د موضوعګانو سرپاڼه

ټولنه او ټولنپوهنه

مصاحبه با سيد جمال الدين افغانی

ډاکټر څپاند
04.02.2011

مصاحبه با سيد جمال الدين افغانی :shock:

خواجه بشير احمد انصاري

بمناسبت يكصد و دهمين سالروز وفات علامه سيدجمال الدين افغانى

قرنها بود كه بهارستان تاريخ، تمدن، دين، دانش، هنر و فرهنگ در سرزمين ما سپرى شده بود و بوم سياه جهل و جنايت بر شاخه های تيرهء بوستان سوختهء خراسان نعيق سرور سر می داد. مدتها بود كه رحم پاكيزهء سرزمين خورشيد و بطن کویر زدۀ آن از پيدايش مردان بزرگ ناتوان مانده بود که ناگهان عقابی از آشیانۀ سنگین هندوکش به هوا خاست و در آسمان شرق پر گشود و با کلاغان نعشخوار استبداد داخلي و استعمار خارجي در آویخت.

او موجود شگفتی بود که چون طوفانی از كابلستان برخاست و افق خونين مشرق را فرا گرفت. نهيب رعد گونه اش کران تا کران را پر نمود و آذرخش تازيانۀ منطق کوبنده اش بر پشت و پهلوی ستم پيشگان روزگار فرود آمد.

این مرد فريادى از حلقومش بر آورد كه چون صور اسرافيل سكوت قبرستان شرق را در هم شكست و بر مردگان فریاد زد که بر خیزند و سینۀ اشغالگران را پاره نمايند. دعوتش در گوشها آشنا بود و ندایش از ژرفای روح تاریخ و فرهنگ و حیات و حماسۀ مردم ما بر می خاست و بر دل و دماغ شان می نشست.

اين مرد خصوصيتهاى فراواني داشت. او از شهروندان بزرگ جهانى كوچك بود. شرق و غرب، ايران و افغانستان، عرب و عجم، روحانيت و روشنفكري، تشيع و تسنن و بالآخره فلسفه و عرفان در درون اين ابر انسان بهم آميخته بودند. او چون عطار و مولانا عشق می ورزید و چون فارابی و ابن رشد می اندیشید و چون غزالی تجدید اندیشۀ دینی را هدف خود ساخته بود. اين مرد بسان تاريخسازان بزرگ نوع بشر دوستان و دشمنان فراوانى داشته، عده اى او را تيورى پرور بزرگ نهضت هاى آزاديخواهانهء شرق مي دانند ولى كساني هستند كه حتی پس از گذشت يكصد و ده سال باز هم سایه و خاطره اش را بمباران میکنند. او گوهری بود که در ميان دو سنگ آسياب افراط و تفريط قرار گرفته بود. ميراث مبارزاتی سيد به ما می رساند که قافله سالار راه حق و عدالت و آزادی در مسير دشوار مبارزۀ خويش پيوسته هدف تهمت ها و سنگ اندازی های دشمنان حقير و فرومايه خصوصاً جاهلانی كه‌ خود را دانا مي شمردند و كورانی‌ كه‌ خويش‌ را بصير مي انگاشتند، قرار گرفت، ولى او اينطور نكرد كه در برابر عوعو هر جانورى ايستاده تا سنگی به دهنش بکوبد، زيرا او مي دانست كه اين کار حركت وي را در مسير اصلی اش كند خواهد ساخت.

ماه مارچ ميلادي تداعيگر چندين مناسبت بزرگ بوده و با فرا رسيدن نهم همين ماه، فرزندان آزادهء كشور هاى حوزهء ما از سالروز رحلت روحاني استعمار ستيز و فيلسوف خرافات گريز شرق حضرت سيد جمال الدين افغانى تجليل بعمل مى آورند. ولي اگر کسی خواسته باشد تا تجليلى شايسته از آن قافله سالار نستوه بعمل آورد بايد سراغ انديشه هايش رفته و خوشه اى از آن نخل بلند برچيند، زيرا ما امروز سخت نيازمند افكار بلند اين انسان بزرگ هستيم. در عصرى كه فرهنگ حقارت و مزدوري و روحيهء خود باختگي و بي تفاوتي همه جا را فرا گرفته و دهل هیچی و پوچي گوشها را كر كرده است، نياز داريم تا لحظه ای در پيشگاه آن روح بزرگ زانو زده و از شعله تابان فكر او شمعي فرا راه خويش بيفروزيم.

