د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

عقيده و دين، دين و عقيده اثر شهيد محمد هاشم ميوندوال

م.رقيب 28.06.2012 12:12

بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

شهيد محمد هاشم ميوندوال، اين اثر ارزشمند و پر محتوا "عقيده و دين، و دين و عقيد ه " را وقتې نوشته بودند که وطن عزيز ما افغانستان بسوى چنان بحرانهاى عظيم تاريخي پيش ميرفت، که تنها صاحب نظرې به بصيرت ايشان عواقب خطرناک آن هرج مرج هارا درک و پيشبيني کرده ميتوانستند. اين متفکر و مبارز بزرگ، با درک وظيفۀ عقيدتي و ملي خود حزب ديموکرات مترقي را پايه گذاري و تشکيل نمود. تا از ارزش هاي ديني و عنعنوي و استقلال ملي کشور دفاع نمايد. شهيد ميوندوال با روش هاي واقعبينانه و علمي، خطابه هاي جذاب و دل نشين تعداد زياد روشن فکران طراز اول ميهن را بدور خود جذب نموده و يک نهضت مترقي و استوار بر حقايق ملي را بوجود آوردند.
درين فرصت، امپرياليزم خون آشام شوروي، مبارزۀ شهيد ميوندوال را سد محکمې در مقابل نقشه هاى استعماري خود تلقي نموده و دستگاه شيطاني ک.ج.ب. بمقابل اين فرزند صادق و فداکار افغان به تبليغات سؤ و تخريب کاري آغازنمود، و سرانجام ايشانرا توسط عمال داخلي خود زير شکنجه هاى وحشيانه و جانگداز به شهادت رسانيدند.
اين رسالۀ گرانبها را ښاغلى" دهزاد" در سال ١٣٥٩، در جريان جهاد مردم افغانستان بمقابل اشغالگران شوروي نشر نموده بود، که نظر به واقعيت هاى جاري آن زمان  به نشر نمودن آن ضرورت ا حساس ميگرديد.  
متاسفانه فاجعۀ خونين هنوز هم در کشور عزيز ما افغانستان که اضافتر از سه دهه قبل، با کودتاى گروهاي خلق و پرچم آغاز گرديده بود ادامه داشته و مردم ستم کشيدۀ ما هنوز هم به آزمون بزرگ تاريخ مواجه ميباشند، که چگونه کشتي خودرا ازين گردابهاي طوفاني زمان به ساحل نجات بکشند. واضح است که براى رسيدن به چنين هدف ملت ها به افکار و رهنمايي بزرگان و دانشمندان اصيل ميهن خود نياز دارند تا آنهارا در چنين آزمونهاي ملي مددگاري نمايند. متفکر و مبارز بزرگ سرزمين ما شهيد ميوندوال، اکنون در ميان ما نيست لاکن ميتوانيم که  آثار و افکار فوق العاده ارزش مند شان را در امر مبارزۀ ملي کنوني مشعل راه قرار داده، وبه توکل به خداوند بزرگ درين جنگ رهايي بخش پيروز گرديم.
اين اثررا بعد از سالها در بين کتابهايم  درين اواخر ديدم، و تصميم گرفتم که بايد درين موقع سرنوشت سازآنرا به توجه هموطنان شريف خود برسانم تا از فضايل آن الهام گرفته و در امر پيکار ملي ازان مستفيض گردند، لذا اينک آنرا براى نشر حاضر نمودم.
در خاتمه، به روح پاک شهيد محمد هاشم ميوندوال صاحب ،درود و تحيات فرستاده، و از خداوند متعال استدعا مينمايم که از برکت شهادت اين قهرمان راستين ملي و دگر شهداى راه حق بالاي سرزمين بلا کشيده و مردم مستضعف افغانستان رحم نموده درآنجا يک حکومتي را برقرار سازد که از حق، عدالت اسلامي و انصاف پيروي نمايد.
