شهرت پدیده ی ستیزه گر مجوس، بیشتر از زمانی تاریخی شده است که با آیین شکوهمند اسلامی، مواجه می شود. در تاریخ منطقه ی ما، دودمانی به نام سامانی معروف است. سامانیان در واقع نخستین طیف دهقانانی بودند که با فتور خلافت اسلامی، به قدرت رسیدند؛ هرچند این حکومت دیر نپایید و توسط غلامان زرخرید خودشان یا غزنویان، دوباره به کار دهقانی گماشته می شوند، اما مزه ی قدرت و سپس حرمان از آن، این دودمان و بقایای آن را به تبع همدیگر، به بدترین پدیده های عقده ی حقارت، مبدل می کنند. 

هزار سال پس از سقوط دهقانان سامانی و جراحی روسان در ترکستان که این خطه ی عظیم اسلامی را به چندین کشور قومی مبدل کرد، کشور فقیر تاجکستان زاده می شود. استعمار انگلیس در ایران نیز با تولید عنصر بی مفهوم و بی اصل و نسب فارس، یک قطب دیگر می سازد که در جغرافیای ما با وجود تضاد و تناقضات آشکار، به نام فارسی زبان نیز توجیه می شود. 

خوشبختانه سطح بالای خلط قومی، اتحاد اسلامی و محدودیت جغرافیایی که در همه جای آن میزان مشارکت و اکثریت قومی علیه مجوس/ فارس است، این عنصر مخل منطقه را راحت نمی گذارد؛ اما این باعث نمی شود از اثرات و تبعات بد آن در امان بمانیم. در بیش از نیم قرن تسلط مجوس ها در ایران(حکومت پهلوی) و خودمختاری داخلی جمهوری تاجکستان که هنوز هم بی کم و کاست در ساحه ی تسلط روس ها قرار دارد، نضح افکار شوونیستی و ناسیونالیستی که عمداً حمایت می شود تا جلو اتحاد و اتفاق مردمان مسلمان منطقه گرفته شود، به رشد هزاران برگ جعلیات و مدعیاتی انجامیده است که بخشی بدون شک به داعیه ی مجوس خواهی یا فارس طلبی کمک می کند. بنا بر این، منابع و ماخذ آثار سراسر یاوه، جعل و مغرضانه ای که به خصوص در عرصه ی تاریخ و ادبیات زبان فارسی ساخته اند و بدتر از همه از میراث تاریخی دودمان سامانی یا نهضت زشت شعوبیه(جریان اسلام ستیز تاریخی ضد عرب و ترک) استفاده می کند، ما(تمام اقوام و مردمان غیر فارس/ مجوس) را نه فقط در عرصه ی بدترین هتاکی ها و دهن گنده گی ها قرار داده است، بل از لحاظ ادعای آن با تمام تاریخ، ظرفیت بشری، خدمات مدنی و کرامت انسانی، به نفع اقلیتی مصادره می کند که اگر منابع و ماخذ مغرضانه و سراپا جعلی و دورغین نداشته باشند، هرگز جرات نمی کنند با فقر سیاسی محض که جز همان کورسوی سامانی، مدرک درست و حسابی دیگری ندارند، به مصاف صد ها قوم و مردمانی بیاید که تنها در افغانستان، گذشتن از سد پشتون ها کمر کُل دنیا را شکسته است. با وجود این، بیماری توهم و عقده هایی که انواع ریشه دارند، حداقل گروهی را در حد تافته ی جدابافته ای وامی دارد تا بدون درک نزاکت ها، پیوند ها، منافع ملی، ارزش ها، تمامیت ارضی و ده ها دلیل و برهان دیگر، دایم نفی کنند و در بستر آن، همه چیز را در حالی مصادره کنند که اثرات سیاسی آن در منطقه، یک کشور فقیر با پیش از پنجاه درصد غیر تاجک است(تاجکستان) و در افغانستان، اخلاف سیاسی و تاریخی دو ارتجاع معروف(سقوی اول و دوم) با وطن فروشی های وحشتناک، خیانت ها و جنایاتی مشهور می باشد که در چهل سال پسین، نه فقط تمام دار و ندار سه صد سال را برباد داده اند، بل باعث فرهنگ خصومت، نفرت و توهین می شوند. چنین رویکردی حتی بدترین دشمنان ما را به اعتراف واداشته است:

«این گونه نباید تصور شود که سلطه گرایی، قدرت طلبی، شهرت طلبی و ثروت طلبی منحصر و محدود به سران ملیت برادر پشتون است. این افکار به درجه های متفاوت و در برخی موارد بسیار ذلت بار در میان سران و معامله گران یا به اصطلاح جدیدتر تعامل پسندان و سازش کاران ملیت های غیر پشتون نیز وجود دارد. در دهه های اخیر هر زمانی که به قدرت رسیده اند یا دست ناپاک شان به جایی رسیده است، از هیچ عمل ذلت باری دریغ نکرده اند، اما این کار، سابقه ی طولانی ندارد.

