د لوی، مهربان او بخښونکي خدای په نامه

خیز بلند روشنفکر

دوکتور روستار تره کی 26.12.2008 13:07

صفحه ئی از خاطرات زندان   به مناسبت سالگرد تجاوز شوروی

چندی قبل اندکی پس از ارائه جواب به سوالات روی مسائل داغ کشور به یکی از شاگردان حقوق ( إ ؟ ) ، یکی از دوستان همکار در پوهنتون که در جریان بحث قرار داشت تلفونی با من تماس گرفت . بعد از تعارفات معمول با اصرار خواست تا داستان برخورد بعدی با مستنطق را پس از آزادی از زندان که با بحث رویدست بی ارتباط نیست ، بازگو کنم .
  ازان جائیکه داستان ، افزار شناخت روان آشفته روشنفکر غیر متعهد را بدست میدهد ، دریغ است هر گاه خواننده را در ین شب و روزیکه افغانستان به عامل فاجعه موجود به گذشته نظر مینماید ، در جریان آن نگذارم .  

 *** 

  مستنطق سه تن از استادان پوهنتون که دارای دوسیه نسبتی واحدی بودند در خاد صدارت  شخصی  بود بنام اسدالله رحمانی که در حد صنف دوازده مکتب درس فرا گرفته بود. من شخصاً علاوه بر استنطاق توسط اسدالله رحمانی بالوسیله مامورین بلند رتبه خاد در توقیف و باری در زندان پلچرخی بالوسیله یک مشاور روسی که اسدالله رحمانی و یک ترجمان تاجکی وی را همرائی میکردند مورد بازپرس قرار گرفتم.اما بخش عمده تحقیق طی قریب 150 صفحه از طرف اسدالله رحمانی بعمل آمد. پیش آمد مستنطق نسبت بمن چندان بد نبود.اما استادان دیگر از وی کم و بیش شکایاتی داشتند. تاوقتیکه از زندان بیرون نشده بودم سوال برخورد چند ضلعی مستنطق با استادان نزدم لاینحل بود . این سوال بعدآ حل شد . روی این مطلب بعداً درنگ خواهم کرد. فعلاً این موضوع را به عرض می رسا نم که قصد خاد از گماشتن شخصی به سویه تعلیمی اسدالله رحمانی برای استنطاق استادانیکه در عالی ترین سطح در داخل افغانستان و بیرون افغانستان دیپلوم های فراغت  تحصیل در دست دا شتند این بودکه بدیگران نشان بدهد که :                   
 الف. در عصر به اصطلاح انقلاب ،محک جدید ارزیابی اخلاقی بمیان آمده است که همان انقلابیگری است. به اساس این ظابطه دیگر سلسله مراتب معنوی ایکه شاگرد انقلابی را به اطاعت اخلاقی  غیر هدفمند از استاد ضد انقلاب ملزم می ساخت مطرح نیست.
  درجامعه معروض به انقلاب افغانستان آنچه ارزش داردانقلابیگری است نه تحصیل و دیپلوم. یک انقلابی خوب و لو شاگرد مکتب می تواند یک پوهاند بد را در سطح استاد مورد سوال و جواب قرار بدهد وحتی زمینه مجازات وی رافراهم کند .
  ب. مجموع معارف افغانستان نتوانسته است ذهنیت انقلابیگری را در ذهن و دماغ شاگردان تعبیه کند.این خلآ معارف را باید سلول های حزبی پر بسازند.انقلاب به سلول های حزبی این حق را داد تا ماشین فرسوده(إ) معارف افغانستان  را باز سازی کند . به موازات آن باید محموله های ذهنی این ماشین یعنی استادان و معلمین به مثابه دماغ معارف در توقیف گاها و زندان ها تجدید تربیت شوند.
  کمونیست ها هیچگاه حاضر نبودند تا میان رابطه اخلاقی بین شاگرد و استاد از یک سو و رابطه  فکری میان آندو تمیز قائل شوند.اولی را به مثابه یک ارزش والای فرهنگی  و به عنوان ضمانت هم آهنگی ونظم در معارف تائید کنند و دومی را به حکم اجبار ایدیولوژیک مورد سوال قرار بدهند.                   