م.رقيب جدي سال،١٣٨٩

پيشگفتار


رسالۀ حاضر اثر شهيد محمد هاشم ميوندوال است. مرديکه قهرمانانه سر در راه ارمانهاى والاى انساني خود گذاشت. کسيکه استعمارگران متجاوز با همدستي مشتې مزدور خود فرختۀ شان، اورا در امر جهاد و مقاومت کبير ملي به مثابۀ يک مهرۀ اساسي تشخيص نموده، براى هموار سازي مسير تجاوز کنوني خود بر ميهن عزيز ما با نيرنگ و خيانت، و زير شکنجه هاى سبعانۀ جانگداز به شهادت رسانيدند.
اثر کنوني يکې از اصول اساسي مشى سياسي اين مبارز کبير است، که ميتوان آنرا يکې از مباني فلسفۀ ديموکراسي مترقي منحيث يک روش جديد در فلسفۀ اجتماعي خواند.
اين فلسفه با احترام و اعتقاد استوار به دين مقدس اسلام و سنن پر افتخار ملي ما، و بخاطر تحکيم مباني حقيقي آزادي و استقلال ملي، استقرار ارادۀ ملي و سلطۀ عامه، تامين عدالت اقتصادي و اجتماعي، راه جديدي را موافق با عميقترين ارزشها و مقدسات ملي در جهت اعتلا و شگوفاني وطن عزيز ما افغانستان، و استخلاص انسان ميهن ما از قيد حوايج مادي و رهپويي او در مسير کمال انسانيت و اسلاميت، تنها و تنها با اتکا به نيروى بازو و دماغ و ايمان مردان و زنان  با شهامت کشور خود ما جستجو ميکند.
مطالعۀ اين اثر در شرايط کنوني که کشور عزيز ما معرض انقياد و تجاوز بې شرمانۀ اشغالگران شوروي قرار گرفته مشعليست فرا راه مجاهدين و مبارزين آزاديخواه تا در امر جهاد مقدس شان جز به رضاي ايزد متعال نينديشند و دل و دماغ خود را فقط به رضاى پروردگار منهمک سازند، زيرا غير ازين، دگر هيچ معيارې را اعتبارې نيست، تنها مجاهدت و مبارزه بخاطر رضاى ايزد پروردگار است، که انسان را مستغني و منزه از خواهشات فاني و لذات آني، که منبع انحراف و هراس است ميسازد و طلب اين رضا است که مارا شهامت بې پايان و رشادت بې نظير مې بخشد و افق پيروزي را با ما قرين ميگرداند.
"دهزاد" سال ١٣٥٩
 
عقيده و دين، دين و عقيده


گفته بوديم که يکې از اساسات مفکورۀ ما ديانت و اسلاميت است.
چرا بايد صاحب عقيده و ايمان باشيم؟ بعضي ها ميگويند اين سوال نهايت بې خردانه است، چگونه ميتوان بدون عقييده و ايمان باشيم؟
عدۀ هستند که ميگويند هيچ حرکت سياسي در افغانستان پيشرفت نميکند، تا بادين راه آشتي نپويد و بلکه پيشتر ميروند و ميگويند اگر ميخواهيد موفق باشيد از دين حرف بزنيد وآيت و حديث بخوانيد و به دين تظاهر کنيد و از بې ديني احتراز کنيد، تا مردم بدور شما جمع شوند.
ما ازين دسته  مردم نيستيم، ما دين را بخاطر عوامفريبي احترام نمي کنيم، ما ميخواهيم به مردم بفهمانيم که در امور اجتماعي صاحب عقايد مشخص و معين هستيم، و ميخواهيم مردم را از روى عقايدې که داريم بخود متوجه بسازيم، چگونه ميتوانيم که به عقايد خود مرد م  را دعوت کنيم، در حاليکه تظاهر کنيم به آنچه که به آن خدا ناخواسته در حقيقت معترف نباشيم؟ مردمان ديگرې خواهند گفت که به دين معتقد نباشيد ولې عدم اعتقاد خودرا واضح نسازيد، و در برابر آن بيطرف باشيد.