آن چه در این جا به طور مختصر من می گویم، از سال 1369-1370خ یعنی اواخر حکومت داکتر نجیب الله و از سال 1371خ تا کنون همه شاهد انحرافات، خلافکاری ها، جنایات، غصب و غارت، معامله گری، قوم فروشی، رای فروشی، زبان فروشی و هویت فروشی سران ملیت های غیر پشتون در برابر امتیاز های ناچیز پول و مقام بوده اند. (ما همه «افغان» نیستیم! غلام محمد محمدی، انتشارات سعید، کابل، سال 1397ش، ص 139)

صرف نظر از عمق تاریخی خیانت های غیر پشتون ها که در ارتجاع اول، به شرمساری تمام عیار مبدل شد و در عقبه ی آن، توحش تاریخی دودمان هایی که تا زمان تسلط پشتون ها، از سامانی، غزنوی، غوری، سلجوقی، خوارزشاهی، چنگیزی، تیمور لنگ و240 سال تسلط گورگانیان هند، شیبانی ها تا صفویان، به قدری به هم تاخته و دمار از خانه، ناموس و روزگار مردم درآورده اند که قلم از وصف آن ها عاجز است. همچنان وطن فروشی هایی که با تجاوز شوروی، احزاب اقلیت ها در افغانستان را تشهیر می کند و با حمله ی امریکا، بار دیگر تکرار شد، هیچ قباحتی پنهان نمی ماند؛ اما آن چه مهم است، این است که ما از رهگذر قبول جعلیات تاریخی و نصابی ساختن آن ها، خود را درگیر منازعه ای ساخته ایم که از درون باور های فرهنگی ما، مثلاً عنصری را زاده است که با آرای آریایی، خراسانی و فارسی، خود ما را نفی می کند. 

چه قدر جای تاسف است که با گنجاندن خزعبلات و شطحیات، به جای آن که مُعضلات افغانستان را تعریف می کردند، با تعمیم عمق تاریخی و باستانگرایی های مذموم، در قلب کشور، لانه های شرک آفریده اند. بیشتر به این دلیل، پدیده ی ستیزه گر مجوس/ فارس وارد عرصه ی افغان ستیزی به نام پشتون ستیزی می شود. 

«ای مردمان! هر آیینه آفریدیم شما را از یک مرد و زن و ساختیم شما را جماعت ها و قبیله ها تا یکدیگر را بشناسید. هر آیینه گرامی ترین شما نزد خدا(ج) پرهیزگارترین شماست.

سوره ی حجرات، آیه ی 13»

اقتباسی از کلام الله مجید، اما می بینیم که عنصر ستیزه گر مجوس که از اسلام، نسبت به هر باوری نفرت دارد، زیرا باعث نفی قوم گرایی می شود، همین سوره ی مبارکه را جهت توجیه ناسیونالیسم قومی، به کار می برد. شعار های «خداوند ما را تاجک آفریده است» و غیره، اما خیلی نو نیستند، هرچند اپدیت شده اند، ولی در عمق تاریخی پدیده ی مجوس، به هزار سال قبل برمی گردند.

با نهضت شعوبیه که در دودمان سامانی شکل گرفت، از شعار های جداسازی و ایجاد تفرقه در میان مسلمانان و ستیز علیه اعراب که بعداً صبغه ی ضد ترک می گیرد، و در جریان آن فارسی به سمبول جداسازی مردم از زبان قرآن یا عربی مبدل می شود و بر اساس این جدایی، گروه ها، فرقه ها و شعب به وجود می آیند، در واقع با یک پدیده ی فرهنگی خیلی مخرب مواجه استیم که در ایران عصر پهلوی ها دوباره تحریک شد؛ در تاجکستان جزو ادغام اجباری اقوام، به نفع اقلیت تاجک مصادره می کند و در افغانستان، به خصوص مورد استفاده ی فرهنگی کمونیست های پرچمی قرار دارد(اکثر تاجکان کمونیست، زردشتی اند) و در سال های اخیر جزو ناسیونالیسم مذموم، اکثر تاجکان حزبی چپی و راستی را به تنازعی کشانده است که در برابر واقعیت های گسترده ی سایر اقوام افغانستان، جز جزایر خصومت که به زیان منافع ملی و تمامیت ارضی و شاید انزوای خودشان باشد، نتیجه نخواهند گرفت.

حرف در این است که فرهنگ نفی قومی، به مشکلات ما دامن می زند تا نتوانیم به تامین اولویت هایی قادر شویم که هویت قومی نمی شناسد. مردم ما در تمام اقوام و گروها مستضعف اند. 

«نه افغانیم، نه ترُک و تتاریم

چمن زاریم و از یک نوبهاریم

تمیز رنگ و بو بر ما حرام است

همه پرورده ی یک شاخساریم

بنا بر این، همه ملیت های ساکن کشور «افغان» نیستند، بلکه «افغانستانی» هستند

اقتباس بالا، درست بعد از اقتباسی می آید که در یکی دیگر از زشت ترین نوع نشرات مجوسی در افغانستان، اما بدون تفاوت های معنایی، در تضاد و تناقضی که نمونه های دیگر آن را نیز خواهم آورد، در کتاب «ما همه افغان نیستیمیا طرح نو ناقلینی آمده است که درست در هرج و مرج دولتداران ما با جامعه ی جهانی، منتشر کرده اند.

شاهدیم که انحرافات بی شماری در روابط خارجی ما با جامعه ی بین الملی ایجاد شده است که بر اساس آن ها حتی نشرات نوع پشتون ستیز را تعمیم می دهند. این تامل، این ذهنیت را تقویت می کند که فقط با تکرار هتاکی و دهن گنده گی مواجه نیستیم، بل یک طرح مخرب افغانستان ستیز در کار شده است که برای رسیدن به عمق آن، به فرهنگ سازی های مخرب و مغرضانه، دامن می زنند. 

