حصار اتحاد شوروی، اگر یک مرزبندی ستمبار سیاسی بود، اما تعمیم مفاهیم انسان محور آن، هرچند در بند فرهنگ روس، به خصوص کشور های آسیای میانه را از قرون وسطا بیرون می کند. 

بقایای امارات فرتوت و منحط که خود باعث تعدی و تسلط روسان شدند، پس از سقوط اتحاد شوروی، ولی با مبنایی وصل نشدند که بیشتر با هویت اسلامی شناخته می شد. تعمیم مفاهیم ملیت ها به جای امت اسلامی و تقسیم اقوام در جمهوری های شوروی سابق که انتساب تک قومی دارند، با وجود بقای ایده های کمونیستی، شوونیسم را نیز زاده است. 

تسلط طولانی و خشن روسان در آسیای میانه و شکست روحی به اصطلاح خلق هایی که در بند تزاری و اتحاد شوروی بودند، گرایش هایی را زاده است که با اخذ مایه از توحش تاریخ(امرا و حکمای خودکامه و فاسد قرون وسطایی و قبل از آن) نسخه های نو ناسیونالیسم را خلق کرده اند. 

مثال تاجکیسم یا نسخه ی بدل فارسیسم ایرانی، بی ملاحظه ی نیم جمعیت غیر تاجک تاجکستان، دوست دارد بازخوانی تاریخ به دلخواه و میلان، به وسعت جغرافی و مادی آن کمک کند.

در حالی که در واحد های سیاسی کنونی، کلیت متجانس، غیر منطقی ترین پدیده است، تجمع انسانی به نام قوم، اگر غایه می شود، می تواند به هرج و مرج عظیم بشری نیز مبدل شود. به این دلیل، تعریف هویت های سیاسی/ ملی و مشارکت همه گانی در میان مردمانی که با ارزش های مردمی و دینی فرهنگ ساخته اند، بی نیاز از تجمع قوم خاص، کشور ها و ملت های زیادی را معرفی می کند که دغدغه ی خوانش قومی ندارند. 

چنانی که یادآور شدم، تسلط خشن روسان که با سقوط در جای دیگر(افغانستان) حصار فزیکی خویش را از دست داده بود، به خصوص در خلای آسیای میانه، به ناسیونالیسمی دامن زده است که هرچند در وابسته گی به حوزه ی نفوذ و اقتصاد روسیه، هرگز ضد روسی نخواهد شد، اما می تواند به معضلات کشور های در حال بحران بیافزاید. 

در تنازع معمول افغان ها، افزون بر ستیز تاریخی با ایران، در پسین پاکستان نیز شناخته می شود. فعالان افغان از هر طیف و قومی که بوده اند با بیشترین کار سیاسی ضد پاکستانی و ایرانی، جنبه ی تنقید آن ها را وسعت بخشیده اند. به اثر این روشنگری ها بیداری عامه، بار ها برنامه ها و دسیاسی را خنثی ساخته است که با نیرنگ های مختلف، طراحی می شوند. 

با میلانی شدن همیشه گی تنقید پاکستانی و ایرانی، اما چنانی که باید از بینشی به دور مانده ایم که در پشت حصار اتحاد شوروی سابق، حتی از فقیرترین جمهوری آن(تاجکستان) به ما دهن کجی می کنند. 

«... که این پلیدی را هنوز فیلسوف بزرگ غرب، امنویل کانت، پرده دریده، به ذهن عوام پیشنهاد داشته بود و آن عبارت است از: «تقسیم کن و حکومت ران» دریابند و فهم کنند، با این فرهنگ بغلی، با این ذهن های برا به زودی به یک کشور پیشرفته ای تبدیل خواهند یافت و حتی آن گه شاید به هم بگویند: امروز وقت آن رسیده، که فغانستان(افغانستان) به نورستان تبدیل شود... شاید آن روز این مردم از نام افغانستان خود را کنار کشند و اسم خراسان را از نو بر این دیار برگردانند.» (افغانستان؛ سرزمین یاد ها و خاطره ها، محمد دشت جمی(محمد علی نورعلی)، به کوشش شمس الحق آریانفر، انتشارات بنیاد مسعود، کابل، سال 1391ش، ص 66)

«در آن نیمهء ساحل پنجاب(رود پنج) در ساحلی که افغانستان نام داشته، پنج تن مسافری که جیب شان چون جیب تاریخ بنیاد با نام افغانستان، کوچهء افتخار ندارد، ولی چون تذکرهء افغانستان عاری از ملامت و دور از قباحت و کفارت است، در «موتر» ها نشسته به سوی «کهن دیژ»(قندز) راه پیشه کردند...» (همان، ص23)

