سوا از کوشش های تنی چند در دولت که در 16 سال اخیر، حداقل سهمی برای مردم و مملکت نیز نگه داشتند، بیشترین جنبه های زنده گی ما در اشتراک گسترده ی افغانانی رنگین می شود که با سرمایه ی شخصی در این کشور مانده اند. 

هرج و مرج اجتماعی که حالا در شدت آن، در تمامی تار و پود حکومت- به جریان    می رسد، امید هایی ما را برای مامولی که سهم دولت برای مردم بود، به یاس دایم مبدل می کند.  

بدتر شدن اوضاع و بی رمق شدن اقتصاد، قبل از آن که خواب برده گان بالا را بیدار کنند، مردم را هراسان کرده اند. در جوی که شدت فشار ها، گونه ای از نگرانی عمومی را اندیشه می کند و در این حس، در 16 سال اخیر، سهم قابل ملاحظه ی تحفظ هویت و منافع ملی، بیشتر در گرو افغانان غیر دولتی می ماند، خط جهالت و مشی بی دانشی کسانی که مردم را از ده ها فرصت طلایی محروم کردند و اما همچنان نیازمند تایید (آرای) مردم اند، در هیچ کجایی نیست که در این ویرانه ی نود درصد غیر معمور، آرام بگذارد.  

فکر کنم دو سال قبل بود که به ولایت لغمان رفتم و در معیت همولایتی ها و فرهنگیان، به جایی دل بستم که هرچند از آن جایم (لغمان)، اما زنده گی در کابل، به حس دوری کمک کرده بود.  

رنگینی و طبیعت لغمان را کنار می گذارم و از لطفی حکایت می کنم که در وسط نیمه برهوتی، در چند طبقه- به نام «مرکز فرهنگی دانش»، اما از پول شخصی، بار دیگر       نمونه ای را به رخ می کشید که اگر طیف مردمان اهل فرهنگ و وطن نبود، نصیب ما از مشی دولت، ثقافتی بود که در تمامی دم و دستگاه، بوی قومگرایی های مذموم اش بلند است و در سایه ی آن، تضاد افغان و افغانستانی را در دوسوی خودی و اجنبی، ایده می سازند. 

مرکز فرهنگی دانش با بیش از 5000 جلد کتاب که بخشی تحایف بزرگان فرهنگی ماست در جمع چند جلد کتابی که خودم اهداء کردم، نه فقط سهولتی برای لغمانیان است، بل آدرسی شد که طی چند سال، به ده ها برنامه ی فرهنگی را در جمع صدها افغان محترم و مهمانان خارجی، پذیرا شود. از حیث این سلوک، فقط ده ها ساعت خبر و فلم منتشر شده اند که چه گونه پولی که از کسب حلال، مدیریت می شود، بیشتر از فوران و بوران کمک هایی که نام کشور ما را در راس کشور های فسادپیشه، مهیای «کتاب گینس» کرده است، موثر واقع شده اند.  

رنج های عمران مرکز دانش را که تا حالا نیز مقروض است، در فقر مشهودی که فرهنگیان افغان دارند، فقط با اهدای کتاب ها و ارایه ی بیان و سخنانی اداء کردیم که اگر هرکس دیگری به جای اسدالله دانش بود، دلخور می شد. او با سی سال زحمت چاپ کتب فرهنگیان افغان، می دانست که در چند سال فعالیت مرکز دانش، ارزش معنوی آن اجتماعات همفکر، افغان و وطن دوست، چه بار فرهنگی دارند.  

در بگیر و ببند معمول روزانه که از پایین ترین مسایل خانواده گی تا کلان ترین مسایل ممکلتی مطرح می شوند، از دو روز پیهم، شاهد پُست های متواتر شدم که از آدرس دوستداران یگانه مرکز فرهنگی (به سطح یک ولایت)، ارسال می شدند. 

 خط سپیدی تا دهن درب «مرکز فرهنگی دانش» کشیده بودند که در جهالت های معمول دولتمداران ما، در همه جای ممکلت وجود دارند. من نمی دانم که طرح این خط، آیا به حقیقتی می رسد که به نام ماستر پلان، پلان کرده اند یا می خواهند مرکز فرهنگی دانش را زیانمند کنند؟ چیزی که می دانم اگر در پس پرده ی این نمایشنامه، داد و ستدی نباشد، این- معموره ی شخصی است که جلو چشم دولتداران را می گیرد تا به هر بهانه، جلو کسانی را بگیرند که بیرون از ساحه ی دولتی، حیثیت و آبرویی، اما برای دولت نیز ساخته اند.  

اگر در 16 سال اخیر، کار های شده اند (شخصی)، شک نکنید که به این دلیل هم، جلو صد ها سرمایه گذار و علاقه مندی را گرفته اند که با گسترده گی کار آن ها، بیش از همه، حیثیت حکومتی برباد می رود که مایل است در تریبون بلندپایه گان (تحمیلی) از چیزی بگویند که در حد کمترین، مخصوص دولت می شود. خبر های عجیب و غریبی که با آزرده گی سرمایه گذاران، عجیب تر می شوند، مشهر اند که شرایط دولت در زمینه هایی، بسیار غیر عادلانه، سنگین و خلاصه باعث می شوند کمتر کسی برای سرمایه گذاری در افغانستان، دل خوش کند.   

خبر دل آزار زیان فزیکی به مرکز فرهنگی دانش که گمان می رود شاید به سطح تخریب باشد، مرا مشوش کرد تا از این قلم، دینم را اداء کنم. این عمل، در رابطه ی صاحب و سرپناه، بی دلیل نیست. مرکز فرهنگی دانش، چنانی که از نامش پیداست، صاحبان زیادی دارد. فرهنگیان افغان در لغمان، یک خانه دارند: مرکز فرهنگی دانش. بنابراین، هشدار    می دهیم:  

سهل انگاری با گذشتن از خط سرخ ما، برای هیچ کسی ارزان تمام نمی شود. «زخم شمشیر را درمان است، اما زخم زبان، درمان نمی شود!». در ویرانه ای که به نام افغانستان داریم، هنوز سروی نکرده اند که پس از بربادی های چهل سال اخیر، چنددرصد این خاک، معموره دارد؟  

حیثیت دولت در کارنامه ی زاری که از همه جایش شکست و ریخت پیداست، معلوم الحال است.  

ولایت لغمان، با طبیعت خوش و مردم با وقار، اگر از ستر سرسبزی بیرون شود، نمونه ای از مرز و بومی ست که می تواند نمرات رهایشی چند میلیون دیگر شود. در این لم یزرع غیر مسکون، چه کاری به فکر و خیال ما (مرکز فرهنگی دانش) دارند؟! مگر مرض دارید! 

در دنیای کوچک امروزی که هیچ بنی بشری مکتوم نمی ماند، لطفاً گند را به صحن ما نیاورید! مرکز فرهنگی دانش، مکان فکر و اندیشه است؛ خواهشاً به فکر و اندیشه ی ما، گند نزنید! 

در محیط ملوث از میکروب های سیاسی، جا هایی که در خلوت هایی ما منزه مانده اند، در این ویرانه، چند جای سبز اند!