ما اينرا نيز عوامفريبي ميدانيم و خود را ازين صنف حساب نميکنيم،اما به آنچه عقيده داريم ميخواهيم آنرا با تمام کو شش خود طرفداري کنيم، و ميخواهيم به آن شناخته شويم ما به اصول ديموکراسي مترقي معتقد هستيم، لذا ما به دين و عقيده و عقيده و دين معترف هستيم، چرا؟ ما ميگوييم که بايد براى ملک و ملت خدمت کنيم، ملک و ملت بر ما حق دارد، بايد حق آنرا ادا کنيم، بايد سعي نماييم که کشور بيچارۀ ما به جايې برسد، بايد کوشش کنيم که مردم بيچارۀ ما  آسوده و مرفه شوند. اين سعي ما بايد صادقانه باشد. درين سعي افراد وطن خودرا دعوت کنيم،با ما همکار و مددگار شوند. ماآنچه براى مردم خود ميخواهيم، بايد خود به آن عمل پيرا باشيم.از بدي و گناه و خيانت و تقلب و فريبکاري بپرهيزيم، به نيکي و ازخود گذري و فداکاري و ايثار بگراييم و همه مصالح خود را قربان کنيم. همچنان همه منافع خودرا قربان کنيم، و همه هستي خودرا قربان کنيم. از هيچ چيز انديشه نداشته باشيم، هر گونه ناجوانمردي ها، ظلم ها و جبر و توبيخ و سر زنش و زنجير و زندان ومرگ را با پيشاني باز و افتخار قبول کنيم، براى چه؟ براى آنکه يک عقيده داريم، يک مسلک داريم، يک هدف داريم و در راه حصول آن براى هرگونه فداکاري و قرباني حاضر هستيم، براي چه؟ براى اينکه وطن بر ما حق دارد، مردم بر ما حق دارند ما يک وظيفۀ تاريخي داريم که براى وطن و مردم خود خدمت کنيم، و اگر اين حق را ادا نکنيم قرضدار خواهيم ماند، و شرمنده و سر افگنده خواهيم بود. بايد وظيفۀ خودرا به صداقت انجام دهيم، با فداکاري و ايثار انجام دهيم، و به صورت خستگي نا پذير انجام دهيم و به يک عقيدۀ راسخ انجام دهيم. اما در مقابل پاداش ما چيست؟ آيا پاداش ما اينست که سرافگنده نميباشيم؟ اينست که مردم خواهند گفت که ما به عقيدۀ پابند بوده ايم؟ اينست که وطنداران از ما راضي خواهند بود؟ ملت از ما خوش خواهد بود؟ ولي آيا چقدر از اشخاصيکه فکر ميشود افتخارات دارند و ملت ها از آنها راضي مي باشند، حقيقتا وطن خواه و ملت خواه بودند؟ و خود خواه و جا طلب نبوده اند؟
آيا چقدر از اشخاصيکه حقيقتا بخاطر وطن و ملت جان سپردند، بخاطر ملت ووطن باقي مانده اند ، ويا نامې ازيشان برده شده است؟ اشخاص زيادي خادم وطن ملت ويا يک مسلک بوده اند و جان خود را فدا کرده اند، ولې گمنام مانده اند ويا اينکه ارباب اقتدار ايشان را مانع حرص و آز خود دانسته و آنها را از بين برده اند. ميگويند وظايف ملي را بايد بخاطر عزت و افتخار اولاد خود انجام دهيم، ولې چگونه ميتوان اطمينان کرد که اين فرزندان نام پدران خود را حفظ خواهند کرد و قابل آن خواهند بود که بنام پدر ياد شوند؟ ميگويند خدمات خود را بايد بخاطر رضاى يک نفر بزرگ خود يا پيشواى مسلکي خود انجام دهيم. اولا چه ميدانيم که آنچه اين پيشوا انجام بدهد همه درست است؟ و باز آيا ميشود که رضائيت اورا به صداقت وجان نثاري حاصل کرد؟ آيا همه اشخاصيکه رضائيت چنين پيشوا را حاصل کرده اند در نزد او مقرب مانده اند؟ آيا همۀ آنها اشخاص امين و صادق و درستکار و صاحب عقيده بوده اند؟ و اگر چنين باشد آيا با لآخره هدف تمام اين جان نثاري پرستش يک شخص مثل خود نيست؟ آيا او چه حق دارد ويا چه قدرتې در چنين پيشوا نهفته است که بر همه شعور و ملکات و شرائين و دل و دماغ ما حاکم باشد؟ و ما همه چيز خود را براى او بخواهيم و به اشارۀ او و کسب رضائيت او خود را قربان کنيم؟
