صرف و نحو عربی را ساخته اند. این سرمشق ها یا به صورت کتاب مدون بوده، که از میان رفته، یا سینه به سینه و زبان به زبان بدان ها رسیده بوده است. درست است که سیبویه واقعا یکی از نوابع ایرانی بود و نبوغ او را به هیچ وجه انکار نتوان کرد،اما ترتیب کتاب و قواعد طوری نیست که از روی حدس و احتمال بتوان انجام داد. اگر سرمشقی در دست نبود. ممکن نبود که صرف و نحو، بدان تفصیل و اتقان که در الکتاب سیبویه دیده می شود، برای زبان عربی که نسبت به ایرانیان کاملا اجنبی و بیگانه بود نوشته شود. ملاحظه کنید که امروز اگر یک نفر ایرانی بخواهد بی سابقه و بدون هیچ گونه سرمشقی برای زبان فرانسه صرف و نحو بنویسد، چه خواهد نوشت؟! بالجمله، بنده در این باره حدس می زنم که ایرانیان از روی سرمشق هایی که برای زبان خود داشته صرف و نحو عربی را تدوین و تکمیل کرده اند... آن چه عرض کردم هیچ منافات ندارد با این که واضع نحو عربی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام بود، زیرا آن چه مسلم است آن حضرت مفتاحی به دست ابوالاسود دوئلی دادند، اما تکمیل و تدوین نحو و صرف به دست ایرانیان انجام گرفت». 
(فتح الله مجتبایی، نحو هندی و نحو عربی، ص ۶۴)
این هم ادامه ی همان حکایت است: ایرانیانی که هنوز الف با ندارند، از روی سرمشق هایی بدون نمونه، برای زبان عرب دستور نوشته اند و بر خط آن ها نقطه و اعراب گذارده اند! کاری که ظاهرا به دست دوئلی ناشناس و امام علی، از قرن اول هجری آغاز شده است! اگر به تماشای این معرکه ی فرهنگی دل آشوب کن بنشینیم، که علامت و نقطه گذاری بر حروف و لغت عرب را از دهه های آغازین قرن اول هجری می داند، ناگزیریم برای توضیح این همه نمونه های نگارشی بر پوست و پاپیروس، که تا قرن ششم هجری، بدون علامت نحوی مانده و به سهولت قادر به خواندن آن ها نیستیم، به بساط معرکه گیر دیگری رجوع کنیم. مجتبایی این حرف دل خود را بر زبان جلال الدین همایی گذارده، از شماره دوم نامه ی فرهنگستان سال ۱۳۲۲ برداشته و توجه نکرده است که تایید این سخن همایی تا چه اندازه بر بی ارزشی کتاب او می افزاید، زیرا به ضرب و زور کلماتی حماسی و بی اساس در تدارک القای این اندیشه است که ایرانیان با سود بردن از سابقه ی تسلط عمومی بر صرف و نحو، برای عرب ها نیز الگوی گفتاری و حتی نوشتاری تراشیده اند!!؟ آیا چه گونه قادریم این هذیان مطلق را با آن توصیف های پیشین وصلت دهیم که اصولا عرب را از توسل به قواعد صرف و نحو و نصب علائم آوایی بی نیاز می دانست؟! تمام این گونه افاضات بی ضابطه در حالی است که هنوز در عرضه نمونه ای از نگارش به زبان فارسی در عمقی دورتر از سه قرن پیش، به نحوی که بوی جعل از آن متصاعد نباشد و به میزانی که سرقلمی را سیاه کند، ناکام مانده اند. مورخ به دنبال این ستیز عصبی با حقیقت، در کتاب مجتبایی، که آسمان و ریسمان را برای یافتن اندک جای پایی برای استقرار دروغ های فرهنگی موجود، به هم بافته و گنجینه ای است از لاف و گزاف های ناسیونالیستی در موضوع خط و زبان و گرامر فارسی، آن هم بر مبنای کتاب های بی هویتی که از ماهیت و محتوای فریب کارانه ی آن ها با خبریم، سرانجام به تقدیم نامه ی کتاب او رسید:
To the memory of my teacher
Daniel H. Ingalls
حالا خط دهنده اصلی این حرکات و سکنات پدیدار می شود که برابر معمول یهودی صاحب مسند تدریس در دانشگاه کنیسه ای دیگری است. آن ها در آلودن آگاهی های ما، در تاریخ و دین و ادب، چنان همآهنگ عمل کرده اند که هر یک از کارگزاران و بار برداران آن، کارد به دست دیگری در سلاخ خانه ای است که اسلام را پاره پاره می کنند، مثله کردنی که تیزترین ابزار آن را تا بخواهید به صورت صفحات مکتوبات مجعول می یابیم.
