مرارت های عبور از یک دهه کار فرهنگی، حداقل جایگاه ام را در حد خودم، تشهیر کردند. طی طریق در این مسیر، کسب دانش و علومی بود که در قلم پردازی ادبیات، در زمان نقد و وصف، جان مایه می شدند و از این رنگ، سهولت مفهوم در ذهن خواننده در الوان آن، کمک می کرد در جایی که از قلم ماست، مسایل را در تنوع چند بُعدی بودن پی گیرند. حاصل این کوشش ها، توجه بر عمق موضوعاتی بود که با رسیدن به اصل مساله (ریشه) به درک معنی ای کمک می کرد که آن چه در پیرامون ما رخ می دهد،  زنجیره ای از عناصر طبیعی، بشری و ماورای حس اند که در زمان «نتیجه»، متمرکز می شوند.  

همکاری و همنوایی با جریان های فرهنگی، در تعمیم فرهنگ احترام، گروه ها، جناح ها و افرادی را در پیرامون ما کشانید که در دو سوی مراودت، وقتی دیدار می کردیم و پیام  می فرستادیم، عزت نفس ناشی از اعتماد، به درد هایی می رسیدند که به ویژه طیف فرهنگی و قلم به دست ما، در جایی که جوانان است، با راحتی حرف بزنند و از دشواری ها بگویند.  

جمع کثیری از جوانان فرهنگی افغان از بسیاری از اقوام را می شناسم که با زحمات بسیار، از موانع عبور کرده اند و بر بدخواهان، حسودان و کم ظرفان، اعتنایی نمی کنند. در واقع آن چه در متن این مقال می آید، رخی از دشواری های در کمین نشسته است که متاسفانه در بحران کنونی، در امواج متلاطم آن، سهولت های نفس گیری برای بقیه ی راه را می گیرند.  

دختری از فرهنگیان تاجیک، با آزرده گی از رفتار کسی شکایت می کرد که هرچند در شهر خودشان، یک چشمه پادشاه است، اما هیچ فرصتی را برای تحمیل جمود فکری و سوء استفاده از دست نمی دهد. آن دختر فرهنگی با مجموعه ای از اشعارش، با تعلق میهنی و اسلامی، مراجعه می کند و اما با تعجب به دامی برمی خورد که فقط در هوشیاری، فرصت بیرون رفت می یابد. آن به اصطلاح فرهنگی که از بقایای انجمن به اصطلاح شاعران و نویسنده گان پرچمی وستمی دوران کمونیستی، نمونه ای از دگم و کلیشه است، با اعتراض بر اشعاری که در وصف اسلام، خدا و پیامبر آمده بود، قرار می گذارد که آماده ی همکاری استم. دختر شاعر در ادامه ی این ماجرا، شاهد تیلیفون هایی می شود که آن به اصطلاح فرهنگی که در جمع اعضای فاسق انجمن کمونیستی، تا حالا نیز بر حجم پرده درایی زنان و دختران مردم می افزایند و قصه ها، داستان ها و دوسیه هایی دارند که یادواره هایی از بی اعتنایی بر باور هایی شده اند که با هفت ثور شکل گرفتند (شعار های دروغین عدالت و رفاه) مانند مریض عادت گرفته، با بی حیایی پیشنهاد می کند تا «شبانه ها، اشعار شان را یک جا کنند!» معنی این پیشنهاد، چیزی جز تقاضای شرم آوری نبود که اشمئزاز اطفای شهوت آن معلوم می شود.  

صورت اجتماعی، فرهنگی و کاری به ویژه در شهر هایی همانند کابل، در مرکزیت ها که تنوع قومی دارند، با سطح بلندی از آلوده گی های فکری، قومی و حزبی، به موانع می مانند که اگر خدا ناخواسته برخوردید، اگر از عزم و ثبات شما بکاهند، به معنی وارد کردن آسیب هایی ست که جبران نمی شوند. 

