خداوند آزاد بشر آزاد را در جهان آزاد آفرید. عشق انسان با آزادی عشق انسان با خداست. خدای متعال به انسان مغز آزاد، عقل آزاد، فکر آزاد، اراده آزاد و جان آزاد هدیه کرد. او برای امتحان کردن عشق انسان با آزادی انسان را بنده ساخت اما انسان در اولین امتحانش ناکام شد. خداوند متعال می دانست که انسانها فطرتاً آزادی و خودمختاری را بیشتر از هرچیز دیگر دوست دارند، پس امتحان بندگی در آزادی را برایشان مقرر کرد.  

 

انسان عاشق آزادی است چرا که روح خدای آزاد در روح انسان دمیده و آن را آزاد پرور و آزاد منش ساخته است. انسان آزاد به دنیا می آید و آزادانه روانه جهان ابدی می گردد. هرچیز بجز از آزادی در حالت تغییر است. فقط آزادی است که پایداری باقی می ماند. اما انسان حریص بخاطر گسترش حوزه آزادی خود همواره در سعی سلب آزادی های دیگران شد و نفس آن که آزاد بود به یاغی گری پرداخت.    

 

پس بجاست بگوییم انسانها قاتل آزادی خود اند. انسانها امروزه آزادی خود را گاهی برای کاغذ بفروش می رسانند و گاهی هم برای سنگ ، زمین و متاع. در حالیکه انسان غافل نمی داند که هیچ چیز بیشتر از آزادی قابل احترام و ارزش نیست. آزادی روح انسانیت است و استقلال بزرگترین ارزش برای ملتهاست. یک لحظه زندگی آزاد و مستقل بهتر از صدها سال زندگی در اسارت، نا امیدی و در عالم شرمساری است. آزادی سزاوار پرستش و عشق است.  

 

هرگاه آزادی از یک جامعه برداشته شود جامعه مبدل به جامعه حیوانی خواهد شد. بدون آزادی تحقق عدالت، قانون و سعادت در جامعه غیر ممکن خواهد گردید. افغانستان یکی از مثالهای بارز این وضعیت است. در افغانستان اکثریت رهبران مان آزادی را به مسخره گرفته اند و به ریش ملت می خندند. ملت چون بیدار نیست، به فریب یک عده روشنفکر نمایان غلام، لب زیر دندان فشرده و بار اسارت را می کشند. همین علت است که به مرور هر روز آزادی مان بیشتر سلب گردیده و کشور مان بسوی بحران عمیق حرکت می کند.    

 

در واقع آزادی نه تنها از جمله حقوق فطری و ابتدایی انسانها است بلکه کلید حیاتی برای موفقیت و پيروزی ملتها شمرده می شود. هرچند افغانها ملت آزادپروراند و هیچگاه بصورت دوامدار در اسارت بسر نبردند اما عدم آگاهی و علم ستیزی باعث شد که آزادی حصول شده را حفظ نتوانند و درگیر جنگهای دوامدار و ناکمی در دولت سازی شوند. به همین جهت آنقدر از قافله عقب ماندیم که برای آزادی کامل باید سالها مبارزه کرد.  

 

اگر ملتی بیدار می بودیم و ارزش علم را می دانستیم و دروازه های علم را برای نسلهای خود بسته نمی کردیم بلکه در تمام علوم نه تنها دین می درخشیدیم امروز به راحتی می توانستیم درباره ناقضین آزادی تصمیم گرفته و آن خفتگان باده قدرت ، ثروت و فساد را به جرم قتل آزادیهای مان به محاکمه کشانیده به سزای اعمال شان می رساندیم.  

 

چون بیدار نیستیم اسارت را بدون چون و چرا قبول کردیم و ظاهراً اصلاً تلاش برای آزادی نمی کنیم. اگر بیدار شویم آزاد نیز می شویم چون آزادی محصول بیداری است. ما درست به همان شیری می مانیم که در کودکی نگهبانش در گردنش ریسمان کوچک بسته کرده بود و در آن زمان این ریسمان باعث میشد شیر به فرمان نگهبانش عمل کند. باوجودیکه حالا ما به شیر های بزرگ مبدل شدیم و به راحتی می توانیم آن ریسمان اسارت را شکستانده و آزاد زندگی کنیم، اما متاسفانه جسارت مبارزه و بغاوت را نداریم و این دردی استخوانسوز برای انسانهای آزادی پرست در کشور است.  

