می دانیم که طرح توطئه در تاریخ، هرگز علنی صورت نگرفته است. قرن ها پس از اثرات منفی مکتب ها و باور ها، درک سوء رفتاری که با اغراض صورت گرفته، بسیاری را غافلگیر می کند.  

پیوند های شرک در مکتب بودیسم، کابالای مصر و بالاخره در جریان های ضد توحید که گاه به نام عرفان نیز شناخته می شوند، در زمینه ای که فرهنگ آن ها تعمیم یافته اند و برعکس ماهیت، حلال مشکل پنداشته می شوند، جلو شناختی را می گیرند که اگر افاده شود، گره مشکلاتی گشوده می شود که باور نمی شد با توجیه همه چیز خوب است در مثال بودیسم، ذهنیت هایی منجمد نمی شدند تا شماری برای بد، راه بگشایند.  

هنوز خیلی دیر است از حقایقی صحبت کنیم که با رواج ها و پذیرفته شده ها، بسیار مشکل ساز اند، اما از آن جایی که صلاح اجتماعی ایجاب می کند، تاریخی در کار است که باید مبدا شود.  

شعوبیه، قدیم ترین سازمان شرک، تشتت و تعصب قومی در منطقه ی ماست. این جریان در برابر حضور شکوهمند اسلام، زاده شد. دهقانان حقیر سامانی، بانی این جریان زشت، شناخته می شوند.  

تقابل با اسلام از حیث اساطیری ساختن تاریخ، ایجاد محور های ضد توحید به نام عرفان و خلق زبان دری یا به اصطلاح فارسی به جای عربی تا از حیث عدم درک مستقیم مفاهیم قرآنی، محور هایی به وجود آیند که با عدم درک عامه از زبان عرب، تسامح و تساهل غیر منطقی، تحریف و تاویل دین، به انحراف اجتماعی بیانجامند، از اساسات شعوبی گری، شناخته می شوند.  

شعوبیه با استناد به آیه ی 13- سوریه ی شریف حجرات، از حُسن خلقت شعوب و قبایل، سوء استفاده می کند و در برابر امت محوری اسلامی، تعصب قومی را ارج می گذارد. توجه از این حیث، در تمام آثار شعوبی، از فرق مذهبی تا تخلیقات فرهنگی، چون شاهنامه ها، ذهنیت های ایجاد شده ی قدیمی نفرت، تعصب و توهین در منطقه ی ما می باشند.  

در واقع بررسی تاریخی خراسانی- فارسی بدون درک اثرات و تبعات شعوبیه که پس از پایان سلسله ی منفور سامانی توسط غزنویان، مدفون شد و هزار سال بعد در ایران نبش قبر می شود تا دست آویز فارسیسم شود، ناممکن است.  

معمای انبوه شعر فارسی که دهن کجی آشکار در برابر نکوهش قرآنی وفرت شعر و شاعر دروغگو است، ناسیونالیسم نفرتبار شاهنامه ها در برابر اعراب و ترکان و تعمیم توهم تفوق یک گروهک قومی که حتی امروز نیز نامی بهتر از دهقان ندارد، فقط با شناخت درست جنبش شعوبیه، حاصل می شود. 

اگر تقدس دروغین عمق تاریخی را کنار بگذاریم که امروزه اصل افغانیت را زیر سوال می برد، متوجه خواهید شد که چه گونه یک گروه بی نهایت منفور سیاسی، برای اغراض قومی و توهم سیطره، کاری کرده اند که هزار سال پس از نبش قبر، اگر بخشی به نام ادبیات کلاسیک اقدس می شود، محتوای آن، سراپا به زیان سلامت اجتماعی است.  

در فرصت های مختلف، با نشر و اعلام فرهنگی، از روشنگری هایی گفته ایم که هرچه زودتر تعمیم یابند، بهتر است. در این تلویح، بار دیگر به ماجرایی می پردازم که با انتشار کتاب «سنگ های آسمانی»، پیوند های قدیمی یک جریان منحرف به منظور سوء    استفاده ی سیاسی و دینی را آشکار می کند.  

اخوانیست های پنجشیری با کُشتن سالم ایزدیار(پسر محمد علم ایزدیار) عملاً به شرکی پاسخ گفتند که یک عالم جید پنجشیر، از ناگواری های گرایش های منحرف در آن ولایت، سخن گفته بود.  

در واقع نهضت ترجمه که استدلال می شود به عرفان و فرقه ی مذهبی حنفی در منطقه انجامیده، آغاز توطئه ی شعوبیه برای انزوای قرآن بود. می دانیم که از رهگذر تاریخ، دری یا به اصطلاح فارسی با نمونه های ادبیات نثر و نظم سخیف و کریه در قرن چهار هجری، از مولدی خبر می دهد که در بطن زنده گی دهقانان مجوس، شکل گرفته بود. ضعف خلافت که به حاکمیت تصادفی سامانی منجر شد، در شانس های جبر تاریخ، پس از شکست عمروی صفاری در منطقه، باعث پراگنده گی مجوس می شود. گرچه کیاست دهقانی درخور سیاست نبود و غلام باره گی، زود سراغ دهقانان سامانی می آید، اما میراث فرهنگی شعوبی با توهم هژمونی دهقانان، پس از هزار سال وجود دارد.  