 همواره به یاد می آورم، در نخستین سال هایی جدیت کاری فرهنگی که در گذشته های دور زنده گی ام، حتی در دوران مکتب در خلوت های خودم پیشینه داشت، از این توهم می لرزیدم که آن چه می نویسم، شاید در احاطه ی وجودم، در این نزدیکی، باعث می شود خوش باشد. در ترس این توهم، هرچند با مزیت تحصیل و زنده گی در کنار یک خانواده ی تحصیل کرده، فرهنگی، روشنفکر و سرشناس، اما در ناپیدایی اجتماعی، آن چه به سهم من از ظرفیت کار فرهنگی تعلق داشت، برابر به زمان نیامد. سال ها پس از خلوت های خودم، وقتی در تبادل افکار، جویای احوال و نامه نویسی، مشغول می شدم، مسرت دوستان و بعضی از نزدیکان خوش قلب، به شور می آمد که بنویس! زیرا به دل  می نشنید. اطمینان از این یقین، مرا مشکور کسانی کرد که حالا پس از ده سال از آن سال ها، وقتی بزرگان ما در جمع هموطنان مهربان و با احساس، تشویق و ترغیب می کنند که خطوط این قلم، در ترسیم، به معنی واضح و رسا می رسد، شکرگزار می شوم که در    هاله ی دشواری ها، اگر از این سمت می ماندم، حالا از سرمایه ای محروم می شدم که حقیقت وجود و ظرفیت است؛ اما رسیدن به این یقین، به راحتی ای نبود که وقتی از درد و گلایه ی جوانان فرهنگی می شنوم، به یادم می آید که اگر در کارنامه ی فرهنگی ما، خوب ترین های ادبیات، هنر و فرهنگ دری در صد سالی که گذشت، بیشترینه پیوسته به تبار من می شوند، با دور ماندن از آنان، در زیر نقد سخیف، غیر اخلاقی، غیبت و تبانی های تبه کارانه ی طیف اوباش مخالف، فردی عادی و معمولی می ماندم.  

با درک آن چه جوانان، شکایت می کردند، دشواری هایی به یادم می آیند که چه گونه بازمانده گان اتحادیه ی به اصطلاح نویسنده گان و شاعران کمونیستی، دسته های کریه ستمی، معترضان هتاک و اوباش غیر قومی، وقتی از جوهر و گسترده گی فعالیت های ما مشوش می شدند، انباری از ادبیات مخالف در تمام قوالب، در همه جا ما را فرا می گرفتند؛ حتی دوستانی که هم تبار نبودند، با انتقال مفاهیم و محتوای غیبت ها و انتقاد مخالفان، به گونه ای تلاش می کردند اعتماد به نفس ما را به عنوان کسانی که گویا با ادبیات زبان آنان می نویسند، در حالی بشکنند که در درمانده گی آن چه خود می کردند، حاضر به رقابت سالم و اخلاقی نبودند. تعدادی از آنان با پشتواره ای از آن چه مخطوطات سخیف دولتی در نشرات دولتی ست، زور می زدند و در پایان هر بحث و نتیجه ی یک تلاش (چاپ کتاب) با انتقادی که همواره با اغماض بر مفهوم نقد (جدا کردن سره و ناسره) بود، یادشان می رفت با منفی بافی همواره، شبیه حسودان و کوردلانی شده اند که فقط بی سوادی و ظرفیت های پایین خودشان را ثابت می کنند. آنان در جایی که خلوت های مخصوص می یافتند، حتی با بدترین نوع تخلقیات، کوشش کردند ما را منحرف کنند.کسی از هتاکان معروف آنان که عضو شورای تاجیکان است و تابعیت تاجیکستانی نیز دارد، باری در واکنش به یک کتاب من، چنان گندی زد که از اشمئزاز آن، یک میلیون لعنت مردم بر فرهنگ خراسانی- فارسی شد. آنان با این گستاخی، نه تنها نتوانستند مرا بیرون کنند، بل با شدت پاسخ های من که بسیار غافلگیرانه بودند (دو مقاله ی انتقادی) چنان مبهوت، سرخورده، حقیر و بی چاره شدند که با قیمت آن تجربیات، عزمم جزم شد تا به جوانانی که در جو برخورد های مخالفان غیر قومی، قرار می گیرند، در حالی که بایسته است اعتنا نکنند، سفارش کنم با شهامت پاسخ، به فرهنگی کمک کنند که اگر «هر عمل، عکس العملی دارد» به خوبی تجربه شده است.  