  بهر حال ! پس ازانکه از زندان پلچرخی  بیرون شدم یک انگیزه پنهانی مرا به سراغ همان سنگر داغ و پر مخاطره دوام مبارزه پوهنتون میکشاند .
نظام با همه پندیدگی هایش به نظرم حقیر و فقیر جلوه میکرد. خود بزرگ بینی عجیبی آزارم میداد . با کلان کاری غیر قابل توجیه حضور خودرا در پوهنتون ولو زبان به مخالفت دولت هم نمی کشودم بمثابه بگفته مرحوم محمود طرزی « شهید ظلم فرنگ » پیام آور جنگ عقیدوی میان دواردوگاه انقلاب و ضد انقلاب میدانستم. اردوگاه اولی را حزب دیموکراتیک خلق و دومی را ملت مؤمن افغانستان تمثیل می نمود. 
 حزبی ها انقلاب را برای چور وچپاول امتیازات اداری که معمولاٌ به استناد قانون براساس لیاقت ، اهلیت ، دیپلوم و سابقه کار مامورین اعطا میشد غنیمت بزرگی به حساب آوردند. به این معنی که انقلاب معیارهای سیاسی ( اعتماد سیاسی ) را جانشین معیارهای متداول اداری میکرد تا از آن طریق لشکر کم سواد و عقده بدل اعضای حزب را صاحب جاه و مقام بسازد. به این حساب کمونست ها در اولین سالیانیکه افغانستان معروض  به مصیبت  انقلاب نام نهاد گردید چون موروملخ به ادارات دولتی خزیدند و به حکم انقلاب ( إ )،آمرین دیپلوم بدست ادارات رامحکوم به اطاعت از امرو نهی خود ساختند . مرز حاکمیت و محکومیت درحد فاصل مناسبات آمر انقلابی و مادون ضد انقلابی قرار گرفت . در رآس سلسله مراتب اداری ،انقلابی نیمه با سواد و در ته آن صاحب دیپلوم (آمر قدیم ) که بوی به مثابه عنصر بالقوه ضد انقلاب نگاه میشد موقعیت گرفت.
  این شیوه حکومت داری منجر به تولید عکس العمل های شدید شد که غالبآ از طریق فرار مامورین دولتی به قصد پیوستن به جبهات گرم ضد انقلاب افاده میگردید. منسوبین حزب در صدد شدند تا کمبود پرسونل مسلکی را از طریق دروس شپی شونخی وشپی پوهنحی تلافی کنند . در طول حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق از 70 تا 80 فیصد شاگردان شپی پوهنحی را اعضای حزب مخصوصآً خادیست ها اکمال میکردند.
  شبی از شب ها که به منظور اجرای پروگرام درس شبانه داخل صنف شدم ، اسدالله رحمانی ( مستنطق ) رادیدم که در میان شاگردان نشسته است.
  مستنطق به نظر من سمبول انقلاب نام نهاد،تجسم زنده شکنجه خادو مظهر سرتنبگی و یک دندگی نظام دست نشانده و فاسد به حساب میرفت. جفای این نظام درحق مردم افغانستان احساس عمیق خصومت رانسبت به آن درمن زنده نگاهداشت بود. بناً مانند کسیکه بعد از یک انتظار تلخ طرف دعوی خود را یافته باشد برخادیست به جار بلند بانک برآوردم که به : پا ایستاده  شو ! خادیست مستنطق مکث کرد و حاضر نبود بپا بیاستد. تقاضا را با جدیت بیشتر تکرار کردم . مستنطق بالاخره با گردن پت و سرافگنده به پاخاست . مثل اینکه اینبار نوبت استنطاق ملت افغانستان از انقلابیون رسیده باشد: منفعل و سراسیمه معلوم میشد و قطعآ  آماده مقابله نبود . بوی گفتم :« آقا! توتا دیروز از سنگر دفاع از ایدیولوژی وارداتی اینجانب را متهم به ضدیت با انقلاب ، وا بستگی به امپریالیست و غیره می نمودی و دماغ و زبانت را در اختیار بیگانگان قرار داده بودی. اکنون می خواهی که از یک عنصر به زعم تو وابسته به ارتجاع داخلی و بین المللی چه بیاموزی ؟ » . به گفتار خود چنین ادامه دادم: « ... واقعیت اینست که من به صفت معلم هیچ چیزی برای آموختن به توندارم . نزاکت اخلاقی ایکه باید میان استاد و شاگرد بمثابه ظابط تعلیم و آموزش وجود داشته باشد ، میان من و تو دیگر وجود ندارد... مرز غیر قابل عبور منِِِِ ضد ا نقلاب را از عنصر انقلابی مانند خودت جدا می کند... لطفاً فوراً از صنف خارج شو ! » . تقاضای خود را با جمع کردن اوراق از روی میز به قصد خروج از صنف در صورت استنکاف مستنطق از بیرون شدن تکرار کردم . خادیست از صنف بیرون شد . حق حضور در ساعات درسی خود را ازوی سلب نمودم . علاوتآ در اخیر سمستر حاضر نشدم تا از وی امتحان اخذ کنم.اداره پوهنحی ، سمیع روشنگر ( پرچمی  عضو خاد) را که در کادر تدریسی از جانب حزب پاراشوته شده بود مؤظف به اخذ امتحان ازمستنطق ساخت.
  بعدازین قضیه  با عکس العمل های مثبت و منفی شدیدی از جانب دوستان و دشمنان  مواجه شدم.آثار رضائیت وسپاس در سیمای شاغلی حبیب الرحمن  هاله ( استاد ّپوهنزی علوم اجتماعی ) که سیلی های تابداراز مستنطق خورده بود و مدتی شنوائی خود را از دست داده بود، به مشاهده رسید.محصلین ضد انقلاب برای مقابله علیه حملات احتمالی خادستان پنهانی  آماده گی می گرفتند ... شخص اسدالله رحمانی در صدد برآمد تا اداره کمونیست پوهنتون را علیه من بشوراند...
  روزی مستنطق در دهلیز تعمیر پوهنحی بر سبیل تهدید بمن گفت : «... شما در برابر جمع کثیری از هم صنفی ها هویت  مرا که طبق صوابدید سیاسی باید پنهان  نگاهداشته شود ، افشا نمودید. منتظر عواقب عمل خود باشید ...» . بوی گفتم : «..گستاخی بس است پوهنتون قلمرو حاکمیت ارزش های اخلاقی است نه تریبون صدور احکام انقلابی...» . چند هفته بعد ازین گفت وگو بار دیگر مرا ظاهرأ به اتهام برخورد با نظام حاکم انقلابی ( إ ) اما در واقع نسبت تلاش در جهت سازماندهی یک گروه نو تشکیل ضد انقلاب و ممکن ضرورت بیشتر به « تجدید تربیت »  ( إ ) روانه زندان ساختند . معلوم گردید که تا آندم به ّّپوهنتون به مثابه اردوگاه ذخیره انقلاب نگریسته میشد .
  سوال برخورد آمیخته به احترام مستنطق که در آغاز نزدم مطرح بود ، حل گردید .
  در تراژیدی افغانستان مستنطق ها و امثالهم قربانیان فاقد بلوغ فکری و بیگناه تاجران کارکشته حریص سیاسی بودند . مسئولیت شان در استمرار فاجعه مطرح نیست .
 این بود مثال کوچک از یک وا قعیت بزرگ : وقتی پای منفعت شخصی یک روشنفکرانقلابی درمیان باشد ، وی به سهولت از اصول میگذرد و بار سنگین و ننگین شاگردی یک ضد انقلاب را بدوش می کشد.
  روشنفکر بی رسالت به اراده مردم به مثابه منشآ لایزال قدرت همچنان بی باور باقی مانده است .
  روشنفکر بیشتر به منابع بیرونی سهل الوصول قدرت چشم دوخته ولو آنکه با اعمال آن جریان سیلاب های خون را پایانی نباشد .
 روشنفکر انقلابی دیروز و روشنفکر دیموکرات امروز هردو ریشه های خشکیده گیاه هرزه شوره زار سیاست اند . این شوره زار  بیش از سه دهه در وقفه ها به مقتضای منافع مقطعی و اپورتونستی روشنفکر با خون هموطنان آبیاری شده است .  
 