«شاخه دیگری از ادبیات دوره صفوی فرهنگ نامه نویسی است. در کنار نیاز مبرم در هند به آثاری از این دست، ابوالفضل وزیر اکبر، در فصاحت فارسی سرآمد بود و بازگشت به استادان کهن سبک هندی و مطالعه آثار آن ها را تشویق می کرد. لازمه پیشبرد این علاقه شناخت عمیق از کاربرد و چم و خم مفاهیم و معانی واژگان فارسی بود. از این رو تالیف فرهنگ نامه ها مورد تشویق قرار گرفت. بدیهی است که قبل از دوره ابوالفضل تالیف لغت نامه گاهی مد نظر قرار داشت ولی فقط معدودی از آن ها تالیف یافته بودند. از میان فرهنگ نامه های معتبری که پس از دوره ابوالفضل در هند تالیف یافت و بایسته ی توجهی خاص است اول از همه فرهنگ جهانگیری نوشته جمال الدین حسین اینجو است که در دربار اکبر و فرزند او جهانگیر می زیست و فرهنگ خود را در سال ۱۰۱۴هجری قمری به پایان برد و به جهانگیر تقدیم کرد و عنوان فرهنگ را نیز از نام او گرفت». 
(پژوهش دانشگاه کمبریج، تاریخ ایران دوره ی صفویان، ص ۵۴۷)
حضور تیموریان در هند را از سال ۹۳۲ هجری قمری، درست مصادف با ظهور صفویه و عثمانیان در ایران و ترکیه اعلام کرده اند، بابر را به عنوان نخستین سلطان آن سلسله و سپس همایون و اکبر و جهانگیر و شاه جهان و اورنگ زیب را در ۹۳۷ و ۹۶۳ و ۱۰۱۴ و ۱۰۳۷ و ۱۰۶۸ هجری قمری به تخت نشانده اند، تا مثلث تولید و تبلیغ زبان فارسی در هند و ایران و ترکیه تکمیل شود و پیش از آن که معلوم کنند این مغولان در کدام تغییر مدار و رعد و برق تاریخی، از آسمان به زمین هند باریده اند، آن ها را مشغول ساخت کاخ و مقبره و مسجد می بینیم تا مجموعه ای فراهم شود مناسب هاج و واج کردن توریست از همه جا بی خبر و رونق کاسبی سازمان میراث فرهنگی هند. نکته و مطلبی که به خواست خدا، شناس نامه ی آن را ورق خواهم زد تا معلوم شود بر سر مردم منطقه ی ما از چین و هند و ایران و بین النهرین و ترکیه و مصر چه آورده اند! باری با نقل فوق به بخش تفریحی این نمایش مضحک تیموریان هند وارد می شویم با دلقکانی که همگی مشغول نوشتن فرهنگ های فارسی در سرزمین هندند!!! با این همه هنوز کسی سئوالی نداده است که این نهضت فرهنگ فارسی نویسی در هند اصولا چه صیغه ای است و این شاهان و شاه زادگان تیموری بر اساس چه حکمت و حکمی این همه به زبان فارسی نیازمند بوده اند، هنگامی که در اطراف شان هندوان می جوشیدند و زبان درون درباری آن ها نیز بر سبیل منطق و سنت باید که ترکی مغولی بوده باشد. به بدین ترتیب یا باید بر تمام این قصه های همزمان و همریشه ی تیموریان هند و صفویان ایران و عثمانیان ترکیه خط بطلان کشید و یا اگر تیموریان هند را، چون عثمانیان ترک و صفویان چنین خدمت گزار گسترش زبان فارسی بپنداریم که در دهلی و استانبول و تبریز سفارش تدوین لغت نامه ی فارسی می داده اند، پس تمام آن نهضت هویت طلبانه ی کنونی در آذربایجان، که فارسی را پس می زند و خواستار حقوق فرهنگی زبان مادری و اجدادی خویش است، باید به خود آید، زیرا اوضاع کنونی میراثی از کوشش پدران خود آن ها در هند و آذربایجان و ترکیه می شود، نه دست ساخت رضا شاه بی سواد!!!