نه همه اينها اساسات نا پايدارې هستند هر گونه معبودې که براى بشريت بتراشيد، خواه آن پيروي از يک پيشواى ژني باشد، خواه پيروي از يک پيشواى نظامي باشد، خواه پيروي از بعضې اصطلاحات سمبوليک باشد و مردم را به نام سرزمين اجداد ديانت ويا مسلک مقدس به يکطرف بکشاند، همۀ آن در حقيقت يک نوع اسارت و بردگي فکري و روحي است که انسان را در لباس افتخار ظاهري قبول ميکند. صحيح است که همه اين نيکويي، امانت کاري فدويت بوطن علاقه و محبت و خدمت به هموطن، عشق و محبت به هموطن، عشق و محبت به ملت، نوع دوستي و بشريت دوستي، خدمت خلق و نيکوکاري به مردم، نجات مظلوم، دفع ظالم، حفظ کرامت بشري، تامين عدالت و مساوات وبرادري و برابري بايد به اساس يک عقيده و ايمان راسخ باشد، که اين عقيده و ايمان راسخ منبع و مبدا خير و نيکويي و راست کاري باشد. به اساس چنين عقيده است که انسان به کردار نيک، گفتار نيک و پندار نيک ميپردازد.
همين ايمان و همين مبدا نيکويي است، که انسان را به عقيدۀ اينکه يک شخصيت مفيد اجتماع و يک شخصيت فداکار باشد، و صاحب عقيده و مرام نيک باشد رهنمايي ميکند.
مفکورۀ اجتماعي کومک به همنوع، مجادله براى خير و بهبود، دفع شر و مفاسد که انسان را به سرحد فداکاري ميرساند، به اساس يک ايمان و عقيدۀ باطني رهنمايي ميشود اين ايمان و عقيدۀ اجتماعي را به وجود مي آورد. مثلا ما يک عقيدۀ اجتماعي داريم که براى جامعۀ خود و خير و بهبود آن در سايۀ ديانت مطابق به اسا س مليت به ديموکراسي و عدالت اقتصادي ويا دموکراسي مترقي معتقد هستيم. و همچنان بودند و هستند جميعت هاى که در تاريخ گذشته و موجوده ملل روى مرام و هدف معين اجتماعي خود استادگي داشته و براى آن فداکاري و قرباني را متحمل شده اند. چرا آنها چنين کرده اند؟
براى اينکه يک عقيده داشته اند.
بشريت از ابتدا تا امروز براى هر مراميکه مجادله ميکند، و قرباني هائيکه تا کنون داده است قسمت اعظم و تقريبا قسمت کلي آن در راه حفظ و دفاع از عقيده ويا نشر و تبليغ يک عقيده بوده است.
پس وقتيکه براى يک مبارزۀ اجتماعي ملي، براى خدمت گذاري به قوم و ملت ووطن و براى حصول يک قناعت معنوي وجود يک عقيده ضروري است، ضروري ترين عقيده وواقعي ترين آنها کدام است؟ بديهيست که واقعي ترين عقيده همان است که به فطرت بشري نزديک باشد، و انسان همه اعمال و گفتار و پندار خودرا به آن تسليم بداند و بفهمد که در برابر جانبازي و خود گذري، به چنان مکافات و پاداشې رسيدنيست که همپايه ندارد، واين پاداش البته پاداش معنوي که لذت و افتخار آن دايمي است.