«این همه منظره به اندیشه ام وادار کرده و می کند: مگر جبرئیل (ع) هر بار که به زمین فرود آمده، مرز افغانستان را در طرح ده نعمت والای خداوندی، صرف نظر کرده؟» (همان، ص 29)

«از قصیده ی تمنا؛ به شاه و گدای افغانستان:

خویشتن را ترک و افغان خوانده ای،

 وای بر تو، چه بودی، چه مانده ای،

 وارهان نامیده را از نام ها،

ساز با خم، درگذر از جام ها،» (همان، ص 79)

خراسان، نه فقط بخش یک ادعاست، بل وسیله ی تعدی نوی ست که افزون بر مفاهیم اسطوره یی ایرانی و فارسی، همچنان تحریک می شود هویت ها و تاریخ هایی را مصادره و حذف کند که در آن ها واقعیت های فراگیر و غیر قابل چشم پوشی پشتون ها، اوزبیکان، هزاره گان و حداقل بیش از 40 قوم و سی زبان زنده تنها در افغانستان شناخته می شوند. 

کمابیش تلویحاتی وجود دارند که بعضی شوونیستان تاجکستانی، بی ملاحظه ی سیاسی و فرهنگی، به تکدر روابطی افزوده اند که در مورد روابط افغان ها و تاجکستانی ها هیچ وقت زشت و توهین آمیز نبود. 

«ننگ باشد جنگ پشت واژه ها، 

طنز باشد سنگ پشت واژه ها،

لفظ «دانشگاه» یا لفظ «پوهن»،

هر دو زیباست از نوای واژه ها.» (همان، ص 82)

«با این همه، پدرم قصه کرده بودند، که: «در آمد آمد شوروی در دیار دشت جم، دستهء بایک- مغول زیر پرچم لشکر سرخ به عملیات گذشته، بی رحمانه مردم را غارت نمودن داشت. در مقابل بایک مغول، ملا شریف از دیههء کولوچ قیام نمود. ملا شریف در نزد حکومت شوروی چون باسمه چی شناخته شد. بایک مغول در چندین محاربه ها از ملا شریف شکست خورد و نهایت از دست ملا شریف به قتل رسید. برادر بایک، رجب مغول با قصد قصاص به دیههء کولوچ رفت و دو فرزند ملا شریف را به پیش ایوان برآورد و با تیغ، سر هر دو را بریده، به تنگ ایوان پرتافت. کودکان همگی10- 12 سال داشتند. بعداً شوروی تمام زن و کودک دره را در دههء لنگر جمع کرد، به اسارت گرفت و به ملا شریف جارچی فرستاد، که اگر تسلیم نشود، کل زن و کودک در اسارتش بوده را قتل خواهد کرد. ملا شریف به خاطر رو ندادن این فاجعه آمد و خود را سپرد. بعد از به اسارت افتادن ملا شریف، شکار مردان دره شروع شد. این نتیجه به آن آورنده رساند، که تمام مردم دره شبانه با امکان توان دریا را عبور کرده، خود را به ساحل مقابل رود پنج کشیده، به مرز افغانستان هجرت کردند. کار تا آن جا رسید، که در دره آدم نماند. از این وضع حکومت مرکزی آگه شده، جلو عمل را گرفت و اعلان داشت، که جان از مرز افغانستان بازپس شده گان در امان است و هر خاندان تخمی، گاو یوغ و اسپار داده خواهد شد. این معرکه طبیعی است که به خاطر بازگشت مردم بود. بی بحث است، که هر قدرت سیاسی در انجام تسخیر ملکی و اشغال قدرت تقاضای صلح کند تا برای حکومت او «آب و دانه» حاصل شود. از مرز افغانستان کم مردم برگشت.» (همان، ص 62)

چه قدر مدیون افغان ها استند. در اقتباس بالا، در حالی که فاجعه ی تجاوز روس روشن است، اما «از مرز افغانستان کم مردم برگشت»، تاریخی ست که روی وجدان، تاثیر می گذرد. 

از زمان حضور میلیونی ناقلین آسیای میانه تا کنون، هیچ افغانی به خودش اجازه نداده است به آنان بیگانه بگوید، اما تحریک شوونیستی ستمی گری در افغانستان، بی عارضه نمی ماند. وقتی یک همتبار ناقلین که با استحاله ی شوروی، چیز زیادی از هویت ندارد، به ما حرمت نمی گذارد، طبیعی ست روابطی را مکدر می کند که در جهان سوم، بیش از هر مکانی نیاز اند. 

