اصرار در موضع سخیف، شماری را جری کرده است که وقتی پیرامون تاریخ و بزرگان ما یاوه می بافند، می پندارند گویا به فهمی رسیده اند که در واقع یک طرفه است. گاه از خود می پرسیم اگر وجاهت بزرگانی چون شاه امان الله، زیر سوال برود، آیا جایی برای بچه ی سقا می ماند؟ 

ما در تقابل سیاسی جدید، در تنازعی که معلوم نیست چه زمانی پایان می یابد، در تکدری  به سر می بریم که دروغ، کتمان حقایق و تحریف، جزو کار های فرهنگی آن به شمار می رود. در حالی که سعی ما برای قناعت جمعی، مستندسازی و برهان را اصل می شمارد، گروهک های افغان ستیز از رهگذر دروغ، توهین و افتراء می کوشند به تجمعی کمک کنند که در توهم و سوء برداشت، فقط می توانند سیاهی لشکر هایی شوند که با چشمان کور، مستعد استفاده ی ابزاری اند. 

می خواهیم به صراحت بگویم، هیچ چیزی یک طرفه رونما نشده است! اگر طیفی از مردم ما در کنش معامله ی به مثل، سعی می کنند توهین را با توهین پاسخ بگویند، درک مسوولیت های وجدانی ما که باید مردم را آگاهانه وارد ماجرا کنیم، به تحریک عظیم ملی مبدل شده است که همه روزه با آشکارایی خیانت ها و جنایت های ارتجاعی و وابسته به بیگانه، از ردیف افراد و اشخاصی می کاهد که در شمار تنظیمی ها بدتر از بد استند.  

کسانی که خیال می کنند با مخالفت و ادعا، تاریخ و بزرگان ما را زیر سوال خواهند برد، با سخافت این موضع، اصل و نسب خاینان و جنایتکارانی را حراج می کنند که اگر با سوال های «چه کرده اند؟» خودشان، جلو بیاییم، نمی توانند سرافگنده گی های آنان را جبران کنند. 

باور به اصول و رعایت معیار ها که موازین اخلاقی را رعایت کنند، بیش از همه در محاسبات، اثر مثبت می گذارند. چهل سال از کودتای منحوس هفت ثور می گذرد، اما تحریف تاریخ، دروغ و تبلیغاتی که گویا پشتون ها منشه ی اثر، کیفیت و ظرفیت نبوده اند، تمام احزاب و جریان های غیر پشتون را شرمنده گی داده است. 

روسان با فرار از افغانستان بر اساس توهم یک گروهک، حکومت مسعود- ربانی را ایجاد کردند، اما آن حکومت مسخره، به اندازه ای دچار خفت شد که عدم تامین نیروی های جنگی حافظ فقط پایتخت نیز به وضاحت نمایانگر حقایقی بود که تا آن زمان، هرچند اقلیت شمرده می شدند، اما در تنوع پذیرفته شده ی افغانستان، کسی به آن اهمیتی نمی داد. چه قدر باعث یاس و سرافگنده گی های شان شده بود که می دیدند حتی ظرفیت بشری(قومی) کافی حفظ پایتخت را ندارند.  

تیره گی واقعیت ها، مسعود و ربانی را در مصایبی فرو برد که تا حمله ی نیرو های امریکایی بر افغانستان، یکی جانش را از دست داد و دیگری در آواره گی محض، استخاره می کرد.  

در دو سوی ماجرای تنازع افغانستان، درس های زیادی نهفته اند که اگر ملاحظه ی کرامت و اخلاق به میان آید، استفاده از کذب، نمی تواند توده هایی را سرگردان کند که وقتی برخلاف توهم، در برابر سنگینی اکثریت قرار می گیرند، درمانده تر از قبل، متعجب می شوند که آن چه برای شان القا شده بود، چه قدر دروغ بود.  

اصرار مدام از رهگذر توهین، دروغ و تحریف، اگر کاربرد مطقعه یی داشته باشد، در آینده همان قدر زیانبار است که تبعات و اثرات آن، فرهنگ های عناد را اجتماعی می کنند.  