به فاصله ی کوتاه پس از اقتباس از کلام الله مجید و توجیه ناسیونالیسم، اما زود با ابیاتی به کوچه ی علی چپ می زنند که هرچند معانی آسمانی قران و سروده ای که اقتباس کرده اند، ظاهراً یکی می شوند، اما دو منظور مجوس ها را برآورده می سازند. اولاً توجیه شوونیسم و ناسیونالیسم قومی، زیرا به تعبیر خودشان خداوند، قبایل و شعب را نه برای شگفتی های آفرینش، بل برای ناسیونالیسم به وجود آورده است. دیگر این که از     سروده ی مورد نظر، ماهرانه مفاهیم بی خاصیت ساختن مردم را استخراج می کنند. جالب است که در آن شعر، تشهیر افغان، ترُک و تتار که سه عنصر مخل فارسیسم شمرده می شوند، نمادگونه آمده اند. من به عدم آگاهی تمام مجوسان، اعتقاد دارم:

«اگر یک پشتون یا اوغان شهروند هندوستان را بپرسند کی هستی؟ حتماً می گوید: «من هندوستانی» هستم! نمی گوید و نباید بگوید من «هندو» هستم! اگر یک شهروند پشتون تاجیکستانی، ترکمنستانی یا ازبکستانی را بپرسند کی هستی یا «نشنلیتی» ات چیست؟ نمی گوید و نباید بگوید: من تاجیک، ترکمن یا ازبیک هستم! بلکه می گوید من تاجیکستانی، ازبکستانی یا ترکمنستانی هستم! یعنی «ی» نسبتی یک شخص را شهروند یک کشور می سازد و نشنلیتی آن را روشن می کند. بنا بر این، یک هزاره، یک ازبک، یک بلوچ یا تاجیک... «افغان» نیست، بلکه افغانستانی هست.» (همان، ص 231)

قبل از همه، آدم حیران می ماند اینان به وکالت کی ها حرف می زنند؟ از زمان پیدایش افکار ستمی(افغان ستیز در افغانستان) سهم عمده ی آن که شاید بیش از 90 درصد شود، فقط منحصر به بعضی شوونیستان تاجک بوده است. افراد انگشت شماری از هزاره گان و ترکان نیز در افغان ستیزی نقش داشتند و دارند، اما هرگز به گسترده گی قومی نیست. حتی ستیز نوع تاجکی نیز فراتر از افراد، اشخاص، احزاب و گروه ها نمی باشد. اکثر تاجکان به دلایل پیوند ها، نزاکت های اجتماعی و خلط بالای قومی با پشتون ها، نه فقط افغان ستیز نیستند، بل از آن دوری می کنند. حالا فکر کنید چند تن مریض، همیشه به وکالت از اقوام و مردمانی حرف می زنند که با 99 درصد آنان از نزدیک، آشنایی ندارند. 

در سراپای کتابی که ظاهراً سال قبل منتشر کرده بودند، اما امسال بروز شد، به قول بزرگی که یادآوری کرده «یک مجموعه ی بی سر و ته است» که از چند نفر را یک جا کرده اند، در این جا ثابت خواهم کرد که حتی متوجه نشده اند، آن چه آورده اند، به کرات همدیگر را نفی می کند. در کنار آن یک بی سوادی آشکار شان نیز هویداست که عبارت از عدم فهم در دانش زبان شناسی می باشد. 

در نمونه ای که از کتاب نو مجوسان اقتباس کرده ام، می بینید که با چه منطقی افغان ستیزی می کنند. در نخست این سوال مطرح می شود که با وجود تفاوت های آشکار صرفی/ لغوی کلمات افغان و پشتون که هریک در تطور تاریخی، عمق تاریخی متفاوت دارند و تقریباً به دو هزار سال قبل می رسند، چرا اصرا می کنند که افغان و پشتون یکی است؟ بدتر از همه، ترادف اوغان با افغان را که هرگز به معنی تفاوت لهجه یی نبوده و بیشتر بر اثر شباهت آوایی، دو مفهوم، یکی مغولی(اوغان) و دیگری وصفی(افغان= سوار کار دلیر و نجیب) را جاهلانه تعمیم می دهند. 

اما حقیقت این است که کشور های زیادی در جهان وجود دارند که منسوب به یک قوم یا حتی نام یک شخص استند. گفتیم در حالی که از تبیین تفاوت های صرفی/ لغوی کلمات و افغان و پشتون عاجز اند، ساخت کلمه ی افغانستانی از افغان که به تعبیر آنان پشتون است نیز چیزی از اصل ادعای شان کم نمی کند. اگر افغان= پشتون است، بنا بر این، افغانستان نیز پشتونستان می شود. اگر این بهانه، راه را برای نفی گویا تشهر قومی باز می کند، منگنه ی این که قبل از افغانستان، جیوپولیتیک(مرز های مشخص سیاسی) نداشتیم و افغانستان در کنار ده ها ستان دیگر چون تخارستان، کابلستان، زابلستان، غرجستان، ترکستان و نام های سیستان و هزاره جات و غیره، تنها مکانی نبوده است که خراسان خیالی مجوسان را جاگزین آن ها کنیم. 

اما می دانیم که بسیاری از مفاهیم شوونیستی و فاشیستی مجوس ها در خراسان، شکل گرفته است. اکثر جنبش های ضد اسلام، ضد ترک، ضد عرب، به نام خراسانی معروف اند. امرای یگانه سلسله ی تاریخی تاجک در منطقه یا سامانیان، در چند مورد خود را شاهان خراسانی خوانده اند. از سوی دیگر، چنانی که در عقب کتاب مغرضانه ی خویش آورده اند، در همان آلزایمر همیشه گی، نوشته اند «خراسان شرقی یا افغانستان امروزییعنی بخشی از خراسان ادعایی، شامل افغانستان است، نه تمام آن.

من در تحلیلی گفته بودم که ما در صورتی با مقولات فرهنگی دیگران مشکل نداریم که واقعیت های خود ما را کتمان، تحریف یا نفی نکنند. بنا بر این، نوشته بودم از سازمان ها یا نهاد هایی که بتوانند تسهیلات منطقه یی را فراهم کند، حمایت می کنیم. حالا نام آن هر چیزی که می خواهد باشد. به اثر تداخل تاریخی خراسان در چند جغرافیا که در صورت دعوا، مصادره ی آن را به نفع یک اقلیت قومی نیز مشکل می سازد، حتی طرح سازمانی این نام که هیچ مرز و حدود مشخص و سیاسی ندارد نیز مشکل است؛ چه رسد به جاگزینی آن با نام افغانستان که به هر صورت اغراض پشتون ستیزی و تهدید منافع پشتون ها در آن اصل می باشد و همچنان تمام غیر تاجکان افغانستان را تهدید می کند.

