شاید یکی از بدبختی های بزرگ مردم ما، توهم سیاسی افراد و اشخاصی باشد که به نحوی در مقدرات ما به نام رهبر، رییس، امیر یا قهرمان داخل شده اند. افزون بر بیماری کیش شخصیت، ساخت شخصیت از افراد و اشخاصی که پس از هفت و هشت ثور معروف شدند، این ذهنیت منفی را زاده است که گویا حلال مشکلات استند.  

امرالله صالح در پُستی در فیس بوک، از این که صفت قهرمان ملی افغانستان برای مسعود کوچک است، بیماری روان پریشی را در مرز صدور به خارج قرار داد. این که واقعاً شخصی به کوچکی مسعود که در جغرافیای کوچکی در شمال شرق افغانستان، اما در کشوری که بخشی از تاریخ و اسطوره ی آن به نام حماسه سازان گره خورده، چند کیلو است، از وزنه ای پیداست که باوجود کل ثقلت حمایت های روسی، حتی در کابل (زمان قدرت) نتوانست نامی را حفظ کند که با تبلیغات روسی در مغاره های پنجشیر به اصطلاح شیر شده بود. در واقع این قهرمان ملی در این جا چه قدر ناچیز است.  

توهم سیاسی مقرری پیامبرگونه ی افراد در ذهنیت اجتماعی، اما با این حقیقت تلخ توام می شود که باوجود صد ها قهرمان پس از هفت و هشت ثور، مردم ما صد ها بار بدتر از  آن تاریخ ها زنده گی می کنند، این حقیقت را محرز می کند که تصحیح باور های کیش شخصیت، نیاز مبرم افغان هاست.   

آرای ما به دکتور غنی نیز بیشتر از توهم سیاسی نشات می یافتند. ما در این گزینه، به سلایقی توجه می کردیم که از بیماری کیش شخصیت، خلق شده بودند. بدتر از این، سرایت این دیدگاه به افراد و اشخاصی ست که پس از رسیدن به قدرت می پندارند به تنهایی می توانند مشکلات را حل کنند.  

از حاکمیت ارتجاعی مسعود- ربانی (سقوی دوم) تاکنون، فرهنگ سازی حول افراد و اشخاص، مردم ما را عقب هر کس و ناکس کشانده است؛ حتی در 18 سال اخیر که خرد جمعی در فضای کشور گسترده شد، معیار ها، اصول و سیستم ها قربانی افراد و اشخاصی شدند که گمان می کردیم یک تنه می توانند مشکلات را حل کنند.  

رییس جمهور کرزی باوجود گمانه هایی که می شد، قدرت را صلح آمیز به دکتور غنی منتقل کرد. در حاکمیت او سبک و سنگین کردن واقعیت ها، تجربیات زیادی برجا گذاشته بودند که ساخت سیستم و ایجاد وزنه هایی که از مجموعه ی نخبه گان افغان حاصل می شود، بهتر از عملکرد فردی است. متاسفانه با حاد شدن بیماری کیش شخصیت، تا مساله ی دومین متفکر دنیا به میان آمد، مردم ما مدهوش از این ظرفیت بشری، به گونه ای اعتماد کردند که برای بسیاری که همه جانبه تایید می کردند، قبول  خبطی شد که بدتر از گزینه ی سیاسی، آنان را خورد می کند؛ زیرا طرز استدلال از کیش شخصیت، آب می خورد.  

شاید بشود گفت از نمونه ی بچه ی سقو تا بازیگران پس از هفت و هشت ثور، مسعود، ربانی، مزاری و امثالهم، مرض کیش شخصیت به نوعی به اعتماد به نفس کاذب نیز منجر شده باشد. همه می دانند که کاریزمای ایجاد شده برای افراد و گروه های متشخص، آنان را با اختیار روش های غلط، زیان رسانده است؛ زیرا با رسوب تشخص پیامبرگونه در ذهن مردم، می پنداشتند تصمیم هایی که می گیرند و عمل می کنند مشکل ندارند.  

مسعود- ربانی با بیماری مسری کیش شخصیت و جریان ستمی گری که از فرد حقیری چون پدرام در پی تدارک زردشت تقلبی دیگر است، در کل حضور سیاسی- تاریخی، افغانستان را درگیر بحران هایی کردند که از عملکرد دلخواه نشات می یافتند.  

طرح های قومی و سیاست های ضد پشتونی که در مجاورت باکتریا های ریش و لنگی تنظیم های فاسد نیز رشد کرده بودند، در کنار خدشه دار کردن ارزش های جهاد ضد شوروی، مردم ما را با مسایل بسیار متفاوت از منافع ملی، رو به رو می کنند.  

توهم سیاسی منشه از کیش شخصیت، افزون بر اسطوره های بدنامی و زشتی (تنظیم ها)، تکنوکراتان را هم هاله کرده است. تکتازی های سیاسی که به محوریت فردی توجه دارند، در چند سال اخیر، به ویژه دکتور غنی را به حدی غیر واقع بین کرده اند که انتظار نمی رفت شخصی به حد تحصیل کرده گی او در جوامع آزاد و مردمسالار، به ویژه در غرب، این همه به آزادی ها، شایسته سالاری و حاکمیت جمعی نخبه گان افغان، پشت کند.  

توهم سیاسی دومین متفکر، راس حکومت را حریص تر می کند که بی توجه به اثرات و تبعات مدیریت ناکامی که کشور را در تمام عرصه ها عقب رانده، فکر کند فقط اوست که حق دارد حکومت کند. اگر باور های کیش شخیصت به این ذهنیت منفی کمک نکنند، توهم سیاسی، بیماری نمی شود.