درد و گلایه ی جوانان فرهنگی، تداعی مشکلاتی بودند که با آن چه از تجربیات خودم نقل کردم، نشان می دهد آسیب های ناشی از انتقاد سخیف، چه گونه بر کار فرهنگی و کسانی اثرات بسیار منفی می گذارد که اگر از خیر حُسن نظر و لطف دوستان و بزرگان، بی بهره بمانند، در دام اوباش به اصطلاح فرهنگی غیر قومی، خورد و نیست می شوند. 

 گاه دوستانم از مجامع و محلاتی خبر می آوردند که چند دقیقه پس از ترک آن جا ها، در حالی که ظاهراً احترام حکمفرما بود، اما پس از پایان بحث، هذیان گویی، انتقادات سخیف و چرندیات کسانی در عقب ما حواله می شدند که بسیاری در بحث ادب و فرهنگ، حتی از معنی نام شان عاجز بودند.  

در پایان این مقال، برای یافت جواب به معضلات جوانان فرهنگی افغان، تذکر چند نکته بسیار مهم است: 

 در زمان مواجهه با نقد، بر طرف و تشخص، علمیت، سواد و آن چه باید بیشتر از شما داشته باشد، اهمیت دهید؛ زیرا فرهنگ انتقاد، به معنی رویکرد بسیار منفی، به گونه ای نیز در جامعه ی ما جا افتاده است که گاهی بر اثر این که می بنیم، کیفیت نوشته های ما، حال شماری از دشمنان غیر قومی را زار می کند، واکنش آنان بیشتر از روی حسرت، حسادت و بُغض است. بنابراین، در مواجهه با بحث نقد، به کسانی توجه کنید که بی آلایش و     بی غرض اند و در تشخص اجتماعی، صاحب جا و جایگاهی اند که قابل قبول همه باشد.  

در واقع توجه بر نقد یکسره، در حالی که نشان می دهد طرف منتقد، منصف و اهل نیست، بیانگر این واقعیت می شودکه در جامعه ی سیاستزده و متمایل به سمت، زبان و منطقه، اعتنا به انتقاد افراد نااهل، کم سواد و کسانی که از کارتان هراس دارند، به معنی اعمال محدویت بر سرمایه ای ست که در ظرفیت های بشری، طیف ها و رسته های افراد نخبه را می سازند. به این معنی که اگر از این ودیعه ی الهی و طبیعت، کسی شاعر و نویسنده ی خوب است، کسانی بهترین انجنیر، مهندس، طبیب، معمار و سیاستگر می شوند.  

جامعه ای ما با فواصل زیاد از سالمیت و قانون مندی، آسیب های جدی را در راه کسانی قرار می دهد که در بهانه ی این نوشته از درد و گلایه ی طیفی از افغانان قلم به دست آوردم.  

بایسته است با تقبل زحمات و توجه بر نارسایی ها، نتیجه ی ظرفیت های خویش را هرگز و قطعاً وابسته به نظر، انتقاد و اعتراض کسانی نکنیم که از شیوه ی کار ما، کاخ های مقوایی (کاک) آنان خراب می شود و در ارثیه ای که مانده است، همواره آرزو می کنند  با وارد کردن انحرافات فکری، مهار اندیشه را به نفع فرهنگ ها و تاریخی مصادره کنند که در رسته ی سقاوی گری و خراسان بازی، حال زار شان با هر روشنگری تاریخی و سیاسی، در هاریت های شور و جنجال، منجر به تفریح و تمسخر ما می شود.