بار ها در کشاکش های قومی، شعار های ضد خراسانی هزاره گان، ترکان و اقوامی که هر کدام اصل و نسب تاریخی خودشان را دارند، مجوسان را به سطوح آورده اند که می بینند حقیقت ترکستان افغانی نیز خیلی واقعی تر از خراسان خیالی آنان است. مجوسان به نام پان تورکیست، بی شرمانه و وقیحانه به جامعه ی ترکان افغانستان نیز توهین می کنند. 

دورتر نروم، زیرا تا دل دشمنان ما بخواهد دلیل و منطق داریم که کشور ما هیچ نامی بهتر از افغانستان ندارد، افاده ی منظور از دستور زبان عقیم فارسی نیز جالب است. نوشته اند که به جای افغان، افغانستانی بهتر است، زیرا افغان به یک قوم منسوب می باشد. چنانی که آوردم اگر افغان به معنی پشتون باشد، افغانستان با پسوند ستان، نیز به معنی منطقه یا مکان پشتون است. اگر آن را ایراد بشماریم، فکر کنید این درست است که نصف مردم تاجکستان که بیش از پنجاه درصد غیر تاجک که اکثریت این کشور فقیر را می سازند، با تمام اصالت های ترکی، قرغزی، روسی و غیره، به کشوری منسوب شوند که تمام آن مصنوعی است. آیا نام تاجکستان قبل از جمهوری های اتحادشوروی، وجود داشته است؟ در کشوری که همه چیز آن روسی باشد و نصف مردم آن برای اقتصاد کشور شان در روسیه جان می کنند و نسخه ی ناسیونالیسم قومی آن نیز نسخه ی بدل فارسیسم عقب مانده باشد، این نام می تواند انتساب خوب سیاسی باشد؟ معلوم است که نه! مردم در امریکای بسیار مرفه، نام آن را که از نام یک ایتالیایی کاشف آن جا(امریکو وسپوچی) گرفته شده است، نادیده می گیرند. بنا بر این، چه لزومی دارد با منطقی گستاخی کنند که اگر تجزیه و تحلیل شود، نصف دنیا را با نام های قومی و فردی، زیر سوال می برند. یعنی داعیه ی مجوس های حقیر ما، حتی می تواند نصف دنیا را به چالش بکشد. از سوی دیگر، وصف افغانستانی، فقط با تحلیل صرفی/ لغوی زبان عقیم فارسی ارائه می شود. ظاهراً پسوند «ستان»- برخلاف تصور عام که فارسی می پندارند، از زبان سانسکریت آمده است- هرگر به تعمیم منطق سخیف افغانستانی، کمک نمی کند. اگر این وصف را به انگلیسی ترجمه کنید، نزدیک ترین معنی آن در این زبان، اوصاف زیر می شود:

Afghan Country 

Afghan City,

Afghan Town,

Afghan Land  

در هر یک این اوصاف، باز هم نام افغان با مرکزیت معنایی و آوایی، دل مجوسانی را سیاه می کند که مخالف نام افغان اند. همچنان کشور هایی داریم که با نام های فرانسه، جرمنی، روسیه و امثالهم شناخته می شوند. اگر در برابر معدود آن ها تناظر داشته باشیم که هنگری را مجارستان یا پولند را لهستان بسازد، دشواری انتساب ستانی، تناظر روسیه را به روس ستان یا فرانسه را به فرانس ستان می رساند. تعمیم این چنینی آن ها در کنار مضحکه ی آوایی، مشکل ساز است. حتی اگر بخواهیم روسیه را روسیه ستان یا فرانسه را ستان فرانسه یا به اشکال دیگر دری درآوریم که در آن ها از سرزمین، ولا، بوم و غیره استفاده می شود، باز هم تداخل اصلی کلمه که منسوب به یک قوم است، رفع نمی شود. 

فکر کنید اگر منطق مجوسان را بپذیریم که بی خیال از تعریف هویت سیاسی و مغرضانه از کنار واقعیت ها گذشته اند و در افغانستان، مذموم ترین حرکات قوم گرایانه به نام تاجک و شورای تاجکان صورت می گیرند و حتی در همان تذکره ی الکترونیک، نام اقوام در حالی درج شده است که متاسفانه بر اثر عدم وضاحت، اقوامی که ناگزیر می شوند به نام فارسی زبان، هویت های عربی، ترکی و سادات خویش را به نام تاجک از دست دهند، هیچ چنان مانعی وجود ندارد که استدلال کنیم نام افغان(هویت سیاسی) که در ده ها کشور دیگر نیز مثال دارد، جلو هویت های قومی را می گیرد. البته شعار های مفتضحانه و بی شرمانه ی تعداد همتباران بی سواد و جاهل خود را نیز محکوم می کنیم. آنان نیز باعث شدند تا فرهنگ افغان ستیزی، تعمیم یابد. بسیاری از اینان در رسانه ها با چند متر تکه ی دور کله های شان شعار می دادند که افغان= پشتون است و پشتون= افغان می باشد. وقتی ناقلین همین شعار ها را در دیوار ها نصب کردند و گفته های جاهلان ما را ماخذ ساختند، آنان مات و مبهوت ماندند که چه گفته اند! بدتر از همه، بی توجه از تاثیر فراگیر رسانه یی، این افتضاح را رسانه یی می ساختند. اگر همین اکنون به شبکه های نت مراجعه کنید، کم نیستند مصاحبه ها و کلپ های بعضی پشتون هایی که با شعار های افغان= پشتون است و پشتون= افغان می باشد، می توانند انواع مستندات صوتی و تصویری را با اثرات خیلی بیشتر از کتاب ها و نوشته ها در اختیار نویسنده یا نویسنده گان کتاب های امثال «ما همه افغان نیستیمقرار دهند. 