اين کدام پاداش است که در راه قرباني مجنونانه براى هدف خود انسان آنرا حاصل ميکند؟ اين کدام پاداش است که در راه خدمت به وطن و ملت به انسان ميسر ميگردد؟ اين کدام  پاداش است که براى شهيد قوم و ملت ميرسد؟ آيا اين رضائيت هموطنان است؟
نه خير! چونکه هر کسې براى وطن خود خدمت ميکند، يکعده هموطنان به طرز و رو ش او ايراد داشته و آنرا جايز و معقول و مفيد نميدانند. اين پاداش رضائيت يک شخص ويا يک پيشوا است؟ ولې رضائيت او که تابع احساسات، تفکرات و تمايلات بشري خود اوست، و از اشتباه عاري نيست، آيا معناى پرستش  اورا ندارد؟ و ميتواند يک انسان عالي همت را قانع بسازد، که وطن پرستي و يا ملت پرستي و يا مسلک پرستي او محض براى حصول مسرت يک انسان مثل خود اوست؟
اين پاداش، گذاشتن نام در تاريخ است؟ ولې از چقدر مردميکه در تاريخ نام خود را ثبت کرده اند حقيقتا در حافضۀ مردم باقي مانده اند و در جزۀ اوراق فراموش شده نرفته اند؟ شما از شخصيت هاى بزرگې که براى يک جامعه خدمت کرده اند چند تا را ميشناسيد؟ و از خدمات آنها کدام يک را بياد داريد؟ و هم آيا اين قناعت آخري براى شخصيکه هستي و زندګي خودرا قربان کرده است داده ميتوانيد؟ آيا او که از بين ما رفته است ميتوانيد بعد از مرگ ببيند که به ياد و بودش چه مجسمه ها بر پا کرده اند که ازان راضي و قانع گردد؟
نه خير همه عقيدۀ نيکويي و فضيلت و ارتکاب خير و خدمت گذاري به خلق و احترام عقيده و فداکاري در راه آن بايد براى حصول يک رضائيت اعلا و مقدسې باشد که با سير زمان از بين نرود، که تابع حب و بغض نباشد ،که تحت تاثير موافق و مخالف واقع نگردد، که تابع تاثيرات زمان و مکان نباشد، و در زندگي و مرگ و بعد از مرگ تاثير آن براى انسان يکسان باشد . اين رضاى واقعي و ابدي و اين رضاى بزرگ که براى حصول آن انسان اگر همه چيز خود را قربان کند هنوز هم کم است، رضاى مقدس ايزد آفريدگار است که بالا ترين همه قناعت ها و همه تلاش ها و همه جستجوها است.
پس ما که ميخواهيم براى وطن خود قربان شويم، براى ملت خود خدمت کنيم براي عدالت و مساوات جان نثاري کنيم، از ظلم و تجاوز و دستبرد به مال ملت و مردم بپرهيزيم و بشر دوستي و نوع دوستي و ملت دوستي و از خود گذري و اعتراف حق ديگران و تسليم حق ديگران بپردازيم براى آنست که درين کار و مرام مقدس، رضاى ايزد آفريدگار را حاصل کنيم، ودر برابر حصول آن همه شکنجه ها رنجها و عقوبت هاى جسمي و روحي را تحمل کنيم، ميدانيم که پاداش ما يک پاداش دايمي و ابدي و جاويدان است و ميدانيم که از طرف آن ذات آفريدگار که مارا آفريده است اين وظيفه و وجيبه و راز هستي ما است، که نيکو کار باشيم و براى نيکي و مقابله با بدي مجادله کنيم، و اگر به اين وظيفه نپردازيم، نزد آفريدگار خود خجل وشرمنده مانده و در الم و عذاب روحي دايمي خواهيم ماند، و اين عذابيست که به بارگاه خداوندي ازان پناه ميجوئيم.
پس مرام و خدمت گذاري ما و انهماک ما به آن به اساس عقيده است و اساس همه عقايد ما عقيده به خداوند است، چون عقيد ه به خداوند موجب ديانت است، پس ما به دين عقيده داريم، دين نه تنها عقيدۀ مارا در بارۀ خداوند راسخ ميگرداند بلکه راه و روش زندگي عادلانه و وطنخواهانه و ملت پرورانه و نوع دوستانه را نيز به ما ياد ميدهد، و درين راه براى ما قوت معنوي ميدهد.