«این فرهنگ نفیس و ذی قیمت تالیف میر جمال الدین حسین بن فخرالدین حسن انجوی شیرازی از رجال معروف هندوستان و ملقب به عضدالدوله است و شرح حال او در آیین اکبری و مآثرالامراء مسطور است. این کتاب را در زمان شاهنشاهی اکبر در سال ۱۰۰۵ ه. ق. شروع و در زمان فرزند او جهانگیر به سال ۱۰۱۷ ه. ق. به پایان رسانید و این مصراع ماده ی تاریخ او شد «زهی فرهنگ نورالدین جهانگیر» و پس از آن باز در آن تالیف تجدید نظر کرد و چنان که جهانگیر در (تزک) خود تصریح می کند در سال ۱۰۳۲ ه. ق. مجددا نسخه ی نوینی از آن به پادشاه هند عرضه داشته است. این کتاب که صرفا محتوی لغات فارسی الاصل است و برای هر لغت شواهدی شعری ایراد کرده که به ترین و جامع ترین و دقیق ترین فرهنگ های زبان فارسی می باشد و به طوری که در مقدمه ی آن می گوید چهل و چهار فرهنگ و رساله ی لغت در اختیار مولف آن بوده و از روی آن ها کتاب خود را تالیف و تدوین کرده است». 
(لغت نامه ی دهخدا، مقدمه، ص ۱۹۷)
این هم فرصت دیگری تا نسب کسی را در پانصد سال پیش به شهر شیرازی بچسبانند که سیصد سال قبل به دست کریم خان زند ساخته شده است! تا بدانید غارتگران دانایی های مردم این منطقه ی اسلامی هیچ فرصتی را برای وصل پاره ی دیگری به این لحاف چهل تکه و ناهمآهنگ ادب فارسی از دست نداده اند. بر سبیل این قصه های کودکانه و غیر ممکن یک فرهنگ نویس اهل شیراز برای ارائه ی اسلوب سخن فارسی، بی این که سطری از خود در همان شیراز به جای گذارده باشد، عازم هندوستان می شود تا به تیموریان و مردم هند لغت فارسی بیاموزاند!!!
«تراهی با اول مفتوح، نوباوه باشد. شیخ سعدی شیرازی نظم نموده: برد بوستانبان به ایوان شاه، تراهی ولی هم ز بستان شاه
ترایمان با اول مفتوح، نام مرض اسهال است.
تراییدن به معنی تراویدن بود.
ترب با اول مفتوح بثانی زده، به معنی مکر و حیله و گزاف و تزویر آمده [و آن را تبند نیز گویند]. 
تربالی با اول مفتوح بثانی زده، نام عمارتی است بس عالی از ابنیه ی اردشیر بابک که در شرق شهر گور که از شهرهای پارس است واقع شده و معرب آن جور است گویند که بر سر این بنا آتشکده ای بود و در برابر شهر کوهی است که آبی از آن می آید و بر سر تربالی می گذرد.
تربره با اول مفتوح بثانی زده و با و را هر دو مفتوح، و تربک با اول مضموم و ثانی زده و بای مفتوح، نام نوعی از انگور باشد.
تربز و تربزه با اول مفتوح بثانی زده و بای مضموم به زای منقوطه زده، دو معنی دارد. اول هندوانه را گویند. دوم خیار بادرنگ بود. با اول مضموم بثانی زده و یای تحتانی مضموم ترب را نامند، و آن را به تازی فجل خوانند. ضیاء بخشی گفته:
آن چه نبینند نمودن که چه
تربزه بیمزه بودن که چه
تربه با اول مفتوح بثانی زده و با و سین هر دو مفتوح و های مختفی، قوس و قزح باشد.
تربن با اول مفتوح بثانی زده و بای مضموم، زمین سخت را گویند.
تربو با اول مفتوح بثانی زده و بای مضموم و واو معروف، جامه ی باریک سفته را خوانند.
ترپ و ترپک و ترپه با اول مفتوح بثانی زده، در هر سه لغت و بای عجمی موقوف در لغت اول مفتوح در لغت ثانی و ثالث، کشک سیاه باشد و آن را ترف نیز خوانند، و معرب آن طریق است و به ترکی قراقروت نامند. 
ترترک با اول مفتوح بثانی زده و تای فوقانی و رای مفتوح به کاف زده، نام جانوریست که آن را در ماوراءالنهر دختر صوفی گویند. و با اول مضموم بثانی زده و تای فوقانی و رای مفتوح در کوه بابا کوهی شیراز جایی ساخته اند که در روزهای سیر، مردم به جا بروند، و سنگی در زیر خود نهاده از بالا لغزیده به پایین آیند. و با اول مکسور بثانی زده و تای فوقانی مکسور و رای مفتوح، مردم سبک و بی تمکین را نامند.