«در زمان شوروی به ما بچه های بین چاردیواری، افغانستان را چون سرزمین پسماندهء فئودالی، مرز بدخلقی، کشور غارت و تسخیر، مکان خشخاش و بنگدانه معرفی کرده بودند. از این لحاظ، نظر مان به این دیار و این خلق، چندان خوب نبود.» (همان، ص 61)

اعتراف به ابعاد ستم بیگانه که حتی واقعیت های دیگران را تحریف می کند، نویسنده ی کتاب «افغانستان؛ سرزمین یاد ها و خاطره ها» را محتاط می سازد. 

با بازگشایی طرق جدید ارتباط، هرچند بحران تحمیلی، کشور ما را عقب نگه می دارد، اما آن چه از دستگاه تبلیغات بیگانه گان بیرون می شود، با صفای خاطر مردم ما فاصله ها دارد. 

«قهرمانان کُل، اصلاً محصول جنگ های با عدالت(جنگ های دفاعی از کشور، ملت و وطن) است. در جنگ های شهروندی(داخلی) نمی توان قهرمان ملت پیدا شود، زیرا بی بحث است، که هر جنگ شهروندی این به دو، سه تقسیم شدن مردم کشور است، که جانب های مغلوب شده در هر صورت قهرمان دانستن نمایندهء طرف غالب را به هیچ صورتی قبول ندارند. در جنگ های شهروندی تنها شخصیت هایی می توانند چون قهرمان ملی از خود درک دهند، که در تقسیم قوه ها به هیچ سنگری منسوب نبوده، برای از بین بردن اختلاف همه جانب ها یکرو و یک نظر خدمتی کردند.» (همان، ص 44)

چنین برداشتی را نه گرایش قومی، بل تاثیر انسان محوری های شوروی می دانیم. آقای جمی/ نورعلی، خیلی منصفانه تبیین کرده است که بحران جاری افغانستان، زاده ی عناصر وابسته است. 

در کتابی که از سوی «بنیاد مسعود» نشر شده است، شاید شتاب برای تعمیم اغراض، مانع شده باشد تا توجه کنند دوستان تاجکستانی آنان نیز دل خوشی از تجربیات تنظیمی ندارند. 

بعضی شوونیستان ستمی تلاش کرده اند از طریق وصل تجربیات سیاسی جمعیت و شورای  نظار با تاجکستان، ایده سازی کنند(افتخارات) اما واقعیت این است که تجربیات تنظیمی افغانستان در تاجکستان، وقیح دانسته می شوند.

حکومت کنونی تاجکستان با شدت خشونت، روی قبر گرایش های اسلامی تاجکستانی ها نضج یافته است. همین مسئله و میراث به ظاهر اخوانی ستمی گری(جمعیت- شورای نظار) روی آن شوونیستان تاجکستانی نیز تاثیر می گذارد که به هر حال با توهم خراسانی و فارسی زبان، دنبال سود سیاسی افتاده اند. 

اما حرمت اجتماعی و قومی افغانستان به قدری ست که اگر هرج و مرج کنونی(به اصطلاح آزادی بیان و رسانه) را در جای دیگر، مثلاً در پاکستان و ایران تطبیق می کردند، حداقل یک دهه از جدایی اقوام و مردمان آن ها می گذشت. 

با کمترین رویدادی گند ستیز و تعصب قومی ایران و پاکستان بالا می رود. در جریان مسابقات فوتبال در استان های غیر فارس و فارسی زبان ایران، تجمع علاقه مندانی که فارس نیستند، با رکیک ترین توهین های قومی توام می شود. شعار «مرگ بر فارس، معمول ترین و عادی ترین نوع نفرتی ست که با وجود حکومت مستبد جمهوری اسلامی مجوس گرا(فارس زده) اما نمی توانند جلو نفرت میلیون ها ترک، عرب، کرد و بلوچی را بگیرند که خود را قربانی فارسیسم می دانند. 

پیش از هر تبصره ی دیگر، باید اذعان کنیم که پس از هفت ثور، هیچ داعیه ی آسایش و آرامش از زمان تسلط کمونیسم تا اخوانیسم و بازار آزاد، نتوانسته است حداقل هایی را نیز تضمین کند تا موارد خوب پس از هفت ثور شمرده شوند.