  خیز بلند روشنفکر ذهنی گرآ ، واقعیت گریز و بی باور به اصول از منبر «انترناسیونالیزم پرولتاریا » بر ستیج « دهکده جهانی » ( که در حال فرو غلتیدن است ) با گذشتن از فرق سر مردم و مخاطب ساختن توده ها به حکم دیگران از بلندی ها بیان واقعیت تلخ جنگ امروز افغانستان است .                           « ّپایان »
چندی قبل اندکی پس از ارائه جواب به سوالات روی مسائل داغ کشور به یکی از شاگردان حقوق ( إ ؟ ) ، یکی از دوستان همکار در پوهنتون که در جریان بحث قرار داشت تلفونی با من تماس گرفت . بعد از تعارفات معمول با اصرار خواست تا داستان برخورد بعدی با مستنطق را پس از آزادی از زندان که با بحث رویدست بی ارتباط نیست ، بازگو کنم .
  ازان جائیکه داستان ، افزار شناخت روان آشفته روشنفکر غیر متعهد را بدست میدهد ، دریغ است هر گاه خواننده را در ین شب و روزیکه افغانستان به عامل فاجعه موجود به گذشته نظر مینماید ، در جریان آن نگذارم .  

                *** 

  مستنطق سه تن از استادان پوهنتون که دارای دوسیه نسبتی واحدی بودند در خاد صدارت  شخصی  بود بنام اسدالله رحمانی که در حد صنف دوازده مکتب درس فرا گرفته بود. من شخصاً علاوه بر استنطاق توسط اسدالله رحمانی بالوسیله مامورین بلند رتبه خاد در توقیف و باری در زندان پلچرخی بالوسیله یک مشاور روسی که اسدالله رحمانی و یک ترجمان تاجکی وی را همرائی میکردند مورد بازپرس قرار گرفتم.اما بخش عمده تحقیق طی قریب 150 صفحه از طرف اسدالله رحمانی بعمل آمد. پیش آمد مستنطق نسبت بمن چندان بد نبود.اما استادان دیگر از وی کم و بیش شکایاتی داشتند. تاوقتیکه از زندان بیرون نشده بودم سوال برخورد چند ضلعی مستنطق با استادان نزدم لاینحل بود . این سوال بعدآ حل شد . روی این مطلب بعداً درنگ خواهم کرد. فعلاً این موضوع را به عرض می رسا نم که قصد خاد از گماشتن شخصی به سویه تعلیمی اسدالله رحمانی برای استنطاق استادانیکه در عالی ترین سطح در داخل افغانستان و بیرون افغانستان دیپلوم های فراغت  تحصیل در دست دا شتند این بودکه بدیگران نشان بدهد که :                   
 الف. در عصر به اصطلاح انقلاب ،محک جدید ارزیابی اخلاقی بمیان آمده است که همان انقلابیگری است. به اساس این ظابطه دیگر سلسله مراتب معنوی ایکه شاگرد انقلابی را به اطاعت اخلاقی  غیر هدفمند از استاد ضد انقلاب ملزم می ساخت مطرح نیست.
  درجامعه معروض به انقلاب افغانستان آنچه ارزش داردانقلابیگری است نه تحصیل و دیپلوم. یک انقلابی خوب و لو شاگرد مکتب می تواند یک پوهاند بد را در سطح استاد مورد سوال و جواب قرار بدهد وحتی زمینه مجازات وی رافراهم کند .
  ب. مجموع معارف افغانستان نتوانسته است ذهنیت انقلابیگری را در ذهن و دماغ شاگردان تعبیه کند.این خلآ معارف را باید سلول های حزبی پر بسازند.انقلاب به سلول های حزبی این حق را داد تا ماشین فرسوده(إ) معارف افغانستان  را باز سازی کند . به موازات آن باید محموله های ذهنی این ماشین یعنی استادان و معلمین به مثابه دماغ معارف در توقیف گاها و زندان ها تجدید تربیت شوند.
  کمونیست ها هیچگاه حاضر نبودند تا میان رابطه اخلاقی بین شاگرد و استاد از یک سو و رابطه  فکری میان آندو تمیز قائل شوند.اولی را به مثابه یک ارزش والای فرهنگی  و به عنوان ضمانت هم آهنگی ونظم در معارف تائید کنند و دومی را به حکم اجبار ایدیولوژیک مورد سوال قرار بدهند.                   