«جریان های فکری اسلامی و غیر اسلامی و گروه های متعصب باید بدانند که اصول پایه های وحدت ملی را- اگر ایجاد شود، دو اصل اصیل تشکیل می هد و این دو اصل اگر رعایت شوند، پایه های وحدت ملی قرار گرفته می توانند. یکی دین مبین اسلام است و دیگری زبان فارسی. اگر این دو اصل از جامعه برداشته شوند، چیزی برای وحدت یا اتحاد باقی نمی ماند. یک اصل دیگر که «تفکر مشترک سیاسی است»، متاسفانه ما آن را هم نداریم.» (همان، ص 193)

از همین جا، آهسته آهسته به عمق اغراض یک گروهک شوونیست و عقده مند می رسیم. می بینید در حالی که در عمل و فرهنگ از هرچه عناصر اتحاد است(افغانیت و اسلامیت) متنفر اند، اما زور می زنند در قرن بیست و یک که همه دوست دارند رشد زبانی، زمینه های رشد فرهنگی و عقلانی هرچه بیشتر شان را فرآهم آورد، در حالی که از انتساب زبان عقیم فارسی به خودشان نیز عاجز اند، سعی می کنند با آسیمیله ساختن مردم در عادت فرهنگی، تمام فرهنگ ها و مملکت را بخورند.

فارسی بازی ها در گام نخست، بر مصادره ی هویت ها و اقوامی می چرخد که بعضی با عادت تکلم به دری، ظاهراً تاجک وانمود می شوند. شورای تاجکان پدرام با تقلید مرغ وار از فارسی بازان ایرانی، همیشه سعی می کند به نام فارسی زبان یا فارسی وان، هویت مردمانی را بدزد که هرچند به اصطلاح فارسی زبان اند، اما تاجک نیستند. 

مجوس ها- چه در افغانستان، چه در ایران، چه در تاجکستان- معمولاً با کتمان هویت ها، همیشه بحث فارسی زبان را راه می اندازند. در حالی که انتساب زبان از قوم، درست تر است و پشتون ها با پشتو، اوزبیک ها با اوزبیکی، بلوچ ها با بلوچی و تاجکان با تاجیکی بهتر می توانند هویت های قومی خویش را تکمیل کنند، بعضی ظاهراً به نام تاجک، اما با فارسی بازی، از انتساب زبانی نیز محروم می شوند. این نقیصه اگر تعمیم یابد، می تواند اثرات و تبعات خیلی بد و محدودکننده داشته باشد؛ هرچند انتساب به فارس یا یک خوانش دیگر هویتی، مشکل فارسی زبان را حل می کند، اما چنانی که مثال آوردم، تفاوت های صرفی/ لغوی آن که ترادفات مجوس، گبر، گبرک، دهقان، دهگان، تات، تازی، تاژیک را معرفی می کند و می دانیم که ترادف، تبیین عمق معنی نیست و اوصاف بالا در زبان، ادبیات و تاریخ، هرکدام تافته های جدابافته ای هستند که تنها عنصر مجوس آن به نام پیرو دیانت زردشتی، از تمام مفاهیم قومی، فرار می کند.  

«در حالی که زبان فارسی، دومین زبان دینی در دین اسلام بوده و به گفته ی حسن بصری (رح)، بزرگ ترین محدث، فقهی و یکی از بنیانگذاران تصوف در دین اسلام: «زبان فارسی زبان اهل بهشت است

قابل یادآوری است، تاجیک ها که زبان شان همه زبان پُر بار فارسی است، یک «ملیت» نیستند؛ بلکه یک «ملت» هستند. یعنی مجموعه ای از ملیت های دیگر را- به لحاظ افکار مشترک سیاسی، پذیرش حقوق شهروندی، عدالت پسندی، قانون پذیری، پذیرش انتخابات عادلانه و هم زیستی مسالمت آمیز با خود دارند؛ به کشتار جمعی، ترور، انفجار، انتحار و مدنیت ستیزی دست نزده اند و نمی خواهند زبان یا هویت خود را بالای اقوام برادر دیگر تحمیل کنند. 

از نظر تاجیک ها و سایر ملیت های با فرهنگ، افغانستان- یگانه کشور عقب نگه داشته شده، بدوی و دارای نظام های منفور قبیله یی در جهان است که...» (همان، ص 11)

گفتم که تضاد و تناقض، اصل فکری و عقلانی مجوس یا به تعابیر خودشان فارس یا هر نام دیگر آن است. مجوس از هرچه مفاهیم اخلاقی، مدنی و حقوقی باشد، جهت    استحاله ی نام افغان استفاده می کند و سعی کرده با مظلوم نمایی، دیگران را نیز شریک خود بسازد.

در حالی که ادعای افغان ستیزی اکثراً معدود به ستیزه گران تاجک مانده است و به     اندازه ی انگشتان دست، از سوی بعضی هزاره گان و اوزبیکان نیز دنبال می شود، اما ستیز آنان با پشتون ها نوعیت و ماهیت هایی دارند که اکثراً ضد تاجک و خراسانی نیز می باشند.

 مجوس های مدعی با گذشته ی فقر سیاسی، در حالی ادعای هژمونی فرهنگی می کنند که یگانه پدیده ی برآمده ی سیاسی تاجک در جهان(تاجکستان) فقیرترین، نوترین و با یک نظام کمونیستی، از مستبدترین کشور های جهان است. حالا فقر فرهنگی سقوی گری در افغانستان، شوونیسم و مصادره ی هویت ها به نام فارسی زبان و انواع ستم های ملی در ایران و تاجکستان را کنار می گذاریم که ده ها فرهنگ و قوم را حذف کرده اند/ می کنند. 

