همیشه از این بابت گلایه داشته ایم که جانب مقابل(مخالف) را از حیث ارزشمندی، طرح نمی کنیم. ادعای افغان ستیزانی که بعضی محیلانه از ایده های گسست(تجزیه) وسیله می سازند و تا بی نهایت دنائت، سعی می کنند استفاده ی سیاسی کنند، یا برعکس در جایگاه افرادی که از ترس قضاوت عمومی، می خواهند با خلق سوژه، خود را وقایه کنند، این پرسش را همیشه در هوا مانده است که چرا از خود نمی پرسیم بازیگران چهل سال اخیر، به ویژه از غیر پشتون ها، چه دست آورد های عمرانی، رفاهی، فرهنگی و ستودنی داشته اند؟ 

بوزینه ای از جنس تغییر جنسیت سیاسی که از مدتی ست سقوی(قوم گرا) و ستمی(وطن فروش) شده است، در رسانه ها از بی عدالتی صحبت می کند. باری در مقاله ای نوشته بودم که در جا هایی، بر اثر عدم کفایه ی نیرو های امنیتی که می دانیم بخشی از داوطلبانی تشکیل شده اند که برای فرار از بی کاری، به اردو می پیوندند، مسوولان ولایت هلمند، مدعی شده بودند که «اکثراً در قرارگاه های خویش نشسته اند و فقط معاش می گیرند

نشان دادن صورت ارقام تلفات سربازانی که گویا پشتون نیستند، در حد استعمال رسانه یی، بار ها از سوی افغان ستیزان، مطرح شده است.

اصولاً پس از سقوط طالبان، طرح انحصار دولت توسط تنظیم ها، به ویژه باند شر و فساد، روی انحصار اردو، پولیس و امنیت ملی می چرخید. وزارت داخله با90 درصد تشکیل غیر ملی که در اختیار اعضای جمعیت- شورای نظار است، یکی از بی کفایت ترین وزارتخانه های کشور شمرده می شود. در این سلسله، احاطه ی آقای کرزی با سیستم امنیتی تنظیمی، از تلاش های خائنانه ای بود که از همان آغاز تاکنون دنبال می شود.

خلاف انتظار مخالفان طالبان، حضور نیرو های بین المللی، چنانی که گمان می شد، نتوانست در طبیعت افغانستان، تغییری وارد کند. شدت جنگ ها در میادین جنگ، بیش از همه از انحصارگرانی قربانی می گرفت که خیال کرده بودند با حضور بی رویه در اردو، سقوی سوم رونما شده است. این و نمونه های دیگر، به وضاحت نشان می دهند که ادعای عدالت اجتماعی، در حالی که از پایین اجتماع، تخریش می شویم، چه گونه به دست آویز    همیشه گی شماری مبدل شده است که حرص خود را در عقب آن، پنهان کرده اند.

چهل سال اخیر، به ویژه از رهگذر به حاشیه کشاندن اکثریت کشور(پشتون ها) بیشترین مصایب را برای مردم ما رقم زده است. پس از مدت کوتاهی از حاکمیت تره کی و امین که به شدت درگیر تنازع درونی افراد حزبی اقلیت ها بودند، از آغاز تجاوز اتحاد شوروی تا کنون، مردم ما در کشوری که به آنان منسوب می کنند، در همه چیز عمداً و جبراً به عقب رانده شده اند.

از خیانت های پرچمی ها تا تشکیل حکومت شنیع مسعود- ربانی، افغانستان بر اثر تقسیم قدرت در ملوک الطوایفی اقلیت ها، به جایی مبدل شد که یک خشت عمرانی آنان را ندارد. تمام اولویت های کشور، عقب خواسته های شوم سیاسی ای قرار گرفته اند که چنه زدن جهت به دست آوردن کرسی و قدرت بودند/ استند.

ما از خود می پرسیم که چرا در برابر زیاده خواهی ها نمی پرسیم که سهم مدنی و عمرانی معاصر غیره ای که پشت خارجی پنهان شده است، چیست؟ تا به موازات آن، به اصطلاح از مواضعی عقب بنشینیم که اگر سهم ساخت و ساز دولتی تسلط پشتون ها، به ویژه از زمان امیر عبدالرحمن خان تا حکومت شهید محمد داوود را بکاهیم، در این کشور، چیزی جز چند متروکه ی عتیقه نمی مانند.