ما دو نام موزون و دو ستارهء بسيار تابناكي در آسمان كشور خويش داريم كه يكي آن جلال الدين است و ديگرش جمال الدين. «جمال» و «جلالِ» دين، نه تنها مرز هاى جغرافياى تنگ خاك و نژاد را در نورديده كه حتى بر زمان خويش نيز سبقت جسته بودند. پرسشهايي كه در ذيل اين مقدمه طرح مي گردد، علامه هاي استفهامي است كه در ذهن و انديشه انسان نسل ما نقش بسته است. بيائيد پاسخ اين سوالها را در لابلاي ادبيات سياسى خود او جستجو نموده و به بانگ آشنايي گوش نهيم كه از قله هاى بلند قرن نزدهم ميلادي چون رعد مي خروشد و سكون مرگبـــار زمان را در هم شكسته و گوشــها را نوازش می دهد. (1)

سوال: سيد بزرگوار، از آن زماني كه رحلت فرموده ايد تا امروز شما يكی از جنجال برانگيز ترين چهره هاي تاريخ كشور ما بصورت عموم و شرق بطور خصوص گرديده ايد، شما خود در این باب چه گفتنی داريد؟

جواب: « انگريز ها مي پندارند كه روسی ام من، مسلمانان در فكر اند كه مجوسی ام من، سنى ها شيعه گويان صدايم زنند و دوستداران على دشمنم خوانند. امامت خواهان بابی گويندم، در نظر ملا ها كافر و ملحدم من، اما تحفة الفتى از كافر نديدم من، فقهى و عالم دور از علم دانندم و جاهلان دلدادهء علمم خوانند، عاشقان اسلام مرا از خود نمی دانند اما دشمن مرا سپاهی اسلام می گويد، از مسجد برونم كردند و در بتكده زندانيم ساختند». (2)

سوال: اين سخن شما كاملاً درست و بجا است ولي باز هم آيا مي توانيد براي ما بگوئيد كه شما در كجا و چه وقت بدنيا آمده و چرا هميشه در حال سفر بوده ايد؟

جواب: « چه سودي از اين حاصل مي شود كه شما بدانيد كه من در سال 1254 هجري به دنيا آمده ام … و مجبور به ترك افغانستان شدم.... و سپس مجبور به ترك هند نيز گرديدم و پس از آن مرا وادار نمودند تا سرزمين مصر را نيز ترك كنم بلكه مي تواني بگوئي كه از مصر و آستانه و پايتختهاي ديگر جهان تبعيد شدم. آنچه ياد آور شدم خاطراتي است كه نه باعث سرور من مي شود و نه هم كدام فائده اي براي مردم دارد». (3)

سوال: امروز دولتمردان نشسته بر اریکۀ قدرت در کشور ما همه هست و بود ميهن را در پای مافیای بین المللی ريخته اند، موقف جنابعالی در اين باره چيست؟

پاسخ: « لعنت خدا باد بر کسی که بخاطر بيماری ای که در دل دارد، در حق کشور خويش خيانت می نمايد. لعنت خدا باد بر انسانی که ملتش را در برابر امتيازات پوچ و بيهوده می فروشد. لعنت خدا باد بر کسانی که بيگانگان را در سرزمين شان راه می دهند. محروم از شرافت اسلامی باد کسی که راه را برای آقاِیی بيگانگان و مزدوری هموطنان خويش هموار می سازد.» (4)

سوال: علامۀ بزرگ، ما امروز نهاد های منتخبی چون پارلمان و ریاست جمهوری داریم، آیا اين در ذات خويش قدمی ولو کوچک در راه دموکراسی نيست؟

پاسخ: «نيروی پارلمانی اگر از متن و بطن خود ملت نشأت نکند، مفهومی ندارد. هر پارلمانی که در اثر فرمان امير و يا رئيس و يا هم نيروی خارجی روی کار آمده باشد بايد يقین داشته باشد که بقا و استمراریتش رهن ارادۀ همان نيرو است». (5)