در کشور ما، از ویران گری های وحشتناک و خیانت های ملی در جنگ های داخلی،  صدها ساعت فلم ثبت شده اند که در اکثر آن ها جمعیتی ها و شورای نظاری ها مصروف وارد کردن خسارات جبران ناپذیر مالی و جانی به مردم اند. اگر هرج و مرج ناشی از نسل به اصطلاح دوم مقاومت و خصومت های تاریخی شعوبی گری را کنار بگذاریم که در هیچ کدام آن ها هیچ نوع برتری ادعایی، چنانی که از مجوسان خواندید، ثبوت نمی شود، باز هم نمی توان هیچ نوع فوقیت مجوسی را مشاهده کرد.  

«آقای دکتر مهدی به نقل از گریگوریف، پژوهش گر روسی، می نویسد:

این نام های طبیعی نشان می دهند که سرزمین افغانستان موجود، سرزمین فارسی زبان هاست و از قدیم ترین اقوام این کشور، تاجیک ها، نورستانی ها، براهوی ها، بلوچ ها، پاشایی ها، ترکتباران و ملیت های دیگری هستند که اگر نام و هویت شان حفظ نشود، تعدادی در حال نابود شدن قرار دارند.» (همان، صص 21-22)

«به نوشته ی باباجان غفوروف در صفحه 127 کتاب «تاجیکان»، جاگزینی خشن و استبدادی طوایف اوغان در شمال افغانستان امروزی، تاریخ بسیار جدید دارد که جابه جایی به زور، خشونت و ظالمانه به دوران حکومت عبدالرحمان، نادر و خاندانش برمی گردد. (همان، ص31)

می بینید! در 18 سال پسین، تخلیقات مذموم قومی، جزو اساسی ترین رویکرد مجوسان افغانستان بوده است. آنان نه تنها به ستیز قومی دامن زده اند، بل سعی کرده اند به هر    بهانه ای فرهنگ ها و هویت های دیگران را مصادره کنند. به تایید بخش اخیر اقتباس بالا، اما این حقیقت است که یکی از موانع اساسی جلو رشد زبان ها و فرهنگ، شوونیسم تاجک و زبان فارسی، عنوان می شود.

آقای عبدالله خنجانی با تاسیس «شورای همبسته گی ترکتباران دری زبان افغانستان»، همیشه شکایت می کرد/ می کند که ثبت رسمی شورای شان در وزارت عدلیه، با خصومت شوونیستان تاجک، توام بوده است. باری در یک مورد که خودم از نزدیک شاهد بودم، آقای خنجانی یادآوری کرد که حتی عمال مجوس به داکتر عبدالله عبدالله شکایت کرده بودند که اگر چنین نهاد هایی چون شورای همبسته گی ترکتباران دری زبان افغانستان به وجود آیند، تاجکان تجزیه و کوچک می شوند؛ زیرا به نام فارسی زبان، عملاً هویت ها را می دزدند.

خوشبختانه شوونیسم منفور مجوس، باعث شده است سجل اقوامی که قبلاً به نام فارسی زبان، سلب هویت شده بودند، سراسری شود. در این راستا شورا های اعراب افغانستان و ترکتباران به اصطلاح فارسی زبان، مثال های واضح نفرت عمومی از مجوسانی شمرده می شوند که پشتون ها را یک طرفه توهین- به اصطلاح خودشان نقد می کنند، اما با چشم سپیدی از تمام نقش های تاریخی خیانت، جنایت(چهار سال حکومت مسعود- ربانی) وطن فروشی(همکاری با روس و امریکا) و تحریکات فقر فرهنگی و سیاسی که در دو سقاوی، مثال های بارز دارند، می گذرند. 

گفتیم و بار ها می گوییم که مجوس، بی منطق است. در آغاز اقتباس بالا، متوجه عبارت «نام های طبیعی» شده اید! لطفاً به جای خنده و تمسخر، توجه داشته باشید که سعی می کنند به نامگذاری هایی توسل جویند که فقط بخشی از تاریخ اند.

صرف نظر از تحلیل صرفی/ لغوی آن ها که مثلاً آن چه در فارسی می بینید، با تداخل هفتاد درصد از ده ها زبان دیگر در این زبان، اکثر آن ها را از زبان های دیگر معرفی می کند، اگر ادعای شوونیستی و مذموم مجوسان را به دقت بررسی کنیم، افغانستان را یک حادثه ی طبیعی می پندارند که فقط روی نام های آن ها ظهور کرده است.  

روزی دو تن بی عقل و جاهل در تلویزیون یک، استدلال می کردند که «خداوند، ما را تاجک آفریده است» و به سوره ی حجرات، تمسک می جستند. همان زمان فکر کردم، اگر تاریخ قرآن را1400 سال بدانیم، و این که چنین تعبیری در ادیان ماقبل اسلام وجود نداشته است، اینان باید قومی باشند که فقط پس از اسلام زاده شده اند؟! هرچند در کشتی پندار واهی آریایی می نشینند و تا چند هزار سال هویت می تراشند، اما ریشه یابی کلمه ی تاجک نیز از معضلات زبانی شناسی است. تا کنون در این زمینه، هیچ وحدت علمی، فکری و نظری قناعت بخش، وجود ندارد. 

