احمد ولی مسعود که در میان مردم منطقه اش به نام سفیر صاحب مشهور است، چند بار با ادعای دفاع از افغانستان، مسخره شده است. اصرار او از این که اگر جبهه ی مقاومت نمی بود، افغانستان، صوبه ی پنجم پاکستان می شد، حتی به تمسخر دکتور رمضان بشر دوست نیز رسید که این تحریف را با اصل پیدایش آنان در دستگاه استخبارات پاکستان(آی.اس.آی) محک می زد.  

اگر ادعای اصالت جبهه ی مقاومت برادر مرحوم مسعود را بپذیریم، چنانی که در مقاله ی «قصه ی مفت جبهه ی مقاومت» استدلال کرده ام، ضمن پذیرش تمام مصایب جنگ های داخلی، قربانی های همتباران ما در صفوف طالبان، که سقوی دوم را سقوط دادند، مُهر بیگانه می خورند. همین جاست که متوجه می شویم با یک تیر، چند نشان می زنند. هم امتیاز می گیرند و هم با نکوهش مردان و پسران شجاع ما فرهنگ می سازند تا در ضیق سیاسی آن، از کسب حقوق قومی محروم بمانیم. بنا بر این، ارزش تمامیت ارضی، فدای به اصطلاح جبهه ای می شود که در 18 سال اخیر، تمام بقایای آن از بدترین دشمنان افغانستان و هویت ملی اند.  

در واقع لقب قهرمان ملی برای مسعود، زمانی زیر سوال می رود که می بینیم مستندات صوتی و تصویری او با آن چه پیروانش انجام می دهند، اکثراً فاشیستی، ضد ملی و خائنانه اند. تنها شنود همان یک نمونه ی صوتی(کلپ توهین مسعود به پشتون ها و ترکان) مشت نمونه ی خروار است.  

روشنگری هایی سالیان اخیر آن قدر وفرت دارند که دیگر جای هیچ ادعای پوچی را باقی نمی گذارند. اگر کسانی اصرار می کنند، خود باعث سوژه و تمسخر خواهند شد. ما در میزان جهاد و به اصطلاح مقاومت، با تردید های زیادی مواجه می شویم. مثلاً اگر کاهش نقش مردم در جهاد ضد روس را برشمریم که با تبارز تنظیمی و فاجعه ی حکومت سقوی دوم توام شد، قدسیت جهادی محدود به دوره هایی می شود که بیشتر مردمی، اسلامی و افغانی بود. به جرات می گویم این دوره باید به حدی محترم شمرده شود که عاری از جهادیست های آدمکش، قاتل و ویرانگری بود که بعداً به نام برادران اخوانی در زمینه ی جبهات تنظیمی پخش می شدند و باعث هزاران جنایت اند. مثلاً همین جمال خاشقچی که به جزای اعمال زشتش رسید، از آدمکشانی بود که در زمان جهاد افغانستان، اگر زنده می ماندند به نام غازی مفاد می جستند و اگر می مُردند، به نام شهید گویا به بهشت وصل می شدند.  

من در منابع مختلفی خوانده ام که آقای خاشقچی و همفکرانش در گذشته در افغانستان، ده ها تن از سربازان افغان را که اکثراً به زور به اردوی کمونیست جلب می شدند و همه از خانواده های مسلمان تاجک، پشتون، اوزبیک، هزاره و دیگر بودند، از سوی تنظیم های مزدور، تحفه می گرفتند و سر می بُریدند. این برادران اخوانی بعداً در جریان حکومت تنظیمی با تیز ساختن تنازع فرقه یی، خیانت های دیگری نیز مرتکب شدند که بالاخره با تخریب بودا، جهانی شد. تمام این مصایب در بستر تنظیمی صورت می گرفت. گروهک هایی که در مقدارت جهاد برحق افغان ها سهم یافته بودند، از رهگذر جلب کمک و پخش اسلح و مهمات به مردم، آنان را ناگزیر می کردند به خفت های قبول ریاست چند بی لیاقتی تن دهند که در جریان حکومت تنظیمی از مسعود تا ربانی و غیره، ثابت کردند از بچه ی سقا نیز بی لیاقت تر اند. حالا فکر کنید کسانی پیدا می شوند و در تاریخ سیاهی که مردم ما شاهد بوده اند، دم از طهارت سیاسی می زنند! اگر این ها در جریان جنگ های داخلی، بدن سالم نداشتند، عقل سلیم شان در کجاست؟  

کوشش کنیم با تنقید همیشه گی به ویژه در برابر تنظیم سالاری فاسد که حالا از بی مضمونی در حد قومگرایی سقوط کرده، جلو نابسامانی های بیشتر را بگیریم. اگر در برابر ادعای های پوچ خاموش بمانیم، با تعمیم فرهنگ آن به گونه ای بار دوش مردم و مملکت می شوند. 

در عجیب ترین مقطعه ی تاریخ افغانستان، وقاحت و پلشتی به اندازه ای عام شده است که در شهر ها و جاده های ما قاتلان و جنایتکاران دیروزی را محترم می شمارند. عکس های بزرگ بربر هایی که دیروز در چهار سوی کابل در شرق و غرب و در شمال و جنوب موضع گرفته بودند و مردم را می کشتند، نصب شده اند و در روز های معین با حضور دالرخوران دو تابیعته، تقدس و محترم شمرده می شوند و به نام آن ها امتیاز داده می شود. کاش یکی پیدا می شد حداقل یک فلم کوتاه مستند سگ جنگی های مسعود، مزاری و دوستم در کابل را در جلو دالرخوران دوتابعیته ای قرار می داد که به خاطر منافع شخصی، تنظمیم سالاری را توجیه می کنند.  

در برابر ادعای های تنظیمی بایسیتم! ضرور نیست برای درک حقایق، مثلاً به سخنرانی های بلبل شورای نظار(سید عبدالرب الرسول سیاف) برویم. کمی به خود زحمت بدهید. اگر حوصله ی خواندن کتاب ندارید، تاریخ صوتی و تصویری آنان، از زحمت مطالعه می کاهد.  

ادعا های تنظیمی، همه یک طرفه و یک جانبه و به نفع یک گروه و یک قوم مطرح می شوند.  

شرح تصویر: 

اعضای جبهه ی عقب نشینی/ به اصطلاح مقاومت!؟