ترتک با هر دو تای مضموم، کبک را نامند و آن را مرغ آتش خواره نیز نامند». 
(میرجمال الدین حسین بن فخرالدین حسن انجوی شیرازی، فرهنگ جهانگیری، جلد اول، ص ۹۰۵ تا ۹۰۷)
خداوند را گواه می گیرم که متن فوق گزینشی اختیار نشده، مجلد اول فرهنگ جهانگیری را، چنان دفتر فالی، به تصادف گشوده ام و متن صفحات مسلسلی را بی اندک تصرفی به وبلاگ آورده ام. این همان فارسی است که بر همین پایه و پندار، در ۲۰۰۰ صفحه کتاب فرهنگ جهانگیری آمده، بر زبان تیموریان هند می گذشته و بومیان آن سرزمین را به آموزش آن دعوت می کرده اند!!! این که صاحب فرهنگ جهانگیری این لغات را در کجا یافته، از چه متنی برداشته و در گویش کدام مردم یافته، که امروز هم در سراسر سرزمین فارسی زبانان به کلی غریبه و ساختگی و ناآشنا می نماید، جاعلین او و کتاب اش نه در برابر سئوال آن قرار گرفته اند و نه مسئول پاسخ نویسی برآنند. فرهنگی است که باید خواند و خندید و بر سراینده ی اشعار بند تنبانی و من درآوردی آن که چون مثال تراهی در بالا، حتی از زبان سعدی گذرانده اند، آفرین گفت که چه استعداد شگرفی در مسخره کردن ما بروز داده است. بی شک آن خاخام ها را که کنیسه مامور تدوین فرهنگ جهانگیری کرده است، از زبده ترین استادان و تدارک چیان جعل های کلان بوده اند و بالاخره اگر نمونه ی بالا کفاف اقناع را نمی دهد، صفحه ی دیگری را باز هم به تصادف بگشایم.
«شجام و شجد و شجن با اول و ثانی مفتوح، سرمای سخت باشد. استاد دقیقی گفته: سپاهی که نوروز گرد آورید، همه نیست کردش به ناگه شجام. و شجانیده کس و چیزی را گویند که به سبب سرمای سخت از حال خود گشته باشد، دقیقی گوید: صورت خشم ات ار ز هیبت خویش، ذره ای را به دهر بماید، خاک دریا شود بسوزد آب، بفسرد نار و برق بشجاید. و بعضی از فرهنگ ها به سین نیز مرقوم داشته اند.
شجلیز با اول مفتوح به ثانی زده و لام مکسور و یای معروف، به معنای شجد است که مرقوم شد.
فج با اول مضموم فروهشته لب را گویند. 
(همان، ص ۷۱۲)
چنین است فرهنگ جهانگیری، آواری از کلمات نوساخته و غریب، منتسب به شاعرانی که در دیوان شان سایه ای از این تعلقات دیده نمی شود و در می مانید که مردم هند به یادگیری این واژه های شاذ و نامتعارف چه نیازی داشته اند که برای تسهیل امر گفت و شنود آنان چنین فرهنگ متورمی ساخته شود و سرانجام آن زبان فارسی که در فرهنگ جهانگیری محبوس است، اینک در کجا رواج دارد؟!
«در کم تر صفحه ای است که نام فردوسی، اسدی، ناصر خسرو، دقیقی، فرخی، منوچهری، خاقانی، نظامی، سنایی، مولوی و دیگر بزرگان شعر و ادب فارسی دیده نشود. واژه هایی که در فرهنگ جهانگیری آمده، شامل واژه های ادبی، پزشکی، گیاهی، خوراکی، پوشاکی، ابزارآلات، نام های تاریخی و پهلوانی، شهرها و دهات، نام پرندگان، جانوران، اصطلاحات خاص موسیقی و نجومی، مراسم و غیره می باشد». 
(فرهنگ جهانگیری، پیش گفتار، صفحه سیزده)
آیا روشن نیست؟ با تدارک یک کتاب برای کوهی از جعلیات در زمینه های گوناگون شاهد تراشیده اند که در قله ی آن ادعای قدمت و گستردگی زبان فارسی نشسته است، هرچند لازم افتد گمان کنیم زمانی و در جای نامعینی فارسی زبانان به هندوانه تربزه می گفته اند و از طریق واژه بی معنای تربالی صاحب اردشیر بابکان شویم!!!

.. ادامه دارد .....