ما در آغاز عنوان داريم که دين و عقيده! مطلب ما اين بود که هيچ مسلکې پيروان خودرا بدون اظهار اين دليل که آنها بايد صاحب عقيده باشند به عقيدۀ خود دعوت نميکند لذا وقتيکه انسان صاحب يک عقيده باشد، بايد به اين عقيده يک قدسيت قايل باشد و وقتيکه به عقيده قدسيت قايل.......بودصحيح اينست که به يک عقيدۀ ديني استوار باشد، دين براى يک عقيدۀ اجتماعي ضرور است و اگر عقيدۀ اجتماعي بدون دين و بدون در نظر داشتن رضاى ايزدي پيش ميرود يک سعي بې مجراست که يک هدف قدسې ندارد و دستخوش هوس ميگردد و بلکه هوس ميباشد، پس عقيده و دين يا دين و عقيده هردو با هم متمم و مکمل اند، و يکې بدون ديگر مفهوم ندارد. انهماک به دين عقايد اجتماعي را از بغض و تعصب مبرا ميسازد، وبه آن يک جهان بيني و وسعت نظر مي بخشد.
ازين جهت ا ست که ما ازروي يک واقعيت،دين را پشتوانۀ لاينفک و لايتغير عقايد خود قبول ميکنيم، و ديانت ا سلامي را به حيث رهنماى خود در عقيده به خدا، در معاملات به خلق و در اخلاق فردي و اجتماعي ميدانيم.
هستند کسانې که عقيده به دين را ارتجاع ميدانند، آيا عقيد ه به دين يک فکر ارتجاعي است يا مترقي؟ قبل از دين مردم به شرک و لاديني و الحاد و خرافات مي پرداختند. آيا اگر ما مرد م را پس به  راهاى قبل از دين مې بريم، خود ما يک حرکت ارتجاعي را سبب نميشويم؟ همچنان هستند کسانيکه دين را زادۀ اوهام و خرافات و خوف و ترس بشري ميدانند. ما دين را يک پشتوانۀ روحي و معنوي ميدانيم، که انسانرا از هر خوف و قيد آزاد ميسازد، انسانرا بندۀ خدا ميسازد، که به لطف ا واز همه چيز و از هر چه رنگ تعلق بپذيرد آزاد ميماند و از هيچ چيز و از هيچ کس جز ذات مقدس او نميترسد و به ذات پاک او نيز اميد لطف و کرم ميداشته باشد.
مردم ديگرې هستند که به دين و تعليمات و مقررات آن انگشت ايراد ميگذارند، و آنرا تابع عوامل جغرافيايي و يا علم النفسي دانسته جهان شمولي آنرا رد ميکنند. ما معتقد هستيم که وقتيکه به دين خدايي ايمان آورديم، تعليمات و مقررات آنرا نيزهمچنان قبول داريم. و آنهائيکه حتي به طرفداري از دين به تعليمات و مقررات آن فلسفه هاى صحي، تربيوي ويا اخلاقي ميتراشند تا از دين تائيد کرده باشند سعي شانرا بې ضرورت ميدانيم. چونکه اگر عقيده و ايمان راسخ است خود آن دليل کافيست که تعليمات ديني را بپذيريم. ما به دين اسلام گرويده هستيم. دين اسلام آخر ترين و کاملترين اديان است، که پرستش خداى يگانه، خدمت به خلق و راستي و درست کاري و اخلاق نيک اساس آن است.
اساس دين اسلام اعتراف به خدا ووحدانيت او و تبرا از شرک است. قرآن کريم کتاب مسلمانان است ما به فصاحت و قدرت کلام و بلاغتي که در قرآن کريم مې بينيم، و لذتې که از قرائت و سمع آن مي يابيم معتقديم که اين کلام آسماني است، و کسې مثل آنرا آورده نميتواند. پيغمبر اسلام را از حيث وظيفه و شخصيت و اخلاق و زندگي و مجاهدت او بر گزيدۀ خدا و يک مثال درخشان کمال آدميت و انسانيت و مجاهدت در راه حق و عدالت مي شناسيم.
يک عده مردم به تعليمات و مقررات دين ايراد خواهند داشت که با زندگي عصر نا مساعد است. ولې اصلا اسلام دينې است که انسان را براى زندگاني عصري و مترقي و پيروي از عقل سليم مساعد و آماده ميسازد. درست است که يک عده مردم همواره از عقايد پاک مؤمنين در بارۀ دين استفاده کرده و دين را در انحصار خود نگهداشته اند، و مثلا در جهان عيسويت تا ديرې ترجمۀ انجيل را از لاتين جواز نميدادند،  چون علوم عصري دروازۀ انتقاد و تفکر را براى مؤمنين باز ميکرد، از نشر آن جلوگيري ميکردند. ولې دين اسلام مخالف سانسور فکري است، بلکه عقل سليم و اجماع امت را در امور علمي و اجتماعي راهنما قرار ميدهد. چونکه هر قدر بشريت در علم و اجتماع پيشرفت کند به همان اندازه به عظمت ايزدي و عظمت اعتقاد به خداوند پى ميبرد.