«اما اعتقاد اخلاقی، انسانی و احترام به حقوق بشری حکم می کند که تقدم و تاخیر در زمان اسکان، در افغانستان کنونی، نه برای کسی امتیاز بیش تر دارد و نه کسی را از حقوق شهروندی و مدنی محروم می سازد. مردم متمدن امریکای امروزی شاید بیش از یک صد تا یک صد و پنجاه کشور دنیا به آن جا مهاجرت کرده باشند، اما همه، بعد از پنج سال سکونت، شهروند شده، حقوق مساوی دارند. (همان، 22)

پس از کاهش هیجان کاذب قومی، چنانی که گمان می رود، تهیه کننده گان کتاب «ما همه افغان نیستیمدر تضاد و تناقضی که گردآوری کرده اند، ناگهان متوجه می شوند در برابر دریای واقعیت های اثرگذار و متنوع افغانستان قرار گرفته اند. من می پندارم شاید هراس از گذشته ی بیش از یک میلیون مهاجر آسیای میانه که پس از توسعه ی روسیه و بعداً شوروی، به کشور برادران مسلمان فرار کرده اند(افغانستان)، آنان را متوجه کرده باشد که داغ کردن تنور پشتون ستیزی در کشوری که نسخه ی اکثریت خودشان(موج دوم مهاجرت به افغانستان) اصلی ترین چهره ی قومی بیگانه است، بیش از همه زیر سوال می رود. 

«شما کی هستید و ما را به کجا می برید؟

مدعیانی که هنوز هویت خود را نتوانسته اند اثبات کنند، هویت ثابت ما را به کجا می برند؟ این به معنای سایه ی شوم یک ملیت بر سر همه ملیت هاست! هویت تاجیکان به پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و بالاخره به کیومرث می رسد. ترکتباران نسب خود را به فریدون می رسانند. پاشایی ها، نورستانی ها و صافی ها... آریایی هستند. اما هویت پشتون ها یا افغان ها به کجا می رسد؟» (همان، ص 268)

به ادامه ی زشت گویی، تحریف، توهین و جعل تاریخی، بحث سیاسی را باز می کنند. من از چند سال قبل به بزرگان پشتون گفته بودم که بازنگری تاریخ افغانستان با تنقید تاریخی، یک اصل فرهنگی کنونی شمرده می شود. بر اثر خلط مفاهیم و به بی راه رفتن، اذهان تاریخ زده در افغانستان، به گونه ای هستند که یک مجوس عقده مند حقیر که فقر تاریخی دارد نیز می تواند بر اساس آن ادعای سروری کند، اما پشتونی که این مملکت را دوباره ساخته است و تمام مظاهر شکوه، رفاه، دولتداری نو و تسجیل سیاسی آن مدیون اوست، درگیر خزعبلات آریایی، خراسانی و فارسی، در کشوری محکوم می شود که نه فقط مجوسان، بل در500 سال اخیر در منطقه، صد ها قوم و و ده ها کشور به دولتداری آنان ارج گذاشته اند. 

کسانی که با جریان تنقید تاریخی «بنیان اندیشی» آشنایی دارند، می دانند که ادعا های پیشدادی، کیانی، اشکانی و آریایی، به چه میزانی جعلی، دروغین و حتی مذموم اند. در بیش از سه دهه ی اخیر، به ویژه در جمهوری اسلامی ایران، در جایی که مفاهیم مورد استفاده ی مجوسان ساخته و پرداخته شده اند نیز دیگر به افسانه های شاهنامه یی و آریایی وقعی نمی گذارند. 

ثبوت جعلی بودند جزییات و کلیات فارسیسم، بر کسی پوشیده نیست. من بسیار سعی کرده ام با معرفی و تعمیم آثار زنده یاد استاد ناصر پورپیرار، به جامعه ی فرهنگی و سیاسی پشتون ها در افغانستان بگویم که به جای شعار های ضد ستمی، به بررسی های بنیادین توجه کنند. 

آثار زنده یاد ناصر پورپیرار، روی هرچه مدعای مجوسی باشد را سیاه می کند. روشنگری های ایرانی، این مزیت را نیز دارند که با ساختار فارسی، فرهنگ ها و تواریخی را زیر سوال می برند که اگر غیر فارسی می بود، به هر نام و بهانه ای از آن ها فرار می کردند.

 فکر کنید هویتی که به استناد به قرآن(توجیه ناسیونالیسم) بیش از1400 سال پنداشته نمی شود و ریشه یابی آن بدون آثار ملموس تاریخی و تاریخ سیاسی، هرگز نمی تواند به چند هزار سال برسد، با همان یک بیت فردوسی در مثنوی و یوسف و زلیخا نیز می تواند روی ستیزه گران مجوس را سیاه کند:

دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک

که آن داستان ها دروغ است پاک

متاسفانه و سوگندانه، فرهنگیان پشتون تحت تاثیر شطحیات آریایی، خراسانی و فارسی، به جای یافت ریشه های هویت پشتونی که به صدها سال می رسند و این حقیقت در زمینه هایی شکل می گیرد که به نام افغانستان و پشتونخوا، نه فقط سرزمین های معروف تاریخی اند، بل بی نیاز از ساختار های سیاسی و مصنوعی چون تاجکستان، بیشتر با شاخه ها و قبایل پشتون نیز شناخته می شوند. 

بدتر از همه، وانمودن بهشت های آریایی، خراسانی و فارسی، به تعمیم ذهنیت هایی کمک کرده است که ارزش واحد سیاسی افغانستان کنونی و تمام دست آورد های معاصر آن را که به مجموعه ی بزرگ دولتداری و حکومتی می رسند، همان هایی که پس از هر دو سقوی نیز نتوانسته اند تمام آن ها را نابود کنند، قربانی تصور جعلیاتی شده اند که گویا قبل از پشتون ها، بهتر بوده است. از آن زمان ها چه مانده است؟ اگر دار و ندار سه صد سال اخیر را منفی کنیم، سایه ی یک جای درست، به جز چند مکان مذهبی وجود ندارد تا بدون ساخت و ساز پشتون ها، قدرت سیاسی را تمثیل کنیم. 