هزار سال قبل، ترکان و اعراب، دشمنان اصلی شعوبیه بودند. نفوذ و سیطره ی اسلام و قدرت ترکان، شعوبیه را نوکر می ساخت. بنابر این، هرچه از آستین عداوت داشته اند برای آنان بافته اند. در هر بند و هر سطر نثر و نظم خراسانی- فارسی، توهین اسلام به نام عرب و دهن گنده گی در برابر ترکان، به چشم می خورد.  

احیای فارسیسم ایران، از میراث فرهنگی شعوبیه، اشباع شده است. به این دلیل، تبعیض در برابر اکثریت ایران(نود درصد غیر فارس) یک امر عادی پنداشته می شود؛ زیرا ذهنیت تاریخی آن را شعوبیه برجا گذاشته است.  

چنان چه آوردم، روشنگری های کتاب «سنگ های آسمانی»(نوشته ی مولوی یحیی عنابی، چاپ انتشارات سعید در کابل) برای اولین بار پرده از روی فاجعه ای برداشت که در افغانستان ما شکل گرفته بود.  

بانیان شعوبیه در افغانستان، دربست از یک اقلیت قومی اند؛ هرچند تبعات فرهنگی آن در میان دیگران نیز دیده می شود، زیرا در تیمارستان فرهنگی این جا، تقدس تواریخ شعوبی(خراسانی- فارسی) خیانتی ست که حتی از سوی خودی نیز احترام می شود.  

دستگیری چند استاد و شاگرد در پوهنتون کابل، به اعضای جمعیت فکر، مانند عبدالحفیظ منصور، بهانه داد تا برخلاف ادعایی که قبلاً با حمله بر مضمون ثقافت اسلامی کرده بودند، وانمود کنند آن چه گفته بودند، راست است، اما نوع تنقید آنان به دین اسلام، کاملاً فارس زده است.  

کسانی که به مفاهیم فارسیسم، آشنایی دارند، می دانند که تنقید مجوسی اسلام، آن را تحریف می کند؛ یعنی در حالی که از اسلام به نام عرب، نفرت دارند، زیرا روحیه ی امت محوری آن، تشتت فرقه یی و گرایش های قومی را اجازه نمی دهد، اما مفاد فرهنگی آن می تواند باعث تبارز سیاسی و اجتماعی شود. به این دلیل، در فارسیسم، به اسلام به نام عرب تاخته می شود، اما میراث فرهنگی آن را به منظور سیطره ی قومی، نگه داشته اند. اصرار به هویت فارس/ مجوس ابوحنیفه، یکی از این کوشش های مغرضانه است.  

نیاز به شبیه سازی های ادبیات و زبان و جلوه های تاریخی که از پُست مدرن جهالت آریایی نیز اشباع شده اند، جامعه ی ما را به قبول جعلیاتی وامی دارند که پس از اثرات افغان ستیز، خوشبختانه مورد تردید قرار می گیرند.  

بازنگری و خوانش تاریخی که بر اساس نیاز های ما باشند، ایجاب می کنند در حالی به   کنه ی توطئه پی ببریم که کراهت افغان ستیزی های شعوبی در این نوبت، ما را نشانه گرفته است؛ زیرا صاحب قدرت سیاسی، شناخته می شویم.  

می دانم که خواننده ی افغان این سطور، هنوز هم قادر به درک درست توطئه ای نیست که به نام شعوبیه، زیر مجموعه ی تشتت فرقه یی و عرفانی، به وجود آورده اند تا از هر دو سوی آن، استفاده کنند. 

نوع جدید تنقید اسلام که وقتی در عرصه داعیه ی قومی واقع می شود، به عرب سوسمارخوار اشاره می کند، اما از مفاد میراث فرهنگی، از ابو حنیفه، مجوس/ فارس می سازد تا هژمونی داشته باشد، قرن هاست مردم را دچار بلاهت فرهنگی کرده است.  

بلبل شورای نظار(سیاف) مدعی شد که ابوحنیفه از منطقه ی خواجه سیاران پروان است. خواجه گان در افغانستان، منسوب به قوم عرب می باشند و شهرت منطقه ی سیاران نیز به مردمی برمی گردد که به آن جا کوچیده اند.   

از چند سال بدین سو، نشانه های آشکار شرک شعوبیه، بهانه می سازند تا در بستر خصومت های قومی، اولویت های مردم ما در حاشیه قرار بگیرند. برای یافت آگاهی های بیشتر، به نوشته های «شعوبیه؛ فاجعه ی تاریخی»، «افشای افتضاح دیگر» و کتاب «زمانی که مفاخر ناچیز می شوند»، مراجعه کنید! 

یادآوری می کنم کتاب «زمانی که مفاخر ناچیز می شوند» را چند سال قبل، دانش خپرندویه تولنه چاپ کرده بود که شاید نایاب یا کمیاب شده باشد. بنابر این، سعی خواهیم کرد با پخش سافت آن، از طریق فضای مجازی، بار دیگر در اختیار حق دوستان و علاقه مندان، قرار گیرد.