همچنان، هستند کسانيکه از دين به ظواهر امر ملتفت گرديده و دينداري را در تقشف و سخت گيري در احتساب ميدانند ما معتقد هستيم که اوامر و تعليمات ديني از فرايض تا محرمات، همه مدارجې است که مارا به يک انضباط و دسپلين معنوي ورزيده ميسازد، و چون مطلب دران نزديکي به خداوند و کسب رضاى او ميباشد لهذا بنده را به خداوند نزديک ميگرداند. ولې چون بنده عاجز است و خداوند بزرگ و کريم است، فروگذاشت و خطا و ناتواني بنده نيز با انابت و پشيماني بنده اميد اورا به کرم ايزدي فروزان ميدارد. و لذا مؤمن معتقد به خدا در هيچ احوالې از خداوند غافل نميباشد.
اساس دين عقيد ه به خداوند و در امور اجتماعي و مبارزات ملي ووطني به خاطر رضاي ا واز همه چيز گذشتن است، چونکه اين کوشش را طورې به عمل مې آوريم که ميدانيم که خواستۀ خداوند همين است، لهذا در همه مبارزات و اعمال خود، سعي و تلاش خود، پندار و گفتار خود خداوند را حاضر و ناظر ميدانيم و طورې کوشش ميکنيم، که مطابق رضاى او باشد نه مطابق تمايلات حسي خود ما.
اينست علت و اساس مفکورۀ ما در بارۀ عقيده و ديانت و اسلام. کسانيکه بخاطر خداوند براى مملکت و قوم خدمت ميکنند به هيچ ديده بان و پاسبانې ضرورت ندارند، که ازانها مراقبت کند، به رهنمايي ضرورت ندارند که آنها را رهنمايي کند، به مشوقې ضرورت ندارند که آنها را تشجيع کند. خود شان به شوق و عشق دروني خداجويي در راه حصول رضاى او که بالا ترين همۀ قناعت هاست همه منظورات مادي و دنيوي را از رتبه و جايداد و افتخارات فراموش ميکنند، و ذات پاک او و رضائيت او و مشيت ايزدي را در نظر ميداشته باشند. بندۀ عشق او ميباشند و از هردو جهان آزادي کمايي ميکنند، وبا يک روح و عشق زنده شاد کام مي زيند و براى ملک ووطن و قوم خود و بندگان خدا خدمت ميکنند. و اگر اين عقيده موجود نباشد، عقايد دگر اين رتبه را ندارند، که براى آن يک دقيقه از حيات خود را وقف کرد. در فقدان عقيدۀ ديني زندگي انسانها مانند زندگي گلۀ حيوانات خواهد بود که هيچ يک از آنها ملتفت حال ديگر نبوده و اگر ملتفت هم باشند ارتباط آنها شکل و مناسبات اکل و ماکول و زورآور و کمزور را ميداشته باشد که هيچ قدسيت مطلب و مطلوب دران موجود نخواهد بود، جز پهناوري زور و منطق قدرت که خدمت براى آن يک بردگي و استثمار خواهد بود وبس.
پس براى خدمات وطني و بشري بايد صاحب عقيده و ايمان بود، تا قدسيت خدمات خودرا بفهميم و بدانيم که با بي عقيدگي کار ما نه مامول دارد و نه مفهوم، ما از بې عقيدگي فرار ميکنيم، و به عقيدۀ اسلاميت پناه ميبريم و به آن وفادار ميباشيم. بعضې دين را حربۀ تکفير ميسازند. نزد ما دين اسلام چراغ ايمان است که روشني باطن، و روشني راه و روشني دل و ديده را سبب ميشود و دنياى مارا دنياى محبت و برادري و مساوات ميسازد.  پايان