سوال: جناب سيد، شما چرا نمی پذيريد كه كشور هاى خارجي براي برقراري مردمسالاري بدينجا آمده اند؟

جواب: « هر دولت غربي كه وارد يك كشور شرقي مي شود دليل مى آورد كه آنها مي خواهند... آشوبي را فرو نشاند... و يا فرامين صادر شده را به مرحلهء اجرا در آورد... و اگر اين بهانه ها و حيله ها كارگر نيفتاد بهانه... حمايت از مردم آن كشور را پيش مي كنند و يا وقيحانه دعوى دارند كه براي مردم اين كشور ها درس آزاديخواهي و استقلال طلبي مي دهند و يا حق خود اراديت و حكم ذاتي را بصورت تدريجي براى آنها اعطا ميكند و يا با (مراقبت) از ثروتهاى شان مى خواهد مردم كشور را از فقر نجات دهد.» (6)

سوال: ما تصور مي كنيم كه آنچه پيش آمده زود گذر است، آنها در كنار ما قرار دارند و وعده هاى خويش را برآورده خواهند ساخت. هر زماني که فرزندان ما تعليم يافتند و كشور ما سر و سامان پذيرفت و اقتصاد ما ثبات يافت، در آن وقت ما می توانيم آزاد و سربلند و مستقل زندگی کنيم.

جواب: «اين تعليل يك مرد شرقي است، اما آنچه را يك غربي انجام مي دهد عبارت از برنامه اي است كه از كشور خود مى آورد و محتوايش اين است: " ملت غافل، ناتوان، نادان، عقب مانده، متعصب از يكسو و بدست آوردن ذخاير فراوان و تطبيق برنامه هاي بزرگ از سوي ديگر نيازمند شيوه ذيل است:

اول: از صحنه راندن هر وطن خواهي كه آشكار شعار وطنخواهي سر مى دهد.

دوم: موقع دادن و به خود نزديك ساختن هر پست و دون همتي كه از مبارزه مي گريزد و حق را مطالبه نمي كند.

سوم: ملت را بجان هم انداختن و ميان آنها تفرقه افگندن كه يك طايفه بر گروه و طايفهء ديگر دعواي امتياز و برتري كرده گرچه در كار هاي پيش پا افتاده و بي اهميت هم باشد تا نفرت در برابر همديگر اوج گرفته و در ميان خود به جنگ و جدال بپردازند. همچنان آنها به نفاق افگني ميان يك گروه بسنده نكرده بلكه ميان فرزندان يك خانواده نفاق مي افگنند و بعضي اعضاي يك خانواده را در برابر بعضي ديگر آن خانواده به دشمنى و خصومت واميدارند.» (7)

سوال: جناب سيد! اما شما چرا نمی پذيرید که آنها ما را در مبارزه با تروريزم حمايت مي كنند؟

جواب: « اين سخن شما به حکايت همان زنگي مستى مي ماند كه كودكي را در آغوش گرفته بود و كودک بيچاره با ديدن سيماى هولناک آن مرد پيوسته مى گريست. مرد زنگي در حالي كه قيافه ای حق بجانب بخود گرفته مي گويد: جانم، مترس، من با تو هستم. كودک در پاسخ مي گويد: آنچه سبب ترس و هراس من شده و مرا وادار به گريه و فرياد ساخته چيزی بغير از جناب شما نيست». (8)

سوال: نظر شما در باره رهبران سياسي ما چيست؟

پاسخ: « از بد ترين بيماری های شرق، بيماری اختلاف مردم آن و تشتت افکار آنها است. آنها در امر اتحاد با هم اختلاف دارند و در تأييد اختلاف با همديگر متحد اند. آنها اتحاد نموده اند كه اتحاد نكنند.» (9)

سوال: گروه کوچکی که امروز بر سرنوشت سیاسی کشور مسلط شده است، رهبران سياسى و برخی از روشنفكران را با نيرنگهای گوناگونی خنثی ساخته است. برخی از آنها همينکه در ماشين قدرت سياسی می افتند تفالۀ هستی شان از آن سوی ماشين بيرون شده و سرنوشت شان به صندوق تنظيفات تاريخ منتهی می شود. تبصرۀ جنابعالی چيست؟