  بهر حال ! پس ازانکه از زندان پلچرخی  بیرون شدم یک انگیزه پنهانی مرا به سراغ همان سنگر داغ و پر مخاطره دوام مبارزه پوهنتون میکشاند .
نظام با همه پندیدگی هایش به نظرم حقیر و فقیر جلوه میکرد. خود بزرگ بینی عجیبی آزارم میداد . با کلان کاری غیر قابل توجیه حضور خودرا در پوهنتون ولو زبان به مخالفت دولت هم نمی کشودم بمثابه بگفته مرحوم محمود طرزی « شهید ظلم فرنگ » پیام آور جنگ عقیدوی میان دواردوگاه انقلاب و ضد انقلاب میدانستم. اردوگاه اولی را حزب دیموکراتیک خلق و دومی را ملت مؤمن افغانستان تمثیل می نمود. 
 حزبی ها انقلاب را برای چور وچپاول امتیازات اداری که معمولاٌ به استناد قانون براساس لیاقت ، اهلیت ، دیپلوم و سابقه کار مامورین اعطا میشد غنیمت بزرگی به حساب آوردند. به این معنی که انقلاب معیارهای سیاسی ( اعتماد سیاسی ) را جانشین معیارهای متداول اداری میکرد تا از آن طریق لشکر کم سواد و عقده بدل اعضای حزب را صاحب جاه و مقام بسازد. به این حساب کمونست ها در اولین سالیانیکه افغانستان معروض  به مصیبت  انقلاب نام نهاد گردید چون موروملخ به ادارات دولتی خزیدند و به حکم انقلاب ( إ )،آمرین دیپلوم بدست ادارات رامحکوم به اطاعت از امرو نهی خود ساختند . مرز حاکمیت و محکومیت درحد فاصل مناسبات آمر انقلابی و مادون ضد انقلابی قرار گرفت . در رآس سلسله مراتب اداری ،انقلابی نیمه با سواد و در ته آن صاحب دیپلوم (آمر قدیم ) که بوی به مثابه عنصر بالقوه ضد انقلاب نگاه میشد موقعیت گرفت.
  این شیوه حکومت داری منجر به تولید عکس العمل های شدید شد که غالبآ از طریق فرار مامورین دولتی به قصد پیوستن به جبهات گرم ضد انقلاب افاده میگردید. منسوبین حزب در صدد شدند تا کمبود پرسونل مسلکی را از طریق دروس شپی شونخی وشپی پوهنحی تلافی کنند . در طول حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق از 70 تا 80 فیصد شاگردان شپی پوهنحی را اعضای حزب مخصوصآً خادیست ها اکمال میکردند.
  شبی از شب ها که به منظور اجرای پروگرام درس شبانه داخل صنف شدم ، اسدالله رحمانی ( مستنطق ) رادیدم که در میان شاگردان نشسته است.
  مستنطق به نظر من سمبول انقلاب نام نهاد،تجسم زنده شکنجه خادو مظهر سرتنبگی و یک دندگی نظام دست نشانده و فاسد به حساب میرفت. جفای این نظام درحق مردم افغانستان احساس عمیق خصومت رانسبت به آن درمن زنده نگاهداشت بود. بناً مانند کسیکه بعد از یک انتظار تلخ طرف دعوی خود را یافته باشد برخادیست به جار بلند بانک برآوردم که به : پا ایستاده  شو ! خادیست مستنطق مکث کرد و حاضر نبود بپا بیاستد. تقاضا را با جدیت بیشتر تکرار کردم . مستنطق بالاخره با گردن پت و سرافگنده به پاخاست . مثل اینکه اینبار نوبت استنطاق ملت افغانستان از انقلابیون رسیده باشد: منفعل و سراسیمه معلوم میشد و قطعآ  آماده مقابله نبود . بوی گفتم :« آقا! توتا دیروز از سنگر دفاع از ایدیولوژی وارداتی اینجانب را متهم به ضدیت با انقلاب ، وا بستگی به امپریالیست و غیره می نمودی و دماغ و زبانت را در اختیار بیگانگان قرار داده بودی. اکنون می خواهی که از یک عنصر به زعم تو وابسته به ارتجاع داخلی و بین المللی چه بیاموزی ؟ » . به گفتار خود چنین ادامه دادم: « ... واقعیت اینست که من به صفت معلم هیچ چیزی برای آموختن به توندارم . نزاکت اخلاقی ایکه باید میان استاد و شاگرد بمثابه ظابط تعلیم و آموزش وجود داشته باشد ، میان من و تو دیگر وجود ندارد... مرز غیر قابل عبور منِِِِ ضد ا نقلاب را از عنصر انقلابی مانند خودت جدا می کند... لطفاً فوراً از صنف خارج شو ! » . تقاضای خود را با جمع کردن اوراق از روی میز به قصد خروج از صنف در صورت استنکاف مستنطق از بیرون شدن تکرار کردم . خادیست از صنف بیرون شد . حق حضور در ساعات درسی خود را ازوی سلب نمودم . علاوتآ در اخیر سمستر حاضر نشدم تا از وی امتحان اخذ کنم.اداره پوهنحی ، سمیع روشنگر ( پرچمی  عضو خاد) را که در کادر تدریسی از جانب حزب پاراشوته شده بود مؤظف به اخذ امتحان ازمستنطق ساخت.
  بعدازین قضیه  با عکس العمل های مثبت و منفی شدیدی از جانب دوستان و دشمنان  مواجه شدم.آثار رضائیت وسپاس در سیمای شاغلی حبیب الرحمن  هاله ( استاد ّپوهنزی علوم اجتماعی ) که سیلی های تابداراز مستنطق خورده بود و مدتی شنوائی خود را از دست داده بود، به مشاهده رسید.محصلین ضد انقلاب برای مقابله علیه حملات احتمالی خادستان پنهانی  آماده گی می گرفتند ... شخص اسدالله رحمانی در صدد برآمد تا اداره کمونیست پوهنتون را علیه من بشوراند...
  روزی مستنطق در دهلیز تعمیر پوهنحی بر سبیل تهدید بمن گفت : «... شما در برابر جمع کثیری از هم صنفی ها هویت  مرا که طبق صوابدید سیاسی باید پنهان  نگاهداشته شود ، افشا نمودید. منتظر عواقب عمل خود باشید ...» . بوی گفتم : «..گستاخی بس است پوهنتون قلمرو حاکمیت ارزش های اخلاقی است نه تریبون صدور احکام انقلابی...» . چند هفته بعد ازین گفت وگو بار دیگر مرا ظاهرأ به اتهام برخورد با نظام حاکم انقلابی ( إ ) اما در واقع نسبت تلاش در جهت سازماندهی یک گروه نو تشکیل ضد انقلاب و ممکن ضرورت بیشتر به « تجدید تربیت »  ( إ ) روانه زندان ساختند . معلوم گردید که تا آندم به ّّپوهنتون به مثابه اردوگاه ذخیره انقلاب نگریسته میشد .
  سوال برخورد آمیخته به احترام مستنطق که در آغاز نزدم مطرح بود ، حل گردید .
  در تراژیدی افغانستان مستنطق ها و امثالهم قربانیان فاقد بلوغ فکری و بیگناه تاجران کارکشته حریص سیاسی بودند . مسئولیت شان در استمرار فاجعه مطرح نیست .
 این بود مثال کوچک از یک وا قعیت بزرگ : وقتی پای منفعت شخصی یک روشنفکرانقلابی درمیان باشد ، وی به سهولت از اصول میگذرد و بار سنگین و ننگین شاگردی یک ضد انقلاب را بدوش می کشد.
  روشنفکر بی رسالت به اراده مردم به مثابه منشآ لایزال قدرت همچنان بی باور باقی مانده است .
  روشنفکر بیشتر به منابع بیرونی سهل الوصول قدرت چشم دوخته ولو آنکه با اعمال آن جریان سیلاب های خون را پایانی نباشد .
 روشنفکر انقلابی دیروز و روشنفکر دیموکرات امروز هردو ریشه های خشکیده گیاه هرزه شوره زار سیاست اند . این شوره زار  بیش از سه دهه در وقفه ها به مقتضای منافع مقطعی و اپورتونستی روشنفکر با خون هموطنان آبیاری شده است .  
 
  خیز بلند روشنفکر ذهنی گرآ ، واقعیت گریز و بی باور به اصول از منبر «انترناسیونالیزم پرولتاریا » بر ستیج « دهکده جهانی » ( که در حال فرو غلتیدن است ) با گذشتن از فرق سر مردم و مخاطب ساختن توده ها به حکم دیگران از بلندی ها بیان واقعیت تلخ جنگ امروز افغانستان است .

« ّپایان »