متاسفانه جامعه ی کنونی ما به اثر تضعیف حکومت مرکزی، به قدری از وجاهت و ابهت دولتی به دور مانده است که روی دیدگاه مردمانی نیز تاثیر منفی می گذارد که با وجود جنگ و بحران افغانستان، هنوز هم از ما عقب مانده تر اند.

همزمان با تجاوز شوروی و مودت جدید کمونیستان دو طرف آمو، افغان ستیزانی که به کمونیسم و سوسیالیسم تظاهر می کردند، در اوج ناکامی ها و شکست ها، عقده مندانه باب خیانت هایی را گشودند که به شوونیسم قومی منجر شده است.

 چند سال قبل نشر کتاب «تغییر نام افغانستان به خراسان»، کار مشترک بصیر کامجو و دستگیر پنجشیری، نه از این لحاظ عجیب بود که غیر منطقی و غیر واقعی می نمود، بل مایه ی عصبیت قومی آن، بسیاری را شوکه ساخت که عناصر کمونیست، چرا به چنین انحرافی تن داده اند؟ 

اعضای تنظیم های به اصطلاح جهادی که هر کدام به تبع جغرافیه و ایده، دنبال کشور ها و استخبارات منطقه افتیده بودند، هرازگاهی که در آزمون های داخلی، ناکام می ماندند، با عقده های حقارت در برابر افغانیت و اسلامیت، موضع گرفته اند. 

پشت پرده ی جبهه ی به اصطلاح مقاومت ضد طالبان تا تاجکستان کشانده می شد. از مدت هاست که روابط غیر عادی ستمیان با مقامات تاجکستانی، غیر قابل کتمان می باشند؛ اما به گونه ای که باید همه آگاه باشند، دیده نمی شوند. 

هاریت بیش از حد عناصر مخل که می بینند با وجود فشار های مضاعف خارجی، پشتون ها(اکثریت افغانستان) همچنان پابرجا اند، به زد و بند هایی انجامیده است که اگر هرج و مرج کنونی نباشد، در 18 سال اخیر، حتی طی وقفه های کوتاه، اعضای جمعیت، شورای نظار، ستمیان و نهاد هایی که به نام «انجمن خراسانیان» و «شورای تاجیکان» فعالیت می کنند، بار ها به خیانت های ملی، اقدام کرده اند. از هتاکی ها، دهن گنده گی های معمول، نفی هویت ملی و تحدید ارضی که فدرال نام گذاشته اند، تا حاتم بخشی هایی که اذعان می کنند ناقل اند، اما پشتونستان را به پاکستان می بخشند، در نخست در کار فرهنگی رونما می شوند. 

متاسفانه رکود فرهنگی باعث کاهش نظارت هایی شده است که در بازار آزاد افغانستان، به نام آزادی بیان و رسانه، افراد معلوم الحال، کتاب «ما همه افغان نیستیمچاپ می کنند و چنین نشریاتی با مجوز وزارت اطلاعات و فرهنگ(اهدای ISBN) از بیخ گوش همه می گذرد.

با کمی تدقیق، به ویژه آن چه به نام فارسی تعمیم می دهند، به حقایقی می رسیم که حتی فقیرترین شوونیستان جهان(تاجکستانی ها) را تحریک می کنند به شمال افغانستان، به  گونه ای بنگرند که اگر در داعیه ی باطل خراسانی، تجزیه می شود، در مرحله ی بعد، در حالی تاجکستانی می پندارند که شاید با تولد ستمی گری و زایش تنظیم های جمعیت و شورای نظار، از قبل طراحی کرده بودند.  

«25 آگوست سال 2008م با دعوت اتشهء فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی افغانستان در تاجیکستان، دکتور شمس الحق آریانفر، برای اشتراک در جشنوارهء «گل سوری» که در روز یادبود شهید احمد شاه مسعود در کابل برگزار می شد، عدهء از ادیبان تاجیک در کنار ادبای کشور های فارسی زبان، دعوت شدند.» (همان، ص 11)

بنیاد مسعود در کابل، یکی از مراکز مهم و اساسی افغان ستیزی است. به این منظور، با فرهنگ سازی های مغرضانه، همیشه تابو می سازد. 

«به جای دیدار

نامهء غیب به اسماعیل خان هراتی. با پیشنهاد قدریهء یزدان پرست، می بایست فردای روز با اسماعیل خان دیدار می شد، اما نصیب بی نصیبی به راه خود رفت...