 

به همین خاطر هر روز قربانی میشویم اما باوجودیکه درد آن را محسوس نمی کنیم بلکه سعی می کنیم حلقه این اسارت داری را حمایت و تقویت کنیم. خیلی دردآورست وقتی می بینم احساسات انسانی و روحیه آزادی در وجود مان بصورت تدریجی میمیرد. هر روز در انتحار، انفجار، دهشت و وحشت خون مان ریخته می شود اما به آنهم بیدارنمی شویم.   

 

این موضوع قابل سوال است که چرا بیدار نمی شویم؟ بخاطریکه ما هنوز هم روشنگری و کسب علوم جهانی را مردود می دانیم. آنقدر غرق خرافات، مزخرفات، آیدیالیسم، روحانیت کاذب، فرقه بازی و نسل بازی شده ایم که هرروز داریم آزادی، عدالت، قانون، کرامت انسانی و شرافت  را قربانی می کنیم و بالای آن افتخار هم می کنیم.  

 

 آنقدر زهر مادی پرستی در وجود مان توسط اجنبیان تزریق شده است که دیگر همه ارزشها را نثار پول کردیم. ما پول را حاکم خود ساختیم و طبعاً وقتی پول بر یک جامعه حاکم گردد آزادی ، بیداری، عدالت و قانون در آن جامعه پیدا نخواهد شد و آن جامعه مبدل به جامعه حیوانی خواهد گردید.  

 

چه زمان آزاد می شویم؟ وقتی آزاد می شویم که متحد، متفق و یکپارچه شویم و دیگر تمیز رنگ و بوی برای ما حرام شود و به اصل خود یعنی انسان بودن افتخار کنیم. کرامت ذاتی انسانی را درک کنیم و آرزوی همه ما انسانیت شود و انسانیت چون بر مبنای آزادی بوجود آمده است هیچگاه اسارت را تحمل نخواهد کرد. پس آزاد میشویم ! وقتی آزاد شویم به معنای درستش دوباره انسان خواهیم شد. من آزادی را اصل برای انسان بودن می دانم. انسانی که آزاد نیست ارزش انسان بودن را ندارد.  

 

در نهایت چه زمان بیدار می شویم؟ وقتی بیدار خواهیم شد که بپذیریم که ما ناکامیم، بپذیریم که راه و راهبرد مان ناقص است، عقیده  مان خرافاتی و تزلزل دارد، سست عنصر هستیم، جامعه طبقاتی و تفرقه پرستیم، دارای جامعه سنتی هستیم، دین ما فقط برای نام و نان باقی مانده ، علم نمی آموزیم، بنام اینکه حرام است و مردود است همه خوشبختی ها را از خود دور کردیم، بخاطر تفکر کاذب که گویا دنیا برای کافران است خود را به چنگال اسارت قرار دادیم و گدایی کرده آنقدر مادی پرست شدیم که هیچ چیز را بیشتر از پول اهمیت و ارزش نمی دهیم. اگر این موضوعات را درک کنیم واقعاً یک روز بیدار خواهیم شد.  

 

در خاتمه می خواهم بگویم که تا زمانیکه برای آزادی و بیداری مبارزه نکنیم هر روز بسوی مرگ و اسارت بیشتر یک قدم نزدیک تر خواهیم شد. بنابر این در این فکر نباشید که من یا اعضای فامیلم در انتحاری قربانی نشدیم، پس خیر است، نخیر امروز هموطنت مرد فردا من و تو میمریم. این جریان بسیار ظالم ، خطرناک و بی رحم است.  در خاتمه باید گفت که این رسالت مردم و جامعه است که برخیزند و برای آزادی و بیداری مبارزه کنند و نگذارند به سرنوشت شان بازی صورت گیرد. به این سوال نوشته ام را تمام می کنم: آیا رویایی آزادی و بیداری در افغانستان یک رویایی ناممکن است؟