جواب: « بيرون شهر استخر پرستشگاهي بود كه مسافران به هنگام شب از ترس تاريكي به درون آن پناه مي بردند، ولي هركس كه درون آن مى رفت به طرزي مرموز در مي گذشت. كم كم همه مسافران از اين پرستشگاه ترسيدند و هيچكس یاراى آن را نداشت كه شب را در آنجا بگذراند، تا سرانجام مردي كه از زندگي بيزار و خسته شده بود ولي اراده اى نيرومند داشت به درون پرستشگاه رفت، صداهاى سهمگين و هراس انگيز از هر گوشه برخاست كه او را به مرگ تهديد مي كرد، ولى مرد نترسيد و فرياد زد: پيش آئيد كه از زندگي خسته شده ام. با همين فرياد يكباره صداى انفجاري برخاست و طلسم پرستشگاه شكسته شد و از شكاف ديوار هايش گنجينه هاى معبد پيش پاى مرد فرو ريخت. بدينسان آشكار شد که آنچه مسافران را مي كشته ترس از خطرى موهوم بوده است.... مى ترسم روزي مردي كه از زندگي نوميد شده ولى همتى استوار دارد بدرون اين پرستشگاه برود و يكباره در آن فرياد نوميدى برآورد، پس ديوار ها بشگافد و طلسم اعظم بشكند.» (10)

سوال: امروز در کشور ما بيشتر از هفتاد حزب سياسی ثبت نام نموده است، نظر جناب شما در اين باب چيست؟

پاسخ: « احزاب سياسی شرق هم درد است و هم درمان. احزاب سياسی غالباً بخاطر آزادی و استقلال تشکيل شده و در آغار امر همه باهم دوست اند ولی در نهايت امر همه دشمن می شوند... ملت با ديدن برنامۀ احزاب و وعده های دور و نزديک آنها خرسند شده و از آنها حمايت می نمايند ولی سپس رهبران احزاب مبتلا به خودخواهی و افزون طلبی شده و مصلحت ملت را فدای منافع شخصی خويش نموده و از همين جا است که مردم از احزاب سياسی کناره گيری و خود را جمع نموده، يا حزب را رها می کنند و يا هم اينکه دشمن حزب مذکور می شوند.» (11)

سوال: جناب سيد، برخی از هموطنان ما معتقد اند که زندگی در جوامع غربی انسان را آلوده می سازد، فتوای جناب شما در اين باب چيست؟

جواب: «‌اين‌ مملكتها جامه‌ و ذهن‌ و معده‌ را نجس‌ مي‌ كند و لكن‌ آن‌ بلاد، عقل‌ و روح‌ و نفس‌ ناطقه‌ انسان‌ را ملوث ‌مي ‌گرداند، چونكه‌ بيچاره ‌ها بجهت‌ تضارب‌ آراء فاسده‌ و تلاطم‌ اطماع‌ فاسده‌ و هيجان‌ اخلاق‌ رذيلة‌ ابالسه‌ محتاج‌ مي ‌شوند كه‌ دروغ‌ گويند و تزوير و مكر و خدعه‌ بكار برند و از طريق‌ مستقيم‌ منحرف‌ گردند و برضد فطرت‌ طاهرۀ خويش‌ عمل‌ نمايند.... در مملكتي‌ كه‌ افترا گفتن‌ را هنر دانند و دروغ‌ گوئي‌ را كارداني‌ و نميمه‌ را پيشة‌ خود شمارند و بدين‌ صفات‌ شيطانيه‌ در محافل‌ و مجامع‌ مباهات‌ و مفاخرت‌ نمايند وخويشتن‌ به‌ زيركي‌ ستايند؛ چقدر دشوار است‌ سخن‌ از حق‌ راندن‌ و حقيقت‌ علم‌ را آموختن‌، خصوصاً با جاهلي‌ كه‌ خود را دانا شمارد و كوري‌ كه‌ خويش‌ را بصير انگارد». (12)