خوب است اولویت های خویش را تشخیص دهیم و بعداً وارد عمل شویم. با تنقید بزرگان دولت ساز کشور که از خیرات میراث فرهنگی آنان، اعضای گروهک موذی در ارتجاع دوم در ارگ ریاست جمهوری، قدرت را مزه می کردند و حتی در مجموعه ای که در خیانت تخریب و ویرانی آن، مقام اول دارند، آن قدر وسایل و ابزار کار وجود داشت که به نام دولت اسلامی افغانستان، مصادره کرده اند.  

با پشتوانه ی فرهنگ توهم (هژمونی اقلیتی)، تواریخ جعلی (آریایی، خراسانی، فارسی) و بازیگران بی کفایت، خاین و وابسته که به شهادت مردم، یک خشت عمرانی نگذشته اند، گذشته گانی سلب هویت نمی شوند که این کشور را از یک قرن پلشتی استعمار روس و انگلیس بیرون آوردند و در هر فرصت تنفس، میراث گذاشتند که اگر با وجدان، محک بخورد، همه چیز دارد.  

در این بخش واقع شده در جهان سوم که با چهل سال تحمیل جنگ، تفاهم و صلح ما محتاج کشور های بیگانه است، گریبانگری تاریخی از آدرس افراد، اشخاص و گروه هایی که بدون نقش استخبارت منطقه، حتی آن قهرمان به اصطلاح ملی نیز شناخته نمی شود، جز این که به زیان عنادپیشه گان بیانجامد، مفادی ندارد؛ هرچند در واکنش به مدعیات پوچ، فرصت های روشنگری، مردم را بیدارتر و هوشیارتر می کنند، اما اگر شنیدن حقیقت تلخ است، وقوع آن نباید شماری را به عدم تکمین بکشاند تا در عقده های سرخورده گی، جاهلانه خصومت کنند و بیش از همه به خودشان زیان بزنند. 

در این روزگار، خصومت های جاهلانه، بدتر از دشمنی هایی اند که شعوری انجام می شوند؛ زیرا در آن ها نبود تعقل، نمایان است. در این میان، مُعضل دیگری که رونما می شود، طرح داعیه در زمینه ی طرد و تردید است؛ یعنی با عناد افغان ستیزی ها، چه گونه می توان در کشوری به نشانی های قهرمان ملی، زبان ملی و اتحاد ملی قایل شد که زمینه ی آن (افغانستان) و چتر همه گانی (هویت سیاسی افغان) را نفی می کنند؟ زیرا هر بدیل دیگری نیز که مطرح می شود، نمی تواند خارج از یک نام یا یک انتساب باشد. 

اگر کثرت گرایی قومی به معنی پذیرش تنوع است، نباید در هیچ کشوری هیچ نامی مورد قبول سیاسی بماند، اما برعکس، نام های هندی، روسی، امریکایی، فرانسوی و صد های دیگر، مشکل نساخته اند.  

قهرمان ملی افغانستان، داشته باشیم، اما افغانستان جعلی باشد؟! هر چه به نام افغانستان و افغان، دیرینه باشند، نفی شود، اما در فضای آن، دزدان سرگردنه و خاینان وابسته به روس، ایران و پاکستان، ستوده شوند!؟ 

در دو سوی ماجرای ما، هیچ چیزی یک طرفه واقع نشده است. اگر شاه امان الله بد شود، بچه ی سقا، بدتر می شود. بهتر است از تنقید از رهگذر احترام و تشخیص اولویت ها سود ببریم.  

بار ها اتفاق افتیده که ادبیات زشت، منطق مدعا را خورده است. دشمنانی که باید تنقید شوند، مجموعه ای اند که زنده گی، آرامش و صلح مردم ما را گرفته اند. 

هاله ی توحش سیاسی داعش و القاعده با دشمنی های جاهلانه و جنگ های تحمیلی در اطراف شهر ها و روستا های ما، شماری را حریص تر می کنند تا خواب رسیدن به ارگ را زودتر تعبیر کنند.