حالا بی توجه به مجوسان، می خواهم بگویم هنوز هم هستند پشتون هایی که بی خیال از سنگینی تاریخی و ارزش هاهی خودشان، با توهم عمق تاریخی و باستانگرایی، به دشمنانی مجال می دهند که با فقر سیاسی و فرهنگی مشهود، در کشوری که می گویند از ماست(افغانستان) ادعای هژمونی قومی می کنند. 

«با وجود این همه جعلکاری و جنایات فرهنگی270 ساله ی سران و تاریخ سازان قبیله پرست، خوشبختانه تاجیک ها، تمدن آریایی(اوستایی)، هویت خراسانی پیش و بعد از اسلام، زبان و فرهنگ فارسی(پیش از اسلام و بعد از اسلام) و مجموعه ی گنجینه های ادبی، سیاسی، نظامی و اسلام معتدل حنفی خود را حفظ کرده و به آن ها افتخار می کنند و کدام سرافگنده گی تاریخی فروش وطن و غلطیدن به پای بیگانه ها را در کارنامه های سیاسی و تاریخی خود ندارند و نمونه ی آخرین آن مقاومت و مبارزه ی تاجیک ها علیه استعمار سرخ و استعمار سیاه به رهبری قهرمان ملی کشور شهید احمدشاه مسعود است.» (همان، ص 274)

بلی، آن چه ادعای پیش و پس فرهنگی می کنند، به اندازه ی یک تار مو هم به خودشان تعلق ندارد. قبل از پشتون ها نیز به عمق هفتصد سال، هیچ نوع میراث فرهنگی و تاریخی که مورد منازعه ی مجوسان باشد، وجود ندارد.

من نمی دانم از دهقانان سامانی، چه باقی مانده است؟ قبل از آن دودمان نیز یافت عنصر مجوس، مشکل تر از یافتن سوزن در کاهدان است؛ اما در مورد این که به اصطلاح سرافگنده گی ندارند، گذشته از عقده های حقارت که نسل اندر نسل در آستان بوسی شاهان و امیران عرب، ترک، مغول، پشتون و روس تاریخ گذشته اند و مداحی بیگانه، شغل اصلی آنان شمرده می شود، دو ارتجاع سقوی در افغانستان و خیانت های ملی تخریب گسترده ی تاسیسات عام المنفعه، دامن زدن به تنازع قومی که به دهن گنده گی های محض رسیده است، در تاریخ افغانستان- پس از تداخل عناصر سیاسی اقلیت ها- دوباره با پدیده ی وطن فروشی، مواجه شده ایم. همین حالا که این سطور را می نویسم، بازی کردن با کارت نیرو های خارجی در افغانستان، از اصلی ترین ابزار کار سیاسی احزابی چون جمعیت و شورای نظار می باشد.

پس از قتل شهید حفیظ الله امین، کاهش روزافزون پشتون ها- به نام خلقی- در سیستم و تکیه به قدرت شوروی در افغانستان که در راس آن ببرک کارمل قرار داشت، با پی آمد سقوط نظام کودتایی و 14 سال جنایات کمونیستی که مصیبت هشت ثور را رقم زدند، از قبیح ترین نمونه های وابسته گی به خارجی شمرده می شوند که در تمام آن ها احزاب اقلیت های مطرح قومی، نقش های کلیدی دارند.

پس از سقوط طالبان نیز احزاب جمعیت و شورای نظار با بیشترین سهم در دولت، از همان زمان تاکنون در کنار خارجی ها همه چیز را در دست دارند. اعتبار نوکری به بیگانه، آنان را به اندازه ی جنایتکار ساخته بود/ می سازد که هرگز نباید سخنان محمد قسیم فهیم را فراموش کنیم که گفته بود «این درایت ما بود که جنگ را در آن جا(مناطق پشتون نشین) بُردیم 

مجوسان مدعی، کور خود بینای مردم نباشند! تنها آرشیف های صوتی و تصویری قهرمان به اصطلاح ملی، آن قدر سند و مدرک دارند که ثابت کنند چرا افغانستان فقط در چهار سال حکومت منحوس مسعود- ربانی، تاریخ مغول و تیمور لنگ را تداعی می کرد. 

«پیش از احمدشاه ابدالی، این سرزمین، خالی از سکنه، مانند کانادا، ایالات متحده ی آمریکا، آسترالیا و یا زیلاند نو نبود که احمدشاه آمده و کدام تمدن بزرگ را مانند رهبران امریکا، به وجود آورده باشد. برخلاف، امپراتوری احمدشاه ابدالی، یک نظام غیر عقلانی، غیر علمی و متکی بر غصب و غارت بود و کدام افتخاری ندارد. امریکا در سال سوم پادشاهی تیمورشاه ابدالی/ 1776، استقلال گرفت؛ امروز متمدن ترین و قدرت مندترین کشور جهان است که امریکایی ها می توانند به آن افتخار کنند. اما از امپراتوری احمدشاه ابدالی، فضله ی شترهایش هم باقی نمانده است. پیش از احمدشاه ابدالی، جهان گشایان دیگری نیز بوده اند که احمدشاه ابدالی، دست پرورده ی یکی از آن ها(نادر قلی خان) است. (همان، ص 18)

فکر می کنید که آن سطور را یک آدم سلیم العقل، نوشته است؟! پیش از همه باید بگویم نویسنده یا نویسنده گان کتاب «ما همه افغان نیستیمبا فضله ی شتر، چه کاری داشته اند؟ فضله ی شتر های کدام پادشاه دیگر مانده است که از احمدشاه مانده باشد؟ همچنان در کجا آمده است که احمدشاه، با شتر سر و کار داشته است؟ نکند که فضله ی شتر نیز کدام ?