سوال: امروز از زن و حقوق او فراوان حرف می زنند، نظر جنابعالی در اين زمینه چيست؟

پاسخ: « مسلمانان اگر به زنان اجازه تحصيل را ندهند، از ضعف، جهالت و رسوايی نجات نمی يابند. طفل در آغوش مادر خود تعليم ابتدايی، تفکر و اخلاق را فرا ميگيرد و آغوش مادر اولين مدرسۀ فطری انسان است که در آن طفل از مسايل دين و دنيا آگاه می گردد و اخلاق و شخصيتش شکل ميگيرد... اگر مادر جاهل، کند ذهن و بی بهره ار علم باشد و با وجود موجوديت مردان لایق و کاردان و جامعه مرفه و آباد، اين نعمات هيجگاهی به نسل بعدی انتقال نمی يابد و تمام ملت به زودی در قعر ذلت فرو خواهد غلطيد. در عرصۀ جهان وقتی يک نسل رو به نابودی می رود، اگر اطفال شان از مادران خود تعليم و تربيت درست نديده باشند، قادر نخواهند بود افتخارات خانوادگی و ملی خويش را حفظ نمايند». (13)

سوال: امروز در کشور ما نشرات فراوانی بچشم می خورد، شما که پدر ژورناليزم مبارز در شرق بشمار می رويد نظر تان در اين باب چيست؟

جواب: « ژورناليزم کار شريفی است و من خود ژورنالست بوده و در پاريس جريده ای داشتم..... در اين كشور جرايد سياسى، علمي و ادبي زيادى وجود دارد، در حالى كه مردم به يک جريدهء ساده نياز دارند كه براى شان بگويد: پا هاى تان را بشوئيد، دستهاى تان را بشوئيد، جامه هاى تان را بشوئيد».(14)

سوال: در پايان این صحبت، آيا سخنی به دوستداران تان داريد؟

جواب: « من با وجود آنکه از مرگ هراسی ندارم، اما از اين غمگينم که تا طلوع بامداد آزادی خاور زمين زنده نمی مانم. ای کاش می توانستم فلسفه و انديشه های خود را به مردم انتقال دهم تا آن ذهن های مغشوش اين همه را می پذيرفت.

آری، من اشتباهاً به اين باور بودم که نخست در فکر و ذهنيت پادشاهان و فرمانروايان دگرگونی آورم اما وجدانهای آنها مرده بود و اذهان شان به زمين بی حاصلی می ماند، زيرا هر تخمی که من در آن کاريدم حاصلی ببار نیاورد. اما من باز هم مأيوس نيستم، آن وقت به زودی فرا رسيدنی است که دربار زمامداران مطلق العنان بر خاک بوسه زند و دوران استقرار دموکراسی فرا رسد و هرکس به حق و عدالت دست یابد». (15)

درود بی پايان خداوند به روح بزرگ ابر مردی که راستی هم بر زمانه اش پيشی جسته بود.

کاپي از:
mosalihaimeli.org


عنوان

tandar
05.02.2011

دسیدجماالدین افغان دا لاندینی خبری نن په افغانستان کې دتطبیق په حال کې دی٠
داچه تبصیری پری کوو،دا داسې معنې لرې چه په هرڅه باندې پوه او په سترګو ې وینو،پس څه باید وشې؟
مننه٠

[color=red:db6eb4cf0e]اول: از صحنه راندن هر وطن خواهي كه آشكار شعار وطنخواهي سر مى دهد.

دوم: موقع دادن و به خود نزديك ساختن هر پست و دون همتي كه از مبارزه مي گريزد و حق را مطالبه نمي كند.

سوم: ملت را بجان هم انداختن و ميان آنها تفرقه افگندن كه يك طايفه بر گروه و طايفهء ديگر دعواي امتياز و برتري كرده گرچه در كار هاي پيش پا افتاده و بي اهميت هم باشد تا نفرت در برابر همديگر اوج گرفته و در ميان خود به جنگ و جدال بپردازند. همچنان آنها به نفاق افگني ميان يك گروه بسنده نكرده بلكه ميان فرزندان يك خانواده نفاق مي افگنند و بعضي اعضاي يك خانواده را در برابر بعضي ديگر آن خانواده به دشمنى و خصومت واميدارند.» (7) [/color:db6eb4cf0e]


OK
This site uses cookies. By continuing to browse the site, you are agreeing to our use of cookies. Find out more