چنانی که ما را درگیر انتقاد کرده اند تا با هاریت هتاکی آن، تمام مشغله ی ما دفاع از بزرگان و گذشته گانی باشد که این کشور را احیا کرده اند و در آن سهم تاریخی دارند، برعکس با تقدس دزدسالاری های تنظیمی و اقلیتی، ما را اغفال می کنند تا از خود نپرسیم کسانی که نقد می کنند، چند کیلو حیثیت دارند؟

سعی من برای تنقید افتخارات کذایی تاریخی، همیشه با این منطق توام بوده است که اگر این دست آویز ها را از حد استعمال سیاسی بیرون کنیم، وقتی یک سقوزاده ی ناقل، یا همتای ستمی او نقد می کند، اگر از توهم تاریخی آریایی، خراسانی، فارسی/ مجوس یا جعل تاریخی مثال نیارود، فکر کنید چه حیثیتی دارند؟ اینان در محیط روستایی خویش آن قدر عقب مانده اند، که نه در گذشته و نه در حال، هرگز با ادعای تاریخی سروری و      سازنده گی وفق نمی دهد. با آن همه گذشته ی فلاحت پیشه گی، اگر در عرصه ی سیاسی از خود بی خود نشوند، بی دلیل نیست که جز مقاطع خیلی کوتاه و گذشته، از فهم حکومتداری عاجز اند.

مثال های فقر فرهنگی سقوی اول و دوم، ثابت کردند که چه گونه مردمان معمولی و درمانده ای که جز توهم اندیشه های چند شاعر گدا و مداح، چیز زیاد نداشتند، با نمرات زیر صفر، از آزمون اقتدار سیاسی، همیشه حقیرانه بیرون می شوند.

چندی قبل تعدادی اوباش و ولگرد با جنبشی به نام «ما افغان نیستیم، برآمده کرده بودند که یک نمونه ی زرد روی آن(حمید خر-آسانی) با یک تهدید کوچک، آواره ی دشت و بیابان می شود. در همان زمان برآمد این جنبش، چنان بودند که گویا با نوابغی مواجه استیم که اگر فقط برای یک بچه ی سقو شان، باید در تمام تاریخ، خجالت بکشیم، مردمانی که از خود، هیچ چیزی ندارند، برای قدرت، به سویه ی چند باسواد، اما بی شعور و تن فروش سیاسی که حضور بیگانه را توجیه می کنند، چه کرده اند که در برابر آنان، عظمت حضور ما و بزرگان ما زیر سوال برود.

در تحلیل ابراز وجود یک پسرک ناقل، نوشته بودم که با پکول نورستانی، زبان عقیم و ترکیبی فارسی(متشکل از ده ها زبان دیگر)، دین به اصطلاح عربی، لباس های افغانی، خارجی و بالاخره محتاج به زیرپوش های پاکستانی و چینایی که در منطقه اش فقط با چند راس بز و گوسفند بزرگ شده است، و از تاریخ، فقط ذهنیت دهقانی دارد، در مثال چهل سال خیانت به این کشور که یک خشت را برای عمران به جا نگذاشته اند، همیشه از بی عدالتی صبحت می کنند و وقتی مامول شان برآورده نشد، این جا را پیتزا فکر کرده اند که گویا می شود با حق تلفی خورد، اما پاسخ نگفت.

کمی روی این فرهنگ سازی ها نیز کار کنیم که تداخل تنظیمی، حزبی و گروهی اقلیت ها در افغانستان، اگر یک دانه خشت عمرانی داشته باشد تا برکنار از میراث فرهنگی و عمرانی ما، از زمان امیر عبدالرحمن خان تا شهید داوود و آن چه در حاکمیت رفقا با    اراده ی خلقی ها صورت گرفته اند، باعث قناعت شوند، و حداقل اگر یک نقطه ی وجاهت رفاهی دارند تا با تکیه بر آن، بپذیریم اگر دار و ندار سه قرن اخیر نمی بود، حتی چیزی برای ویران کردن و خیانت در این وطن یافت نمی شد تا بر سر آن در دامان اتحاد شوروی سابق و نیرو های کنونی خارجی، خود را نفروشند؛ یعنی باید به صراحت بگویند خودشان چه کرده اند؟ ناممکن است ارتجاع اول و دوم سقوی و تداخل تنظیم سالاری های کنونی را بی پشتوانه و حمایت بیگانه، به درستی بفهمیم!

لینک ویدیوی اظهار نارضایتی یک سقوزاده که گمان می کند با برآمد سقوی، گویا مقروض و مدیون شده ایم:

https://youtu.be/wAntmjyFVso?t=244

شرح تصویر:

نمونه ای از زنده گی عادی اقلیت هایی در شمال افغانستان که در تمام آن ها هیچ نوع فوقیت مدنی یا فرهنگی رونما نیست.