بار ها وصف ترا بشنیدم، دیدنت خواستم از ایزدم. 

آن چه قدریه ز تو یاد نمود،

دفتر خاطره را باد نمود.

تور آیینهء دل چاک درید،

مرغ دل از لب پاریسه پرید. 

از به من گفت، که تو شیر نری، 

از بد و نیک جهان باخبری

***

پارسی را چو پتونی بینی، 

به هوس گل ز درش می چینی.

شیوهء تاجیکی را تاج کنی، سیر بحرش سر امواج کنی. 

حکمت هستی مسعود

***

زنده ای نوبت مردن دارد، 

آمدن روز رفتن دارد

یا بود نیشش نوش، 

پس در این دار فنا، 

هر سر زایده را، 

گونهء مسعود بباید زیستن،

گونهء مسعود بباید مُردن.» (همان، 100)

«اعتراض

در حادثهء سوء قصد به جان استاد ربانی در تاریخ ماه آگوست سال 2009 در منطقهء علی آباد ولایت کهن دیژ.

هر که در حاشیهء جان تو پا می ماند، 

پای در آیینهء عشق خدا می ماند.

غافلان خواسته، که نام تو از دهر برند، 

غافل از آن، که بقاپیشه بقا می ماند. 

مرده تر نیست از آن زنده، که از فضل خدا، 

حیوان پیشه همه عمر جدا می ماند.

کشتن مردم عارف نپندار دها، 

زنده گی عاشق مردان دها می ماند.

در خراسان بزرگ، بچه بسیار گذشت،

یاد از مسعود و حبیب خدا می ماند.

شعلهء شید فلک را چه کند ابر سیه؟

کور یک عمر گرفتار عصا می ماند.

مرده گاوان سر آخور دنیا دانید، 

نخل ربانی سرسبز به جا می ماند.» (همان، ص 101)  

در نمونه هایی که در بالا خواندید، در نوبت مداحی، می بینید که شوونیسم کور، چه گونه تاریخ را دور می زند. خوشبختانه درک ما از مسعود، ربانی، تورن اسماعیل و امثال آنان منوط به کتاب و نوشته نیست. از تاریخ سیاه شان، فلم ها و تصاویری تاریخی شده اند که بخشی را خود تهیه کرده بودند. 

تنقید مداحی، کار دشوار نیست. بنا بر این، «نخل ربانی» یا آن طریق مُردن مسعود که نویسنده بی توجه به ترور وی گذشته و مغالطه پیرامون اسماعیل خان که مشهور است تاجک نیست و افزودن خانم قدریه یزدان پرست که عضو فعال فراکسیون پرچم(جریان پشتون ستیز حزب خلق) بود، چنانی که هرج و مرج داد و ستد شوونیستی را محرز می کنند، نمایانگر بهای ناچیز کاری ست که انجام می دهند. در چنین فرهنگ سازی هایی، آن چه اعتنا نمی شود، منطق است. طرح نام ربانی، پیش از آن که ذهنیت نخل سرسبز را بسازد، حاکمیتی را تداعی می کند که در چهار سال، به سیصد سال تاریخ افغانستان، زیان وارد کرده اند. 

در روز های مناسبتی، هیئت های مختلف ایرانی، سراپای مناطق شمال شرق افغانستان را موشکافی می کنند. بسیاری آنان به دعوت مستقیم بنیاد مسعود، می آیند. 

سوگمندانه بار ها اتفاق افتیده که بعضی صاحبان تجارت و تمول پشتون، به هر دلیلی، اما بی توجه از اثرات بد، به نهاد هایی چون بنیاد مسعود، پول پرداخته اند. یک نمونه ی اثرات بد آن، چاپ و نشر کتابی ست که دیدیم چه گونه اغراض یک تاجکستانی را به ضرر ما تعمیم می دهند. 

در پشت حصار اتحاد شوروی سابق، ناگواری های دیگری نیز اتفاق می افتند که بایسته است با فراخ خاطر تدقیق کنیم. آن چه نمونه آوردم و همچنان خواهم آورد، از شانس های ما رویت هایی اند که با رسم الخط عربی، فرامرزی می شوند. 

تا جایی که من می دانم، محتوای نسخه بدل فارسیسم(تاجکیسم) با رسم الخط سیرلیک(روسی) شاید زشت تر از ایرانی باشد. هم پیاله های دو سوی آمو، فارغ از تعهد اخلاقی ایران(رژیم اسلامی) دست بازتر دارند.